این داستان نیست یک اتفاقه اتفاقی که برای هر کسی ممکنه بیوفته بهمن ماه بود و من سخت مشغوله دوپینگ برای کنکور صبح ها که بیدار میشدم کتاب هایی که هیچ دله خوشی ازشون نداشتم رو برمیداشتم و به صورت خیلی فجیع میچپوندم تو کیفمو مثل یه بچه خوب راهم رو میکشیدم سمت کتاب خونه و تا شب وقتمو با همون کتاب ها سپری میکردم و روز هامو به همین روال میگذروندم به امید یه اینده خوب و تنها سرگرمیم این بود که شب ها قبل خواب برم تلگرام و وقتمو با مسخره بازی در اوردن تو گروه های مختلف بگذرونم که انصافن هم خوش میگذشت اخه از بچگی یه ذره کرم رو تو وجودم داشتم یه شب که تو یه گروه دختر پسری سخت مشغول مسخره بازی دراوردن و مسخره کردنه همه بودم یکی از دختر های گروه اومد پی وی م که البته من اون لحظه صد در صد مطمعن بودم پسره و میخواد منو فیلم کنه چون خودم به واسطه کرمی که از بچگی تو وجودم بود از این کارا زیاد میکردم خلاصه این دختر اومد پی وی و سر صحبت رو از همون مسخره بازی هایی که تو گروه در میاوردم باز کرد منم که مطمعن بودم طرف پسره با همون فرمون به مسخره بازی هام ادامه دادم و حدود یک ساعتی از چت هامون گذشت که یهو دیدم به جای چت کردن شروع کرد به ویس دادن اولین ویس رو که باز کردم مثل یک سطل اب یخ بود که ریختن روم شوکه شدم چون اصلا حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم طرف دختر باشه اما بود و این باعث شد خیلی جا بخورم وقتی به ویس فرستادن ها ادامه داد و مطمعن شدم طرفم دختره دیگه سعی میکردم محتاط تر چت کنم خلاصه اون شب رو تا دو سه نصف شب باهم چت کردیم و من خوش حال از اینکه یه دوست دختر مجازی پیدا کردم که از این به بعد به جای مسخره بازی تو گروه ها میتونم با اون چت کنم خوش حال و مسرور بودم و به قول اهل دلا تو کونم عروسی بود چند شبی به همین روال گذشت تا اینکه بحث به سکس رسید و جاهای خوب خوب که یهو یه عکس سینه برام فرستاد گفت بیا بخور منم نوشتم براش از اینا دوس ندارم ماله خودتو میخوام که یهو برگشت گفت اینا ماله خودمه دیگه هی من اصرار که نه اینا ماله تو نیست هی اون انکار که نه اینا ماله خودمه خلاصه تهش این شد که رو سینش با خودکار اسم منو بنویسه و بفرسته تا من مطمعن بشم و زمانی که این کارو کرد انگار دومین سطل اب یخ رو مجددا روم ریختن اخه من تا حالا با هیچ دختری رابطه نداشته بودم این جوری و مثل بقی بچه مدرسه ای ها جقی بودم و این یه تجربه جدید بود برام با خودم گفتم این یا جندس یا منو فیلم کرده یا داستان خفت گیری یه وگرنه من که اقدامی واسه مخ زدن این نکردم چه جوری تا این مرحله رسیدم که هر چی ازش عکس سینه خواستم بدونه ناز فرستاد خلاصه گفتم به تخمم فعلا عکسه ممه ها رو درمیابمو بساط جق رو به پا میکنم یه مدت خیلی کوتاهی گذشت و من داشتم واسه خودم همین جوری حال میکردم تازه عکس هایی که رو سینه هاش اسمم رو نوشته بود رو نشون دوستام میدادم اونا هم کفو خون قاطی میکردن که حاجی تو خیلی سالاری و از این کس شعرا که یک شب تو یکی از گروه ها عکس پروفایلش رو روی یه اکانت دیگه دیدم و چون رو این اکانت عکس های بیشتری از این شخص بود و حتی کامل تر از عکس های پروفایل این دوست دختر ما فهمیدم که کیر بهم زده و عکس های پروفایل عکس خودش نبوده چون عکس هایی که از صورت بهم داده بود فقط همون عکس های پروفایلش بود منم شاکی از کیری که تا دسته رفته بود تو دهنم رفتم بهش پیام دادم که این عکس پروفایل ها تو نیستی از اون انکار از من اصرار که خلاصه عکس ها رو براش فرستادم و اون هم خیلی زود وا داد و گفت که اره من بهت دروغ گفتم البته من زیاد برام مهمه نبود چون این رابطه مجازی بود حالا میخواست طرف طلا باشه یا خاکستر دسته من که بهش نمیرسید پس فرقی برام نداشت واسه همین رابطمو باهاش ادامه دادم و ازش عکس های واقعی خودش رو گرفتم البته این سری عکس های صورت رو با پوزیشن هایی که خودم گفتم فرستاد تا مطمعن بشم خودشه هم سن خودم بود ولی زیاد خوشگل نبود اما شیرین بود به دل میچسبید و البته من از نظر چهره از اون سر تر شایدم خیلی سر تر بودم البته تعریف از خود گوه خوری یه ولی خب گه مفته دیگه همه میخورن ما هم روش داشتم میگفتم این جوری شد که رابطه ما خیلی صمیمی تر شد و کم کم روابط احساسی هم بینمون شکل گرفت و همین باعث شد خیلی از زندگیش سوال کنم و جواب هایی میداد که برام قانع کننده نبود و من قانع نمیشدم این شد که یه شب حقیقت زندگیش رو گفت و اینجا بود که سطل اب یخ سوم رو روم ریختن چون فهمیدم دختری که من شبهای زیادی باهاش سکس چت میکردم متاهله حتی بچم داره واقعا شوکه بدی بود برام میگفت شوهرش ولش کرده و دوباره ازدواج کرده و فقط مقدار کمی بهش خرجی میده و اون برای اینکه بتونه خرج زندگیش رو تامین کنه کار میکنه و با بچش که خیلی کوچیک بود تنها زندگی میکنه از اینجا به بعد دیگه رابطه ما خطرناک شد چون میدونستم که رابطه با یه زن شوهر دار پا خوری داری حتی اگه مجازی باشه ولی از طرفی موقیتی برام جور شده بود که برای پسری تو سن من و با شرایط من طلا بود اخه من تهران بودم اون شهریار و دراوردن این رابطه از مجازی به حقیقی کار ساده ای بود شیطون وسوسم کرد پیشنهاد بهش دادم که برم خونش و اون بعد کمی ناز قبول کرد یعنی واسه من که تا حالا ته رابطم بوس بوده حالا شرایطی فراهم شده بود که میتونستم با یه زنی که هم اوپن هست هم خونه داره و دیگه مشکلات دختر مدرسه ای ها رو نداره باشم و این به شدت وسوسه انگیز بود روزای سختی بود اخه هم بهش وابسته شده بودم هم به شدت تو کف بودم هم اون به شدت پایه بود و خیلی بهم اعتماد کرده بود اما هر چقد با خودم کلانجار رفتم دیدم این کار پاخوری داره چون هر چند شوهرش ولش کرده اما هنوز شوهر داره برای همین باهاش کات کردم و تلگرامم رو پاک کردم و نشستم سر همون کتاب های تخمی خودم و واسه کنکور خودم خدا هم کمکم کرد و دانشگاه پرستاری مشهد قبول شدم این بود خاطره من میدونم خیلی کیری بود ولی همین بود دیگه نوشته
0 views
Date: February 14, 2019