زن دايى محجبه

0 views
0%

من احسانم،22 سالمه با قد 185 سانتيمتر و وزن 84 كيلوگرم پوست سفيد و كم مويى و از نظر خانوم ها چهره ى دلنشينى دارم وكيرم در حالت شق كامل به 18 سانتي ميرسه. اين داستان كاملا واقعى در سن 19 سالگى براى من اتفاق افتاده و من سعى كردم با تمام جذابيت بنويسمش و يه خورده هم كه شده خواننده رو به فكر فرو ببرم. من دانشجو هستم،يه زن داييم داره واسه كارشناسى ارشد ميخونه كه اسمش هستى و 26 سالشه و قدش حدود 170سانتيمتره. يه زن دايى ديگم اسمش رها و24 سالشه و قدش حدود 175 سانتيمتره.

من براى رفتن به دانشگاه يه مسير 70 كيلومتري رو بايد طي كنم تا به شهري برسم كه خونه ى خانواده رها اونجاست و توى اون دانشگاه هم هستى درس ميخونه و از اونجايى كه داييام به من خيلى اعتماد دارن و من هم از بچگى با اونا بزرگ شدم و خيلي بهم نزديكيم و دوستشون دارم،يه روز كه داشتم ميرفتم دانشگاه شوهر هستي(داييم) كه ديگه درسش تموم شده بود و ليسانسشو گرفته بود ازم خواست هستي رو هم با خودم ببرم دانشگاه چون من يه 206 دارم،از طرفه ديگه رها هم كه چند هفته اي بود مامانشو نديده بود،از داييم خواست كه اجازه بده با من بياد،داييم هم قبول كرد و راه افتاديم.ارديبهشت ماه بود،توى اين مسير هفتاد كيلومترى طبيعت سرسبزي وجود داره و پر از درختها و گل هاي قشنگه كه باغ هاي بزرگى هم توش وجود داره كه با ديوار كاملا از ساير زمين ها جدا شده و در داره.

خُب… ما توي جاده داشتيم با هم صحبت ميكرديم كه من آروم آروم رفتم سمت مسائل جنسى(چون ما تقريبا با هم راحتيم توى اين مسائل) و گفتم كه همونطور كه خودتون ميدونيد ما جوونا فشارهاي زيادي تحمل ميكنيم كه به گناه نيافتيم،من هم ديگه واقعا تحمل ندارم، واسه همين اگه توي فاميلتون زني رو ميشناسيد كه از شوهرش طلاق گرفته و يا اينكه شوهرش رو از دست داده و مطمئنه،بهم معرفى كنيد تا يه عقد موقت باهاش بكنم تا زماني كه فرصت واسه ى ازدواج دائمم فراهم بشه(آخه نميخواستم زناكار بشم)،يه خورده راجع به اين موضوع با هم صحبت كرديم كه هستى كه جلو نشسته بود گفت: سرعتو كم كن! گفتم چرا گفت:همين كه گفتم، سرعتو كه كم كردم،يهو فرمون رو از زير دستم پيچوند و رفتيم تو جاده خاكى گفتم چيكار دارى ميكني، گفت:مگه سكس نميخواستى،گفتم:خوب آره ولي كجا گفت: ته اين جاده ميخوره به يه باغ،فقط برو و ديگه سؤال نكن تا برسيم بهش. حالا ديگه فهميده بودم ميخواد چيكار كنه ولي فقط از رها ميترسيدم! چون رها كلى ترسيده بود و همش به هستى ميگفت چيكار ميخواى بكنى،به خاطر اينكه رها يه زن محجبه بود و سعي ميكرد هميشه چادر سرش باشه و تا اونجايى كه من ديده بودم،هميشه نمازشو ميخوند.توى راه داشتم با خودم فكر ميكردم يعني رها روميشه بكنم!آخه راستشو بخواين هر دو شون واقعا زيبا بودن(چون داييام خيلى خوش سليقن) ولى رها يه چيزه ديگه بود و هميشه كه از پيشش رد ميشدم يه بوى خاصى رو حس ميكردم كه شبيه هيچ عطرى نبود، به خاطر اينكه بوى تن خود رها بود.توى همين فكرها بودم كه ديدم داريم به يه باغ بزرگ نزديك ميشيم،آره خودش بود.از هستى پرسيدم اين باغ كيه؟ گفت مال بابامه البته با يكى شريكه! رسيديم به درباغ وازماشين پياده شديم.نگرانى تو چهره ى زيبا و معصوم رها موج ميزد،نميدونستم چه جورى آرومش كنم چون فكر ميكردم تقصير منه كه اون ايجورى ناراحته.ساعت 11 ظهر بود و هوا صاف صاف بود و هرچند لحظه يكبار باد خنكى مي وزيد.هستى كليد در باغ رو از زيرعلفهاي جلوى در، درآورد و در رو باز كرد.(برام يه خورده جالب بود كه كليد رو چه جايى مخفى كرده بودن).خلاصه ماشين رو بردم تو و پياده شدم؛ حالا من بودم با دو تا زن دايى و يه آلونك!كه يكيشون داشت واسه يه كير ميمرد و يكى ديگه دو دل بود ونميدونست چيكار كنه، كه آيا 1- كس بده 2- كون بده 3- تماشا كنه 4- گزينه 1و2 5- هيچكدام (المپيادى شد!).

من جلوى ماشين ايستاده بودم و زن داييام درست رو به روى من، طورى كه درست پشت سر اونا كلبه(كپر.آلونك)بود.قدم قدم به طرفشون نزديك شدم و همين طور كه داشتم ميرفتم طوى بغل هستى،چشام تو چشاى رها بود و احساس كردم رها حس تازه اى بهش دست داده.يه جور خاصى بهم نگاه ميكرد ولى هيچ چى نگفت و من هم در حالى كه هستى رو بغل كرده بودم و ازش لب ميگرفتم بردمش توى كلبه. يه تخت بزرگ چوبى گوشه ى كلبه بود، هستى رو گذاشتم روى تخت و مقنعه(چون مثلا ميخواستيم بريم دانشگاه) رو از سرش درآوردم و موهاى طلايى رنگ شده ى هستى اوفتاد بيرون.بعد خونسردى خودم رو حفظ كردم و آروم دكمه هاى مانتوشو باز كردم ولى دستم ميلرزيد.راستش اولين بارم بود كه داشتم همچين كارى رو ميكردم اون هم با زن داييم!مانتوشو كه داشتم درمى آوردم يه تاب صورتى اون زير معلوم بود بعد اون رو هم درآوردم و يه سوتين(كرست) قرمز با جنس نرمى رو ديدم و از روش سينه هاى خوش فرم هستى رو تو دستام گرفتم و كمى مالوندم ولى سوتين رو در نياوردم، رفتم سراغ شلوارش كه يه شلوار لى(جين) بود، با كمى دردسر شلوار تنگشو رو هم درآوردمو بعد كرستشرو باز كردم وسينه هاشو ديدم، همون جورى كه فكر ميكردم بود.خوش فرم وسفيد طورى كه رگهاشو زير پوستش كاملا مى ديدم.