تردید رو کنار گذاشتم و از پنجره ی اتاقم پریدم تو حیاط بی سر وصدا کوله امو که قبلش انداخته بودم بیرون رو برداشتم اشک هامو پس زدم و دِ برو که رفتیم من بیدی نبودم که با این بادا بلرزم خزون سبزی و طراوتم رو برد باد شکوفه هامو برد اما تنم استواره نمیلرزم ساعت ۴ عصر بود پیاده رفتم تا سر خیابون و منتظر تاکسی شدم از هیجان کاری که کرده بودم نبضم رو زیر گلوم حس میکرد م گوشیم رو خاموش کردم بعد از دعوای دیشب و کتکی که خوردم حالا فرار کرده بودم با تنش های دیشب و شوک امروز حاج بابا سکته نکنه خوبه انقدر مذهبی بود و آبروش براش مهم بود که اگر میفهمید چه غلطی کردم سکته میکرد البته با وجود شهلا جونش زیاد بهش سخت نمیگذره انقدر قر و فر و ناز داره که سر حاج بابا گرم که چه عرض کنم داغ بشه لباس هایی که تو خونه میپوشه رو فقط تن مانکن های سکسی میشه دید خودمم دیگه خسته شدم شهلا هم از خداشه من از اون خونه برم نصف خواستگارامم کار خودش بود که از دستم خلاص شه اما علیرضا همه میدونستن علیرضا هیچ عیبی نداره منم میدونستم عیب از من بود انقدر خواستگارارو الکی رد کردم که دیگه نظرمو نپرسیدن امشب هم بله برونه عروس هم رفته گل بچینه از یکی از دوستام که چند نفری خونه مجردی داشتن خواستم که چند شبی مهمونشون باشم و اونم قبول کرد فرارم صرفا برای اعتراض بود تاکسی ها هم امروز منقرض شدن بعد از ماموت ها خیابونم زیاد شلوغ نبود با این حال مزاحم و خانوم برسونیمتون و چند میگیری زیاد جلوم ترمز میکردن اما با بی محلیم میرفتن یه مزدا۳ با شیشه های دودی جلوم ترمز زد دو نفر سریع پیاده شدن یکی دستامو از عقب گرفت و یکی دستمال رو بینیم گذاشت همه ی اینا تو کمتر از ۱۰ ثانیه اتفاق افتادن و من حتی فرصت نکردم قبل از بسته شدن چشمام خوب بترسم چه برسه جیغ بزنم یا کمک بخوام میدیدمش که دستهاش رو به طرفم دراز کرد نور قشنگی اطراف صورتش رو روشن کرده بود لبخندش از جنس مرواریدهای سپید بود دستاشو گرفتم و بلند شدم گفت برقصیم رقصیدیم میون جشن رنگ ها یکی از دست هاش رو به گوشه ی لب هام کشید و لبخندش به لب های من هم اومد لب هام رو بوسید انقدر طولانی و عمیق که وجودمو از خواستن سرشار کرد مستی و شورمون تحریکم میکرد سرم داغ بود و رخوت تنم رو گرفته بود گفت از اینجا بریم رفتن آرزوم بود گفت یه جای خلوت بین ابرها تو آسمون بودیم روم خوابید از سینه هام شروع کرد تمام نقاط حساسم دل میزد رفت بین پاهام همه چیز تو اوج شهوت بود که با پاشیدن آب به صورتم پریدم و اولین چیزی که دیدم چشمای آبی مرد خوش قیافه ی لیوان به دست بود چشماش پر از نگرانی بودن کنارش مرد دیگه ای ایستاده بود با پوستی تیره و چهره ی معمولی و قد بلند نگاهش خشن و ترسناک بود که ترجیح دادم جای دیگه رو نگاه کنم رو به پسر چشم رنگی گفت دیدی گفتم اینا هیچیشون نمیشه و رفت پسر چشم آبی لیوان رو به طرفم گرفت بخور آب قنده فقط یه احمق حرفشو باور میکرد منو دزدیده و آب قند بهم میده نمیخورم نیاز به چیزخور کردنم نیست هرچی میخواید بگید عصبانی گفت گفتم آب قنده پس بخور قرار نیست بمیری ناچار خوردمش شیرین بود و بعد تنهام گذاشت دستام از پشت محکم بسته شده بود توی اتاقی حدودا ۹متری بودم که تخت و وسایل مختلف داشت با پنجره ای حفاظ دار عملا با دستای بسته ام هیچ راه فراری نداشتم برای چی دزدیده بودنم گوشیم کجاس تاریکی هوا از پنجره مشخص بود اما نمیتونستم بفهمم چه ساعتیه و چند ساعت بیهوش بودم در باز شد و چشم آبی داخل اومد در رو بست و بهش تکیه داد دیگه نگرانی تو چهره اش نبود فقط بی حس و مستقیم نگاهم میکرد گفت رمز گوشیت فقط نگاهش کردم کمی بلندتر گفت گفتم رمز گوشیت عوض جواب دادن پرسیدم برای چی منو آوردید اینجا بدون احساسی توی صورتش لب زد پول سر جمع یه میلیون پول هم همراهم نیست با یه جفت گوشواره پول رو تو نمیدی خانوادت میدن مارو از کجا میشناسید با بی تفاوتی گفت نمیشناسیم اما زنگ میزنیم بهشون آشنا میشیم پس گوشی رو برای تهدید میخواستن اگه حاج بابا میفهمید موقع فرار کردن منو دزدیدن چی میشد قوز بالا قوز ایندفعه دیگه کتک به دوتا ضربه ی کمربند و یه هول دادن ختم نمیشد آبروش خدای من گفتم من رمز گوشیمو نمیدم کسی هم منتظرم نیست که در ازای برگشتنم پول بده عمرا رمزو بگم و نیم ساعت بعد درحالیکه پسر پوست سبزه ی خشن روم نشسته بود و دکمه ی شلوار جینم رو با زور باز میکرد و بالا تنه ام رو قبلش لخت کرده بود رمز رو گفتم تمام مدت چشم آبی فقط نگاه میکرد و مراقب اتفاقات بود حس تحقیر و دست درازی اونم جلوی یک جفت چشم مزخرف بود میدونستم کارشون صرفا برای تهدیده طی مکالمات موقع عملیات افتخار آمیزشون فهمیدم اسم پسر چشم آبی آرمین و اسم پسر لعنتی و وحشی وحید بود موقع تهدید و لخت کردنم آرمین هیچ دخالتی نکرد وحید اما با حرص و شهوت کارش رو میکرد و موقع دیدن سینه هام هوس رو توی چشماش میدیدم آرمین گوشیم رو روشن کرد و بلافاصله زنگ خورد نوشته علیرضا کیه علیرضا ای وای مراسم ساعت چنده ۱۰ شبه گفتم کیه با این باید سر آزادیت بحث کنیم ۱۰ شب یعنی آبروی حاج بابا ریخته و تموم یعنی علیرضایی که امشب قرار بود زنش بشم به خونم تشنه اس نه خواستگارمه الان اونا به خونم تشنه ان جواب نده آرمین متفکرانه بهم خیره شد وحید گوشی رو گرفت و نگاهی انداخت و گفت زر مفت نزن بچه پولدار حاج بابات انقدر پولدار هست که ۵۰۰ میلیون پول خردشه منو میشناختن آرمین که گفته بود نمیشناسن چرا باید از دروغی که یه آدم ربا بهم گفته دلخور بشم رو بهش با طعنه گفتم تو که گفتی منو نمیشناسین با این حرفم وحید پوزخند زد و رو به آرمین که با بی تفاوتی بهم گفت دروغ نگفتم گفت دیدی گفتم پولدارن تو اون محله گربه هاشم کمتر از بوقلمون نمیخورن همه خر پولن از سوتی خودم فهمیدن دروغ نگفته بود دزد راستگو هم داریم از وحید وحشی قابل اعتمادتر به نظر میومد شاید هم مثل فیلم ها مخ گروهه گوشیم دوباره زنگ خورد وحید بازم علیرضاس کلی تماس هم از شهلا و حاج بابا داری کدوم پول آزادیتو راحت تر میده بگو تا زودتر برگردی خونه ات خونه الان اونجا جهنمه بالاخره که مجبورم بگم چرا لج کنم حاج بابا بابامه سیمکارتم رو شکوند بعد با یه خط دیگه شماره گرفت و گذاشت رو آیفون علیرضا برداشت احمق لابد اشتباه گرفته وحید حاج بابا دلت برا دخترت تنگ نشده علیرضا آیلین اونجاس شما کی هستین وحید رو به من گفت صداش به حاجیا نمیخوره که گفتم علیرضاس علیرضا شما کی هستید آیلین چه غلطی میکنی آیلین با توام آبرو برامون نذاشتی حاج بابات بیمارستانه دختره ی خیره بیمارستان وای اخر سکته اش دادم قطره ی اشکم در حال چکیدن بود که وحید گفت آیلین خانومتون حالش خوبه فعلا پیش ماست تا ۵۰۰ میلیون نقد تحویل بدید بعد میاد ملاقات حاج باباش چند لحظه سکوت شد گوشی رو بده به آیلین وحید صداتو میشنوه نزدیکم اومد و گفت بهش بگو اگه ۵۰۰ تومنو نقد تا فردا نده کار نیمه تموم نیم ساعت پیش رو تموم میکنم گفتم خفه شو و بعدش چنان سیلی تو صورتم زد که جیغم رفت هوا بعد هم گوشی رو برداشت و بیرون رفت آرمین بهم خیره بود گفت آبروشونو بردی نگران بود پول ندن قرار بود نامزدش بشم فرار کردم چرا صداقت خوبه اما احمق نبودم دلیلشو به اینا بگم جواب ندادم و بیرون رفت وحید داخل اومد پسره گفت حاج بابات به هوش اومد آروم آروم قضیه رو بهش میگن تا پول رو بده گفت یه مو از سرت کم نشه وگرنه از پول خبری نیس بچه ی خوبی باش تا موهات کم نشن نگاهش به جایی پایین گردنم خیره موند و رفت مانتو کج و معوج تو تنم بود و دکمه باز بالاش خط سینه هامو نشون میداد تا صبح صدای بحثشون میومد انگار حاج بابا به هوش نیومده بود و نگران پول و مهاجرتشون بودن برای ۲ روز دیگه بلیط داشتن اطلاعاتم برای لو دادنشون کافی بود صبح آرمین اومد و گفت بابات به هوش اومد ناخوداگاه لبخند زدم که ادامه داد دوستت دارن بابات و علیرضا انگار حسم رو از چشمام میخواست بخونه ادامه داد اما مادرت گفت همه ی طلاهاشو میده که دیگه نفس نکشی دنیا ایستاد شهلا میخواست بمیرم گفتم دروغه دروغ نمیگم اما دلم نمیخواد بمیری همه چی برای رفتنمون اماده اس فقط ۵۰۰ کم داریم آدم کش نیستیم شهلا میخواست بکشنم گفتم نفری چند خرجتون شد گنگ نگاهم کرد که با لبخند تلخی ادامه دادم همسفر نمیخواید عمیق بهم خیره شد اما نه به خط سینه هام و بی هیچ حرفی رفت حضورش اصلا حس ناامنی بهم نمیداد موقع غذا وحید رو به آرمین با لبخند مزخرفی گفت آرمین جون بعد یه ناهار حسابی چی میچسبه احساس خطر کردم آرمین با اخطار و اخم به وحید خیره شد وصورتشو برگردوند از قدرت تکلم حداقل بهره رو میبرد به حاج بابا زنگ زدن و اون گفت که فردا پول رو میفرسته وحید گوشی رو به سمتم گرفت و دست دیگه اش یه چاقو که یه جور تهدید بود صدای حاج بابا خشدار و دلخور به گوشم خورد آیلین خودتی اشک تو چشمام رو با پلک زدن پس زدم حاج بابا خوبی خوب آبروم رفت علیرضا چی کم داشت که سنگ رو یخم کردی اون پسرو پریشون کردی منو تا مرز سکته بردی دلت کجا گیر بود خب بگو حرف بزن آیلین دلمو برای چی خون کردی ببخش بابا چی رو ببخشم آبروم رفت ببینم اون دزدا بدبختمون که نکردن لکه ی ننگ که ننداختن رو پیشونیم بدبخت یعنی تجاوز کردن یا نه مگه فرقی هم میکنه لکه ی ننگ اصلا نپرسید حالت چطوره نگاهم به آرمین در آستانه ی در افتاد که به صورت خیس از اشکم نگاه میکرد گوشی رو به طرف وحید پرت کردم سرم رو روی زانوهام گذاشتم و تمام خاطرات محو اون شب لعنتی رو گریه کردم تنها بودم نه مادری که دردم رو بفمهمه نه خواهری نه دوستی و نه عشقی به رابطه ی آرمین و وحید حسودی ام میشد چقدر خوبه که با همن یه رفاقت عمیق کاش منم با یکی فرار میکردم از سرزمین تعصب ها یکی که از اعتماد بهش آرامش بگیرم کاش میشد منم با خودشون ببرن موقع شام باز اومدن میل نداشتم و گفتم آرمین حرفی نزد اما وحید با خشونت به طرفم اومد دستمو گرفت و گفت زر نزن میخوام سالم تحویلت بدم نه مرده بخور عین میت میمونی پوست سفید و چشمای روشنم بدون آرایش بی روح و مثل مرده ها بود دستمو محکم کشید که داد کشیدم و اومد باز سیلی بزنه که آرمین گفت نه و دست دیگه ی وحید رو گرفت معنی دار نگاهش کرد و گفت اذیتش نکن و نزدیک گوشش چیزی زمزمه کرد شام نخوردم بعداز شام تلفنشون زنگ خورد و آرمین رفت یکی از خانواده ام به وحید زنگ زده بود و بعد از صحبت انگار شیطون تو جلدش رفته باشه به طرفم اومد کمی این پا و اون پا کرد و آخر تصمیمش رو گرفت تجاوز دستام بسته بود و کارش آسون بود بجز تحقیر و توهینی که داشتم و ترس و چندش از رابطه با کسی که از ریختش متنفرم فکرم سمت تبرئه شدن بود با تک تک حرکاتش یاد اونشب نفرین شده می افتادم لب هامو وحشیانه میبوسید و گاز میگرفت سینه هامو چنگ میزد و زیر لب ازم تعریف میکرد دلم میخواست زودتر بکنه تو نه به خاطر هوس به خاطر اینکه از دست دادن بکارت طی یه تجاوز مسلما گناهش کمتر از از دست دادنش تو یه پارتیه اونم تو اوج مستی چشمامو بسته بودم تا بدون دیدن ریخت نحسش کارشو بکنه و مقاومت زیادی نمیکردم سعی کردم فکر کنم کس دیگه ای داره با وحشی گری سینه هامو میخوره چهره ی اون مردیکه ی عوضی تو ذهنم نمیومد علیرضاهم تو مخیلات سکسیم جایی نداشت فقط یک جفت چشم دریایی تمام پس زمینه ذهنم رو پرکرده بود ناخوداگاه اومده بود تو ذهنم و تلاشی برای خارج کردنش نمیکردم همه چیز خوب میشد اوضاعم بعداز این تجاوز بهتر از قبل می شد حداقل پرده ی نداشته ام گردن این احمق بود تا خود احمقم به شکم خوابونده بود و صورتش بین پاهام بود که صدای بلند آرمین که با ناباوری اسمش رو فریاد زد تو فضا پیچید با اومدن آرمین تازه فهمیدم چه غلطی میکردم من چقدر کثیفم یکبار تو پارتی یه مرد زن دار پرده امو به باد داد و انداختم گردن مستی حالا چی حالااا چی به بهونه ی در رفتن از شماتت حاج بابا اینکه تجاوز از هرزگی گناهش کمتره از گوشه ی چشمای اشکیم آرمین رو دیدم که سیلی محکمی تو گوش وحید زد و با ناباوری نگاهش میکرد دریای آرومش طوفانی شده بود اشک تو چشماش بود به خاطر من وحید دستاشو گرفت و گفت آروم باش یه هوس زودگذر بود اصلا خوب شد اومدی با سیلی دوم ساکت شد آرمین گفت هوس زودگذر تا کی میخوای کثافت کاری کنی اگه کارتو میکردی و دختریشو برمیداشتی دیگه پول بی پول احمق عقلتو دادی دست یرت که وحید بین حرفش گفت فقط هوس بود آرمین باباش زنگ زد جوری قرار گذاشتم که قبل از تحویلش پول رو میگیریم و میریم ببخش چند روزه حالم خرابه خب لعنتی آرمین حالت خرابه باید تجاوز کنی تو قول داده بودی ما قرار گذاشتیم بیشعور هیچی برات معنی نداره این دختر بدبخت چه گناهی کرده من چه گناهی کردم زیادی داشت حرص میخورد چشماش واقعا قرمز بود و حالش خوب نبود من که دختر نبودم چرا به خاطر هیچی حرص میخوره چرا به خاطر چیزی که نیست ناراحت باشه با جیغ گفتم به اون عوضی بگو بره بیروووون هردو ساکت شدن و وحید با گمشو ی آرمین رفت به طرفم اومد برم گردوند و تو چشمای خیسم زل زد دریاش غمگین بود حتی به بدنم نگاه هم نمیکرد چرا قابل اعتماد به نظر میرسید حیف رفاقتش با اون هیز عوضی احتمالا عاشق کس دیگه ای بود که بدنم تحریکش نمیکرد کاش اون کس من بودم اشک هام سرازیر بودن و تو دلم از خدا چیزی رو میخواستم که خودمم باورش نداشتم رفتن به یه جای دور با یه همسفر چشم دریایی نمیدونم گریه امو چی تعبیر کرد و چی دید تو چشمام که که دستامو باز کرد و لباس های آش و لاشم رو به طرفم گرفت با اندوه به زمین خیره شد و لب زد هیچوقت لیاقت اعتمادم رو نداشت این کی بود فردین تمنای چشمامو نمیدید خب اون عوضی قابل اعتماد نیست ولش کنه من هستم حس میکنم میتونم یه عمر به این آبی پاک وفادار بمونم یعنی آرمین هم سنتی و مذهبیه بفهمه پرده ندارم براش میشم لکه ی ننگ باهام فرار نمیکنه یه جای دور عجولانه و ابلهانه اس اما من میخوامش من این چشمای دریایی مرموز رو میخوام نمیخواستم ناراحت باشه گفتم پارسال تو یه پارتی مشروب خوردم میخواستم ببینم چجوریه هیچوقت خوش شانس نبودم همون شب با یکی رقصیدم بهم تجاوز کرد خواستم شکایت کنم آبروی خودم میرفت تو خاندان حاجی بازاری ما مست کردن و زن شدن یه دختر یعنی لکه ی ننگ شدن ترسیدم یه مرد زن و بچه دار بود که با تجاوزش باعث شد تمام خواستگارامو رد کنم علیرضا عاشقمه و چند ساله به پام نشسته یه پسر سنتی و متعصب خلاصه بگم که وحیدو سرزنش نکن اگر کاری هم میکرد من دختر نبودم با گوشیش تایپ میکرد چند لحظه سکوت کرد و گفت چرا نرفتی ترمیم توهم خود خوب پنداری دارم چه فایده با کلک خودمو به شریک زندگیم دست نخورده نشون بدم چرا باید کلک بزنم دقیق تر بررسیم کرد اولین بار بود سر تا پا نگاهم کرد اما بدون هوس انگار یه درخت رو نگاه کنه مسخره اشو درآوردم وقتی صاف تر نشستم تا سینه و باسنم بیشتر تو معرض دیدش باشن دلم میخواست نگام کنه به چشمش بیام نمیشد یهویی عاشقم بشه نمیشد باهم بریم گفت توام عاشق علیرضایی قبلا مطمئن نبودم اما حالا چرا من فقط عاشق دریای رازآلود روبه رومم نه خیلی ایده آله اما من عاشق کس دیگه شدم یکدفعه عاشقش شدم و آرزومه نگام کنه تا باهاش برم یه جای دور طوری بهش نگاه کردم که اگر نمیفهمید احمق بود یکهو بلند شد وایساد و با بهت نگام کرد قد و بالاش معمولی و خوب اما چهره اش خیلی جذاب بود اخم کرد و تا اومد حرف بزنه وحید داخل اومد یه شاخه رز بزرگ آبی دستش بود به طرف ارمین گرفت آرمین خیره به رنگ گل با اخم از دست وحید گرفتش وحید آرمین از خر شیطون بیا پایین منظورت از پیامت چی بود آرمین گلبرگ هارو لمس کرد منظورم واضح بود قهر نداشتیم اشتباه کردم درست جبران میکنم دیدی که کارم نصفه موند خداروشکر پولو میگیریم وطبق قرار میریم غمگین و با پوزخند گفت قرااار قرار این بود که با دختره بخوابی قرار خیانت بود من واسه چی باید به نامردی مثل تو اعتماد کنم آدم قحطه منظورش از آدم منم اونم بهم حس داره لابد داره که انقدر مراقبمه وحید تو که ادعای وفاداری داری چرا دم از یکی دیگه میزنی یکی یکی و چند تا چند تا با خشم گلبرگ ها رو جدا کرد و گفت چون دیگه فرصتی نداری چوب خطت پر شد از اولش هم اشتباه کردم با یه دوجنسگرای عیاش پریدم دیگه کافیه وحید دوجنسگرا بود وحید وقتی قرار گذاشتیم میدونستی چطوریم نمیدونستی امروز فشار روم بود این دختره هم سوسه میومد اختیارمو از دست دادم لج نکن آرمین من سوسه اومدم خواستم فریاد بزنم که دروغ میگه که صدای فریاد آرمین اومد دروغ رو به پرونده ی کثیفت اضافه نکن هرز پریدنات کم نبودن تا حالا چند نفر بهم اعتماد داشتن چند نفر ازم دفاع کردن یه اشاره اش کافیه تا باهاش هرجایی برم بیرون از اینجا فقط توهین و تحقیر منتظرمه آرمین در مقابل رفیقش طرف منو گرفت باید خوشحال باشم اما چرا همه چیز یه جوریه وحید تمومش کن قربونت برم به خاطر این دختره آینده رو تباه نکن گند نزن به همه چیز اصلا همش تقصیر اون عفریته اس بذار حالیش کنم به طرفم حمله کرد آرمین جلوش ایستاد یکهو گل پرپر شده ی همرنگ چشماش رو رها کرد دستش خونی بود گل آبی بهش زخم زده بود وحید دستش رو گرفت اما آرمین دستشو کشید عقب رفت و یه چاقو از جیبش درآورد و به طرف وحید گرفت به خاطر من روی رفیقش چاقو کشیده بود وحید رو به بیرون هول داد دنبالشون رفتم چاقو رو محکم گرفته بود نگاه وحید ناباورانه بود به سمت یه اتاق دیگه هلش داد در رو روش بست و قفلش کرد شروع کرد به کوبیدن در و فحش دادن به من نگاه آرمین به چاقوی خونی توی دستش بود به طرفم اومد همه چیز سریع اتفاق افتاده بود و گیج بودم گفت برو برم کجا دلم ریخت اومدم حرف بزنم که دست رو لبم گذاشت دوباره گفت برو دستش از اشکم خیس شد کی چشمام خیس شد چشمامو بستم دستشو کشید و عقب رفت سرانگشتشو بوسیده بودم گفتم منو ببر بریم یه جای آروم و دور من دوستت نه آرمین اون بیرون فقط تحقیر منتظرمه اول میبرنم پزشک قانونی و وقتی بفهمن پرده ندارم روزگارمو سیاه میکنن به خاطر چند میلیمتر پوست بین پاهام تمام پوست تنمو کبود میکنن منو ببر جای اون نامرد من باهات میام فریاد زد نه به طرفم اومد بازوهامو گرفت و سرش رو نزدیک آورد چند لحظه لب هاش نزدیک لب هام بود و وقتی برای بوسیدنش پیشقدم شدم عقب کشید و با عذاب گفت اون چیزی که من میخوام نداری پول خانوادم پول دارن بعد فرار میکنم میام پیشت خوبه پول نه قد بلند شونه های استوار صورت زبر چشمای وحشی دستای قوی صدای بم و کلفت کم داری گیج شدم با اخم ادامه داد مردونگی کم داری چشمام گرد شد چی میگه تو مستی مست نیستم وقتی مست میشم یکی شبیه وحید تو ذهنم میاد نه یه دختر از وقتی خودمو شناختم گی بودم چند لحظه منگ و مبهوت بودم تا اوضاع رو درک کنم دستمو گرفت و اینبار درک کردم چرا به تنم حسی نداشت چشماش پاک نبود براش مهم نبودم از بهت اشکام بند اومده بود دستمو کشید و گفت برو برم به جهنمی که ازش اومدم اونم با وحید دوجنسگرای بی بندوبار بره دوباره وحید گل میگیره براش چرا حس مرگ داشتم با درد گفتم لیاقتتو نداره وحید کثیفه از جیب شلوارش کیف مدارک کوچیکی درآورد با یه فندک از جیب تیشرتش دوتا بلیط درآورد نگاهش رو از بلیط ها دزدید فندک و زیرشون گرفت و آتیششون زد وقتی سوختن زیر لب گفت از اولشم از فرار و پناهندگی متنفر بودم بلندتر گفت برو آسمون بغض داشت هوا سنگین بود روحم درد میکرد اگه من تو جهنم بودم اون تو برزخ بود پس بهشت کجاست نوشته
0 views
Date: July 21, 2019