همیشه همه جا تنها بودم توی مهمونیا یا مسافرت های خارج شهر کلا بگم من سانازم 22سالمه و بخاطر تحصیل از خانوادم دور شدم وبه شیراز اومدم اوایل برام دوری از خانواده سخت بود اما کم کم عادت کردم یروز که داشتم تو دانشگاه هراسان دنبال استاد میگشتم دیدم دختری تو اتاق استاد نشسته و دست استاد روی رون پاشه خیلی تعجب کردم و برگشتم پشت در تا استاد سرش خلوت بشه خلاصه اونروزم گذشت تا یکی از دوستام بهم پیشنهاد داد تا بریم سپیدان برف بازی منم اکی دادم و قرار شد 1هفته دیگه بریم خیلی استرس داشتم که چی بپوشم ولی بلاخره ی ست کا شن و شلوار صورتی خریدم که برم برف بازی من قدم نمیدونم چنده آخه نو این چیزا نیستم اما دوره کمرم 56هست و سایز سینم75و بدن نرمالی دارم اما بدنم سفیده و بورم که بیشتر بخاطر بدن سفیدم جذاب شدم حلاصه من آماده شدم و دوستم که بهم پیشنهاد داده بود با 206 و 2تا پسر دیگه اومدکه وقتی من دید گفت دختر چه خشگل شدی من و دوستم پگاه عقب نشستیم تو راه کلی خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم بعدش پگاه با بچه ها هماهنگ کرد که بریم پیش اونا من اصلا حواسم به توی ماشین نبود و بیرون نگاه میکردم که چشمم به آینه راننده افتاد راننده افتاد دیدم حسام داره بدجوری تو آینه نگام میکنه بهم چشمک زد منم نیش خندی زدم و سرم چرخوندم سمت بیرون ما رسیدیم اونجا هرجا میرفتم حسامم پشت سرم میومد به پگاه که گفتم خندید و گفت دیوونه حسام با هیچکی دوست نمیشه حالا که اومده سمتت بهتره قبول کنی منم خوشحال شدم و شیطونیم گل کرد و رفتم کنارش نشستم حدودا 3ماه از دوستیمون میگذشت که من به مهمونی دعوت کرد منم که کاملا جا افتاده بودم ی لباس آبی دکلته که تا زانوم و کاملا اندامم و سینم افتاده بود داخلش رو پوشیدم رژ لبم پررنگ تر کردم و موهامم لخت تا پشت کمرم و مشکی دینگ دینگگگگگگ من سلام عشقم بیا بالا تا حسام اومد ی دقیقه ای طول کشید منم جلو در وایسادم تا بیاد حسام واااااااااایییی نگاه کن چه خشگل شدی نه اینجوری نمیخوام بیای همه میخوان نگات کنن من حسودیم میشه بعدم باهم خندیدیم و رفتیم تو مهمونی حسام چشماش از رو من بر نمیداشت و موقع رقص یا جای خلوت که من گیر میاورد شروع میکرد سینم مالیدن و لب ازم گرفتن ی نیم ساعتی گذشت دیدم حسام نیست تعجب کردم که کجاست که یهو دیدم یکی تو گوشم گفت سانازم بیا بریم خونه من دیوونه شدم از بس تورو تو این لباس دیدم کاملا مست بودم منم دوست داشتم برم خونه آخه خسته شده بودم تو راه که سوار ماشین بودیم دسش روی پام میکشید و میگفت عاشق پاهاتم عاشق لب سکسیتم ولی چون مست بود فقط میخندیدم مسر مسیر خونه من نبود با تعجب حسام کجا میری حسام میریم خونه من عزیزم فک کردی میزارم امشب از دسم فرار کنی باید سرت رو بازی من بزاری و بخوابیییی تو آسانسور حسام دایما لبم میخورد و قربونم میرفتدر که باز کرد دسم گرفت و محکم چسبوندم پشت در ومانتوم درآورد این متن رو من خودم نوشتم و داستان واقعی نیست اگه خواستین بقیشم براتون میذارم اولش اینجوری شروع کردم که با نقش اول داستان کاملا آشنا بشیدو از اینجا به بعد سکسی میشه ممنونم دوستون ارم ادامه دارد نوشته صدف
0 views
Date: July 8, 2023