عين يكى از عكس هاى سكسى بود كه داشتم.(اينو هم بگم كه بيش از 3000 عكس سكسى با كيفيت بسيار بالا تا اندازه 2مگا بايت دارم،كه حتى ميشه اونقدر زوم كرد تا ريشه ى موهاى بدن رو به صورت واضح ديد،يا اينكه در داخل مجراى مهبل به گردش پرداخت!تازه غيراز فيلم وعكسهاي سكسيه ديگه،كه همه رو هم خودم از اينترنت دانلود كردم).شروع كردم به ليس زدن از لب تا نافش رو ليسيدم،مزه ى خوبى داشت تا اينكه رسيدم به كسش. شرتش خيس شده بود و يه بوى سكسى ازش ميومد. شرتش رو خيلى آروم درآوردم و اول يه خورده بو كردم بعد لبام رو گذاشتم رو لباش البته لباي كسش. يه 5 دقيقه داشتم ليس ميزدم كه فهميدم داره ارضا ميشه بعد يه جيغ بلند زد و ارضا شد.ولى من هنوز تمام لباسام تنم بود. من همين طور داشتم ميخردمش كه ديدم هستى يكدفعه عين وحشى ها بلند شد و به سرعت لباسامو درآورد كه دكمه ى شلوارم كنده شد.شرتم رو كه كشيد پايين يه چند لحظه زل زد بهش، من هم يه نگاهى به كيرم انداختم ديدم كه به بالاترين درجه ى راست شدن دراومده از اونجايى كه چند روزقبلش موهاى اون ناحيه رو زده بوم،كيرم بزرگتربه نظر ميرسيد.هستى با يه حرص و ولعى كيرم كرد تو دهنش. آخ كه چه حالى داشت! لباى بزرگشو روى كيرم به خوبى احساس ميكردم. يه 2 دقيقه اى برام ساك زد كه گفتم بسه ميخوام واسه اولين بار آبم رو بريزم توى كست! گفت باشه ولى معلوم بود كه هنوز دوست داره بخوره، خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا( به صورت هفتى) ارتفاع تخت طورى بود كه من،كه پاهام ايستاده روى زمين بود،كيرم درست روبه روى كس هستى قرار ميگرفت. كيرم رو خيلى خيلى آروم كردم توى كسش كه راحت باز شد و آروم شروع به تلمبه زدن كردم،ميخواستم با تمام وجود داخل كسش رو حس كنم. گرم بود وخيس، واى كه چه حالى ميداد،آه ه آه ه آرومى رو لبام بود،چشمام رو يه چند لحظه اى ميبستم و دوباره باز ميكردم، دوست داشتم همين جورى يه چند ساعتى كيرم رو همونجا بذارم و آروم تلمبه بزم،ولي بايد به فكر هستى هم ميبودم.هستى كه آه ه ه ه و اوه ه ه هش بلند شده بود گفت دارى چيكار ميكنى ميخوام با تمام قدرت تلمبه بزنى و صداى خوردن كيرت به رحمم رو بشنوم و لذتش رو حس كنم.يواش يواش سرعتمو زياد كردم كه ديدم داره آبم مياد،گفتم:داره مياد چيكارش كنم،گفت:همين جا تو كسم بريزش-لذتش به همينه كه داغيش رو حس كنم. من هم كه ديگه وقتى واسه سؤال پرسيدن نداشتم، همشو ريختم تو كسش و ارضا شدم ولى تلمبه زدن رو متوقف نكردم و ادامه دادم تا هستي هم يه جيغ زد و براى باردوم ارضا شد.

همين جورى كه كيرم داخل كسش بود خودمو انداختم روش و ازش لب ميگرفتم كه يه دست گرمى رو روى كمرم حس كردم. برگشتم ديدم…..واى چه صحنه اى بود،فكرشو بكنين… رها لخت لخت ايستاده بود.موهايى سياه و بلند و لَخت داشت، اَبروهاى هشتى و سياه، چشمهاى سياه و زيبا، دماغى باريك و لبهايى قرمز و پرخون،پوستى سفيد سفيد بدون يك مو با سينه هاى سفت و اندازه ى متوسط. منى كه تا حالا رها رو يا با چادر ديده بودم يا توى خونشون با يه لباسهايى كه تنش رو كامل ميپوشوند،ديگه نميدونستم چيكار كنم يا چى بگم. از وقتى كه با هستى شروع كرده بودم به حال كردن يه جورايى رها رو يادم رفته بود. ولى دوباره با ديدن اين صحنه اون فكرهاى گيج كننده در مورد رها اومد توى ذهنم. اما ايندفعه زياد لازم نبود فكركنم، چون رها خودشو انداخت توى بغلم و شروع كرد به گريه كردن،انگار دنيا رو بهم داده بودن از يه ور كيرم توي كس هستي از يه ور ديگه رها لخت توي بغلم، سعى كردم آرومش كنم، كه شروع كرد به صحبت كردن و گفت: از وقتى اومدم توى خانواده ى شما و شدم زن دايت اون روزى كه تو رو ديدم احساس ميكردم اشتباه كردم كه شدم زنِ دايت، و همش به خودم ميگفتم كاشكى قبل از دايت تو رو ميديدم چون خيلى دوست دارم، دوست داشتن تو،2ساله كه ديوونم كرده، الان هم هر چقدر خواستم جلوى خودم رو بگيرم، نتونستم.نگاه تو چشام كرد و از ته دل گفت احسان دوست دارم. اشك تو چشام جمع شده بود.كيرم رو از توي كس هستى كه داشت با خودش ور ميرفت درآوردم و رها رو قشنگ نشوندم رو پاهام و كيرم چسبيده بود به كسش ولى نكردم تو. بهش گفتم:عزيزم من هم دوست دارم. از همون اول حس تو رو داشتم و از ديدن چهره ى زيبات واقعا لذت ميبردم ولى دوست نداشتم به داييم خيانت كنم اما حالا كه حست رو ميدونم تا وقتى كه ازدواج كنم سعى ميكنم كنارت بمونم ولى ديگه همون طور كه خودت ميدونى كارازكار گذشته و بهتر از اين نميشه، رها گفت: ازت ممنونم، آره ميدونم اما همين هم بهتراز نبودن كامله.خوابوندمش و رفتم لاى پاش. واااااااااااااى كسش چه بويى داشت، چقدر تمييز بود،دوست داشتم گازش بگيرم يا اينكه بخورمش. ديگه بهتر از اين نميشد.عجب كُسى بود.اگر ميخواستم نمره بدم به هستى 16 ولى به رها 20 ميدادم. معلوم بود كه خيلى خيلى به خودش ميرسه.خلاصه كلى از سر تا پاهاشو ليسيدم،بعد كيرمو كردم تو دهنش، گفت: اين چه مزه اى! گفتم آخه توى كس هستى بوده.لبخندى زدو گفت: بيا حالا آمادس. بكن تو كسم ولى آروم بكن دوست دارم كيرت رو با تمام وجودم حس كنم. اينجا بود كه فهميدم از اين نظر هم با هم تفاهم داريم.

اونقدر تلمبه زدم تا رها ارضا شد و آبشو با شدت ريخت روم. واااي اينم خيلى حال داد. همينجور كه داشتم تلمبه ميزدم بهش گفتم اين همون چيزي بود كه دوست داشتم ولى يادم نبود كه بهت بگم.رها ارضا شده بود ولى من هنوز داشتم تلمبه ميزدم تا دوباره ارضا بشم. واسه همين جيغ رها بلند شده بود و مدام ميگفت بسه مُردم.داشت آبم ميومد كه ازش پرسيدم چيكارش كنم، گفت: دوست دارم بريزي تو كسم ولي نه بعدا دردسر ميشه،بريزش رو سينه هام . من هم ريختم رو سينه هاش و بعد بغلش كردمو ازش حسابي لب گرفتم و يه نگاهى به هستى انداختم ديدم دستش تو كسش،انگار خوابش برده بود.كيرمو از توى كس رها درآوردم و وسط هستى و رها روى تخت ولو شدم و دست چپم رو گذاشتم روى كس هستى و دست راستم رو گذاشتم روى كس رها و خيلى آروم مالوندم تا اينكه احساس ضعف كردم. بلند شدم ساعت رو نگاه كردم ديدم ساعته يكه.از توى لباسهاى كنده شده ى كنار تخت يه شرت كردم پام و رفتم بيرون و چندتا ميوه چيدم و با آبى كه از زير درختها توى جوى رد ميشد شستم و آوردم داخل كلبه كه ديدم هستى افتاده روى رها و داره ازش لب ميگيره، صداى منو كه فهميدن برگشتن و زدن زير خنده.گفتم: چيه، به چى ميخندين.هستى گفت: اين چيه كردى پات، يه نگاه انداختم ديدم شرت رها رو پوشيدم. سه تايى باهم خنديديم و شرت رو كندم و راحت نشستم كنار زن داييام و ميوه پوست كندم و چند تايى با هم خورديم،بعد ميوه ها رو مالوندم به كس هردوشون و شروع كردم به ليسيدن كه هستى ازم خواست از كون بكنمش، من گفتم نه ممنون نميخوام درد بكشي،گفت: داييت چند بارى منو از كون كرده حالا ديگه گشادم، نترس راحت ميره تو.من هم كه بدم نميومد امتحان كنم،روى زانوهام، روى تخت ايستادم و هستى هم چهار دستو پا ايستاد. يكم با انگشتم روى سوراخ كونش كار كردم بعد كيرمو كردم تو كه با يكم زور رفت تو كه متوجه شدم داييم قبلا اين اتوبان دو طرفه رو افتتاح كرده.اولش هستى ميگفت سوختم-سوز ميزنه ولى يكم كه گذشت فهميدم كه داره حال ميكنه اونقدر ادامه دادم تا هستى با صداى بلند جيغ ميزد ولى من همچنان ادامه ميدادم تا آبم اومد و همشو ريختم تو كونش ولى ايندفعه خيلى طول كشيد و دلم براى هستى ميسوخت ولى درس عبرتى شد براش كه ديگه نگه از كون بكن. هستى از درد به خودش ميپيچيد گذاشتيمش به حال خودش بعد منو رها رفتيم پيش حوضى كه كنار پمپ آب بود يه شنايى كرديم و يه بار ديگه از كس رها رو كردم. چند دقيقه بعد از ارضا شدن رها گفت: دستشويى دارم، گفتم: شماره 1 يا 2،گفت:1،گفتم: پس بريزش روم، اولش يه خورده تعجب كرد بعد قبول كرد و كمكش كردم تا بره روى ديواره ى حوض.من هم توى حوض بودم. در حالى كه داشت با اون صورت زيباش ميخنديد شاشيد رو سينم كه تا كيرم كه توى آب بود رفت. گفت:آخيش راحت شدم.بعد خودمو شستم و رها رو بغل كردم و بردم توى كلبه كه ديدم هستى حالش بهتر شده و داره لباس ميپوشه. هستى گفت: نامرد اينجورى بايد ميكرديم.گفتم: خودت خواستى بهت گفتم كيرم كلفته دردت مياد ولي قبول نكردى.به هستى و رها كمك كردم تا لباسهاشون رو بپوشن.اونها هم لباسهاى منو كردن تنم، بعد ازهردوشون تشكر كردم و راه اوفتاديم به طرف خونه و مثلا كلاسمون تموم شده و داريم ميام خونه. بعدا احساس كردم كه داييم يه چيزهايى در مورد رها كه نرفته پيشه مامانش فهميده ولى رها يه جورى ماست ماليش كرد كه داييم نفهمه. بعد از اون موقع كه يكسالى ازش ميگذره 4،5 بار ديگه با هستى توى همون باغ سكس داشتم ولى با رها كه خيلى خوشكل تره،هنوز فرصتش پيش نيومده، ولى هروقت ميرم خونه داييم و داييم نيست يه نيمه حالى با رها ميكنم ولى به كردن از كس يا كون نميرسه. به اميد اينكه همه ى جوون ها بتونن با همسر شرعى خودشون سكس داشته باشن و از بالاترين لذت دنيايى محروم نشن به خاطر اينكه وقتى عاشق كسى باشى و بعد باهاش سكس بكنى واقعا منى كه تا حالا تجربه نكردم ميدونم كه خيلى بهتره.

Date: May 6, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *