سادیست ۳

0 views
0%

8 3 8 7 8 8 8 3 8 2 قسمت قبل دخترم نگار زیر فشار دستام مثل گنجشک نفس نفس میزد و با همه ی توانش سعی داشت خودشو آزاد کنه اما بشدت محکم گرفته بودمش رگ دستام با حالتی تهدید کننده زده بود بیرون صورتم سرخ شده بود و چشمای خونینم به غیر از تقلاهای بیفایدش چیز دیگه ای رو نمیدید در حالیکه انگشت سوممو میزون میکردم تا داخل سوراخ کونش بچپونم سرمو بردم کنار گوشش و آهسته گفتم هرچی بیشتر جفتک چارگوش بندازی به ضررته ممکنه انگشتم خطا بره و میدونی که دوست ندارم کس کوچولوتو با انگشت افتتاح کنم یه لحظه مات موند و صدایی شبیه مممممممممم از میون لبهای بهم فشردش خارج شد لبخند زدم و انگشتای دست چپمو تو سوراخِ تنگش عقب جلو کردم تا جا برای انگشت سوم باز شه وقتی با فشارِ شدیدِ دستم اونو هم چپوندم داخل رنگ صورتش سفید شد و زیر بدنم به لرزه افتاد بزاق دهنش از کناره های انگشتم میزد بیرون و با اشکاش قاطی میشد داشتم از دیدنِ حقارتش کیف میکردم دیدنِ اینکه دیوارِ اعتمادش بهم به این سادگی داره فرو میریزه بدجور تحریکم میکرد دوست داشتم شلوارشو بکشم پایین و همونجا ترتیبشو بدم دوست داشتم همونجا تمام عقده ها و عصبانیت ها و ناآرومی های زندگیمو با گاییدنش خالی کنم بهم گفته بود باکِرست اوایل حرفشو باور نمیکردم اما بعد از چنتا آزمون و خطا فهمیده بودم زیاد تو این باغا نیست همین بیشتر به وجدم میورد سوراخ کونش به سه تا انگشتم فشار میورد و دل دل میزد دیگه نیاز به چهارمی نبود قشنگ حس میکردم تخریب دیوارَشو با چشماش داشت التماس میکرد که دستمو دربیارم اشکای تازه سرازیر شده ی چشماشو از رو گونه هاش لیس زدم و نجوا کنان زمزمه کردم نچ نچ نچ جوجو تازه اولشه مگه دوست نداشتی باهام بیشتر آشنا شی خب اینم اولین سکانس آشنایی انگشتامو یهویی کشیدم بیرون تا جایی که فقط نوکشون جلوی سوراخش بود دستم هنوز توی شلوارش میغلتید و عرقی رو که از ترس و درد ازش سرازیر میشد حس میکرد با یه حرکت و فشار شدیدتر هر سه تا انگشتمو دوباره چپوندم داخل به طرزِ خوشایندی حس میکردم سوراخش داره خشک خشک زیرِ فشارِ انگشتام جر میخوره صدای بهم خوردن دندوناشو میشنیدم و صورتمو از زیر گوش تا گودی گردن به پوستش میمالیدم تا ترسشو بو بکشم سرشو بعد یه ماچ مالیه حسابی رو به خودم برگردوندم صاف زل زدم تو چشماش و آهسته ادامه دادم تا الان دو تا اشتباه کردی و سومیش پروندتو میبنده یادت میاد که بهت گفته بودم بهم اعتماد نکن خودت خواستی اعتماد کنی و کردی اشتبـــاه اول وقتی اعتماد کردی بهت گفتم از سرپیچی بدم میاد گفتم از فوضولی و کنجکاوی بدم میاد گفتم هر چی میگم میگی خب و تمام اما باور نکردی اشتبــــاه دوم با سادگیِ تمام فکر کردی همه چیز شوخیه اما نفهمیدی که تو دنیای من چیزی به اسم شوخی وجود نداره میخوام اینو همیشه یادت باشه که این تو بودی که پاتو از گلیمت فراتر گذاشتی خانومی خودت اعتماد کردی و با پای خودتم اومدی تو خونه و محدوده ای که رییسش منم پس هر بلایی سرت بیاد حقته حالا بگو کی اینجا گناه کاره من یا تو ـ مکــــــث ـ چرا لالمونی گرفتی جواب بده دست راستمو از رو دهنش ورداشتم و منتظر موندم حرف بزنه چنتا نفس عمیق کشید و با هق هق نالید فرزااااااام تورو خدا آخه چرا اینجوری میکنی این کارا یعنی چی چت شد یهو آخه توروخدا تورو با همون دست راست خوابوندم تو گوشش جوری که برق از سرش پرید فقط جواب منو بده زرِ اضافی و التماس نمیخوام بشنفم چرا به موبایلم دست زدی توله سگ مگه نگفته بودم از فوضولی خوشم نمیاد صورتش از شدت تقلا عرق کرده بود و آرایشش تو اون قیافه زار میزد چهره ی غیرطبیعی و رفتار خشونت آمیزمو که دید انگار که با همه ی وجودش خطرو حس کرده باشه تمام توانشو جمع کرد تا با صدای بلند جیغ بزنه ـ تو یه روانی هستی یه عوضی کمـــــــــــــــک کمـــــــــــــــــکم کنین یکی به دادم برسه یکی کمک کنه خندیدم یه خنده ی هیســـــتریک و عصبی دوباره دستمو حائل دهنش کردم و اینبار آهسته گفتم اینم اشتبــــاه سوم بزودی پشیمون میشی از نافرمانیهات دختره ی احمق الان میفهمی وقتی که ازت یه سوالی بیپرسم و جوابش اون چیزی که من میخوام نباشه چه عواقبی برات داره با یه ضرب از پشت بلندش کردم و بردمش سمت مبلِ بزرگ توی سالن و از طرف شکم گذاشتمش رو پاهام مثل یه ماهی به شدت تو بغلم تکون میخورد و تقلا میکرد اما نمیتونست با اون قد کوتوله و دستای ضعیفش بهم غلبه کنه انگار هیکل نیمه تپلش گوشت خالص بود و ذره ای زور و انرژی نداشت دیگه نمیخواستم دهنشو نگه دارم کارای مهم تری داشتم برای همین صورتمو آوردم نزدیکش و در حالیکه کارد میوه خوریو از روی میز برمیداشتم زمزمه کردم امیدوارم فهمیده باشی که باهات شوخی ندارم نگار خانوم ـ کمی مکث کردم و انگار که چیزی یادم اومده باشه گفتم ـ البته میدونم اسمت مریمه ولی من نگارو ترجیح میدم جنده کوچولوی دروغ گو فقط نمیخوام فکر کنی یادم رفته چه دروغایی بهم تحویل دادی کم کم به اونا هم میرسیم البته به موقعش حالا خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم میخوام دستمو از رو دهنِ کوچولوت بردارم ولی اگه کوچکترین صدایی ازت دربیاد زبونِ سرختو با همین کارد میبُرم قسم میخورم که اینکارو میکنم پس به نفعته خفه شی و آروم بگیری تا کارم باهات تموم شه موهاشو گرفتم و برای اینکه مطمئن شم حرفمو شنیده سرشو به طرف خودم برگردوندم چشماشو بسته بود و لبهاشو جوری بهم فشار میداد که به رنگ سفید درومده بودن خوبه توله سگ میخوام همینجوری بمونی با دستم از فرق سر تا پایین پاها و قوس کمرش رو لمس کردم و با گرفتن چاقو بین دندونام شلوارشو تا بالای زانو کشیدم پایین با رضایت فکر کردم مرسی که شلوار کِشی پوشیدی جنده خانوم وقتی شرتشو زدم کنار سوراخ کونش که کمی باز و متورم شده بود بهم دهن کجی کرد کنارِ سوراخش یه شکاف ریز و کوچیک برداشته بود و لکه های محو خون دورش به چشم میخورد با دیدن خون دلم غنج رفت و یه گاز آهسته از لپِ تپلِ ماتحتش گرفتم در حالیکه کاردو کنارم روی مبل میزاشتم از روی میز یه خیارِ نسبتا کلفت و سفت دستم گرفتمو آهسته مالیدمش به چاک کونِ درشتش و با لحنی شمرده شروع به صحبت کردم تو زندگیِ هر کس یسری قوانینی هست که طرف مقابلت باید بهشون پایبند باشه من و تو هم قراره وقت زیادی رو کنار هم بگذرونیم یجورایی باید باهم زندگی کنیم و با قوانینِ هم کنار بیایم معمولا روابط عادی دوطرفس اما بعضی اوغات و بعضی جاها وقتی یه کفه ی ترازو سنگین تر میشه کسی که قویتره قانون وضع میکنه و بقیه هم زیر دست اونن اینجا هم متاسفانه کسی که قانون وضع میکنه منم تو هم تا وقتیکه تو محدوده ی منی اختیاری از خودت نداری و مثل همه ی این وسایلی که دور و برت میبینی جزو متعلقات خودمی تا وقتی اینجایی حرف حرفِ منه قوانین قوانین منه و تو هم مال منی پس فقط میگی چشم مفهومه بچه جون ـ کمی منتظر شدم تا چیزی از دهنش بیرون بیاد بالاخره با صدایی که قابل تشخیص نبود کلمه ی نامفهومی شبیه بعله بزبون آورد خیارو که دوبرابر اندازه ی مدخلش بود با سوراخش تنظیم کردم و ادامه دادم ـ اینجا چنتا قانون ساده داریم و برای اینکه فهمشون واست راحتتر بشه هم از طریق گوش و هم از طریق ماتحت واست میشمرم و تو هم تک تکشونو تو خودت نگر میداری تجربه ثابت کرده که این شیوه ی آموزش بهت کمک میکنه هیچ وقت فراموششون نکنی سرمو خم میکنم نزدیک گوشش و نجوا کنان میگم آماده ای صداش در نمیاد داره گریه میکنه و چشماشو محکم بهم فشار میده اشکاشو با یه دست پاک میکنم و با بیتفاوتی صدامو صاف میکنم تا قواعد این بازیو واسش بشمارم قانون اول نافرمانی ممنوع با یه فشار سر خیارو تا انتها فرو میکنم تو سوراخ کونش جوری تو بغلم بالا میپره که نزدیکه از روی پاهام بیفته پایین با دستم دور کمرشو میگیرم و نمیزارم حرکت کنه صدای جیغش گوشمو آزار میده از شدت درد بی محابا دست و پا میزنه و شروع میکنه به فحش دادن و تقلا یک آن از اینکه بازم حرفامو جدی نگرفته قاطی میکنم ناسزا میگم و فندکمو از جیبم در میارمو با شعلش یه سوختگیه کوچیک به اندازه ی یه دوریالی روی لپ چپِ کونش به یادگار میزارم انتظار این حرکتو نداره با تکونِ ناگهانیه ناشی از درد تو بغلم مچاله میشه و شلوارمو از ادرارش خیس میکنه حس میکنم با همه وجود میخواد فریاد بزنه اما به محض اینکه چشمش به برق چاقو میفته ساکت میشه و میلرزه خیلی خونسرد انگار که اتفاقی نیفتاده باشه صحبتمو ادامه میدم قانون دوم فرار ممنوع دوباره خیارو بیرون میکشم و همزمان با آخرین حرفی که از دهنم در میاد با شدت بیشتری میفرستمش داخل صدای هق هقش بلندتر میشه و بیشتر میلرزه همونطور که تک تکِ قانون های خونرو واسش میشمرم خیارو تو کونش با شدتی به مراتب زیادتر از دفعات قبلی فرو میکنم و در میارم به قانون سیزدهم که میرسم راه رفت و آمدش روون شده و انتهای سبز خیار با لکه های سرخ خون و قهوه ای رنگ مدفوع بوی مشمئز کننده ای گرفته کیرمو که حالا مثل سنگ سفت شده از روی شلوار به شکمش فشار میدم و همزمان با حرکت دادن دوباره ی خیار تو مدخلش صورتمو میارم جلو و قانون پونزدهم رو تو گوشش زمزمه میکنم و چاقورو زیر گردنش حرکت میدم رنگش بیشتر از همیشه میپره و چون جوابی ازش نمیشنوم خیارو با همه ی قدرتم از فاصله ی 10 سانتی میچپونم تو کونش همزمان دولا میشه و با صورتی خیس از اشک رو مبل بالا میاره عصبانی میشم اما چیزی نمیگم حس میکنم حالش بدتر از اونچیزی شده که فکرشو میکردم چاقورو میزارم کنار و آهسته کنار گوشش زمزمه میکنم آروم باش تموم شد دیگه تموم شد جوجه بهتره دیگه اذیتم نکنی تا اذیتت نکنم ـ با اشاره به کثیف کاریه روی مبل ادامه میدم ـ این بی احترامیتم میبخشم کوچولو حالا میتونی بلند شی بری خودتو بشوری وقتی به خرخر میفته و تکون نمیخوره موهاشو نوازش میکنم نکنه دوست داری این بازیو ادامه بدم با وحشت سعی میکنه از رو پاهام بلند شه چند قدم رو پاهاش راه میره تلو تلو میخوره انگار باسن ملتهبش هنوز درد داره و جلوی راه رفتنشو میگیره اونقدر وحشت زدس که نمیتونه حرف بزنه میونه ی راه روی زمین پخش میشه و با همه ی وجودش زار میزنه همونجور که بهش نگاه میکنم شلوارمو که از ادرارِ بی اختیارش خیس کرده میکشم پایین و کیرمو که داغ و سفت شده آهسته میمالم چشمامو میبندم و الفاظ نامفهومی رو زمزمه میکنم و با طمانینه جق میزنم نمیخوام شب اولمونو با زیاده روی خراب کنم همین که کاری کردم تا ازم حساب ببره یعنی برگ برنده ی اولین شب دستِ منه تقریبا نیمه های شبه دوست ندارم ساعتو نگاه کنم اما از نورِ ماه که با لطافت فضای سیاه اتاق رو کمی روشن کرده حدس میزنم که باید همون حدودا باشه به دخترک نگاهی بی تفاوت میندازم با موهای خیس روی لحاف گذاشتمش پتو رو ننداختم روش تا بتونم خوب نگاش کنم بازوی چپش کبود شده تقصیر خودش بود وقتی مثل جنازه خودشو پهنِ زمین کرد مجبور شدم خودم بزور ببرمش حموم تا گند و کثافتای ماتحتشو همراه عرقای بدنش بشورم انگار که ضعف داشته باشه تمام مدت زیرِ دوش میلرزید و از تماس بدنش با دستام خودداری میکرد بزور حمومش کردم پتیاره خانوم انقدر تقلا کرد که سرِ آخر مجبور شدم دستاشو از پشت ببندم و بشورمش بعد شستنش وقتی خواستم به زخماش رسیدگی کنم انقدر عوضی بازی در آورد و مقاومت کرد که سرِ آخر با یه پارچه آغشته به اتر بیهوشش کردم حالا که معصومانه رو تخت خوابیده بود میتونستم کنترل بیشتری روش داشته باشم الان دیگه کامل میدونستم بهم چه احساسی داره حالا دیگه به جای تحسین و تملک و جذبه بهم احساس نفرت داشت میتونستم حس کنم از اینکه انقدر راحت به یه مرد غریبه اعتماد کرده بشدت پشیمونه باید کاری میکردم که به گه خوردن بیفته پشیمونی کافی نیست کنارش روی تخت چنباتمه میزنم سینه هاش به نسبت سنش بزرگن و هاله ای گنده و کمی تیره دارن شکمش هم چنتا چین خورده ساق و رونهای تپلش هم شیار کسش رو پنهان کردن آهسته پاهاشو از هم باز میکنم و دستمو میبرم طرف کسش دو طرفش رو از هم باز میکنم تا معاینش کنم و ببینم واقعا باکرست یا نه سوراخ کوچیک و صورتیِ داخلِ کسش شبیه یه گردیه کوچیکِ دست نخوردس وقتی مطمئن میشم که این یکیو بهم راست گفته با آرامش اتاقو ترک میکنم میرم سمت پنجره تا سیگار آخر شب رو بکشم و برنامه های فردارو تنظیمشون کنم سوزوندن سیم کارت و عوض کردن آیپی ها و پاک کردن کاربری های قبلی از بین بردن همه ی مدرک هایی که ثابت میکنه این دختر باهام در ارتباط بوده یه نقشه ی عالی و حساب شده میکشم تا مثل دفعات قبلی تو دام نیفتم یه زنگم باید به اون دکتر تازه کارِ پول ندیده بزنم مطمئنا با برنامه هایی که پیش رومونه بهش احتیاج پیدا میکنم همه چی رو مرور میکنم تا چیزی رو جا نندازم وقتی مطمئن میشم همه چی داره درست پیش میره با آرامشی دوباره برمیگردم به اتاق و با درآوردن پیراهنم بدن داغمو به تنِ سردِ دخترک میچسبونم و اجازه میدم تا نفس های نامنظمش سینه ی لختم رو نوازش کنه دم دمای صبح از تکونِ بدنش بیدار میشم همیشه خوابم سبک بوده و فهمیدن این قضیه دخترکِ تازه بهوش اومدرو خوشحال نمیکنه چند ثانیه با عجز زل میزنه تو چشمام و با زبونش لبهای ترک خوردشو لیس میزنه بدون آرایش قیافش شبیه دختربچه هاس سکوت توام با وحشتش نشون میده که در حال آنالیز اتفاقات دیشبه بعد دقایقی کشدار با صدای زمزمش که هنوزم با درد همراهه حواسِ پرتمو سرِ جاش میاره فرزام توروخدا بزار من برم ـ هیییییییییییییش ـ تورو امام حسین بغضش میترکه ـ اشکاش میریزن تو صورتش بغلش میکنم و میزارم میون بازوهام خودشو مچاله کنه حس میکنه که آروم تر شدم اما هنوز مردده و میترسه نوازشش میکنم تا بفهمه از عصبانیت دیشب خبری نیست یکم تردید میکنه و بعد سیل التماساش میریزه رو سرم ـ فرزام به شرفم قسم به جون مادرم به هیشکی نمیگم بینمون چه اتفاقی افتاده بزار من حرفشو قطع میکنم درد داری با سرش جواب مثبت میده بغلش میکنم و موهاشو با حرکات دستم نوازش میدم آهسته زمزمه میکنم ـ منو ببخش کوچولو نمیخواستم اذیتت کنم نه اینجوری به حرفام توجه نمیکنه به جاش آخرین تیرِ امیدشو پرتاب میکنه ـ میزاری برم ـ انقدر از من بدت میاد تو که میگفتی با من بودن آرزوی هر دختریه به خودش میلرزه و چیزی نمیگه نمیدونه چی باید بگه شاید از واکنشم میترسه دستمو میزارم رو پستوناش و آروم میمالمشون از آرامش بیش از اندازم هنوزم گیجه و نمیدونه باید چیکار کنه از اینکه با دست پاچگی میخواد به رفتنش راضیم کنه از این تقلای بی فایدش خندم میگیره اما صدای لرزونش که به زحمت سعی داره خونسرد باشه و حرفاییی که میزنه قلب نداشتمو میلرزونه ـ را راس راستش واقعا متاسفم از اینکه به موبایلت دست زدم فرزام نمیخواستم اینجوری عصبانی شی اصلا فکرشو نمیکردم برات مهم باشه به جان مادرم که عزیزترین کسمه قصدشو نداشتم صفحه ی گوشیت با یه پیغام روشن شد و منم عکس تو و اون دخترو دیدم فقط کنجکاو شدم از نزدیک نگاش کنم وگرنه به هیچ عنوان قصدم فوضولی نبود سرمو تو موهای آشفته ی دختری که میون بازوهامه فرو میبرم و ادامه ی حرفاشو نمیشنوم در عوض خیلی آهسته شروع میکنم به صحبت اسم دختری که روی صفحه ی موبایلم دیدی خورشید بود دو سالِ پیش قرار بود شیش ساله بشه سن ِ طلایی یه پرنسسِ به تمام معنا هیچ وقت فکر نمیکردم رامِ کسی بشم اما اون منو رامِ خودش کرد با هر کلمه با هر جمله با هر خندش زنده میشدم و میمردم با شادیهاش انگار منم از نو متولد میشدم دیوانه وار دوسش داشتم تازه داشتم توی این دنیای نکبت معنیِ زیبایی و عشق و آرامشو میفهمیدم تازه داشتم زندگی کردنو مثل همه ی مردم دیگه یاد میگرفتم تازه داشتم وابسته ی وجودش میشدم که ازم جداش کردن اون روز نحس درست تو همون تاریخِ ـ نفس عمیق میکشم و دندونامو از دردِ روحی بهم فشار میدم ـ درست سیزدهم اسفند دو سالِ پیش بود روزیکه جلوی چشمام جونش از بدنش بیرون رفت و منِ لعنتیه پرمدعا هیچ غلطی نتونستم واسش بکنم هیـــــــــــــچ کاری نگار که حالا با چشمای گشاد شده به صورت بی حالتم زل زده بود آهسته به نشونه ی همدردی نجوا کرد ـ فرزااااام و دستمو فشرد اشک پس پرده ی چشمام موج میزد و به هیچ عنوان دوست نداشتم نگار این صحنرو ببینه صورتمو برگردوندم و چشمامو بستم وقتی صدای لرزونش دوباره تو گوشام پیچید چشمامو باز کردم اون اون دختر منظورم همون خورشیده دخترِ خودت بود کلماتی که به لبم میومد خیلی سنگین تر از باری بود که به دوش میکشیدم زیر بارِ این سنگینی که نفسمو میبرید با صدای لرزون آهسته زمزمه کردم ـ آره اگه بچه داشتن به آبیه که میریزه تو رَحِم آره اون بچه ی من بود دخترم بود اما لیاقت پدر شدن رو نداشتم پدری که نتونه جلوی مرگِ بچشو مقابل چشمای خودش بگیره پدر نیست میخواد بپرسه منظورم از مرگ چیه اما وقتی قیافه ی مات شده و حالتِ غریب چهرمو میبینه سکوت میکنه و حرفی نمیزنه دارم مستقیم به دستام نگاه میکنم اما رسما توی اتاق نیستم اون صحنه ی تلخ برای بارِ هزارم انگار که همین دیروز اتفاق افتاده باشه اومده بود مقابل چشمام و باعث شد عضلات بدنم قفل کنه خورشیدم رو علفای سبز و زیبای حاشیه ی حیاط میدوید و توپ قرمزی هم که واسش خریده بودم تو دستاش بود پــــاپــــا پاپا میای توپ بازی موهاشو با یه کشِ صورتی از پشت سر بسته بودم اما بازم شلخته خانوم ظاهرِ آشفته ی همیشگیشو داشت توپو از دستش گرفتم و با خنده چند قدم رفتم سمت درختِ راشِ انتهای دیوار جیغ میزد و دنبالم میدوید و میخندید وقتی اومد توپو بگیره از کمر بلندش کردم و توی هوا چرخوندمش با صدای نازکش مثل یه بچه موش نازنازی جیغ میزدُ میخندید و اصرار میکرد بزارمش زمین سرمو بردم زیر گردنشو و کنارِ گوشش فوت کردم غلغلکی خانوم تو بغلم ریسه رفت مثل همیشه قربون صدقش رفتم قربونه خنده هاشو و لحجه ی شیرین صحبت کردنش توپ از دستم ول شد و از سرازیری حیاط و دروازه ی باز رفت سمتِ خیابون تمام حواسم به خورشید بود ـ پــاپا بزارتم پاییین چنبار تو هوا بلندش کردم و مابین دستام انداختمش بالا و میونِ آسمون و زمین گرفتمش صدای جیغا و خنده هاش هنوزم تو گوشمه وقتی گذاشتمش پایین برام زبون درآورد و دوید تا از دستم فرار کنه همون موقع بود که موبایلم زنگ خورد فقط یه لحظه ازش غافل شدم خیابون خلوت بود و به جز چنتا ماشین که زیر سایه درختا پارک کرده بودن کس دیگه ای به چشم نمیخورد یه لحظه صدای گازِ وحشتناکِ کادیلاکِ نقره اییی رو که کمی بالاتر زیر سایه ی یه درخت پارک کرده بود شنیدم خورشید چند قدم با وسطِ خیابون فاصله داشت کادیلاک از جای پارکش بیرون اومد و مسیرشو با سرعتِ سرسام آوری به سمتِ فرشتم کج کرد و بیشتر گاز داد خطرو حس کردمو با تمام وجودم فریاد زدم اسمشو صدا زدم خم شده بود تا توپشو از رو زمین برداره مثل یه عروسک ظریف و شکستنی بود و بندای پیراهن قرمزش مدام از شونش پایین میفتاد صدامو که شنید برگشت و با خنده برام دست تکون داد دلم هُری ریخت پایین گوشی از دستم افتاد و شکست همه چی تو چند ثانیه اتفاق افتاد ولی بارها و بارها اون صحنه ی تلخ تو مغزم بازنمایی شد خودمو میدیدم که با تمام سرعتم دویدم سمتش ولی وقتی بهش رسیدم فقط یه جنازه ی له شده و خونین جای دخترم بود توپی که با ردی از خون داشت غلت میخورد و کادیلاکی که با شیشه های دودی بسرعت انتهای خیابونو طی میکرد برای بارِ هزارم از تصور اون صحنه ی دلخراش لرزیدم و نگارِ حیرون رو پشت سرم تو اتاق جا گذاشتم تا دردمو مثل همیشه با اون مسکن های قوی آروم کنم ادامه دارد نوشته ی سیاه

Date: November 27, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *