زن دوستم

0 views
0%

منو مهرداد حدود 15 سال بود با هم دوستيم. تقريبا ده سال پيش با دختري ازدواج كرد كه مثل بمب توي محله صدا كرد. زنش مثل ماه بود خودش بسيار معمولي،يك سال گذشت تا يك روز مهردادبه خانه من آمد.گفت بايد كمكم كني راستش پيش خودم فكر كردم كمك مالي نياز دارد. به او گفتم هرچه از دستم بياد دريغ ندارم. نميدانم هرچه اصرار كردم نگفتو رفت. خانمم گفت هرچه ازدستت مياد براش انجام بده شايد گرفتاريش سخته كه نگفت.
رفت تاهفته اي بعد دوبارتلفني باهام قرار گذاشت كه بيرون از منزل ببينمش وبه همسرم نيز چيزي نگم. قبول كردم با ماشينم رفتم سر قرار باخودمم مقداري تراول بانكي بردم كه شايد نياز باشه. اما باتعجب ديدم قضيه چيزي است. كه فكرشو نمي كردم.گفت بايد زنمو(کارن) امتحان كني احساس مي كنم بهم خيانت مي كنه. هركاري كردم از زير باراين كار دربرم فايده نداشت، قبول كردم و با باگوشيم باموبايل خانومش تماس گرفتم دو سه بار شرمم شد نتوانستم حرف بزنم. اينقدر اصرار كرد تا مجدداًتماس گرفتم و باهاش صحبت كردم. خيلي معمولي جواب داد بعد قطع كرد.تماس را ادامه دادم تا حرف زد وگفت شوهررادوست دارد وبه او خيانت نمي كند. خوشحال شدم اما دوستم اصرار داشت دوباره تماس بگيرم به بهانه روز ديگه از زيربار مسئوليت شانه خالي كردم. ودر رفتم اما دوروز بعد دوباره آمدوخواستش راتكرار كرد اين قضيه مدتي ادامه يافت. تا وقتي كه بعضي وقت ها خودمم در تنهايي باهاش صحبت ميكردم راستش يكروز خودمو معرفي كردم وكل قضيه را توضيح دادم. خيلي بيخال جوابم داد وگفت مي خواد منو ببينه. اول گفتم بياد بيرون خانه قبول نكرد باهش منزل خودش قرار گذاشتم. صبح روز دوشنبه ازاداره مرخصي ساعتي گرفتمو با ترس ولرز رفتم سمت منزل کارن خانم.
وقتي درب زدم بدون معطلي درب باز شد وارد شدم از حياط تاداخل خانه را رفتم درب راباز كردم کارنو ديدم در لباس خانگي( راستش يكدل نه صد دل آرزوي داشتنش را كردم) وارد شدم روي مبل نشستم بعد از پذيرايي مختصر كنارم نشست بنحوي كه گرماي بدنشو احساس مي كردم وگفت حالا منم بايستي در حقش لطفي كنم اونو مثل زنم بدانم. اولش خشكم زد، وقتي سرحال آمدم ديدم درآغوش هم افتاديم مثل نديد بديدها همديگرو بوس مي كنيم. ترسم ريخته شده بود لباسشو درآوردموچنان سينه هاشو ميك مي زدم كه قرمز شده بودند بعد دامنشو درآوردم واي چه كوس زيبايي انكار دست نخورده بود. حدود يك ربعي باهاش ور رفتم. فقط آه و اوه ميكرد بعد سرمو بلند كرد منو بوسيد وشلوارمو درآورد يهو يه فريادي كشيد كه چقدر بزرگه گفتم شما رو ديده بي حياشده، لبخندي زير شروع به ساك زدن كردچند دقيقه از اين كار لذت بردم وبهش گفتم مي خوام بكنم، خوابيد كنارمبل كيرمو روي سوراخ كوسش تنظيم كردم وبعد لحظاتي ور رفتن باكوسش كيرمو فروكردم تو جيغ بلندي كشيد گفت درش بيارم دارم جر مي خورم اما درنياوردم همونطور گير دادم تا عادت كنه بعد كه ارام شد تا ته فركردم داخل اينقدر دونفري حال كرديم كه نفهميدم چطوري آبمو توكوسش خالي كردم وقتي كارم تمام شد برگشتم كه به پشت روي زمين دراز بكشم كه ديدم مهرداد روي سرم وايستاده ونگاهم مي كند از خجالت داشتم ميمرم اما باكمال تعجب متوجه شدم اين نقشه هر دو بوده. بعداز اون هرچندوقت بامهرداد از شرمندگي زنش درميائيم. اينم بگم باورتون نميشه كير مهرداد اندازه كير يك بچه ده ساله نميشهو منم در عوض هميشه به آنها كمك مالي هم مي كنم.

Date: April 19, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *