زن معصوم

0 views
0%

سلام دوستان میخوام اولین تجربه سکسمو واستون بنویسم هرچند دست به نوشتنم زیاد خوب نیست تقریبا ۲۲ سالم بود یه بقالی کوچک تو یه محله داشتم خرج دانشگامو در میاوردم بد نبود سه سال بود اونجا بودم تقریبا کل اهالیو میشناختم البته قبلشم فرصت سکس به واسته همون مغازه واسم پیش اومده بود ولی چون دختر دایمو که باهاش دوس بودم خیلی دوست داشتم منصرف شده بودم یه مدتی بود یه دختر به اسم مینا زیاد میومد مغازه جنس ازم میخرید نمیشناختمش فک کردم تازه اومده اون محله ولی بعدا فهمیدم که شوهرش زندانه اینم چون خونوادش شهرستانن اومده اینجا با خواهر شوهر ایناش زندگی میکنه خلاصه به عنوان خریدار و مشتری دائمی با هم صمیمی شده بودیم تا جای که از غماش میگفت از شرایطش و یه روز صبح که رفتم مغازرو باز کنم دیدم مینا دم در مغازه نشسته گفتم خیر باشه این موقع صبح اینجا هیچی نگفت مغازه رو که باز کردم اومد تو یه صندلی پشت یخچال ویترینیه بود رفت اونجا نشست اشک از چشاش سرازیر شد گفت با خواهر شوهر اینام حرفم شده هی بهم تیکه میندازن نتونستم تحمل کنم زدم بیرون از خونه تا ظهر اونجا نشست پیشم خونه ما زیاد دور نبود از مغازه گفتم من میرم نهار دلم خیلی به حالش سوخت با خودم بردمش خونمون آخه جای نداشت که بره خونه ما از این کلنگیا بود اتاق من تو حیاط مجزا بود درشم چسپیده به در کوچه بود خلاصه رفتیم کلیدو انداختم یواشکی بردم تو اتاق خودم بعد ظهرم به برادرم گفتم من امروز حالم زیاد خوش نیست تو برو مغازرو باز کن با هم نشسته بودیم تو اتاق ولی نمی دونم چرا چطوری چی شد که یه دفعه نگاهم به مینا عوض شد انگار هوس کل بدنمو تصخیر کرده بود چسپیده بهش رو تخت نشسته بودم گرمی تنش هوسمو بیشتر میکرد اون از نامزدی و آشنای با شوهرش میگف ولی من انگار کر شده بودم هیچی نمیشنیدم فقط به اندامش نگاه میکردم اونم از نگاه های من فهمیده بود خودشو هی جمعو جور میکرد لبتابمو روشن کردم که به موزیک گوش بدیم ولی یه دفعه یه فیلم پورن باز کردم زود قطعش کردم مینا کلی سرخ شد گفت این چرندیات چیه داری گفتم مجردیه دیگه با اینا خودمونو سرگرم میکنیم دوباره رفتم پیشش نشستم بدون مقدمه لبو گزاشتم رو لباش انگار از یه منبع نا مشخص بهم هوس تزریق میشد بدتر شد مینا بیچاره نمیتونست کاری بکنه بدون حرکت چیزی نمیگفت ولی تاسف تو چشاش پیدا بود شبیه یه برره که گرگ گردنشو گرفته نمیتونه کاری بکنه ولی خدایش معصومیتی داشت که تو صورت هیچ زن دیگه ای ندیده بودم تو اون لحظه یواش یواش اون دیگه لبریز شد نتونست تامل کنه با من همراه شد گفت تورو خدا فقط کاری نکن که جاش بمونه بدبخت میشم منم آروم شروح کردم سینه هاشو خوردن چون تجربه نداشتم یه راست رفتم سر اصل مطلب وقتی شرتشو کشیدم پاین کسش خیس خیس بود صحنه ای شد که تا آخر عمرم فراموشش نکنم کیرم مث چوب صفت شده بود گزاشتم لب کسش گرمی کسشو از همون اول حس کردم وقتی فرو کردم انگار تو این دنیا نبودم انگار یه موج شروع شده کل بدنمو گرفته سینمو چسپوندم به سینه هاش همینجوری که تلمبه میزدم بهترین صحنه زندگیم تا اون روز بود مینا گفت فقط نریزی داخل اونجا نمیتونست اسمشو بگه اخه هنوز باهام راحت نبود تو همین حرفا بود که داشت آبم میوند کیرمو آوردم بیرون آبم اومد بعد سکس نیم ساعت فقط بغلش کردم گفتم شرمنده به خدا دست خدم نبود اونم هیچی نگفت منم از شرمندگی نگامو ازش میدزدیم اواخر روز بود که گفت باید برم مجبورم برگردم جای ندارم بغیر از اونجا منم تا سر کوچشون همراهیش کردم بعد اون هر وقت دیدمش هیچکدوممون در مورد اون روز با هم حرف نزدیم انگار که هیچی بینمون نبوده منم خودم زیاد دوس نداشتم در موردش حرف بزنیم چون اون شوهر داشت نوشته

Date: March 4, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *