زیباترین کابوس و عشق ممنوعی که خاطره شد

0 views
0%

دوستان اگه خاطرتون باشه چند ماه قبل یه داستان گذاشتم به نام زیباترین کابوس و عشق ممنوع میخوام ادامشو براتون بگم دوستان این خاطره سکسی نیست فقط شرح حال دل خسته منه حدود یک ماه از عزیزترین کسی که داشتم خبری نداشتم تا اون اتفاق افتاد تو این مدت دائما بهش اس میدادم تا شاید خبری ازش بشه یا جوابمو بده ولی اون جای دیگه ای سرش گرم بود یه روز که بهش اس دادم دیدم از خطش بهم زنگ خورد باتمام وجود و خوشحالی گوشیو جواب دادم ولی اونطرف صدای یه مرد بود که پرسید چرا به همسر من پیامک دادی من قفل کرده بودم و جا خوردم و عذر خواهی کردم و گفتم اشتباه فرستادم افکار منفی رهام نمیکردن و از همه بدتر این بود که الان شوهر الهام چه بلائی سرش میاره چند روز تموم به خودخوری افتاده بودم و هر لحظه فکر میکردم الان یکی در دفترو میزنه و اون شخص شوهر الهامه خودمو برای هر تاوانی آماده کرده بودم حتی مرگ ولی خبری نشد باز حدود یک ماه بیخبری داشتم دیوونه میشدم منو الهام برای هم میمردیم اون آدمی نبود که اینطوری منو رها کنه اخلاقشو میدونستم اگه میخواست کاریو انجام بده هیچکس جلودارش نبود پس چرا زنگ نزد تو این مدت تقریبا مطمئن شده بودم که اون شخص همسرش نبوده چون با شناختی که ازش داشتم تو کمتر از یک ساعت پیدام میکرد در ضمن اگه واقعا همسرش بود چرا با خط خودش زنگ نزد و فکر میکردم کار هدی باشه خواهر الهام که الهامو تو فشار گذاشته برای ترک رابطش با من و اون شخص دوست پسر هدی بوده باز این هضمش برای من ساده تر بود و دلم میخواست این موضوعو باور کنم نه چیز دیگه و بالاخره یه روز تو یاهو بهم پیام داد از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم نوشته بود سلام منو میبخشی اگه فکر میکنی میتونی منو ببخشی جوابمو بده منم که فکر میکردم بابت زنگ نزدن و خبر ندادن داره عذر خواهی میکنه گفتم تو همه کسمی کاری نکردی که ببخشمت فقط یه مدت نتونستی باشی ولی بهم داد که چرا خیلی کارها کردم یه علامت سوال بزرگ تو ذهنم یعنی چیکار کردی و گفت و دنیا رو سرم خراب شد شروع کرد به اعترافاتی که کمرمو شکست یه مطلبیو تو پرانتز بگم من خبای وقت پیش یه تاپیکی تو شهوانی داشتم که اونجا خیلیها فهمیدن منو الهام دوستیم و یکی از این کاربرا شخصی به نام بود و این شخص تمام تلاششو برای خراب کردن رابطه منو الهام کرد و بالاخره موفق شد الهام بهم گفت که از حدود یک سال پیش با این آدم رابطه نتی داشته و این شخص تمام تلاششو میکنه تا منو از چشم الهام بندازه تا جائی که الهام میره خونش مشروب میخورن و در نهایت سکس و نسبت به من سرد میشه ولی هیچوقت بهم نمیگه و رابطشو با من ادامه میده بعد مدتی با دوست اون آقا دوست میشه و رابطه جدیدی شروع میشه که بعدها متوجه شده که این دو دوست الهامو به هم پاس دادند و خیانتی تو دوستی در کار نبوده و اون شخصی هم که به من زنگ زده بود و خودشو شوهر الهام معرفی کرده بود همین دوست عزیزش بوده الهام به قول خودش که البته بعدا فهمیدم دروغ میگه باهاشون کات کرده بود و به اصطلاح برگشته بود پیش من وقتی اینا رو گفت البته خیلی مفصلتر من حس کردم عشقم و دلبستگیم فقط یه حباب بوده و بس ولی بازم خام شدم گفت دلم تنگ شده و میخوام ببینمت بازم پر در آوردم که تنها عشق زندگیم دوباره اومده پیشم و منو بازم میخواد وقتی دیدمش اشکم دراومد نمیتونستم جلو گریمو بگیرم ولی اون میخندید و میگفت ناراحت نباش دوباره همون حس غریب دوباره دوست داشتن و هم آغوشی دوباره عشقبازی نوازش و بوسیدن ودر نهایت سکس ولی چرا اینبار تحریک نمیشم چرا با وجود این همه دلتنگی و تشنگی برای سکس اونم بدن الهام کسی که معنی عشقو تو رابطه با اون فهمیدم یه حسی میگفت مهران همه اینا دروغه اون دیگه تورو نمیخواد فقط میخواد خرت کنه که یه وقت اذیتش نکنی ولی من هنوز دوسش داشتم نمیخواستم اذیتش کنم فقط میخواستم باشه بازور داروی تحریک کننده تونستم تحریک شم و دوباره لذتی وصف ناپذیر تمام بدن همو خوردیم انقدر داغ لبشو میمکیدم و زبونشو میخوردم که دیگه هیچی تو این دنیا برام مهم نبود دوست داشتم در آغوشش غرق شم و همه چیو فراموش کنم دوباره حرارت وصف ناپذیر لذت از بدن کسی که دوسش داری با خودم احساس غرور میکردم که بخشیدم ناگفته نماند که اونم واقعا کم نذاشت یه سکس داغ و آتیشی بعد عشقبازی نوبت سکس شد وقتی وارد بهشتش شدم هنوز چندباری کمر نزده بودم که ارضا شد ولی هنوز تشنه بود و تو پوزیشنهای مختلف سکس کردیم و در نهایت دوباره سکس از پشت ولذت وصف نشدنی و بی اختیاری من در مقابل اون باسن به تمام معنا عالی و وقتی ارضا شدم تمام مایع منو خورد وقتی نگام کرد یه حسی بهم گفت این بار آخره که میبینیش و همینم شد الهام به بهانه های مختلف از من فاصله گرفت و رفت خیلی سعی کردم بگم بهش و بفهمونم بهش که چقدر برام ارزش داره ولی اون هیچوقت اینو نفهمید و رفت و بازم ازش سوء استفاده شد من موندم و تنهائی و دلی خسته هنوز بعضی وقتا میرم در خونش و ساعتها میشینم که بیاد بیرون ببینمش میاد بیرون و میره پیش رقیب من و من فقط نگاهش میکنم به امید روزی که بفهمه چقدر دوسش داشتم و هنوزم دارم هرچند بهم بیمعرفتی کرد امیدوارم هرجا که هست و اگه این داستانو خوند بدونه کسی که واقعا دوسش داره میتونه از خودشم برای عشقش بگذره نه پاسش بده به دیگران نوشته مرد

Date: July 30, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *