سلام به شهوانی های عزیز داستان کاملا واقعی من برمیگرده به تیر ماه سال 88 من مادرم رو وقتی 6 سالم بود از دست دادم به دلیل سکته مغزی فوت کرد یه خواهر بزرگتر از خودم هم دارم که ازدواج کرده و به شهرستان مهاجرت کرده است پدر من هم برای اینکه تنها نمونه و کارهای خونه رو یکی انجام بده ازدواج کرد و با یک زن بیوه که از شوهر اولش بچه نداشت ازدواج کرد مادر خوانده من الان که سال 92 هستیم 36 سال سن داره سال 88 من تمام اخبار بعد از انتخابات 88 رو از ماهواره و تلوزیون دنبال میکردم و سرانجام این اعتراضات برای من مهم بود و هر وقت کتک خوردن هم وطنامو توسط لباس شخصی ها میدیدم جیگرم آتیش می گرفت و تنفر شدیدی نسبت به کسایی پیدا کرده بودم که هموطنام رو زیر لگدهاشون له و لورده میکردن شب ها که میشد من و پدرم و مادر خوندم جلوی تلوزیون می نشتیم نا اخبار رو ببینیم پدر من رفتار خنثی داشت و زیاد به سیاست کاری نداشت و فقط نظاره گر بود و هیچ نظری نمیداد ولی مرضیه مادر خواندم که من ندیدم تا حالا یک رکعت نماز بخونه ادای بسیجی ها رو در می آورد و هی می پرید وسط اخبار و میگفت این کثافت ها فتنه گرند خائن به مملکتن همشونو باید گرفت اعدام کرد حرامزاده هستن و من اولش سعی میکردم دلیل اعتراض این افراد رو بهش توضیح بدم و با روشن کردن کردن بعضی از مسائل سیاسی روشنش کنم که بابا این همه آدم که میریزن بیرون خواسته دارن باید نظام به حرفاشون گوش کنه ولی حیف که حرف تو گوشش نمیرفت و فقط میگفت که اگه من جای رهبر بودم همشونو میگرفتم اعدام میکردم این مسئله دیگه کم کم داشت خیلی آزارم میداد مرضیه از این حرفای افراطی دست بردار نبود و هرشب جلوی تلوزیون از این چرت وپرتا میگفت و می خواست خودشو جلوی بابام شیرین کنه یه روز از بیرون رسیدم خونه دیدم پدرم با حالت ناراحتی داره با تلفن حرف میزنه بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد پرسیدم که چی شده و پدرم گفت که مرضیه داره تو زندگی خواهرت دخالت میکنه و زندگیشونو میریزه به هم زنگ زدم به خواهرم زار زار گریه میکرد و از دو به هم زنی های مرضیه میگفت دیگه کاسه صبرم لبریز شد و به پدرم گفتم طلاقش بده بزار راحت بشیم ولی پدرم عصبانی شد و گفت تو یکی لازم نیست دخالت کنی خودم حلش میکنم اونشب دوباره جمع شده بودیم جلوی تلوزیون و اخبار بعد نماز جمعه 26 تیرماه که تهران به هم ریخته بود رو تماشا میکردیم که خایه مالی مرضیه شروع شد و باز شروع کرد که همشون فتنه گران باید اعدام بشن دو نامزد معترض رو باید تکه تکه کرد و امام جمعه رو باید از کشور بیرون کرد و دیگه تحملم تمام شد و با عصبانیت تمام رفتم اتاقم به ماجرای دوهفته پیش فکر میکردم که اون روز با بچه ها قرار بود بریم پیک نیک صبح به مرضیه گفتم و اونم پرسید کی برمیگردی منم گفتم غروب و رفتم تا به بچه ها ملحق شم بریم سوار ماشین بودیم که حال یکی از بچه خراب شد و شروع کرد به تگری زدن و تب زیادی داشت پس مجبور شدیم برگردیم و برسونیمش درمانگاه خلاصه اون روز پیک نیک لغو شد همه رفتن خونشون من سرکوچه که رسیدم دیدم یه مرد که تی شرت سفید آستین کوتاه تنش بود جلوی درمونه و داره با اظطراب دور و برش رو نگاه میکنه پشت درخت قایم شدم و دیدم که درمون باز شد و زود رفت داخل خونه ساعت ده و نیم صبح بود و غیر ممکن بود که پدرم خونه باشه رفتم خیلی آرام و یواشکی در رو باز کردم و با قدم های خیلی آروم از پله ها رفتم بالا در هال پذیرایی باز بود و صدا از اتاق خواب شنیده میشد یه نردبان خیلی کوچیک داشتیم برای کارای خونه که خیلی آروم از آشپزخونه آوردم و گذاشتم جلوی در اتاق خواب و از شیشه بالای در داخل اتاق خوابو دیدم ووووووواااااااییییییییی سینه های سفید مرضیه بیرون بودن و مرده هم داشت با ولع زیادی میخوردشون زود از جیبم موبایلو کشیدم بیرون و فیلمبرداریشو روشن کردم خیلی آروم ازکنار شیشه فیلمشونو میگرفتم مرده بعد از خوردن سینه هاش عرض دو ثانیه لخت مادر زادش کرد و کیرشو در آورد گذاشت دهنش و مرضیه تند تند سرشو میک میزد و آه ناله مرده تو اتاق پیچیده بود خلاصه بگم یه ربعی داشت میکردش که مرده گفت مرضیه آبم داره میاد اونم گفت بریز رو سینه هام زود از نرده بان اومدم پایین و خیلی آروم بردم گذاشتم سرجاش و زدم بیرون تو پارک سر کوچمون نشستم و سه بار فیلمو دیدم خیلی شفاف و محکمه پسند بود تو اتاق خودم بودم و چرت پرت های مرضیه چنان منو عصبانی کرده بود که دستام به شدت میلرزید و به اون روز و فیلمی که ازش داشتم فکر میکردم بعد از کمی تفکر دیگه تصمیم خودمو گرفتم فردا صبح پدرم صبحونشو خورد و رفت سرکار منم رفتم حموم و خودمو درست حسابی شستم و اومدم نشستم رو مبل مرضیه داشت با تلفن حرف میزد وقتی تموم شد گفتم مرضیه جون بیا بشین اینجا کارت دارم اومد نشست موبایلمو برداشتم و رفتم رو فایل و فیلم شروع شد بهش گفتم بگیر این کلیپو ببین موبایلو ازم گرفت و شروع کرد به دیدن فیلم بعد از چند ثانیه یهو کل صورتش سرخ شد و زد زیر گریه موبایلو ازش گرفتم و گفتم منافق و فتنه گر تویی یا اونایی که جونشونو میزارن کف دستشون و میرن از حق هموطناشون دفاع کنن که دیدم گریه هاش بیشتر شد و شروع کرد به خواهش و التماس که هر کاری بخوای برات میکنم فقط این فیلمو پاکش کن گفتم هر کاری بگم گفت آره گفتم پاشو برو حموم بیا بگم چیکار کن گفت نه تو رو خدا این کارو نکن منم گفنم هر چی میگم انجام بده و الا بدبختت میکنم و آبروتو میبرم پاشد با گریه رفت حموم و ده دقیقه بعد اومد بیرون لباساشو دوباره تنش کرده بود گفتم برو اتاق خواب و آرایش کن و یه سشواری بزن بیا کارت دارم که باز گریش شروع شد بهش گفتم اگه گریه کنی میدم اعدامت کنن گریشو قطع کرد و رفت تو اتاق خواب و چند دقیقه بعد برگشت شده بود عین دخترای بیست ساله خوشگل و کردنی گفتم بخواب رو شکمت و شلوارتو بکش پایین اولش مقاومت کرد ولی بعد گفتم که چاره ای جز این نداری یه حالی به من میدی فیلمو پاک میکنم و یه چیزی بین من و تو راز باقی میمونه ولی آبروت نمیره اینو که گفتم شلوارشو کشید پایین کس گندش و سوراخ سیاه کونش زد بیرون کیر منم پف کرده بود و رگاش زده بود بیرون تصمیم من این بود که خشک خشک از کون بکنمش کیرمو در آوردم بیرون و همین که میخواستم فرو کنم تو کونش یهو به خودم اومدم و دیدم که شیطان و هوس تمام وجودمو اسیر خودش کرده و یه ندایی در دلم بهم گفت که اون یه کار زشتی انجام داده و تو نباید این کا رو بکنی زود شلوارمو کشیدم بالا و زیپمو بستم و گفتم مرضیه پاشو خودتو جمع کن که باز زد زیر گریه و این که گه خوردم و اون روز رفتم بیرون و تا شب نیومدم خونه وقتی برگشتم دیدم کنار پدرم نشسته و سبزی پاک میکنه و منو که دید سرشو انداخت پایین و آب شدنشو از خجالت میدیدم غرض من از نوشتن این داستان واقعی طرح 2 سوال از شما خوانندگان محترمه 1 آیا اون روز کار خوبی کردم که نکردمش 2 تازگی ها از چند تا رفیقای محلمون شنیدم که باز داره کارای قبلیشو تکرار میکنه این دفعه چه واکنشی انجام بدم نوشته
0 views
Date: August 22, 2018