سارا و پسر پالتو فروش 1

0 views
0%

سلام دوستان من زیاد حرفه ای نیستم یه چند تا داستان خوندم دیدم همه تقریبا مثل خودمن و زیاد حرفه ای نیستند ولی من میخوام براتون داستان اولین پسری که باهاش اشنا شدم رو بنویسم اگه خوب نبود و اگه زیاد سکسی نبود ببخشین دیگه ولی نمیخوام دروغ باشه این همش واقعیه من زیاد مذهبی نیستم ولی سعی میکنم تو درو همسایه تو دانشگاه تو فامیل خودمو خوب نشون بدم دوست ندارم همش نقل دهن این اون باشم برا همین تو دانشگاه و فامیل یا هر جا که منو میشناسن دختر خوبی هستم همه منو قبول دارن به هرکی که چراغ قرمز نشون بده توجهی نمیکنم اونم بعد یه مدت بیخیال میشه ولی اینم بگم آرزوی اینو داشتم که با یه پسر دوست شم باهاش خوش باشم میخواستم کسی باشه که منو فقط برا سکس نخواد و ادمی باشه که حد اقل تا زمانی که با منه بهم خیانت نکنه ولی این از محالات بود داستان از این جا شرو میشه که نزدیک پاییز بودو منم میخواستم برم برا خرید زمستونی برا اینکه بابام حوصله نداره کل بازار رو با منو مامانم بیاد قدم بزنه همیشه مارو میرسوندو میرفت به کارش میرسی برگشتن هم دباره میومد دنبالمون بابام با وجودی که میدونست من دختر خوبیم ولی منو خیلی کنترل میکرد سخت بود تنهایی جایی برم اره اون روزم مثل همیشه با مامانم رفته بودم خرید تقریبا دیگه همه بازار رو چرخیده بودیم ولی هیچی نخریده بودم تا به یه بوتیک رسیدم از پالتو هاش خیلی خوشم اومد هیچ جا ندیده بودم همه جنسای تو مغازه عالی بود همین ی بود که من میخواستم خلاصه رفتیم تو فروشنده یه پسره بلند قد بود خوش برخورد اصلا به ادم خیره نگاه نمیکرد و وقتی حرف میزد معمولا تو چشمای ادم نگاه میکرد و زود نگاهش رو میدزدید و شرو میکرد به مرتب کردن یه سری لباس که جلوش بود چند تا پالتو انتخاب کردم رفتم تو اتاق پرو مامانم دونه دونه میداد منم تن میزدم پالتومو انتخواب کردم و دیدم اومد جلوم گفت بهبه بهتون خیلی میاد این پالتو رو باید با این شلوار بپوشی از شلواره خوشم اومد برگشتم اونم پوشیدم از صلیغش خوشم اومد راس میگفت به اون پالتو اون شلوار میومد وقتی دباره اومد بیرون دیدم کیف و کفش و شالم رو هم خودش کنار گذاشته گفت هر اینا هم اول امتحان کنین خوشتون نیومد بگین براتون هر کدوم که خودتون میگین بیارم البته کلی عذر خواهی کرد به خاطر این کارش جالب اینجا بود که من فقط شماره کفشمو پرسیدم اونم درست داده بود منم بدون اینکه پام کنم رفتم تو پرو پالتو و شلوار رو هم در اوردم با لباسای قبلی خودم اومدم بیرون دیدم رنگش عوض شده فکر کرد ناراحت شدم خواست حرفی بزنه گفتم همشون رو میبرم هم مامانم تعجب کرده بود هم پسره لباسا رو کنار گذاشت و مامانم هزینشو حساب کرد و با بابام که منتطرمون بود برگشتیم خونه وقتی خواستم تو خونه لباسا رو بپوشم دیدم پالتو دو سه شماره کوچیک تره فهمیدم عوضش کرده کلی از دستش عصبی شدم ولی ته دلم از صلیغش خوشم اومده بود همش بهش فکر میکردم به مامانم که گفتم گفت حالا فردا میریم عوضش میکنیم خلاصه فردا عصری که برا عوض کردن لباس خواستم برم مامانم گفت خودت برو مادر بزرگت حالش بده باید برم اونجا برام یه آژانس گرفت خودش رفت وقتی به مغازه رسیدی بدون اینکه دست خودم باشه دست پاهام میلرزید وارد مغازه که شدم سلام دادم انگار اون اوضاش از من بد تر بود بهش با عصبانیت جریان رو گفتم با عذر خواهی پالتو رو ازم گرفت پالتو سایز خودمو داد و گفت چه خوب شد تنها اومدین گفتم منظور گفت اخه من این کارو کردم شما رو دباره ببینم و منم گفتم بیخود اشتباه کردین یهو دیدم یه گل سرخ از زیر اوپن جلو دستش بهم داد و یه جعبه کادو با کارت مغازه گفت من از شما خیلی خوشم اومده اگه دوست داشته باشین با هم دوست شیم من هیچ جوابی بهش ندادم گلشو انداختم تو سطل اشغال جلو مغازه ولی کادو رو با کارت با خودم اوردم سریع رفتم سوار آژانس که گفته بودم بمونه شدم تو راه همش به پسره فکر میکیردم هیچی نشده بود دل منو به دست اورده بود دیگه نمیتونستم به این نه بگم چون همه شرایط لازم رو داشت هم از اشنا فامیل و همسایه و نبود هم مودب بود هم خوش استیل تا دو روز جلوی خودمو گرفتم بهش زنگ نزدم بعد دو روز زنگ زدم و باش یه دو سه دقیقه ای حرف زدم که خواستم ازش چیه شب به هم چند تا پیام دادیم از همون روز اول ثانیه نبود که به فکرش نباشم دوست داشتم زود تر ببینمش روزه چند بار تلفنی و حدود یا 50تا پیام با هم میحرفیدیم حرفاش دلمو میلرزوند یه چند ماهی این جوری گذشت دیگه تو پیام همو بوس میکردیم و شبا به یاد بغل هم میخوابیدیم ولی اصلا فرصت نشد ببینمش تا مادر بزرگم که فوت کرد همه درگیر اون بودن من برا دو سه ساعت باهاش رفتم بیرون اونم تو ماشین و خیابون گردی خیلی ذوست داشتم دستشو بگیرم و بوسش کنم ولی او ن این کارو نکرد و منم نمیتونستم این کاروکنم دباره روال ادامه داشت تا اینکه من قبول شدم برا کارشناسی گرمسار هفته های اول بابام میومد منو میرسوند ولی دیگه نتونست یعنی وقتشو نداشت البته بابام تا خود گرمسار نمیومد تا ترمینال میومد که اونجا من با سرویس دانشگاه میرفتم یه روز که بابام شبش بهم گفته بود خودت برو من با علی هماهنگ کردم بیاد سر خیابون دنبالم منو تا ترمینال ببره تا با هم باشیم با هزار تا ترس رفتم و سوار ماشین علی شدم وقتی با هم بودیم احساس ارامش داشتم همش میخندیدیم اون قربون صدقم میرفت وقتی به خودم اومدم دیدم تو جاده ایم علی داره خودش منو میبره گرمسار تا اونجا یه سه ساعت راهی بود کلی خوش گذشت اخرای راه دیگه زیادی به هم محبت میکردیم به قول دوستام احساساتمون قلنبه شدو من جو گیر شدم دستام رو گذاشتم رو دست علی که دنده رو گرفته بود صدایی از جفتمون در نمیودم من به علی گفتم کعه خیلی حولی زود از دستم خلاص شی گفت چرا گفتم اخه انقدر تند میری گفت باشه الان اصلا وایمیسم کنار یه پیچ که یه سر پایینی خاکی داشت وایساد و رفت اون پایین ماشین رو پارک کرد دیگه جراتش باز شده بود دستاشو انداخت پشتم رو صندلی و با هم حرف زدیم ارو م دستاش رو اورد رو شونه هام گذاشت دلم میخواست منو بکشه سمت خودش ولی انگار باز میترسید از عکس العمل من همین که داشتیم با هم حرف میزدی م من یکم بیشتر چرخیدم سمتش یه پام جلوم بود یه پای دیگه رو بردم سمت علی به بهونه بازی با گاز و ترمز ماشین علی ارو دستاشو روی رون های پاهام گذاشت و تو چشمام نگاه کرد نفسم بالا نمیومد با چشمام لبش رو نگاه کردم و فقط یکم سرم رو بردم جلو تر دیدم اونم به سمت من خم شد و با دستش که منو کشید سمت خودش دیگه وای از همون اول خیسی لبش رو احساس کردم دوست نداشتم ازش جدا شم انقدر با فشار لبم رو خورد که یکم میسوخت اروم زبونشو با میک کشیدم بیرون و شرو کردم به خوردنش گاهی به سختی نفسم رو میکشیدم که ناخاسته شده بود یه صدای هوس انگیز علی وقتی دید بوسه های عاشقانه داره بیخ پیدا میکنه دستش رو ارو م اورد بالا تر از رو زانو هام تا رو ی نرمی بین دو تا پام دیگه با فشار بیشتری لای پاهامو میمالید منم دیگه نمیتونستم بوسش کنم و صدا نفسام دیگه از لای دندونام به شدت میشد فهمید که هیچ تعادلی برام نمونده علی بیشتر روم خم شد و دیگه سنگینیش رو روم احساس میکردم دستش رو اروم اروم بالا اورد تا به سفتی سینه هام رسید دکمه مانتو مو باز کرد و تا راحت تر بتونه سینه هامو بماله یکم که با سینه هام ور رفت دیگه داغ داغ شده بودم خیسی کسم رو میتونستم قشنگ حس کنم علی وقتی فهمید گیره سوتینم از جلو یه زود اونو بازش کرد دیگه دستاشو رو سینم حس میکردم دوست داشتم نرمی لبشم حس کنم و انقدر جا تنگ بود که من دیگه خیس عرق شده بودم علی میخواست بگه بریم عقب اگه اذیت میشی که دیدم یه ماشین وایساد و صدای بچه میومد انگار میخواست برای جیش بیان پایین که زود خودمونو جمع و جور کردیم بچه ها نمیدونم خوب نوشتم یا نه ولی ادامه داره میخوام اگه خوشتون اومد ادامشو براتون بنویسم راستی من املام خیلی ضعیفه ببخشید اگه قلط املایی داشتم نوشته

Date: October 2, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *