سلام به همه کسانی که این داستانو میخونن و نظر میدن این داستان واقعیه هر طور که دوست دارید فکر کنید و نظر بدین یه روز با دوستم علی رفتیم بیرون که فهمیدم با دوست دخترش قرار داره بهش گفتم که منو زودتر پیاده کنه تا مزاحمشون نشم گفت نمیخواد دوستش با زهره یکی از دوستاش میاد منم گفتم هر طور راحتی خلاصه اونا اومدنو منم زهره رو دیدم ازم دو سال بزرگتربود تقریبا 28 سال داشت رفتیم یه جای خلوت تا علی با دوستش صحبت کنه زهره کم حرف بود خواستم سر صحبتو باز کنم بهش گفتم که تا حالا این جوریشو ندیده بودم گفت چطوری گفتم تو کوچه و خلوت تو خیابون خندید و گفت نکنه پاستوریزه ای گفتم آره بگذریم اونروز با کمی مخ زدن و بالا و پایین پریدن تونستم شمارشو از دوست علی بگیرم شب بهش پیام دادم و سلام کردم خیلی ناراحت و با تعجب گفت شمارمو کی بهت داد گفتم رویا دوست علی اونشب دیگه پیام ندادم چون خیلی مغرور و خودخواه بود و گفت من باهات کاری ندارمو فقط در حد یه احوالپرسی گفتم باشه بگذریم یه روز علی می خواست رویا رو ببره تو باغشون که تازه خالی شده بود آخه اونو اجاره داده بودن به من گفت که بیا مراقب دورو بر باش کارشون که تموم شد رویا گفت چه خبر از دوست جدید ت منم گفتم خیلی کلاس میذاره گفت بعدا خودش سر راه میاد چند ماهی گذشته بود که هوس کردم دوباره به زهره اس بدم که سکس کنیم که جواب داد تو با این تیپ لاغرت بکار من نمیای منم خیلی ناراحت شدم خلاصه دوهفته بعد بود که سر کارم گوشیم زنگ خورد دیدم زهرست سلام و احوالپرسی که میای بیرون منم جواب دام که در شان شما نیستم گفت من یهچیزی گفتم تو چرا ناراحت شدی خلاصه از سر کارم مرخصی گرفتمو راهی شدم سر قرار که رسیدم سوار آزانسی شد که گرفته بودم گفتم خب چه عجب قابل دونستید گفت بیخیال دیگه کم تنه بزن گفتم کجا بریم گفت هر جا تو بگی منم بردمش تو باغ خودمون ولی بابام خیلی گیر بود کلید نداشتم مجبور شدم که از زیر حصار برم تو نشستیمو کمی حرف زدیم گفت کاشکی در ساختمون تو باغباز بود گفتم چطور مگه گفت دارز میکشیدیم پیش هم تازه فهمیدم که زهره حشری شده و نمیتونه جلوی خودشو نگه داره منم کیرم داشت راست میشد گرفتمش تو بغلم با سینه هاش که ور میرفتم یهوکیرمو محکو گرفت تو دستش گفتم صر کن از تو شلوار بیارمش بیرون اوردمش بیرونو شروع کرد به خوردن راستشو بگم تنها کاری که باهاش کردم این بود که انگشتمو کم کم کردم توکونش میخواستبکشه پایین که گفتم دیگه ا این حد کافیه خیلی اصرار کرد که ادامه بدیم ولی یاد حرفش که میوفتادم ناراحت میشدم اومدیم خونه تو همون حال کف دوست داشتم بکنمش تا ببینه قابل یعنی چی شب تا حدود ساعت 2 نیمه شب اس سکسی دادم بهش و خوابیدیم فردا زهر بود که پیام داد دارم دیونه میشم خونه خواهرم خالیه میای اونجا گفتم باشه میام وقتی رسیدم خونه خواهرشدیدم یه شلوار لی تنگ پوشیده که کون خوشگلش دهنمو آب انداخت بعد از پذیرایی اومد تو بغلم منم کیرم راست شده بود بهش گفتم میخوریش گفت بیار بیرون تا آوردم بیرون تا ته کرد تو دهنش یه جوری ساک میزد انگار این کارس منم مثل دیروز اولین کاری که کردم انگشتمو کردم تو کونش خودش داشت کونشو تکون میداد مثل اینکه بهش مزه میداد دستمو بردم برای سینه ها سینه نگو هلو بگو سفت و باد کرده شروع کردم به خوردنش که ددم خایههامو داره لی میزنه گفت دیروز دیوونم کردی دست انداختم تو شرتش دیدم وای انگار سیل اومده از بس خیس بود یه کم مالیدمش گفتم بکنم گفت بکن قربونت برم اومدم که از ون بکنمش دردش اومد گفت بکن تو کسم گفتم مگه اوپنه گفت نه حلقویه باور نکردم انگشتشو تا ته برد تو دیدم اتفاقی نیوفتاد با خودم گفتم جوری بکنمت تا دیگه انقدر مغرور نباشی آرروم بردم دمه کسش یهکم با کیرم زدم به کسش و کمکم بردم تو که گفت وای این کیره یا تریلی آخه کیرم یه کم کشیده بود روع کردم به تلمبه زدن پی خودم گفتم حیفه اون کونو نکنم توش در آوردم بیرون گفت چی شد گفتم از کون بیشتر حال میده از من اصرار از اون انکار که دیدم قبول کرد با یه کم کرم و وازلین آروم کردم تو کونش چند لحظه نگه داشتم شروع کردم به تلمبه زدن که یهو ارضا شد منم تلمبه زدنمو سریع کردمو آبمو ریختم تو کونش رفتیم حمام بعدش اومدیمو یه کم از خودمون پذیرایی کردیمو از هم جدا شدیم الان هم که 3 سال از ین ماجرا میگذره بعضی وقتا که شرایط جور باشه یه سکس حسابی با هم میکنیم نوشته
0 views
Date: October 7, 2018