– الو سلام
– سلام تویی؟
صداش گرفته بود و داشت تو گوشم پچ پچ میكرد. اصلا نمیشد فهمید كه اونه
– آره. بدجوری هوس كردم. حالم خرابه
– من گفتم چرا این وقت روز زنگ زدی. پس بگو
– بابا خونه ست نمی تونم زیاد بلند حرف بزنم
– میخوای من یواشكی بیام؟
همینطوری یه چیزی پروندم . اصلا نمی دونم چی شد اینو گفتم.
– نه ولی فردا صبح خونه خالیه میایی؟
– تا صبح چیكار میكنی؟
– هیچی. صبح میتونی بیای یا نه؟
– آره چه ساعتی؟
– هشت و نیم تا نه منتظر باش بهت زنگ میزنم.
شش ماه بود كه با سحر دوست بودم. اصلا هیچ وقت فكرشو نمیكردم یه روز برسه كه بخوام با اون بخوابم. خونه ما یه خونه دانشجویی بود. سه نفر بودیم. روزی سی تا تلفن (شاید هم بیشتر ) داشتیم. كل محله شماره تلفن خونمونو داشتند. ما هیشكی رو نمیشناختیم. اما همه مارو میشناختند. خودشون كه زنگ میزندن بهمون میگفتند كه با كی كار دارند.
– اون كاپشن سفیده كه سبیل نداره رو میخوام . میخوام با اون حرف بزنم.
بعضی وقتها میشد كه اصلا تا اخر هم طرف و نمیدیدم. بعضی وقتها هم با هم قرار میذاشتیم. ولی هرچی بود شهر كوچیك بود. كسی جرات نداشت دوست پسر داشته باشه. البته همه داشتند ولی خوب رسم اینطور بود كه بهم چیزی نمی گفتند. منم وقتی كه با سحر دوست شدم یك ماه و نیم طول كشید كه دیدمش. دختر خیلی باحالی بود. دختر به این با معرفتی به عمرم ندیده بود. هرچی بود به من اعتماد داشت. برام از دوست پسرش كه خیلی دوستش داشت میگفت. خیلی وقتها هم ازم كمك میخواست. منم چیزی رو ازش دریغ نمیكردم. ولی هیچ وقت احساس خاصی به اون نداشتم. خیلی برام كوچیك بود. من سال دوم سوم دانشگاه بودم و اون هنوز كلاس سوم دبیرستان بود. با وجود این سحر پرده نداشت همیشه از این موضوع ناراحت بود. بهم میگفت برام یه دكتر پیدا كن. دوست پسرش پردشو پاره كرده بود ولی باز می ترسید كه با اون ازدواج نكنه.
اون شب تا صبح خوابم نبرد . شونصد دفعه ساعت و نیگاه كردم. هزار تا فكر به سرم می زد. می ترسیدم سر یه كس تا آخر عمر گرفتارش شم. نمی دونستم بلد بود كارها رو راست و ریس كنه یا نه. نمی دونستم راست میگغت یا نه. صبح ساعت 6 از خواب پا شدم و رفتم حموم دوش گرفتم. بچه ها می خواستند برند دانشگاه تا به كلاس ساعت 8 برسند. براشون همچی رو تعریف كردم.
– میترسم برم
– خاك برسرت تو بیا كلاس بتون منو برو من به جات میرم.
– می ترسم یه وقت وسط كار بابا ننش بیاند. اونم با یه دختر بچه. كونم میذارند.
– خاك برسرت اگه اینو نكنی دیگه خونه نیا.
لباس پوشیده بودم . مسواك زده بودم. یه صبحانه بخور و نمیری هم خوردم. جیبای شلوارمو تمام خالی كردم. كیف پول، كارت دانشجویی و خلاصه هرچی داشتم رو در اوردم. هزار تومن پول گذاشتم توجیبم. با خودم فكر میكردم اونجا كه رفتم بترسم یا كس بكنم. ساعت 8 و ربع تلفن زنگ زد.
– سلام بجنب بیا.
– چطوری بیام؟
– خیلی عادی وقتی رسیدی من لای درو باز میكنم. از كوچه پایینی بیا.
زود از خونه زدم بیرون سر خیابون یه تاكسی وایساد و یه مسافر پیاده كرد. زود خودمو رسوندم دم پنجرش.
– پونصد تومن ولیعصر.
وایساد . كس كش تو كونش عروسی بود. وقتی سوار شدم پشیموم شدم كه گفته بودم پونصد تونم. خواركسده فكر كرده بود یه بچه پولدار تهرونی گیر اورده. اگه دویست تومنم میگفتم منو می برد. نزدیك خونه سحر اینا پیاده شدم. پونصد به اون كس كش دادم و رامو كشیدم رفتم. از دور دیدم كه لای كركره طبقه بالای خونه سحراینا یواش باز و بسته شد. مستقیم رفتم تا پشت دیوار خونشون رسیدم. خونشون سر نبش بود. تا میپیچیدی تو كوچه در خونشون بود. لای در باز بود خیلی اروم رفتم تو. پشت سرم در بسته شد.
– زود برو تو
تا كفشوم در اوردم پشت سرم كفشمو برداشت. وارد خونه شدم. عجب خونه ای . از بیرونش اصلا معلوم نبود. توش مثل قصر بود. دوبلكس بود و بزرگ. حتی از خونه اقای ناظمی دوست بابا تو شهرك غرب هم بزرگتر بود. میشد توش فوتبال بازی كرد. این خونه واسه 4 نفر بود.
– بیا بریم بالا.
پشت سرش رفتم بالا. هنوز فكر میكردم كسی خونس. میترسیدم حرف بزنم. میترسیدم كسی باشه و صدامو بشنوه. رفتیم تو اتاق خوابش. عجب تختی داشت. از تخت دونفره خونه ما هم بزرگتر بود. در كمد لباسو باز كرد. كمدش به اندازه یه اتاق بود. لباساشو با زور به یك طرف كشید. پشت لباساش بازم جا بود. كفشامو برد گذاشت اون پشت.
– اگه اتفاقی افتاد می تونی این پشت قائم بشی.
– بابا كی میاد؟
– بابا اگه بیاد یه ساعت دیگه میاد.
مادرش كارمند بانك بود ولی باباش بازنشسته شده بود. یه دامن كشی چسبون پوشیده بود با یه پیرهن تنگ . سحر یه خرده چاق بود ولی پوست صاف و سفیدی داشت. خوشگل بود. چشمای سیاه و موهای بلند. قدش كوتاه بود. خیلی با احترام برخورد میكرد. انگار رفتم مهمونی. یه جوری باهام برخورد می كرد كه اصلا دلم نیومد باهاش بخوابم.
– صبحانه خوردی؟ میخوای اول یه چیزی بخوریم بعد …
حرفشو خورد ادامه نداد.
– من كه خوردم اما اگه تو بخوای می تونم یه بار دیگه با هم بخوریم.
رفت سروقت ضبط كه روشنش كنه. بوی عطر عجیبی میومد. خیلی خوش بو بود. دیگه طاقت نیوردم رفتم از پشت بغلش كردم. سینه هاشو چنگ زدم. عجب گونده بودند. به جرات می تونم بگم با دو دست می تونستم فقط یكیشونو بگیرم. كرست نرمی داشت. اصلا احساس نمی كردم كه كرست بسته. چاره ای نداشتم نمیشد همه سینشو توی یه دست بگیرم. مجبور بودم با نوكشون ور برم. با یه دستم موهاشو یه طرف جمع كردم و صورتمو چسبوندم به صورتش. عجب بویی میداد. یه بوس كوچولو به صورتش كردم. لبخند زد. دستش اورد بالا و صورتمو ناز كرد. لباشو غنچه كرد فهمیدم كه اونم میخواد منو بوس كنه. من حالیم نبود تو همون حال كه صورتمو بهش چسبونده بودم سینه هاشو فشار میدادم. صداش دیگه در نیومد. یه دستمو بردم روی شكمش. گنده بود. چاق و چله بود و هزارتا چین و چروك داشت. فكر كنم واسه همین یه پیرهن تنگ و چسبون پوشیده بود كه مثلا لاغرتر نشون بده. دستمو بردم زیر پیرهنش. شكمش داغ بود. یه خرده قلقلكش شدو ناخداگاه یه خنده كرد.
– صبحانه از تو خوشمزه تر؟
برش گردوندم و سفت بغلش كردم. سرشو گذاشته بود روی سینم. فشارش میدادم. حواسم بود تا ببینم كی اعتراض میكنه یا دردش میگیره. هیچی نمیگفت منم بیشتر فشارش میدادم. وقتی سرمو بردم پایین تا بوسش كنم. سرشو توی سینم قائم میكرد. با دستم پشتشو نوازش میكردم. وقتی گوششو میخوردم چیزی نمیگفت. اصلا خفه شده بود. من طبق عادت همیشگیم زیر گوشش وزوز میكردم و قربون صدقش میرفتم ولی اون اصلا اونجا نبود. هركاری كردی بهم لب نمیداد. لباش خیلی كوچیك بودند. اصلا انگار لب نداشت. دیدم یه خرده خجالت میشكه دیگه اصرار نكردم.
– بذار پیرهنتو در بیارم.
– اول تو.
من معطلش نكردم. زود پیرنمو در اوردم. اونم مثلا سرشو به ضبط گرم كرده بود و نوار رو روشن میكرد ولی با گوشه چشم هم به من نگاه میكرد. تا شورت لخت شدم. رفتم جلو سینه هاشو از جلو گرفتم.
– كمكم كن.
پیرهنشو از پایین اوردم بالا. شكمش انگار ازاد شده باشند تلپ افتاد پایین. یه خرده جا خوردم ولی به روی خودم نیوردم. حدسم درست بود. كرستش خیلی نازك بود. خودش اونو باز كرد. عجب سینه هایی. مطمئنم مادرش هم با 40 ، 50 سن همچین سینه هایی به این گندگی نداشت. ناخداگاه هجوم بردم روبه سینه هاش.
– مثه اینكه خیلی گشنه ای؟
— قرار شد صبحانه رو همینجا بخوریم.
عجب سینه هایی. تا به حال سینه ای به این گندگی ندیده بودم. نوكش توی دهنم داشت گنده میشد. هرچی میك میزدم گنده و گنده تر میشد. خودم حس میكردم. وسط دو تا سینه هاش یه خرده سفیدی صابون حموم مونده بود. فكر كنم خوب خودشو نشسته بود. یه لیس به وسط سینه اش زدم قلقلكش شد. با دستش سرمو عقب زد.
– ساعت چند شد؟ بابا نیاد؟
– نترس تو صبحانتو بخور
خوابندمش رو تخت. عجب تختی. به اندازه تخت دونفره خونه ما بود. دستشو دور گردنم حلقه زد. منو گرفت وسط پاهاش. خود به خود دامنش رفت بالا. پاهاش تیغ كشیده بود. روی ساق پاش میشد جای موهای تراشیده شده رو كه دون دون و سبز رنگ بودند، دید. وقتی سرو صورتشو می بوسیدم و میخوردم خیلی حال میكرد. حتی از زمانی كه با سینه هاش ور میرفتم هم بیشتر بهش حال میكرد. اینو وقتی فهمیدم كه با دستش منو سفت نگه داشته بود و نمیذاشت برم پایینتر. پاهاشو دور كمرم حلقه زده بود. اصلا صداش در نیومد. نه نفس نفسی نه حرفی نه جوابی. بازوهاشو شروع كردم بوسیدن. با این كلك تونستم حلقه دستشو از دور گردئنم باز كنم. سینه هاشو دوباره شروع كردم خوردن. خیلی شل بودند. ولی نوكشون خیلی گنده شده بود. یواش یواش رفتم پایین. رو شكمش رو كه دست میكشیدم می خندید. میفهمیدم كه قلقلكش میاد. دور نافشو زبون زدم. مزه تنش زیاد شور نبود. ولی میشد فهمید كه تازه رفته حموم. آخه هرجا چین و چروك داشت لاشون سفید شده بود هنوز بوی صابون رو تنش مونده بود. دامنش كشی بود و تنگ و چسبون. تا اون موقع جرات نكرده بودم برم سراغ پایین تنه. شورت سفیدی پاش بود. خیلی كوتاه بود. اصلایه ذره از بدنشو پوشونده بود. می تونم بگم بالای كسش از شورت بیرون بود. میشد دون دون پشمای تراشیدشو دید. پاهاشو بهم چسبونده بود .با ناخن روی پاهاش میكشیدم. پاهاشو تازه تیغ زده بود. یه نیگاه به صورتش كردم دیدم داره سقفو نیگاه میكنه. متوجه شد كه دارم نیگاش میكنم. نیگام كرد و خندید.
– هركاری میكنی بكن فقط توش نریز.
بعد پاهاشو از هم باز كرد. شورتش خیل تنگ بود تا اون موقع نتونسته بودم تشخیص بدم. كسش خیلی قلمبه شده بود. بیخ رونش سیاه بود. خال سیاه. دستمو بردم و به كسش كشیدم. داشت نیگاه میكرد كه دارم چیكار میكنم.با نوك ناخن انگشت اشارم درست وسط درز شورتش میكشیدم. سرشو اورد بالا و بعد دوباره خوابید. جرات پیدا كردم و سرمو به شورتش نزدیك كردم. لبامو گذاشتم رو كسش . خیلی نرم بودند. حرارت دهنمو دادم تو. یواش یواش به بیرون فوت میكردم. می دونستم از اینكه اینكارو میكنم خوشش میاد. در همین حین صدای زنگ اومد. دوتاییمون از جا پریدم. از ترس ریده بودم به خودم. نمی دونستم صدای زنگ در خونس یا صدای تلفن. بیشتر شبیه صدای زنگ در خونه بود. سحر به سرعت ازجاش بلند شد و دویید از اتاق رفت بیرون . صداشو میشنیدم.
– نه خیر نیستند. نمی دونم. .. قربان شما. نه من دخترشون هستم….خواهش میكنم. … حتما بهشون میگم خداحافظ.
دوباره برگشت اومد تو اتاق. با سینه های اویزون و دامن تنگ كرم رنگی كه بالا مونده بود.
– كی بود؟
– به توچه
– به اقای به توچه بهش سلام میرسوندی.
– بیا باباولش كن. بجنب.
خیلی راحت و سریع شورتشو جلوم در اورد. صدای زنگ ، صدای زنگ تلفن اتاق باباش بود. من چیز دیگه ای ازش نپرسیدم.
– هركاری میكنی بكن. فقط توش نریز.
من یه كاندوم اورده بودم. اومدم باز كنم كه نذاشت
– نمیخواد حواست باشه كه توش نریزه. من از كاندم بدم میاد.
خوابید و پاهاشو باز كرد. اه اه حالم داشت بهم میخورد كسش سیاه سیاه بود. انگار قیر ریخته بودند اون تو. نمی دونم اون دوست پسرش چقدر بدبخت و كس نخورده بوده كه این كسو میلیسیده و تازه اینقدر هول داشته كه این دختر رو 15-16 سالگی پردشو زده بوده. تازه یادم اومد كه خودم 5 دقیقه پیش داشتم همین كسو از رو شورت می بوسیدم و نفسو میدادم توش چندشم شد..
من اصلا دلم نمی یومد بهش دست بزنم. ولی چاره ای نبود. لبای بزرگی داشت مثل همه جاهای دیگه بدنش چاق بود. دستشمو بردم و لباشو باز كردم. خیس بود. با انگشت وسط دست راستم دستمو كشیدم روش. متوجه شدم كه خیلی خیس شده بود. خیلی هم لزج بود. ولی خوشبختانه بو نمیداد. اینش خوب بود. با دست كشیدن من روی كسش چشماش بسته شد. منم به كارم ادامه دادم. چوچولشو لای دوتا انگشتم گرفتم.
– اونطوری نكن.
پشمای كسش تازه داشتند در میومدند. معلوم بود كه پشم كسشو با موهای پاهاش توی یه روز نتراشیده بود. دستم خیس خیس شده بود. وقتی نیگاش میكردم براق شده بود. با یك دستم لبای كسشو باز كردم و انگشت اشاره همون دست خیسمو یواش یواش فرو كردم تو كسش.اگه بگی صداش در میومد. اخرسر دیگه نتونستم تحمل كنم.
– حال میده بهت؟ اگه نه كه بهم بگو برات چیكار كنم.
– كارتو بكن.
اصلا چشماشم باز نكرد. توی صورتشو نیگا میكردم ، هیچ تغییر توی صورتش نمیدیدم. انگشتمو از كسش كشیدم بیرون. دو سه تا دستمال كاغذی از بسته دستمال كاغذی كشیدم بیرون و دستمو باهاش خشك كردم. شورتمو در اوردم. با ولع خاصی به كیرم نیگا میكرد. كیرم شده بود به چه گندگی.
– میخوای بگیریش تو دستت؟
– نه زودباش الامن میادها
وقتی جلوش نشستم خودش پاهاشو توی شكمش جمع كرد. لبای قلمبه كسش از لای رونهاش زده بود بیرون. كیرمو لای لبای كسش گذاشتم. چشماش باز بود. داشت سقفو تماشا میكرد.یه خرده عقب و جلو كردم. چیزی نمیگفت. روناشو از هم باز كردم.لبای كسش معلوم شدند. سر كیرمو در سوراخش گذاشتم. یواش یواش فرو كردم. اولش خیلی تنگ بود ولی وقتی تو رفت انگار اون تو هیچی نبود. نه ماهیچه ای نه عضله ای . انگار كیرمو تو سوراخ یه دیوار فرو كردم و اون ور دیوار اومده باشه بیرون. سرش اصلا به جایی برخورد نمیكرد. ولی بیخ كیرمو سفت و محكم گرفته بود. همونطوری شروع كردم به عقب جلو كردم. خیل زود دستشو انداخت دور گردنم و چشماشو بست. پاهاشو دور كمرم حلقه زد با ریتم كردئم اونم پاهاشو روی كمرم فشار میداد. انگار میخواست بیشتر فرو كنم. سینه هاش زیر بدنم له شده بودند. با نوك ناخنهاش به پشتم میكشد. عجب حالی میداد. كلی حال كردم. خیلی محكم دو تا ماچش كردم. اونم لبخندی زد. چشماشو باز كرد. همونطوری كه عقب و جلو میكردم تو چشم هم زل زده بودیم. هیچكدوممون حرف نمیزدیم . یه دستشو از پشتم اورد و كشید روی صورتم. شروع كرد به ناز كردنم. انقدر بهم حال داد كه برای لحظه ای دست از كردن كشیدم. وقتی دوباره شروع به كردن كردم اونم صورتمو دست میكشید. انگار نقطه حساس منو پیدا كرده بود. تا حالا كسی اینكارو با هام نكرده بود. خیلی حال میداد. اون یكی دستشو اورد و گذاشت روی پشیونیم. پیشونیمو كه گرفت دیگه نتونستم تحمل كنم. چشمامو بستم. اصلا انگار اونجا نبودم. كس و كون و رون و سینه یادم رفت. اگه اون لحظه آبم میمود كاری نمیتونستم بكنم. اونم واسه همین ترسید
– نیاد؟ حواست باشه
– داره میاد
صدای لپ لپ كردن از كسش میمود. كسش خیلی خیس شده بود. ترشحات كسش زیاد بود. پر اب شده بود. فكر میكردم دارم توی یه لیوان اب فرو میكنم. اگه ناز و نوازشهای اون نبود اصلا حال نمیكردم. زود كیرمو از كسش كشیدم بیرون. خیس و براق بود. زود دامنشو كشید پایین
– بریز این رو. عیب نداره میشورمش.
سر كیرمو گذاشتم لای دامنش. خیلی ابم اومد. ازاینكه ابمو توی دامنش ریختم بدم اومد. از خودم خجالت كشیدم. واسه همین كمكش كردم تا دامنشو در بیاره.
– بذار من میشورمش
– ولش كن. اصلا میندازمش دور. فكرشو نكن.
دامنو از تخت انداخت پایین. من همونطوری روی تخت ولو شدم. چشمامو بستم. تازه متوجه شده بودم. تازه داشتم نفس نفس میزدم. دوباره نوازش همون دستای تپل رو روی صورتم حس كردم. یهو داغی و سنگینی رونهای پاهاشو روی شكمم حس كردم. از جا پریدم. اونم زود پاهاشو كشید.
– چی شد؟
– هیچی راحت باش.
پهلو به پهلو بغلش خوابیدم پاشو از هم باز كردم. یه پامو وسط پاهاش گذاشتم. دستمو بردم پشتش. سفت بغلش كردم. چشمامو بستم. بوسهای كوچیك و اروم اون ارامشی بهم میداد كه از فكر دنیا و دانشگاه و حذف تكدرس و مشروطی دو ترم قبل و ….. فارغ شده بودم. نمی دونم چقدر تو اون حالت بودم ولی یهو انگار تازه متوجه شده باشم از جا پریدم و زود از تخت اومدم پایین.
– چی شد؟
– دستشویی كجاست؟ زود باید برم تا بابات نیومده
– همون روبرو
5 دقیقه بعد هردومن لباس پوشیده بودیم و تو اشپزخونه بودیم. یه چایی خوردم و زود از خونه زدم بیرون. شاید یه ساعت و نیم بود كه تو خونه بودم. چی شده بود كه باباش نیمومده بود نمی دونم. فقط می دونم كه شانس اوردم. خونه كه اومدم یه زنگ زدم به سحر تا از اوضاع با خبر بشم. هنوز باباش نیومده بود.
سه ماه بعد با سحر زدم بهم. همش تقصیر اون شد. قبل از اینكه از هم جدا بشیم دیگه نتونستم بكنمش. ولی تپل ترین دختری بود كه كردم.