زن عمویی که همه دنیام بود

0 views
0%

سلام خدمت شهوانی های عزیز 21 سالمه از تبریز اسمم امینه این داستان مال ۳ ساله پیشه نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی زن عموم ی زن خیلی خیلی خوشگل با رونای سفید و سینه های ۸۵ برم سراغ داستان این داستان کاملا واقعیه کامل کامل مرداد ماه بود و تصمیم داشتیم باخانواده بریم مسافرت ولی به خاطر این که پدرم مرخصی نتونست بگیره منصرف شدیم ولی چون با عموم خیلی صمیمی بودم و خبر داشتم اونا میخوان برن من به خانواده گفتم که میخوام با عمو اینا برم و پدرم اینارو راضی کردم و به عموم گفتم که اگه مزاحم نیستم و تو ماشینت جا داری منم بردار اونم با کمال میل قبول کرد چون خیلی صمیمی بودیم و باهم شوخی داشتیم خلاصه اون روز رسید و منو اومدن برداشتن و رفتیم خیلی تو کفش بودم چن سالی بود تو ذهنم بود فقط به عشق اون جق میزدم و خودمو خالی میکردم ولی از بدشانسی من ما تنها نبودیم وهمکار عموم هم با خانوادش با ما بودن البته تو یه ماشین دیگه مقصد شمال بود سرعین رفتیم و رسیدیم اونجا و یه منزل گرفتیم دو خوابه و وسایلارو آوردیم تو و بگو و بخند و تا شب شد و نوبت شام شام رو خانوما درست کردن و خوردیم و جمع کردن بعدش بگو بخند و قلیان و تا نصف شب بود که دیگه همه چشاشون داشت بسته میشد همه رفتن خوابیدن ولی من اصلا خوابم نمیبرد و قلیان میکشیدم که یهو زن عموم از اتاق اومد بیرون و با خنده گفت چه خبرته سر و صدای قلیان نمیزاره بخوابیم گفتم ببخشید و گذاشتم کنار اومد نشست پیشم و گفت شوخی میکنم منم خوابم نمیبره بکش قلیانتو بعدش یکم حرفیدیم و از درس ودوس دختر گرفته و تا الی آخر بعدش گفت من خوابم میاد یه شب به خیر گفت و رفت ولی گوشیش رو میز جا موند منم فضولیم گل کرد گوشیشو برداشتم و تمام عکساشو بلوتوث کردم به گوشی خودم نگاه میکردم خیلی تحریک بودم خواستم برم یه دست جق بزنم گوشی رو برداشتم و داشتم میرفتم به سمت دسشویی ک صدای آه و ناله اتاق عمو توجهمو جلب کردم چسبیدم به در صدا خیلی آروم بود ولی میشد شنید ترسیدم و رفتم خودمو خالی کردم و اومدم خوابیدم تا فردا بشه فردا صبح همکار عموم اینا رفتن استخر و گفتن ما میریم خرید اینا شب برمیگردیم و خلاصه تو خونه من موندم و عموم و زن عموم و پسرش من چون صبح زود بیدار شده بودم بعد صبحانه باز یکم خوابیدم وقتی بیدار شدم از اتاق با صدای یالله اومدم بیرون وه زن عموم با صدای بلند گفت وایسا روسریم رو بیارم که عموم گفت امین از خودمونه بیا نمیخواد روسری اومدم وای خدا اولین بارم بود با اون لباسا میدیدمش کاملا شق کرده بودم یه تاب قرمز با یه شلوار لی کاملا تنگ و بدون روسری که صبحت از من شد و زن عموم گفت چرا به خودت نمیرسی و ریش نگه داشتی این قیافه چیه واسه خودت درست کردی و عموم هم تایید میکرد که اونا رو بزن خیلی بی ریخت شدی چون میخواستم به چشش بیام بعد ناهار رفتم حموم ریشمو زدم و موهامو شونه کردم و اومدم بیرون که چشای گرد و متعجب زن عموم رو من قفل شد گفت تو همون آدم ی ساعت پیشی گفتم آره خب گفت خیلی عوض شدی همینطوری باش مثل همیشه منم گفتم چشم شما امر بفرمایید اون قضیه گذشت و شب شد که عموم بهم گفت آقا حسین مادر زنش فوت شده میخوایم برگردیم این خبر خیلی داغونم کرد چون خیلی بهم خوش میگذشت انگار داشتن از بهشت مینداختن بیرون مجبور بودیم برگردیم تو راه برگشت به تبریز عموم گفت میریم شب میرسیم فردا بعد مراسم ختم باز میایم ایشالله ولی اینبار میریم چالوس خیلی خوشحال شدم و تو کونم عروسی بود خلاصه مراسم تموم شد و عموم گفت که امشب خونه بمونیم فردا صبح زود بریم که تا شب برسیم ما هم قبول کردیم و شب خونه عموم اینا تو تبریز موندیم و صبح ساعت ۵ صبح حرکت کردیم به سمت چالوس تو راه چالوس بگو بخند و عشق و حال خیلی بهم خوش میگذشت عموم هم خیلی راحته پیش من و سکسی حرف میزد و زن عموم میزد اونو که آدم نشسته ها اونم میگفت اون از خودمونه و شب ساعت ۱۱ اینا بود رسیدیم کرج که گفتیم اینجا بمونیم و عموم گفت نه من ویلا اجاره کردم باید برسیم اونجا یه چایی خوردیم و باز راهی شدیم ولی اینبار امیرحافظ پسر عموم خیلی پاپی شد که جلو بشینه با گریه و زاری خلاصه عموم به زن عموم گفت که برو پیش امین بزار این نره خر اینجا بشینه زن عموم اومد عقب چون صندوق عقب پر بود لحاف و ی دونه چمدون بزرگ رو گذاشته بودیم صندلی عقب کاملا چسبان اومد نشست کنارم ساعت ۲ اینا بود که زن عموم گفت خوابم میاد منم گفتم زن عمو راحت باش و سرتو بزار رو شونم و بخواب گفت نگرانم عموت از صبح رانندگی میکنه میترسم خوابش ببره که تصمیم گرفتیم ی رب اون بخوابه ی رب من قضیه همینطور ادامه پیدا میکرد ی رب ی رب من بیدارش میکردم و اونم منو تا من دلم سوخت دیگه بیدارش نکردم کاملا خواب بود ولی یه چیزی کاملا منو شوکه کرد تو همین حین که خواب من داشتم موهاشو نوازش میدادم اونم دستش رو شکمم بود که نمیدونم عمدا یا سهوا دستش رو گذاشت رو کیرم منم چون شق کرده بودم نمیخواستم متوجه بشه به خاطر همین تکون نمیخوردم خلاصه رسیدیم به ۵ کیلومتری چالوس که عموم کشید بغل و گفت دیگه نمیتونم برونم و رفت چادر زد و دراز کشید من موندم زن عمو تو ماشین دم دمای صبح بود ک بیدار شد گفت کجایین منم کفتم کم موندیم به چالوس و گفت عموت کجاس گفتم تو چادر خوابه و بعد نمیدونم چ بلایی سرم اومد که خیلی افتضاح شق کردم و قلبم خیلی تند تند میزد که دستشو گذاشت رو قلبم گفت چرا اینطور میکنی مریض شدی وایسا بگم بیاد بریم دکتر که مانع شدم گفت پس بگو چته منم هیچی نمیگفتم خیلی خجالت میکیشیدم و میگفتم نه چیزی نیس خوبم خلاصه خیلی اصرارکرد دلمو زدم به دریا و خواستم بگم که این جمله رو به زبون آوردم نه از عمو بده که گفت چی زشته آخه گفتم نمیدونی ینی تو من چرا اینطور شدم گفت ن بگو گفتم به خاطر تو چن سال عاشق توام و تو شدی همه دنیام وخیلی باهم حرف زدیم و آخرش ی دونه بوسش کردن و محکم بغلش کردم فرداش که رسیدیم ویلا صبحانه خوردیم و به گوشیم اس ام اس اومد زن عموم بود و که چطور عاشقم شدی و اینا همش هوسه و از طرز اس دادنش فهمیدم خودشم میخواد ولی داره ناز میکنه تا عصر همینطور اس بازی کردیم و عصر قرار شد بریم بگردیم رفتیم بازار و گردش و بعدش رفتیم ساحل تا ی قلیان بکشیم که پسر عموم گفت من میرم شنا کنم و این حرفا زن عموم هم گفت پاشو برو یه چیزی میشه پشیمون میشیم عموم رفت سراغ امیر بعدش زن عمو نزدیک شد بهم گفت اینا همش هوسه و دوس داشتنی در کار نیس و من گفتم نه من عاشقتم و هر جور دوس داری امتحان کن پس باشه شب میبینیم تا شب تو دلم غوغا بود و که میخواد چیکار کنه و خلاصه برگشتیم تو ویلا و تو اس ام اس گفت تو رابطه عاشقانه سکس اینا هم داریم یا نه کاملا مبهوت بودم جوابی ندادم که چن تا علامت سوال باز اس کرد بهش جواب دادم من به خاطر هوس تورو نمیخوام من عاشق توام نمیخوام هوس جای عشقمو پر کنه که خیلی از این حرفم خوشحال شد و شب شد و شام خوردیم و رفتم حموم و باز اصلاح کردم و اومدم نشستم رو مبل که اس اومد بهم برو بخواب دیگه دیره با عموم اینا خدافظی کردم و رفتم تو اتاقم بهم گفته بود شب میام پیشت بحرفیم من خوابم نمیبرد دیگه ناامید شدم و خوابیدم که احساس کردم یکی داره ناخوناشو به لبم میکشه از خواب پریدم عععع تویی گفت خوابی گفتم آره گفتم دیگه نمیای گفت مگه میشه آدم پیش عشقش نیاد از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم یه تاب نارنجی با یه شورتک پوشیده بود گفت میتونم منم دراز بکشم گفتن صد در صد کنارم دراز کشید و نمیدونم چی شد که لبام رو لباش بود و داشتن به طور وحشیانه میخوردم لباشو اومدم پایین تر و گردنشو میک میزدم و هیچی نمیگفت که تابشو درآوردم و سینه هاشو گرفتم دستم و باز لباشو میخوردم رفتم پایین تر و سینه هاشو انداختم دهنم و با تمام وجود میک میزدم که صدای آه و نالش بلند شد که آههههه آره امین جون بخوررررر امینمممم بخورشششش عاشقتم این جمله منو دیوانه تر میکرد و کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد فقط میخواستم بکنم توش همه بدنشو لیس زدم و شورتکشو درآوردم واییییییی چی میدیدمممممم ی کسسس تر و تمیززز و عالی دیگا نتونستم تحمل کنم مثل وحشیا حملا کردم و داشتم میخوردم یه پنج دیقه اینا که خوردم صداش بیشتر شد گفتتتت ایوایییییییی مردمممممممم و شروع کرد به لرزیدن ارضا شد دیگه نتونست تحمل کنه که بخورمششش گفتتتت زود بکن توششش که مردمممممم منم که از خدام بود کیرم آوردم بیرون با تف خیسش کردم و کردم تو کسششش وایییییییی محشر بود خیلی عالی بود با تمام وجودم تلمبه میزدم که گفتم داره آبم میاد خواستم بکشم بیرون مانع شد و در گوشم گفت قرص خوردم بریززتوشششششش خنکم کنننن با تمام فشار ریختم تو کسش آبمو وای نستادم و واسه دومین بار با ی مدل دیگه کیرمو کردم باز تو کسش و تلمبه میزدم دیگه نا نداشتم تلمبه بزنم میخواستم باز ارضاش کنم بعدش خودم ارضا بشم گفتم نمیاد گفت اینجوری سخت میاد باید برگردم مدل داگی بکنی توش گفتم پس برگرد برگشت و کردم توش ۲ ۳ دیقه بود داشتم تلمبه میزدم که دستمو از زیر شکمش گرفت دستش و با صدای خیلی بلند گفتتتت آخ امیننننننن اخخخخخخخخخ منم دیگه وای نستادم با همون سرعت ادامه دادم آبم رو واسه دومین بار ریختم تو کسش این اولین سکس من با زن عموم بود و بهترین سفر و سکس عمرم زن عموم هم میگه اون سکس بهترین سکس زندگیم بود ادامه داره دوس داشتین بگین ادامشو مینویسم همه این داستان کامل واقعی هس و اتفاق افتاده نوشته امین

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *