زن دایی نازنین

0 views
0%

سلام من اهل کسشعر نیستم واس همینم میرم سر اصل مطلب من ارسلانم ۱۶ سالمه من از زمانی که کیر و کس و اینچیزارو شناختم دیونه زن داییم شدم اسم زن داییم نازنین هستش و ۳۴سالشه و خیلیم عادیه زیا م خوشگل نیست داستان از اون وقتی شروع میشه که یع بار ک داییم اینا اومده بودن خونمون زن دایی یه لباس تقریبا لخت پوشیده بود اون شب من همش داشتم زن دایی رو دید میزدم تا اینکه گفتم تابلو نشه رفتم تو اتاقم راستی اینم بگم من خیلی از این میترسیدم ک بابام بفهمه من اهل این چیزام من تو اتاقم بودم داشتم مثل همیشه فیلم سکسی نگا میکردم یهوو زن داییم اومد داخل اتاقم منم قبل اینکه بفهمه دارم چی نگا میکنم قطش کردم میخواست یه لباس که دو سه ساعت پیشش خریده بود رو امخان کنه و بپوشه من گفتم زندایی من میرم بیرون اون گفت نه مشکلی نیس بمون درو بست و شروع کرد به دراوردن اون بلیزش همینکه اون بلیزو در اورد من بدن خوشگل و خوش فرمشو دیدم سینه هاش تو اون سوتین قرمز دیوونه کننده بود من دهنم خشک شده بود خودمم خشکم زدع بود تا اومدم ب خودم دیدم زن دایی نازنین میگه ارسلان منم گفتم بله با عصبانیت گفت ندیدی از اینا منظورش ممه های خوشفرمش بود من خجالت کشیدم راستش ترسیدم و گفتم زن دلیی این چه حرفیه گفت ارسلان من ک میدونم دیدی گفتم اره ولی نه به خوش فرمیه مال تو خندید و گفت خب بیا اینا رو ببین گفتم ممنون بسمه خلاصه گذشت و گذشت یه روز عصر ساعتای پنج و شیش دختر داییم زنگ زد گفت ارسلان بیا لپ تاپمو درستش کن منم میدونستم بازم اینقد ریستش کرده بازم ویندوزش پریده برا همین یه دی وی دی ویندوز و چیزایی که نیاز بود رو بردم و رفتم خونه داییم رفتم داشتم ویندوز نصب میکردم دیدم زن داییم بی روسری اومده نشسته روبه روم داره منو نگا میکنه این دومین باری بود که من نازنین رو بی روسری میدیدم و اینم بگم که من خودم هم حتی نمازم قضا نمیشه و خیلی خانواده مذهبی هستیم خلاصه یه دامن کوتاه با یه تاپ مشکی پوشیده بود داشتم دید میزدم از زیر دامنش که فقط یه شورت ابی زیرش بود سعی میکردم کسشو ببینم هرکاری کردم نشد ولی فهمید اینم بگم ک اونموقعی ک من متوجه زیر دامنش شده بودم داشت تلویزیون نگا میکرد بعد دیدم ک منو نگا کردو یه لبخند ملیحی رو لباش نقش بست یه مدتی به همین منوال گذشت تا روز ۵ مرداد که گوشیم زنگ خورد رفتم برداشتم زن داییم گفتش که ارسلان بیا میخوام پرده هارو تمیز کنم نیاز بکمک دارم منم زود رفتم اون روز نه داییم نه دختر دایی خونه نبودن دختر داییم از طرف کانون پرورش فکری اردو رفته بود مشهد و داییم هم نوبت بیست روزه شیفتش تو شرکت نفت بود داییم مهندس نفته رفتم و کمک زنداییم کردم وقتی که کارها تموم شد میخواستم برگردم که زن داییم گفت بمون من تنهام امشب پیشم باشی منم از خدا خواسته یه اس به مامانم فرستادم ک میخوام بموتم نشسته بودم نازنین هم رفت حموم من داشتم با لپ تاپ طنین دختر داییم ور میرفتم و عکسای بب حجابی که تو جشن تولدای دوستاش ازشون داشت میدیدم راستی طنین هم یه ماه از من کوچیکتره نازنین از حموم با یه حوله سفید سناتوری بیرون اومد من دیگه موهاش برام عادی شده بود و داشتم به ساق پاهاش نگا میکردم منتظر بودم بره لباس عوض کنع و بعدش غذا درست کنه که یهوو اومد نشست کنارم جا خوردم زن داییم یهویی دستشو گذاشت رو دستم من بازم جاخوردم و بعدش گفت ارسلان میشه بدنمو خشک کنی من الان خسته ام منم با کمی مکث گفتم چشم شروع کردم به مالیدن حولش رو خوش بدون اینکه درش بیارم دلو زدم به دریا و سینه هاشو با حوله مالوندم هف هش دیقه همینو ادامه دادم یه بار فشار دادم و اون بازم خندید زدم به سیم اخر و در حالی که زندایی نازنین رو مبل دراز کش بود شرع کردم اومدم پابنو کسشو مالوندم نزدیکای یه ربع بقط و فقط کسشو مالوندم حواسم نبوددستم خورد یکم حوله کنار رفت دیدم با اینکه من کسشو خشک کرده بودم خیسه داشتم هی خشک میکردم که زندایی گفت حوله رو برام دربیار تا پشتمو خشک کنی بازم جاخوردم بعد از دو دیقه سکوت و مکث شروع کردم به دراوردن حوله با اینکه یه بار کسشو دیده بودم ولی این بار دوم کیف کردم چون بار اول پنج ثانیه هم نشد و من هول بودم حولشو در اوردم روبه زمین خوابید داشتم خشک میکردم که با دستش دستمو گرفت و برد رو کونش گفتم زن دایی چی شده گفت اونجارو بدون حوله تمیز کن منم سریع شروع به مالوندن کردم و زدم به سیم آخرو انگشتمو با ابدهن خیس کردم و کردم تو سوراخ کونش هیچی نگفت منم ادامه دادم تا اینکه با یه لحن کاملا تحریک کننده گفت سینه هامم مالش بده فهمیدم ک خیلی وقته منتظره برا همین زیر گوشش گفتم زن دایی زن من میشی سریع برگشت و با کمی مکث گفتش که باید قول بدی به کسی نگی منم زود لباسامو در اوردمو و کیر شق شدمو کردم تو دهنش هی ساک میزد که بعد از یه دیقه ابم اومد آبمو خورد بازم گفتم ساک بزنه چون اولین سکس تو عمرم بود دلم میخواست از هرحالتی به اندازه کافی حال کنم بعد از ده دیقه بازم ابم اومد و بازم ابمو خورد یه بوس از لباش کردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم هنوز تازه شروع کرده بودم به خوردن که گفت کسمو بخور من خیلی بدم میاد از خوردن کس بخاطر همین گفتم نمیخورم گفت پس انگشتتو بکن توش تا وا شه منم هی انگشتمو میکردم تو دهنش و بعد میکردم تو کسش بعد کیر ۱۷ سانتیم رو گذاشتم دم کسش عین وحشیا گاییدمش هر موقع ابم میومد میخوردش کس زیاد خوبی نداشت اما کونش خیلی خیلی خوبه و هی میکردمش وسطاش گفت هرموقع گفتم ابتو بریز تو کسم منم تی تلنبه میزدمو اونم هی اه و اوه میکرد گفت بریز منم تند تند تلمبه زدم و ابمو ریختم تو کسش و یکم لرزید و بی حال شد و چشماش بسته بود من خیال کردم مرده گفتم نازنین مردی گفت نه ارضا شدم خیالم راحت شد منم اینبار دیگه حالی نداشتم لباسامو پوشیدمو رفتم بیرون یکم چرخ زدم و اومدم شبش هم کنارش خوابیدمو اون شب ۴سکس حسابی داشتم از اون موقع به بعد هر ماه که داییم میره سر کار من سه چهار شب پیش طنین و نازنین هستم شبام تو اتاق نازنین میخوابم یه بار طنین گفت مامان چرا ارسلان پیشت میخوابه نازنین گفتش که میترسم تو حال بخوابه که خدایی نکرده مثل دفعه قبل اگه کسی سنگ انداخت بش نخوره اونم خر شد خلاصه خیلی با زن دایی نازنبن حال میکنم شرمندم که سرتونو به درد آوردم امیدوارم که خوشتون اومده باشه نوشته

Date: July 8, 2023

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *