زن عمو مهسا

0 views
0%

سلام من پدرام هستم ۲۸ سالمه از تهران من یه عموی پول دار دادم که اسمش محسن هست و اسم زنش مهسا داشتان برمیگرده به چندین سال پیش که وضع مالی ما خوب نبود ولی وضع مالی عموی من فوق العاده بود بابای منم پیش عموم تو شرکت اون کار میکرد از این مهسا زنعموم بگم که واقعا زن خوشگلی هستش و حدود ۴۰ سالشه من همیشه تو ارزوی کردن این زنعموم بودم اما این زنعموی ما همیشه دست نیافتنی بود همینطور میگذشت تا این که رابطه ی عموم و پدرم خراب شد و کارشون از هم دیگه جدا شد منم با برادرم که دکترا ی کشاورزی داره تصمیم گرفتیم هرطور شده پول دار بشیم از زمان ۱۸ سالگیمون شروع کردیم به کار کردن تا این که خدا خواست و وضع ما خداروشکر خوب شد یه روزی توی اینستا بودم که عکس زنعموم رو دیدم که از عموم طلاق گرفته و با دوتا دختراش رفته دبی زندگی میکنن توی این مدت من خیلی کم بهش فکر میکردم اما با دیدن عکسش بعد از چندین سال دوباره اون لعنتی اومد تو فکرم تصمیم گرفتم حالا که مهسا مطلقه شده برم دبی و باهاش قرار بزارم یه فکر چرت و پرت بود که اصلا امید نداشتم جوابمو بده ولی رفتم دبی تا هم کار هدی برادرمو انجام بدم هم شاید بتونم با مهسا قرار بزارم یه شب که تو هتل خلیفه ابوظبی بودم بهش پیام دادم گفتم سلام اونم در عین ناباوری جوابمو داد و خیلی گرم شروع کزدیم صحبت کردن بهش پیشنهاد دادم همدیگرو ببینیم و اونم قبول کرد خلاصه رفتیم یه کافه شروع کردیم صحبت کردن که از طلاق با عموم گفت که اون کصافت با چند تا دختر جوون رابطه داشته و همین باعث طلاقشون شده بعد از کافه ازم خواست برم خونشون که منم از خدا خواسته قبول کردم تو این مدت هم تنها بود و دوتا دختراش رفته بودن ایران پیش باباشون خلاصه رفتیم خونه مهسا و شروع کرد لباس هاشو در اوردن و منم رفتم رو مبل نشستم و برام شام اورد و با هم خوردیم باورم نمیشد من و مهسا تو یه خونه تنها پیش خودم میگفتم اون همه ارزوی کردن اینو داشتی دیکه هیج وقت واست اتفاق نمی افته شروع کردیم یه کم تلویزیون نگاه کردن که من گفتم خوابم میاد گفت خوب برو تو اتاق بخواب گفتم شما چی خندید و گفت منم پیشت میخوابم گفتم اخه من راحت نیستم گفت چطور گفتم اخه هوای ابوظبی خیلی گرمه باید لباس در اورد گفت عیب نداره راحت باش منم با خنده هم تی شرتمو در اوردم و شلوارمو که گفت خوب پرو نشو تا این حد هم نگفتم رفتم زیر پتو که بخوابم دیدم داره لباس هاشو در میاره یه تاپ موشیده بود و یه شلوارک سبز شلوارکش یه کم اومده بود پایین که دیدم شورتش مشکیه مهسا خیلی زود خوابش برد ولی من خوابم نمیبرد رفتم نزدیکش خیلی ترس داشتم ولی تنها فرصت زندگیم بود تا بتونم به ارزوی بچگی هام یعنی کردن مهسا برسم دست بردم رو بازو هاش که یه کم مالیدم موهاشو دادم دور گوشش رفتم زیر پتو دست به کونش زدم خیلی اروم این کار هارو میکردم چون اگر بیدار میشد همه چی خراب میشد کیرم همون لحظه راست شده بود یه کم شلوارشو دادم پایین کونش افتاده بود بیرون ووااای شورتش رفته بود لای کونش یعنی عالی بود کیرم میمالیدم به کونش که صدای نفس هاش زیاد شد داشتم از ترس میمردم کمی صبر کردم که خوابش سنگین بشه شروع کردم اروم اروم شورتشو در اوردن تا زانو کشیدم پایین که مهسا یه دفه گفت داری چیکار میکنی هیجی نتونستم بگم اب دهنمو قورت دادم گفتم فقط واسه یک شب درکم کن مهسا گفت دهنت بوی شیر میده میدونی چند سال ازت بزرگترم گفتم مهسا التماست میکنم فقط یک بار گفت شرط داره گفتم هرجی باشه قبول میکنم گفت قول بدی سیرم کنی گفتم چشم رفتم چراغ هارو روشن کردم باورم نمیشد فکر میکردم همش خوابه وقتی پاشدم کیرم تو دستم بود که مهسا گفتم ببینمش دستو با خجالت برداشتم گفتم ایول ببینم چیکار میکنی گفتم لنگ هارو بده بالا وقتی پاهارو داد بالا دیگه طاقت نداشتم شروع کردم لیس زدنش اونم سرمو گرفته بود فشار میداد رو کوسش چوجول هاش اصلا به یه زن ۴۰ ساله نمیخورد صورتی بود همین طوری لیس میزدم که گفت اماده ام لعنتی بکن دیگه کیرمو میمالیدم رو کوسش که یه دفه کیرمو خودش گرفت و کرد تو کوسش خیلی گرم بود تو کوسش همین طوری تلمبه میزدم و اون داشت رو کیرم حال میکرد کمرشو گرفته بودمم تلمبه میزدم کوسش کاملا باز شده بود طوری که کیرم لق میزد توش برگشت به حالت سگی خوابید کونشو قنبل کرد و من کیرمو فرو میگردم تو کوسش اون زنی که فکر میکردم اصلا دستم بهش نمیرسه حالا داشت زیر کیر من عر میزد پستون هاش زیاد بزرگ نبود ولی معمولی بود که گرفته بودم دستم میمالیدم لامصب مگه از کیرم سیر میشد حس کردم داره ابم میاد گفتم چیکارش کنم گفت هرکاری دوس داری بکن که من همشو ریختم رو سینه هاش و مالیدم تا ابم جذب بشه بعد از اون رفتم حموم وقتی برگشتم بهم گفت پدرام خواهش میکنم بازم بکن واقعا نا نداشتم کلی تا شروع کرد به خوردن کیرم بازم راست شد و این دفه با شدت بیشتری گاییدمش تا صب ۴ بار اب منو اورد لعنتی وقتی صبح شد اون خواب و من سریع لباس هامو پوشیدم و رفتم هتل چون واسه ظهر بلیط داشتم برگردم ایران وقتی برگشتم دیگه نه از اون خبری شد و نه من پی شو گرفتم و بعد از دو سال فهمیدم خاک بر سر زن یه عرب شده نتیجه داستان این که هیج کس دست نیافتنی نیست فقط باید عرضه داشته باشی که بتونی بهش برسی نوشته پدرام

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *