سخت ولی دست یافتنی

0 views
0%

سلام امروز كه این داستان رو مینویسم مهم نیست اسمم چیه قدم چقدره یا هیكل سكسی دارم مدرسه تموم شد و وقت دانشگاه رسید همون زندگی تكراری با اضافه شدن یه تكرار جدید به اسم دانشگاه ترم یك تموم شد و همه تو فاز زید بازی و اینا بودن ولی فاز من هنوز سیگارای تلخ بین كلاس ها بود سیگارایی كه تلخیش تلخی زندگی مو كم رنگ تر میكرد ترم دو شروع شد و اولین كلاس چون حال و حوصله كلنجار رفتن با كسی رو نداشتم خونه مجردی گرفتم وقتی از در كلاس وارد شدم رفتم ردیف اخرنشستم البته درسم خوب بود چند دقیقه ای گذشت و استاد ترم قبل وارد كلاس شد برا درس ریاضی ٢ سلام دادم و یه شوخی ریزی كرد باهام منم الكی سری تكون دادم و با یه لبخند الكی سر و تهش رو در اوردم تازه شروع كرده بود به درس دادن كه در كلاس باز شد و یه دختری با قد بلند و استایل ورزشی و لباس های مناسب نه زیاد باز باز نه زیاد بسته بسته اومد تو و رفتجلو نشست تو فكر و خیال های الكی خودم بودم كه استاد یه مثال پای تخته نوشت گفتكسی هست بتونه اینو حل كنه كسی چیزی نگفت استاد گفت شما زحمتش رو می كشی كه با بی میلی بلند شدم و رفتم پای تخته شروع كردم به حل كردن وسطاش بودم كه دختر سوال كرد اون عدد ازكجا اومد صداشو كه شنیدم ذهنم در گیر شد داشتم صداشو گوش میكردم اصلا حواسم نبود چی میگه كه و باره سوال كرد گفتم توضیح میدم اخرش حل كردمو توضیح دادم و فتم نشستم سر جام كلاس تموم شد و رفتم كلاس بعدی دیدم باز این دختره تو كلاس بود ذهنم در گیر بود نگاهم روش قفل بود از اون به بعد بیشتر نگاهش میكردم و زیر چشمی كاراشو بر انداز میكردم میدیدم غرورش تحسین بر انگیزه با كسی كاری نداره تو دانشگاه فقط به یه دختره سلام و علیك داره روزا یكی یكی میگذشت ولی شبا نمیگذشت شبا میشستم تو تراس و با فكر و خیال این دختره سر میكردم و سیگارمو روشن كردم كام سنگین حبس عمیق گلوی سوزناك و بغض مرموز تا حالا اینجوری نشده بودم صداش هنوز تو گوشم بود می ونستم ادم حسابیه از نوع لباس پوشیدنش و اینا می شد حدس زد تو این فكر و خیال بودم كه چشمم به گوشیم افتاد دیدم ساعت ٤ صبح و هنوز نخوابیدم فردا هم كلاس دارم تو دلم گفتم الكی خودت و خوش حال نكن این كفش سیندرلا سایز پات نیست فردا سر كلاس استاد ریاضی گفت قبل امتحان یه كلاس حل تمرین میزا یم كه قرار شد من زحمتش رو بكشم بچه ها گفتن یه گروه بزنیم كه هماهنگ باشیم منم گفتم نمیدونم هركا ی میكنید بكنید دیدم به یه گروه دعوت شدم كه مدیرش یكی از دخترا كلاس بود چون قبول نكرده بودن شماره هاشون رو به پسرا بدن منم گفتم این ٣ روز میتونم كلاس بزارم ببینید كدوم رو میتونین بیاید همون روز رو هماهنگ كنم تو لیست گروه دیدم دختره نبود شب ساعت ١١ اینا بود كه دیدم دختره اد شد تو گروه رفتم عكساشو دیدم كنار برج ایفل و چند تا عكس دیگه متوجه شدم خیلی پول دارن یه نیم چه امیدی ته دلم بود كه نابود شد منم عكس پروفایلم همیشه سیاه بود چون مادرم مرده بود از اون موقع سیاه بود اینم بگم چون پدر بعد مرگ بابام زن گرفت زیاد رابطم باهاش خوب نبود روز كلاس اوكی شد رفتم سر كلاس دیدم نیست گفتم شاید دیر میاد موقع حل تمرین ها همش چشمم به در بود كلاس تموم شد و نیومد بعد كلاس ازگروه لفت دادم چند رو باد جلو در داشتم سیگارم سیگار میكشیدم كه دیدم اومد جلو سیگارمو انداختم و كامم رو حبس كردم سلام كرد جواب سلامشو دادم كه یه ذره دودسیگار موقع حرف زدن اومد بیرون گفت بد موقع مزاحم شدم گفتم نه بفرماید گفت من نتونستم كلاس رو بیام اگه حمتی نیست یه روز هماهنگ كنید من تمرین ها رو ازتون یاد بگیرم گفتم اخه من خودم امتحان دارم گفت زیاد وقتتون رو نمیگیرم گفتم باشه گفت من چه جوری باهاتون هماهنگ شم كه گفتم ای دی تگرامم رو بزن گوشیشو در اورد زد گفت همین مشكیه گفته بله یه س برام فرستاد رفتم خونه برنامه شبم به راه بود تراس سیگار و یه موزیك نامرد كه عكسای این خانومم بهش اضافه شد بعد از چشمای مادرم تنها چشمایی بود كه ارومم میكرد فردا ظهرش پیام داد اگه میتونید یه جا قرار بزاریم كه تمرین ها رو كار كنیم منم گفتم باشه مشكلی نیست دیدم ادرس یه كافه تو بالا شهر رو فرستاد گفت خوبه گفتم حقیقتا من نمیت نم این جور جاها بیام یه باغ رستوران سنتی هست كه هم خلوته هم ارومه نمیشه تو كافه رس خوند كه قبول كرد گفت من فقط با وستم میام كه گفتم مشكلی نداره رسیدم اونجا همون تخت همیشگی و یه قلیون دوسب فاخر و چای گاوزبون عمو اسد دیدم پیام داده ماجلودریم رفتم اوردمشون سر تخت و یه قلیونم اونا سفارش دادن شروع كردیم به تمرین انقدر مات و مبهوتش بودم كه دو دو تا رو مینوشتم پنج تا وقت ناهار شد كه من گفتم اینجا ناهارش حرف نداره بچه بالا شهر نبودم كه بره و برگ اینا خورده باشم جوجه معمولی برا ما خوب بود كه قبول كردن وقتی غذا اومد موقع خوردن برگشت گفت مادرت باید دست پختش افتضاح باشه كه به این غذا میگی خوب اسم مادر رو كه اورد چشام پر شد ازش بدم اومد سكوت كردم جا خورد احساس پشیمونی ازحرفش رو میفهمیدم گفت حرف بدی زدم بغضم تركید اشك از چشام اومد و زدم بیرون دوباره رفیق همیشگیم سیگار دیدم داره از پشت صدام میكنه توجه نكردم دیدم دستم رو گرفت برگشتم اشكام پاك كرد جا خورده بودم گفت ببخشید حرف بدی زدم چشاش پر شده بود گفتم اگه مادر داشتم حاضر بودم دست پخت افتضاحشو با لذت تمام بخورم نه این كه هر روز بیام اینجا این اشغالا رو بخورم و رفتم اومد خونه دیدم ١٠ ١٥ تا پیام داده باز نكردم فردا تو نیمكت پارك جلو دانشگاه نشسته بودم كه دیدم اومد نشست كنارم پاشدم برم دستمو گرفت نشوندم گفت سجاد تو رو خدا اسمم رو كه صدا زد جا خوردم گفت ببخشید به خدا نمیدونستم مادرت فوت شده شروع كرد به گریه كردن دیدم اصلا جای خوبی نیست همه دارن نگاه میكنن گفتم باشه پاشو بریم حالا سوار ماشین شدیم تعریف كردم زندگیمو براش با اشتیاق داشت گوش می داد قتی تموم شد اون شروع كرد گفت میخواد بره استرالیا اینو كه گفت دنیا رو سرم خراب شد كسی كه داشتم تازه تازه بهش نزدیك میشدم میخواد بره گفت تو زندگیش هیچ پسری نبوده چون اگه به كسی وابسته می شد نمی تونست ازش دل بكنه و اذیت میشد گفت كه تو پسری خوبی هستی و اینا رسیدیم جلو درشون كه دیدم مادرش داره ماشین رو میبره تو پاركینگ منو دیدو سلام كرد تعجب كردم و جواب سلام رو دادم تعارف كرد كه بیام تو من قبول نكردم و رفتم وشی ورداشتم و معذرت خواهی هاشوخوندم جواب دادم كه یادم نمیاد از دست كسی به جز بابام ناراحت شده باشم و پیام بازی های ما شروع شد امتحانا تموم شد و جفتمون قبول شدیم ریاضی رو كه دیدم منو دعوت كرده شام خونشون اول گفتم نمیتونم اینا زشته بعد دیدم یه نفر با شماره ٠٩١٢ كد یك خیلی رند بهم زنگ زد ورداشتم سلام كردم گفت من پدر دختری هستم كه باهاش ریاضی كار كردین دعوت شام رو چرا قوبل نمیكنید گفتم اخه گفت اخه نداره پسرم خلاصه قبول كردم دركمد روباز كردم دیدم همه لباسام مشكیه یه شلوار و پیرهن مشكی ساده پوشیدم یه سر و صورت رو انكارد كردم و رفتم و یه بسته از این كاكائو ها كادو میبرن هم خریدم در رو باز كرد رفتم تو دیدم تو حیاط ٣ تا ماشین خیلی خوب هستش خونه هم كه كاخ دیدم اومدن بیرون و سلام و علیك و اینا رفتیم تو شروع كردیم به معاشرت و اینا كه فهمیدم باباش یه پیمانكار ساختمانی خیلی بزرگه صحبت و اینا كه رفتیم سر میز شام قضای مفصلی بود بعد قضا خیلی سیگار می چسبه كه دیدم نگار بهم گفت پاشو بریم یه چیزی بهت نشون بدم كه من تشكر كردم و رفتم باهاش تو حیاط گفت میدونستم بعد قضا سیگارمیكشی اوردمت كه احت باشی هیچی دیگه سیگارو كشیدم و یه اتكلن اورد زدم رفتم بالا باباش گفت وقت داری باهم یه قدم بزنیم گفت بله رفتیم دو با ه تو حیاط و باباش شروع كرد به حرف زدن كه دختر من میخواد بره و اینا خلاصه گفت دوست ندارم دخترم بره كشور غریب تنها كسی هم نبوده كه براش مهم تر از این باشه حتی من و مادرش گفت علاقه شدیدی بهت داره و از این حرفا چون قبلا با پسری نبوده هر چی میشد صاف میزاشت كف دست ننه باباش منم گفتم والا مادرم بهم گفته اندازه دشكت پاتو دراز كن من حقیقتا فك نكنم بتونم این كارروبكنم چون اصلا من با دختر شما جور در نمیاییم كه باباش گفت مهم تر از پول انسانیت و اینا رفتیم بالا و بعد میوه كم كم زحمت رو كم كردم داشتم سوار ماشین میشدم كه نگار اومد جلو گفت مرسی كه اومدی و از لپم بوس كرد قلبم تند تند میزد نفسم حبس شد قرمز شدم سوارماشین شدم و بدون خدا حافظی رفتم رسیدم دیدم پیام داده و شروع كردیم به ت كه ساعت رو نگاه كردم دیدم ٣ و خورده ای نوشتم نگار دقیقا هم مان با من اسممو نوشت كه من گفتم جانم همزمان اونم نوشت جانم من استیكر خنده گزاشتم اون خجالت نوشتم دوست دارم كه همزمان اونم نوشت رویام داشت حقیقت پیدا میكرد و انگار كفش سیندرلا اندازه پام بود هیچی نگفتیم و خوابیدم صبح بد دانشگاه گفتم برسونمت گفت نه بریم بیرون كه رفتیم و تو خیابونا میچرخیدیم فتم بریم ناهار بخوریم گفت اره ولی میخوام خودم بپزم كه دست پوختم رو ببینی گفتم باشه رفتیم خونه البته خونه كه نه تبدیل شده بود به اشغال دونی همه چی بهم ریخته گفت اینجوری خونه نگه میدارن گفتم تو خونه ای كه زن نباشه همین میشه دیگه دو تا تخم مرغ پخت كه بفتمیم ته دست پخت خانم چیه گفت بیا خونه رو تمیز كنیم گفتم دیرت نشه گفت نه به خونه گفتم انگار واقعا خانوادش منو پذیرفته بودن خونه رو تمیز كردیم سر و صورت جفتمون خاكی و كثیف شد كه گفتم من یه دوش بگیرم بیام برسونمت گفت نه اول من دوش بگیرم تو برو وسایل بخر برا شام گفتم مگه برا شمام میمونی گفت اره منظورش از شام تخم مرغ بود من دست پختم از اون بهتر بود حوله دادم بهش و رفتم برگشتم یه ذره تلوزیون دیدم كه اومد بیرون رفتم تو حموم و ناخوداگاه نمیدونم برای چی موهای بدنم رو زدم اصلا تو ذهنم خطور نمیكرد كه باهاش سكس كنم انقدر برام رویایی بود كه نمیتونستم دركش كنم اومدم بیرون كه دیدم سفره پهن كرده شامو خوردیم تا اومدم سیگار بكشم سیگار رو از رو لبم برداشت و لباش رو چسبوند رو لبم چشمام و بستم و غرق شیرینی لباش شدم چشامو باز كردم خودم رو جدا كردم ازش گفتم چیكار میكنی گفت هیچی بوسیدمت گفتم اخه اینجوری گفت چه جوری پس چیزی نداشتم بگم نگاهم افتاد به چشاش زل زده بودیم به هم بدون اختیار اومدیم جلو و شروع كردیم به لب گرفتم ابر ها رو پاین تر از خودم میدیدم جفت دستامو انداختم پشت گردنش و زبونم رو گزاشتم تو دهنش و اونم با زبونم بازی میكرد احساس سستی تو پاهام داشتم همین جوری عقب عقب رفتم سمت اتاق و تخت دراز كشیدم افتاد روم لبامون از هم جدا شد و یه خنده خوشگلی كرد كه هیچ وقت یادم نمیره خدایا خواب نبود منو دختری كه دوسش داشتم و با تمام وجود عاشقش بودم رو تخت بودیم گفتم نگار مطمنی ازكاری كه میكنی گفت هیچ وقت انقدر مطمن نبودم گفتم یه خواهشی ازت دارم گفت چی گفتم بیخیال استرالیا شو اینو كه شنید خندش قطع شد صورتش سرد شد پاشد نشست شكه شده بود قشنگ معلوم بود رو كرد به من چیزی نمیتونست بگه چند دقیقه سكوت لازم بود براش تا اومد حرف بزنه گفتم اشتباه نكن تحمل این كه پدر و مادر كنارت نباشن خیلی سخته داغون میشی زندگی منو كه دیده بودی خونمو دیدی لباسامو دید اخلاقای بدمو دیدی تحملش خیلی سخته همینجوری كه داشتم صحبت میكردم رسیدم به خودمون گفتم من عاشقتم جفتمون بغض كردیم گفتم نمیتونم ازت جدا بشم اگه سر خاك مادرم نرم میمیرم اشك از چشمام ن جاری شد دوباره سكوت بعد چند دقیقه یه جمله سكوت رو شكست دوست دارم این جمله رو كه گفتم دوباره اومد جلو و شروع مرد به خوردن لبم شوری اشك چشماش كه تا دور لبش پایین اومده بو رو احساس میكردم دو باره خوابید روم شروع به نوازش بدنش كردم لبامو جدا كردمو شروع مردم به خوردن گردنش و بازی با موهاش نفس هاش دیونم میكرد لباسشو در اوردم اگه كسی رو دوست داشته باشی حتی اگه زشت ترین و بد ترین زن دنیا هم باشه به چشم تو زیبا ترینه سوتین ساده ای بسته بود سینه هاشو لمس كردم و دوباره خواهان شیرینی لباش شدم تو همین حین لباس من در اورد به هم میپیچیدیم شروع كردم به خوردن سینه هاش و بعد چند دقیقه اومدم به سمت پایین شلوارش رو در اوردم و شروع كردم به نوازش كردن پاهاش نفس هاش تبدیل شده بودن به ناله شورتیشو كشیدم پاینن و شروع مردم به لیس زدن كسی كه هم خیس خیس بود هم داغ داغ دیوانه وار ناله میكرد كه متوجه شدم ارضا شدو سست رو تخت افتاد بدنش رو نوازش میكردم تا حالش جا بیاد تو این حین شروع كرد به در اوردن لباس هام كه بهش گفتم قول میدی كه نری گفت من الان دیگه اختیارم دست شوهرمه این جملش خیالمو راحت كرد لباسامو در اورد و شروع كرد به بازی با بدنم همینجوری كه به سختی از لبام دل میكند رفت سمت پایین و چند تا لیس زد كیرم رو كرد تو دهنش ولی دندون هاش اذیت میكردن كیرمو كه در درش اوردم بهش گفتم بخوابه رو تخت كیرمو تنظیم كرد لبه كسش و بازی بازی دادم كم كم حول میدادم تو كه دیدم داره درد میكشه لبام رو گزاشتم رو لبش و با یه دستم سینش رو بازی میدادم تا لذت كمی از دردش رو جبران كنه ارو اروم كیرم رو حول دادم تو كسش وای اوج لذتی كه میتونه برای یه انسان اتفاق بیفته درد میكشید لبامو گاز میگرفت و اروم اروم شروع كردم به تلمبه زدن دیگه دردش تبدیل شده بود به لذت ٢ ٣ دقیقه بیشتر طول نكشید كه دیدم دارم ارضا میشم در اوردم و ریختم رو شكمش چون خیلی وقت بود جنب نشده بودم اب كیرم زیاد بود و داغ از داغی اب كیرم داشت لذت میبرد با دستمال ابكیر و خونی كه بود رو پاك كردم یه دوش دو نفره گرفتیم و رسوندمش خونه وقتی اومدم خونه پیام داد مامانم میگه لبات چرا اینجوری شده فرداش رفتم خواستگاری و همون روز عقدش كردم معجزه عشق زندگی ادم رو عوض میكنه اول از خدا گلایه میكردم كه فرشته زندگیم مادرم رو ازم گرفت ولی الان خدا رو شاكرم كه فرشته ای دیگه تو زندگیم جلو راهم گزاشته ببخشید اگه طولانی شد چون خاطره شیرینی بودی دل كندن ازش سخت بود ممنون كه وقت گزاشتید نوشته

Date: April 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *