سخن کوتاه نویسنده با سلام خدمت عزیزان داستان سراب عشق روایتی از زندگی سینا همسر شیوا در داستان زندگی پیچیده شیوا می باشد از زبان خود سینا طبق نظرات و انتقادات شما عزیزان بنا به طولانی بودن قسمت های قبلی داستان زندگی پیچیده شیوا در این داستان حد الامکان جزئیات رو مختصر مینویسم و فقط نکات و اتفاقات کلیدی و تاثیر گذار در روند داستان رو میگم و پیشاپیش از این مختصر گویی جزئیات عذر میخوام موفق باشین سینا همه چی از دست رفته بود درست موقعی که فکر میکردم همه چی داره درست پیش میره اما برعکس شد و ورق برگشت و همه چی رو از دست دادم زندگی اعتبارم سارا فاطی خانواده فاطی و از همه مهم تر شیوا بدون هدف و مقصد فقط و فقط راه میرفتم و بارها و بارها اسم شیوا رو تو ذهنم صدا میزدم و چهره شو وقتی که وارد دفتر بابای فاطی شد تصور میکردم خیلی وقت بود ندیده بودمش و چقدر قشنگ تر شده بود و دیگه مثل قدیم بهم نگاه نمیکرد حالا بیشتر میفهمیدم که تو زندگیم چه اشتباهات بزرگی کردم و بزرگترین و دردناک ترین اشتباهم شیوا بود و حالا بهتر حس میکردم که باهاش چیکار کردم و قلبم از غم و ناراحتی داشت منفجر میشد اما دیگه هیچ امیدی و راهی نبود و همه چی رو از دست داده بودم کل زندگیم مثل یک فیلم تو ذهنم شروع کرد به نمایش داده شدن و منو برد به گذشته های دور من و سارا که دوقولو بودیم تو سن یک سالگی پدرمون رو از دست دادیم پدر ما شوهر دوم مادرم بود مادرم از شوهر اولش طلاق گرفته بود و یک خواهر و برادر دیگه از شوهر اول مادرم داشتیم مادرم وقتی که شوهرش مرد تحت سرپرستی و حمایت عموی بزرگم قرار گرفت و حتی محل زندگیش رو به اونجا تغییر داد جو خونه عموی بزرگم فاجعه بار و غیر قابل تحمل بود و اینو از وقتی که حافظه ام یاری میکنه و بچه بودم خوب حس میکردم همه به ما و مادرم به چشم آدمای اضافی و دست و پا گیر نگاه میکردن زن عموم که علنی از ما متنفر بود بارها به مادرم پیشنهاد داد که به شوهر اولش رجوع کنه و از این خونه بره اما مادرم از شوهر اولش متنفر بود و حاضر بود این جو رو تحمل کنه اما دیگه زن اون مرد نشه تو این شرایط سخت و غیر قابل تحمل من و سارا فقط همدیگرو داشتیم و سارا تنها کسی بود که تو دنیا حواسش به من بود و مطمئن بودم چقدر دوسش دارم و بهم آرامش و امنیت میده هم غمخوارم بود و هم همبازی و هم یک دوست و خواهر عالی تو همه چی بهم کمک میکرد و دستمو میگرفت از مشکلات درسیم تا مشکلات دیگه که فقط به سارا میگفتم مادرم هر روز بیشتر تبدیل به یک زن افسرده و بی تفاوت به زندگیش میشد و این سارا بود که با همون سن کمش جور مادرم رو میکشید و هوای منو داشت خلاصه بگم که همه زندگی من خلاصه میشد تو سارا و حتی هیچ دوست دیگه ای نداشتم چون سارا تنها دوست من تو زندگیم بود و فراتر از یک خواهر بود برام اما فکر نمیکردم که همین سارا تبدیل بشه به اولین اشتباه بزرگ من تو زندگیم 17 سالمون شده بود و جفتمون رشته درسی مشترک داشتیم و عزم و جزم کرده بودیم که هر جور شده یک دانشگاه مشترک تو یک شهر دیگه قبول بشیم و حداقل برای مدتی دیگه تهران نباشیم طبق حرفا و صحبتایی که از دوستام میشنیدم اکثرشون تو سن 15 سالگی یا حتی کمتر امیال جنسیشون فعال شده بود و یکی از اصلی ترین فکر و ذکرشون همین مورد بود و همش از سکس و دخترا صحبت میکردن اما من شاید به بلوغ جسمی رسیده بودم اما احتمالا به خاطر شرایط روحیم و زندگیم اصلا به این چیزا فکر نمیکردم و اصلا حس جنسی خاصی نداشتم حتی بهم پیشنهاد میدادن و میگفتن که دوست دختر داشته باشم که اصلا به هیچ دختری هم هیچ حسی نداشتم اینقدر با سارا نزدیک و راحت بودم که همه این حرفا و فکرام و میومدم بهش میگفتم و اون فقط میخندید و میگفت امان از دست شما پسرای شیطون من عاشق وقتایی بودم که میخندید مخصوصا اون لپای چال افتاده موقع خندیدن که محو تماشاش میشدم یک نکته ای که تو جمع همکلاسیام منو اذیت میکرد و عصبیم میکرد این بود که به شوخی و طعنه بهم میگفتم بچه خوشگل و سر به سرم میذاشتن نه اهل دعوا بودم و نه اونقدرام هم پخمه بودم که بذارم اذیتم کنن اما صحبتاشون از درون منو عصبی میکرد و به هم میریخت و حتی این مورد رو چون روم نمیشد به سارا نمیگفتم چون حس میکردم غرورم شکسته میشه پیشش یه بار یکی از همکلاسیام به اسم آرش که البته از بقیه قابل تحمل تر بود و کمی باهاش دوستی ساده داشتم اومد پیشم و گفت سینا راسته که میگن تو یه آبجی دو قلو داری خیلی عادی بهش گفتم آره خب که چی خندید و گفت هیچی بابا گارد نگیر خواستم بگم تو که اینقدر خوشگلی پس آبجیت چقدر خوشگله این و گفت سریع از جلوم غیب شد حتی فرصت نکردم که غیرتی بشم و باهاش دعوا کنم که چرا اینجوری درباره آبجیم باهام حرف زده از لحظه ای که این جمله رو شنیدم همش بهش فکر میکردم حتی چند بار مادرم بهم گفت چته تو فکری که گفتم هیچی نیست وقتی سارا از مدرسه اومد نا خواسته متفاوت ترین نگاه عمرم رو بهش داشتم تو عمرم اصلا به اینکه کی زشته و کی زیبا دقت نکرده بودم و اصلا به زیبایی آدما مخصوصا دخترا و زنا دقت نمیکردم و اصلا تو این فازا نبودم اما اون روز برای اولین بار زیبایی سارا رو دیدم چقدر قشنگ بود سارا هم فهمیده بود یه چیزیم شده و همش میگفت چته سینا و چرا همش داری نگام میکنی من فقط محو تماشای صورتش بودم و همش دوست داشتم بخنده و ایندفعه از یک زاویه دیگه صورت خندونش که وقتی خوشگل ترش میکنه رو نگاه کنم موهای جفتمون حدودا خرمایی رنگ بود و مخصوصا تو نور آفتاب قشنگ مشخص میشد سارا همیشه موهای بلندش که تا پشت کمرش بود رو فرق از وسط میذاشت و دم اسبی میبست فرم صورتمون مثل هم بود و نه گرد و نه بیضی و میشه گفت مابین این دوتا هر روز که میگذشت بیشتر محو تماشا و جزئیات چهره سارا میشدم و هر بار حس عجیب و نا شناخته ای درونم زنده میشد حتی سر کلاس به سارا فکر میکردم و قیافش رو تجسم میکردم یه روز که دوباره از مدرسه اومد و خیلی عرق کرده بود و صورتش خیس عرق شده بود بیشتر از روزای دیگه به نظرم زیبا اومد نا خواسته تا اتاق کلا دو تا اتاق تو اون خونه در اختیار ما بود و اتاق من و سارا مشترک بود دنبالش رفتم و همچنان نگاش میکردم مانتو دبیرستانشو در آورد و بازم از دیدن من خندش گرفت و گفت چت شده سینا چرا اینجوری نگام میکنی اگه چیزی شده و میخوایی حرفی بزنی بگو خب تو دلت نگه ندار داداشی صدای نازک و ظریف سارا و لحن محبت آمیزش اضافه شده بود به چهره زیبا و دوست داشتنیش که کاملا من و گیج و سر در گم کرده بود چند بار بهم گفت چیزی شده که من گفتم نه هیچی نشده و فقط داشتم نگاش میکردم با لبخند گفت پس اگه چیزی نشده بفرما برو بیرون میخوام لباس عوض کنم به خنده گفتم نمیرم میخوایی چیکار کنی خندش بلند تر شد و گفت چیه منو میترسونی شلوار فرم مشکی رنگ مدرسه پاش بود و بالا تنش یک تیشرت قرمز تنش بود من قصد داشتم یکمی بیشتر بخندونمش و برم اما فکر نمیکردم که بعد گفتن اینکه چیه منو میترسونی یه هو جلوی من شلوارشو بکشه پایین و درش بیاره و خیلی راحت و خونسرد بره سمت کمد دیواری و شلوار تو خونه ایش رو برداره و پاش کنه با لبخند خاص خودش اومد طرفم و لپم و کشید و گفت داداش کوچولو میخواد منو اذیت کنه اما کور خونده سارا 5 دقیقه از من بزرگ تر بود و برای همین میگفت داداش کوچولو یک لرزش درونی همه وجودم و گرفته بود و چیزی که دیده بودم داشت باهام کاری میکرد که نمیدونستم چه کاریه و چه حسیه پاهای سفید و برف سارا رو برای اولین بار بود میدیدم یا شاید اگه میخواستم میتونستم قبلنا هم ببینم اما اصلا تو این فازا نبودم دیدن اون پاها تو اون شرت قرمز هم رنگ تیشرتش دیدن اون رونای سفید و ترکیبش با رنگ قرمز و اون صورت خندون قشنگ و اون لحن صدای محبت آمیز شبانه روز اون صحنه رو تو ذهنم مرور میکردم و تجسم میکردم و اون حس عجیب و نا شناخته درونم قوی تر میشد و بیشتر منو اسیر خودش میکرد بعد چند روز تبدیل شده بودم به یک آدم عصبی و پرخاش گر چون نمیتونستم این تضاد لذت دیدن سارا و تجسم کردن پاهای لختش و اینکه به هر حال سارا خواهر منه و من نباید اینجوری باشم و در موردش فکر کنم حتی از خودم چندشم میشد و از خودم تنفر داشتم که چرا اینجوری شدم چند بار اومدم دلم و بزنم به دریا و با سارا درمیون بذارم که چه اتفاقی برام افتاده اما ترسیدم که از دستم حسابی ناراحت بشه و عصبانی و معلوم نباشه که چه عکس العملی میخواد داشته باشه ته دلم به آرش اعتماد داشتم با اینکه اون روز اون حرف و درباره سارا بهم زده بود و باعث شده بود من تو این اوضاع گیر بیوفتم از اونجایی که کل زندگیم کوچکترین مورد رو به سارا میگفتم و عادت داشتم به گفتن مشکلاتم خودمو قانع کردم که باید در این مورد با یکی صحبت کنم و از این احساس خفگی خودمو آزاد کنم رفتم پیش آرش و همه چی رو بهش گفتم و از ریز احساساتم و اتفاقای درونم که نمیدونم دقیقا چیه براش گفتم برخلاف اینکه فکر میکردم احتمال داره آرش بخنده و مسخرم کنه اصلا نخندید و با جدیت و دقت هر چی بیشتر به حرفام گوش داد آخر صحبتام بهش گفتم چیکار کنم آرش این نامردیه که من به نزدیک ترین یا شاید بگم تنها ترین آدمی که تو زندگیم دارم خیانت کنم و این جوری در موردش فکر کنم آرش بهم گفت چرا اینجوری فکر میکنی و خودتو اینقدر عذاب میدی مگه کاری کردی که خودتو سرزنش میکنی هر پسری این حس و داره و شک نکن همه پسرا از دیدن یک دختر خوشگل مخصوصا اون جوری که تو دیدی دلشون میلرزه و بهش فکر میکنن حتی اگه خواهرشون باشه آرش ادامه داد که از اونجایی که من حدودا تو رو میشناسم و کمی در جریان زندگیت هستم خوب میشه حدس زد که رابطه تو و سارا خیلی فرا تر از یک رابطه برادر و خواهر های دیگه هستش شما بیشتر از اینکه با هم خواهر و برادر باشین شبیه دو تا دوست صمیمی هستین و خیلی بیشتر به هم وابسته هستین و به هم علاقه دارین تازه از کجا معلوم که به بهونه رو کم کنی تو عمدا جلوت شلوارشو در نیاورده باشه که اونم جلب توجه کنه ارش حرفاشو اینجور تموم کرد که اینقدر سخت نگیر و به خودت عذاب نده پسر همه ما این حس و داریم و جنس مخالف ما رو حالی به حالی میکنه موقع خدافظی آرش بهم گفت فقط میشه یه خواهشی کنم و فکر نکنی منظور خاصی دارم و میخوام از اینکه باهام درد و دل کردی سو استفاده کنم گفتم بگو خب من بهت اعتماد دارم آرش گفت میشه یه عکس از آبجیت بهم نشون بدی و واقعا کنجکاو شدم ببینم آبجی دو قلو تو چه شکلی میتونه باشه از اونجایی که آرش و میشناختم و میدونستم آدم دو رو و خائنی نیست و هر چی تو دلشه رو میکنه و فقط کنجکاوه که سارا رو ببینه یک عکس بیرونی که سارا با مانتو و روسری بود انتخاب کردم و بردم بهش نشون دادم آرش برای چند ثانیه میخ عکس سارا شد و با خنده و شوخی رو کرد به من و گفت ما رو باش تا حالا به کی میگفتیم بچه خوشگل چقدر این سارا خوشگلههههههه اونوقت تو میگی عذاب وجدان داری چون بهش فکر میکنی و دیدش واقعا دیوونه ای به خدا آبجیت خیلی خوشگله سینا حرف نداره حرفای آرش و نظرش درباره سارا هر لحظه و هر لحظه بیشتر منو درگیر سارا میکرد خوب میتونستم حس کنم که همه امیال جنسیم بیدار شده و فعال شده و حتی گاها چاره ای جز خود ارضایی نداشتم به پیشنهاد آرش سعی کردم برم تو نخ دخترای دیگه و دوست دختر داشته باشم که هر بار نا موفق بودم و اصلا بلد نبودم باهاشون ارتباط بر قرار کنم و از همه مهم تر هیچ حسی بهشون نداشتم کم کم داشتم به مرز جنون میرسیدم و هر روز عصبی تر و بی قرار تر سارا با اینکه خونه عموم هیچ پسری نبود و دو تا دختر داشتن که یکیشون عروسی کرده بود و اون یکی هم همش سر درس و حساب کتاب بود و از اتاقش بیرون نمیومد لباس های چسبون و اندامی نمیپوشید و همیشه با تیشرت های ساده و شلوار های ساده خونه ای میگشت اما همینم باعث نمیشد که نتونم از نگاه کردن به سارا و فکر کردن بهش دست بردارم و هیچ مقاومتی نداشتم در برابر این کار چند وقتی بود که سارا حسابی بهم پیله شده بود که چته تو سینا بگو چی شده و چی داره اینقدر عذابت میده اما همش از زیر جواب دادن در میرفتم و بهونه میاوردم و میگفتم چیزی نیست آخرای پاییز بود و هوا حسابی سرد شده بود و یک روز عصر آسمون حسابی ابری بود و دلش گرفته بود سارا اومد پیشم و گفت حال داری دو تایی بریم بیرون یه هوایی بخوریم خیلی وقت بود با هم نرفته بودیم بیرون و منم از خدا خواسته قبول کردم خیلی کم پیش میومد که سارا به خودش اینقدر برسه و تیپ بزنه اما اون روز حسابی خودشو خوشگل تر کرد و یه مانتو و شلوار جین خیلی خوشگلشو تنش کرد و از خونه زدیم بیرون با یک ربع پیاده روی به یک پارک کوچیک میرسیدیم که همیشه از بچگیمون پاتوق من و سارا بود آسمون شروع کرده بود به نم نم باریدن و درست همون چیزی که جفتمون دوست داشتیم یه میز شطرنج پیدا کردیم و رو به روی هم نشستیم و سارا داشت از مدرسه و دوستاش و درس و این چیزا میگفت من حسابی حس خوبی از اینکه تو این هوای دوست داشتنی و اینکه کنار سارا بودم داشتم سارا یه هو سکوت کرد و اونم شروع کرد نگاه کردن من نا خواسته خندم گرفت و گفتم چرا پاز شدی چت شد یه هو از اون نگاه های جدی و حدودا خشن که حتی از بچگیم وقتی که کار بدی میکردم بهم میکرد و ازش میترسیدم بهم کرد بهم گفت من چیزیم شده یا تو اومدم بگم که سارا گیر نده من هیچیم نیست که حرفم و قطع کرد و گفت سینا یا همین الان با من حرف میزنی یا از اونجایی که مامان اصلا اوضاع روحی خوبی نداره و نمیتونم بهش چیزی بگم و ازش کمک بگیرم همین الان میبرمت پیش محمود یا ملیحه که اونا به حرفت بیارن محمود و ملیحه برادر و خواهر مادری ما بودن و 10 و 7 سال از ما بزرگتر بودن و رابطه خیلی خیلی کمی باهاشون داشتیم و شخصا از جفتشون خوشم نمیومد حتما من برات خیلی غریبه شدم که حاضر نیستی باهام حرف بزنی و چاره ای ندارم برخلاف میلم ببرمت پیش اونا و ازشون کمک بخوام که بفهمن تو چت شده که اینجور داری خود خوری میکنی سارا مثل همیشه موفق شده بود منو تحت فشار بذاره و دیگه نتونم جلوش مقاومت کنم سرم و گرفتم بین دستام و صفحه شطرنج و نگاه میکردم با اصرار ادامه دار سارا و تهدیدش و اینکه اصلا نمیخواستم با محمود و ملیحه رو به رو بشم مجبور شدم به سختی هر چی بیشتر شروع کنم به حرف زدن همونجوری که برای آرش همه چی رو از اول با جزئیات تعریف کرده بودم برای سارا کامل تر گفتم و حتی بهش گفتم که با آرش این مشکلم رو درمیون گذاشتم و چقدر سعی کردم جلوش بگیرم و نتوستم آخرش بهش گفتم سارا هر بلایی سرم بیاری و هر دادی که داری سرم بزنی حقمه و من اینقدر عرضه نداشتم که جلوی اینو بگیرم و اینجور بهت خیانت کردم تو کل حرفام سرم پایین بود و جرات نگاه کردن به سارا رو نداشتم حرفام که تموم شد چندین دقیقه سکوت مطلق بین ما بود و صدای بارش بارون که شدید تر شده بود تنها صدایی بود که شنیده میشد تو اون پارک خلوت که دیگه هیچ کس غیر ما توش نبود سارا عمدا این آب و هوا و شرایط و انتخاب کرده بود و میدونست که چقدر هوای ابری و بارونی رو دوست دارم و میتونه بالاخره به حرفم بیاره اما خبر نداشت که قراره چیا بشنوه و قطعا اصلا به این یک مورد فکر نمیکرد بالاخره سکوت و شکست و گفت تو چشام نگاه کن سینا با توام میگم به من نگاه کن سینا به سختی سرم و بالا بردم و بهش نگاه کردم حتی تو اون شرایط که احتمال میدادم الانه که سارا بزنه تو گوشم و شروع کنه جیغ و داد کردن بازم نتونستم چهره زیبا تر شدش تو بارون رو نبینم و به زیباییش فکر نکنم با همون قیافه جدیش که مشخص بود ذره ای تعجب هم قاطیش شده و سعی داشت مثل همیشه احساساتشو کنترل کنه و نذاره کسی درونشو بفهمه حتی من بهم گفت که سینا همه اینایی که گفتی واقعا راست بود تو همه این مدت که اینجور داشتی خودتو میخوردی داشتی به من فکر میکردی شدت بارون بیشتر و بیشتر شده بود و موهام و ریخته بود رو پیشونیم و با سر تکون دادن همه حرفام و تاییدکردم سارا بدون پلک زدن با اون قیافه اون لحظه ترسناکش داشت بهم نگاه میکرد قسمتی از موهای اونم از خیس شدن زیاد از زیر روسریش زده بودن بیرون و یک طرف صورتش رو گرفته بودن با همون تجربه کمی که درباره زنا و دخترا داشتم اینو خوب میدونستم که تا حالا هیچ دختری رو ندیده بودم که موقع جدی شدن اینقدر قیافش ترسناک و محکم و مصمم باشه غیر منتظره ترین سوالی که اصلا بهش فکر نمیکردم و حدس نمیزدم رو ازم پرسید سارا ازم پرسید چرا نتونستی با دخترای دیگه دوست بشی تا منو فراموش کنی و دیگه به من فکر نکنی من چیزی برای مخفی کردن نداشتم و بغض کرده بودم و ترجیح دادم صادقانه جواب بدم و گفتم چون از هیچ کدومشون خوشم نیومد و نتونستم به هیچ کدوم هیچ حسی داشته باشم و همین باعث میشد نتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم خودم سارا میدونم که هیچ آدمی به خواهر خودش نظر نداره اینجور درگیر خواهرش نمیشه باور کن همه سعی خودمو کردم و دارم دیوونه میشم سارا اینجور سکوت نکن و بیا بزن تو گوشم و بهم بگو بی غیرت بهم بگو بی معرفت بهم بگو عوضی بیا بزن تو گوشم و سرم داد بزن و هر چی دوست داری بهم فحش بده مثل قدیما که پیش سارا درد و دل میکردم و گریم میگرفت دوباره گریم گرفته بود و سرم و گذاشته بودم رو دستام و گریه میکردم سارا دستمو گرفت و گفت داری چیکار میکنی اون بچگیات بود که گریه میکردی الان دیگه مرد شدی و زشته اینجوری گریه کنی پاشو بریم بارون خیلی تند شده و هوا هم سرده و جفتمون حسابی سرما میخوریم پاشو بریم که الان مامان هم نگران میشه وقتی رفتیم خونه مامان کلی غر زد که تو این هوا به این خرابی کجا بودین آخه به هر حال شام خوردیم و سارا یه جوری آرومش کرد که دیگه گیر نده من رفتم تو اتاق و رو تختم دراز کشیدم سارا رفته بود حموم و اومد بالا سرم و گفت پاشو برو حموم و دوش آب گرم بگیر تا سرما از تنت بره بیرون وگرنه سرما میخوری بهش گفتم نمیخوام و پشتمو کردم باورم نمیشد که رفت یه پتو آورد و انداخت روم و تو ضبط تو اتاق یک سی دی از مدرن تالکینگ گذاشت و سارا تنها آدمی بود که میدونست من وقتایی که خیلی ناراحتم با موزیک مدرن تالکینگ میخوابم این رفتار بی تفاوت سارا حداقل تو ظاهر من و حسابی گیج کرده بود و واقعا نمیدونستم که الان چی تو دلش درباره من میگذره و شاید دیگه مثل قبل منو دوست نداشته باشه و الان فقط داره حفظ ظاهر میکنه اما بعد چند روز متوجه شدم از صمیمیتش با من اصلا کم نشده و حتی بیشتر باهام میگه و میخنده و شوخی میکنه و از مدرسه و درس و دوستام میپرسه نشسته بودم رو تختم و سرم تو کتاب بود و داشتم درس میخوندم که سارا بهم گفت چی میخونی متوجه شدم دقیقا جلوم وایستاده و از بالا داره کتابمو نگاه میکنه سرم نا خواسته اول به پاهاش افتاد که دیدم یک شلوار تنگ قرمز که رنگ مورد علاقشه پاش هستش و سرم و بردم بالا دیدم که یک تاپ قرمز رنگ هم تنشه و اولین باری بود تن سارا تاپ میدیدم و درسته که قبلا تن دختر عموم یا حتی اقوام دیگه لباسای تنگ و اینجور شلوارا رو دیده بودم اما هیچ وقت به چشمم نیومده بود و این هزار برابر به چشمم اومد به خودم اومدم که دیدم سارا گفت چته سینا باز هنگ شدی میگم چی میخونی بهش گفتم دارم ریاضی میخونم و فرمولا رو مرور میکنم همونجوری جلوم دو زانو نشست و گفت آی کی یو کی آخه اینجوری ریاضی میخونه باید رو کاغذ بنویسی و تمرین کنی یادت رفته ما قرارمون چیه ما به هم قول دادیم این دو سال رو حسابی بخونیم و حتما کنکور یک دانشگاه خوب و مشترک و به دور از اینجا قبول بشیم حالا نگاه من از بالا به سارا بود و محو همون یه ذره خط سینه های سفید و حدودا کوچیکش شده بودم محو اون گردن سفید و قشنگش شده بودم محو اون لباش موقع حرف زدن شده بودم که دوباره بهم گفت با تو ام سینا این چه وضع درس خوندنه مگه قرارمون یادت رفته بهش گفتم نه یادم نرفته باور کن دارم سعی خودمو میکنم روم نشد بهش بگم که ذهنم اینقدر هنوز مشغول تو هستش که نمیتونم کامل رو درس تمرکز کنم از اون روز سارا همه انرژی شو گذاشته بود که هم خودش خوب درس بخونه و هم به من کمک کنه که از درسام عقب نمونم سارا هر روز خوشگل تر و ناز تر میشد و هر بار لباسای اندامی تر و خوشگل تر و طبق سلیقه خودش اکثر لباساش رنگ قرمز یا از خانواده قرمز بودن خیلی وقتا که محو تماشاش میشدم با دستش میزد تو سرم و من و متوجه درس میکرد رفتارش کم کم با بقیه هم عوض شده بود و حسابی اجتماعی شده بود و حتی مادرم رو مجبور کرد که بره با خواهر بزرگش که سالها قهر بودن آشتی کنه و باهاشون رابطه برقرار کنه رفت و آمد ما به خونه خالم زیاد شده بود و به شدت به من و سارا علاقه داشت و دوسمون داشت خالم یه بچه بیشتر نداشت که اسمش فاطی بود و یک سال از من و سارا کوچیک تر بود مادرم و حتی خالم به شوخی و خنده میگفتن چقدر شما دو تا به هم میایین و دیگه لازم نیست براتون دنبال زن و شوهر بگردیم من اینقدر درگیر سارا بودم که اصلا به فاطی یا هر دختر دیگه فکر نمیکردم و فقط خوشحال بودم که مادرم با برگشت رابطه اش با خواهرش دوباره سرحال شده و کمتر افسرده هستش و ناراحته عموی کوچیکترم که البته مجرد بود خیلی هوای ما رو داشت و جز کسایی بود که سعی داشت بهمون کمک کنه و جای پدر نداشته مون رو پر کنه اما شرایط مالی خوبی نداشت سوم دبیرستان تموم شده بود و وارد پیش دانشگاهی شده بودیم و یک سال دیگه تا کنکور فاصله داشتیم یک روز که از مدرسه برگشتم سارا انگار آماده بود که من دم در برسم و با خوشحالی بهم گفت سینا یه مهمون خیلی خوب داریم وارد که شدم یک آقا و خانوم حدودا هم سن مادر خودم دیدم که بلند شدن و چقدر صمیمانه و محبت آمیز باهام احوال پرسی کردن و حتی اون خانوم گریش گرفت و گفت وای خدای من چقدر بزرگ شدن این دو تا سارا برای خودش خانومی شده و سینا مردی شده ماشالله مادرم بهمون معرفی کردشون که این آقا شهرام و سهیلا خانوم بهترین و نزدیک ترین دوست پدرتون هستن و بعد سال ها موفق شدن مارو پیدا کنن سارا و مادرم کلی هیجان داشتن از اینکه بهترین دوست پدرم پیداش شده و بهمون سر زده این شد شروع رابطه ما با شهرام و حسابی به هم نزدیک شدیم و تا اینجا که شهرام برای مادرم که پرستار بود یک کار دیگه تو یه بیمارستان بهتر و با حقوق بهتر جور کرد و حتی با اصرار سارا تصمیم گرفتیم که از خونه عموم بریم و خودمون خونه اجاره کنیم شهرام دو تا بچه داشت یه پسر و یه دختر که بزرگتر بود و داشتن مقدمات تحصیل تو خارج رو براش فراهم میکردن که بفرستنش بره خارج درس بخونه واقعا شهرام هوای ما رو داشت و مخصوصا به من خیلی لطف داشت و حتی صمیمیت به جایی رسید که من و پسرم صدا میزد شرایط خیلی بهتر از قبل بود اما سارا هنوز مصمم بود برای قبول شدن تو یک دانشگاه خوب هر روز خوشگل تر و جا افتاده تر میشد و بعد اون صحبت تو پارک تو اون روز بارونی دیگه هرگز صحبتی در اون مورد با هم نکردیم با همه این تغییرات هنوز همه زندگی من سارا بود و چشمم به دهن اون بود و هر چی میگفت رو درست میدونستم و قبول میکردم به وضوح جلوی من که میرسید مخصوصا وقتایی که تنها بودیم کاملا رفتارش فرق میکرد با بقیه و صد برابر لطیف تر و محبت آمیز تر و ناز تر باهام برخورد میکرد و حرف میزد چند تا دوست دیگه پیدا کرده بودم به اسمای مهران و میلاد و اما همچنان با آرش که دیگه خیلی صمیمی تر شده بودم حرفامو میزدم و یک روز آرش بهم گفت سینا حس میکنم عاشق سارا شدی و اونم انگار بدش نمیاد از رک گویی ارش خیلی گزیده میشدم و عصبی میشدم اما خوب میدونستم که داره حقیقت و میگه و رابطه من و سارا تو ذهن من از کنترلم خارج شده بود و حداقل اینو مطمئن بودم که یک رابطه خواهر و برادری ساده نیست بلاخره زمان گذشت و من و سارا کنکور و گذروندیم و رتبه خیلی خوبی آوردیم و جفتمون موفق شدیم تو یک دانشگاه دولتی تو شهر اصفهان قبول بشیم ما هیچ کدوممون نمیخواستیم بریم خوابگاه و گشتیم و یک خونه برای اجاره پیدا کردیم که طبقه پایین یک پیرزن تنها زندگی میکرد و هدف اصلیش از اجاره خونه این بود که تنها نباشه و یکی بالا زندگی کنه و برا همین کرایه خونه رو مناسب باهامون حساب کرد اما با این حال که دانشگاه دولتی بودیم و کرایه سبک بازم خرج و مخارج ما برای مادرم سنگین بود و داشت اذیت میشد و از طرفی بچه های شوهر اولش به شدت بهش فشار وارد میکردن که برگرده و با پدرشون رجوع کنه و زشته که نوه هاشون به دنیا بیان و ببینن پدربزرگ و مادربزرگشون طلاق گرفتن فشار مالی یک طرف و فشار اونا یک طرف که حسابی مادرم گیر افتاده بود سارا بهم گفت نظرت چیه که ما برای خرج خودمون هم که شده بریم کار پیدا کنیم و عصرا کار کنیم من موافقت کردم چون واقعا نمیخواستم مادرم به خاطر پول به شوهر اولش رجوع کنه من موفق شدم تو یک کارگاه تراشکاری کار پیدا کنم و هم برام یک حرفه میشد برای یاد گرفتن و هم حقوق بخور و نمیری داشت و سارا موفق شد تو یک آموزشگاه زبان به عنوان منشی کار پیدا کنه روزا همش دانشگاه و عصرا سر کار و یک موتور خریده بودم و میرفتم دنبالش و خسته میومدیم خونه و مثل جنازه ها میخوابیدیم و حتی گاهی شبا شام هم نمیخوردیم اما کم کم به این شرایط عادت کردیم و کمتر خسته میشدیم خونه مون یک اتاق داشت و سارا تصاحبش کرده بود و من همه وسایلم گوشه حال تو قفسه گذاشته بودم اتاق کامل در اختیار سارا بود وسایل و لباساش اونجا بود و میگفت بلاخره موفق شده یک اتاق برای خودش تنهایی داشته باشه و خب منم از اینکه خوشحال بود خوشحال بودم چند هفته ای گذشته بود از زندگی جدیدمون و شروع کرده بودیم به گشتن و تفریح تو اصفهان و دوتایی سوار موتور میشدیم و گشت میزدیم سارا هنوز تو ذهن من همون سارایی بود که مدت ها قبل شکل گرفته بود و هر لحظه بیشتر بهش وابسته میشدم و بیشتر دوسش داشتم یک شب که حسابی بیرون بهمون خوش گذشته بود و سرحال بودیم برگشتیم خونه و من گفتم شام درست کردن با من سارا گفت باشه تا تو شام درست کنی من میرم یه دوش میگیرم و میام من درگیر آشپزی بودم که سارا از حموم اومده بود بیرون و حوله رو سرش و شونه هاش بود و داشت سرش و موهای بلندش رو خشک میکرد و اومد سمت من و گفت خب حالا چی داری درست میکنی زنگ بزنم اورژانس آماده باش باشن از شوخیش خندم گرفت و رومو برگردوندم سمتش یک تاپ بندی جدید صورتی تنش کرده بود و لختی ترین تاپی بود که تا حالا تو تنش میدیدم نگام رفت سمت پاهاش که دیدم یک شلوارم تنگ تا زانو پاش کرده و فاصله بین شلوارکش و تاپش لختیه و نافش دیده میشد با دیدن ساق پاهاش مثل روز همون تصویری که اون روز جلوم شلوارش و درآورده بود زنده شد و دوباره میخ دیدن سارا شدم اومد سمت من و با خنده دماغمو گرفت و گفت چته باز به خودم اومدم و گفتم هیچی و مشغول آشپزیم شدم دیدن بدن سارا تو اون لباس دوباره من و به مرز دیوونگی رسونده بود خط سینه هاش خیلی بیشتر از تاپ قبلیا که تنش میکرد مشخص بود و پاهاش خیلی بیشتر تو این شلوارک دیده میشد خنده ها و شوخی هاش و اینجور صحبت کردناش هم اضافه شده بود به این همه فشاری که رو من بود دیگه نمیشد خودمو گول بزنم و بگم که قوی ترین حس ممکن الان تو وجودم حس شهوت نیست و دقیقا حس شهوت بود که وجودمو احاطه کرده بود نمیدونم چجور شام و درست کردم و خوردیم و به سارا گفتم تو جمع و جور کن من میرم دوش بگیرم فکر میکردم که با خود ارضایی ای که تو حموم کردم میتونم این حس لعنتی رو کنترلش کنم و دیگه به بدن سکسی سارا فکر نکنم اما وقتی که برگشتم و سارا برام چایی آورد و نشست کنارم و دستشو انداخت درو گردنم و گفت خب داداش کوچولو برای خودت آشپزی شدیا ما خبر نداشتیم آفرین خیلی گشنم بود و حسابی چسبید همین کافی بود که حس شهوت به بدن سکسی سارا و اینجور رفتارش با من صد برابر قوی تر بهم حمله کنه موقع خواب همیشه اینجور بود که جفتمون تو هال میخوابیدیم و با فاصله جامونو مینداختیم و اون شب هم همینجوری جا انداختیم و چراغا رو خاموش کردیم و چراغ خواب و روشن کردیم که بگیریم بخوابیم از فکر سارا خوابم نمیبرد و همش به این پهلو و اون پهلو میشدم حس جنون آمیز شهوت و عذاب وجدان از این حس لعنتی و خیانت بهم برگشته بود با خودم به شدت درگیر بودم که سارا صدام زد که چت شده سینا چرا نمیخوابی بهش گفتم چیزی نیست سرم درد میکنه سارا گفت میخوایی برم چراغ خواب و خاموش کنم تاریک تاریک بشه گفتم نه ربطی به اون نداره تو بگیر بخواب سارا از تنها خوابیدن و تاریکی میترسید و برای همین با چراغ خواب میخوابیدیم سعی کردم ظاهرمو اروم تر بگیرم که سارا حساس نشه و بگیره بخوابه سمت سارا بودم و داشتم بهش نگاه میکردم پتوشو پس زده بود و به پهلو و پشت به من خوابیده بود و خودشو جمع کرده بود آروم بلند شدم و رفتم سمتش که پتو بندازم روش که سرما نخوره همین باعث شد که نگاهم به کونش بیوفته که چقدررررر تو این شلوارک صورتی و این نور قرمز چراغ خواب قشنگ و تحریک کننده شده بودددد نگام به کمرش افتاد که تاپش بالا تر رفته بود و بیشتر لخت شده بود چشمم به بازوهای لختش افتاد که سفیدیشون تو اون نور کم به چشم میومد چشمم به پشت ساق پاهاش افتاد که چه برجستگی قشنگی داشت بالا و پایین شدن پهلوش به خاطر نفس کشیدنش قشنگی چند برابر به شیکم و پهلوش میداد به خودم اومدم حس کردم که کیرم چطور بلند شده و داره شرتم و شلوارم و پاره میکنه پتو رو سریع انداختم روشو سریع برگشتم سر جام و به سختی و فشار گرفتم خوابیدم و بماند که صبحش با چه بیضه درد بدی از خواب بیدار شدم سارا از وقتی که دستش تو جیب خودش رفته بود هر بار لباسای بیرونی و خونگی شیک تر و خوشگل تر میخرید مخصوصا لباسای خونگی واقعا خوشگلی میگرفت و اکثرشون هم لختی بودن و بیشتر باعث دیوونگی من میشدن خیلی شبا به بهونه پتو انداختن روش میشستم و نگاش میکردم و حتی مطمئن بودم خیلی از خود ارضایی هام که دوباره زیاد شده بودن به یاد بدن سکسی سارا بود دیگه زمستون شده بود و اولین زمستونی بود که ما تو اصفهان بودیم حسابی هوا سرد شده بود و تا استخون آدم تیر میکشید از سرما با این حال سارا اصرار داشت با همون موتور برم دنبالش و میگفت لباس گرم تنمونه و مشکلی نیست و یه بار که خیلی سردش شده بود از پشت محکم منو بغل کرد و از اون به بعدش همیشه رو موتور بغلم میکرد و اینم باز دلیل میشد که بیشتر دیوونش بشم و وقتایی که بغلم میکرد دلم میلرزید سعی کردم به نصیحت گذشته آرش برم سمت دخترای دیگه تو دانشگاه تا بتونم از این وضع در بیام و حتی سعی میکردم با دیدن فیلمای سکسی و فکر کردن بهشون دیگه به سارا فکر نکنم و به خاطر بدن سکسی سارا تحریک نشم اما هر کاری میکردم بازم موفق نمیشدم و باز این سارا بود که تو وجودم و تو چشمام بود یه شب سارا گفت از دوستم تو دانشگاه فیلم گرفتم بیا ببینیم سی دی رو گذاشتم تو دستگاه و فیلم شروع شد یه فیلم جنایی و پلیسی بود که نقش اول فیلم یک خانوم پلیس بود یه صحنه از فیلم یک سکس نیمه از این خانومه با دوست پسرش نشون داد و این اولین بار بود که من و سارا با هم داشتیم یک صحنه سکسی میدیدم زیر چشمی نگاش کردم و دیدم خیلی راحت چشماش به تلوزیون هستش و اصلا معلوم نیست که خجالت بکشه و یا چهرش جوری بشه چند شب بعدش سارا چند تیکه لباس جدید خریده بود و حسابی پر انرژی بود و وقتی رسیدم خونه گفت برم زودتر بپوشم ببینم چجوریه من داشتم کتابام و مرتب میکردم که سارا صدام زد که نگاش کنم و نظر بدم درباره لباس جدیدش وقتی برگشتم قلبم یک لحظه وایستاد و دهنم باز موند یه تاب براق چسبون گلبه ای با یک شلوارک اینبار تا بالای زانوی همون رنگ و به شدت چسبون و براق اینقدر چسبون بود که برجستگی کس سارا و چاک کسش کاملا معلوم میشد برجستگی نوک سینه هاش که حالا یکمی بزرگ تر شده بودن کاملا دیده میشدن سارا گفت آهاییی گفتم نظر بده بگو بهم میاد یا نه با همه زورم سعی کردم به خودم مسلط بشم و گفتم آره آره خیلی قشنگه و بهت خیلی میاد فکر میکردم الان میره عوضش میکنه اما عوض نکرد و با همون رفت سمت آشپزخونه که شام درست کنه وقتی برگشت گردی کونش تو این شلوارک تنگ و سفیدی روناش که نصفش دیده میشد تو این شلوارک بالای زانو دود از سرم بلند کرد نگاهم به اندامش قفل شده بود و نمیدونستم کدوم قسمت اندامش و نگاه کنم مثل خیلی از شامای دیگه تو خونه با سارا میخوردم بازم نفهمیدم چی خوردم و نگام یکی درمیون به سارا بود که جلوم چهار زانو نشسته بود و داشت از کلاسای درس و دانشگاه صحبت میکرد وقت خواب شد و به شکل همیشگی گرفتیم خوابیدیم و من دوباره با کیر بلند شده و ذهن داغون خوابم نمیبرد بعد یک ساعت حدودا که مطمئن شده بودم سارا خوابه مثل بعضی شبای دیگه رفتم کنارش و بازم پتو رو پس زده بود به همون سمت همیگشی خوابیده بود نشستم و شروع کردم نگاه کردنش و دیگه داشتم دیوونه میشدمممممم یکی در میون آب دهنمو قورت میدادم و نفس زدنام نا مرتب شده بود هر ثانیه که میگذشت شهوت و تحریک بیشتر منو اسیر خودش میکرد و نمیتونستم جلوی این صحنه از رونای سفید و کون برجسته و بدن سفید سارا مقاومت کنم بدون فکر و بدون هیچ پیش زمینه ای دستم رفت سمت کون سارا و به آرومی دستمو گذاشتم رو کونش قلبم داشت از ترس وایمیستاد جرات تکون دادن یا فشار دادن دستم رو کونش رو نداشتم همینجوری ثابت دستمو رو کونش نگه داشته بودم سارا بعضی وقتا خوابش سنگین بود و بعضی وقتا با صدای یه مگس بیدار میشد امیدوار بودم این بار خوابش سنگین بوده باشه و بیدار نشه بعد چند دقیقه ترس دوباره شهوت به من غلبه کرد و با جرات بیشتری انگشتامو رو کونش فشار میدادم و این لمس کردن کونش باعث شد کاملا و صد برابر تحریک بشم و قلبم به لرزه بیوفته دو لا شدم که صورتش رو ببینم و مطئمن شدم که خوابش حسابی سنگینه دستمو بردم پایین تر و رسوندم به قسمتای لخت رون پاهاش با لمس کردن رون پاش لرزش قلبم بیشتر شد و تو وجودم همش خالی میشد دستمو آروم رو رون پاش میکشیدم و آروم انگشتام و رو پوست سفیدش فشار میدادم به همین حالت دستمو تا پشت ساق پاهاش بردم و اونجا هم لمس کردم و دیگه ترس اینکه بیدار بشه رو نداشتم همینجوری دستام با بی ملاحظگی بیشتر رو کونش و روناش بود که یه هو دیدم سارا حرکت کرد و یک لحظه فکر کردم بیدار شده و از ترس قلبم وایستاد اما از اون حالت به پهلو برگشت و صاف خوابید دیگه کونش در دسترسم نبود و اینبار کل بندش رو از جلو میتونستم ببینم بعد چند دقیقه صبر کردن و نگاه کردن به صورت خوشگلش دوباره دستم رفت سمت رونای پاش اما ایندفعه از جلو و حتی انگشتام و میکردم زیر شلوارک تنگش که بالای رونش که نرم تر بود و لمس کنم چشام به سینه هاش بود و با اینکه مردد بودم که نکنه با لمس سینه هاش بیدار بشه اما بازم شهوت بهم غلبه کرد و دستمو بردم رو سینه هاش گذاشتم در کل اولین بار عمرم بود یک جنس مخالف رو لمس میکردم اما با لمس سینه هاش از روی همون تاپ تنگ که مشخص شد زیرش سوتین نبسته چنان دلمو لرزوند و وجودمو یه هو خالی کرد که نا خواسته یک نفس خیلی عمیق کشیدم چقدر این سینه ها نرم بود انگشتام به لرزه افتاده بودن و سرم از شدت درد داشت میترکید و کیرم هم که واقعا داشت شرت و شلوارم و جر میدادددد مرز دیوونگی رو رد کرده بودم و به جنون رسیده بودم و دوباره با ولع و بدون ملاحظه سینه هاشو چنگ میزدم پا رو فراتر گذاشتم و دستمو به سختی کردم زیر تاپ تنگش و رسوندمش به سینه هاش با لمس مستقیم سینه هاش اون حس چند لحظه قبلش که با تماس سینه هاش از روی تاپ داشتم هزار برابرش برام به وجود اومد دوست داشتم به هر قیمتی شده سینه هاش و ببینم با همه سعی ام تاپشو اروم اروم دادم بالا که سینه هاش مثل دو تا ژله گرد لرزون افتاد بیرون سینه های سفید و نوک قهوه ای رنگشون صدای نفس کشیدنم هر لحظه بلند تر و نا منظم تر میشد و سر دردم هم شدید تر میشد نمیدونستم کدوم سینه شو انتخاب کنم برای چنگ زدن دیگه کاملا یادم رفته بود که شاید هر لحظه بیدار بشه بعد کلی ور رفتن با سینه هاش چشمم به پاهاش و مخصوصا برجستگی کسش از روی شلوارکش افتاد همه حواس من کار میکرد جز عقلم دستم رفت سمت کسش و شروع کردم مالش دادنش تو فیلمای سکسی دیده بودم که کس زنا هم برجستگی داره و همچین صاف نیست و کس سارا هم همینجوری بود مثل یک گلابی تو مشتم گرفته بودم و آروم فشارش میدادم و ولش میکردم بعد چند دقیقه این کارو کردن از کمر تاپش دستمو بردم داخلش و رسوندم به کسش که فهمیدم شورت هم پاش نیست و فقط همین شلوارک پاشه دستم با کمی سختی رسید به کس شیو کرده و صاف سارا چون پاهاش به هم چسبیده بود خیلی به کسش دسترسی نداشتم و نمیتونستم کامل لمسش کنم اما همونقدر کافی بود که هر ثانیه مجنون تر از ثانیه قبل بشم حسابی دستم رو کس سارا داشت کار میکرد و ور میرفت که دوباره سارا حرکت کرد و این بار پاهاش و تکون داد با این حرکتش به خودم اومدم و خیلی ترسیدم از اینکه بیدار بشه و من بدون ملاحظه هی دارم بیشتر باهاش ور میرم تا هنوز به حال خودم بودم سریع تاپش دادم پایین و شلوارکش که یه ذره پایین رفته بود و دادم بالا و سریع ازش جدا شدم و رفتم سر جای خودم و فرداش دوباره با درد شدید بیضه هام بیدار شدم و سرم داشت منفجر میشد و به گفته خود سارا چشمام قرمز شده بود امتحانای ترم اول و دادیم و قرار شد یک هفته ای بریم تهران مامان با اینکه قول داده بود بهمون سر بزنه اما غیر از همون بار اول که اومد خونه رو دید و وسایل خونه و تهیه کردیم و چیندیم دیگه نیومده بود چند روز سه تایی با هم بودیم و تا اینکه شهرام زنگ زد بهمون و پیشنهاد یک سفر به کیش داد گفتش با تور میریم و 4 روزه برمیگردیم مامانم به خاطر شرایط مالی داشت من و من میکرد که شهرام بهش گیر داد و گفت من خودم بلیطا رو میگیرم و تور و ثبت نام میکنم و بعدا هر وقت داشتی باهام حساب کن سارا خیلی استقبال کرد و مادرم تو رودروایسی قبول کرد توی فرودگاه که داشتیم سوار میشدیم از شهرام حسابی تشکر کردم که باعث خوشحالی مادرم و سارا شده زد رو شونه هام و گفت این حرفا چیه پسرم هیچ فرقی بین تو و شهروز پسرش و سارا و دخترم نیست شما هم بچه های خودمین و دیگه لازم نیست هی ازم تشکر کنی با همه وجودم شهرام و زنش و دوست داشتم که تو این شرایط سخت مادرم که دیگه عموهام شرایط کمک بیشتر نداشتن اینجور حامی ما شده بود و هوامونو داشت توی کیش دو تا اتاق سه نفره گرفته بودیم و روز اول حسابی همگی برامون تازگی داشت و خوش گذشت بهمون سارا یک مانتو نارجی و با یک ساپورت سفید تنش کرده بود و یک شال سفید که بود و نبودش فرق چندانی نداشت رو سرش گذاشته بود آخر شب بعد خوردن شام رفتیم یه پارک که توش یه دریاچه مصنوعی بزرگ بود که میشد با این قایق های دو نفره تو آب رفت شهرام و پسرش سوار یه قایق شدن و من و سارا هم سوار یه قایق مادرم و سهیلا نشسته بودن رو نیمکت و گفتن ما دیگه خسته شدیم هوای معتدل و عالی ای بود و واقعا با این همه که کل روز بیرون بودیم هنوز انرژی داشتیم بعد چند بار شوخی کردن با شهرام و به هم کوبیدن قایقا از هم جدا شدیم و من و سارا به سمت دیگه قایقمون رو هدایت کردیم که کمی تو سکوت اون دریاچه باشیم سارا داشت اطراف و نگاه میکرد و دستاشو از هم باز کرده بود و حسابی از این سکوت و تاریکی دریاچه داشت لذت میبرد نگاهم افتاد به پاهاش و رونای جمع شده و به هم چسبیدش که تو این ساپورت سفید رنگ زیبایی چند برابر گرفته بودن به خودشون مانتوش کاملا بالا رفته بود و کل پاهاش و روناش دیده میشد تو رویام بود که بتونم دستامو ببرم بین رونای به هم چسبیده و نرمش و مالش بدمشون سارا صدام زد و به خودم اومدم بهم گفت خب چطوری سینا جونی خوش میگذره یا نه به نظرت روز اول چطور بود بهش گفتم عالی بود سارا واقعا باید ممنون شهرام و سهیلا باشیم که اینجور هوامونو دارن و بهمون توجه میکنن منتظر تایید حرفم توسط سارا بودم که یادم نبود که هیچ وقت سارا قابل پیشبینی نیست سارا تو جوابم گفت مطمئنی که شهرام داره از سر دلسوزی و مفت و مجانی اینجوری بهمون حال میده و هوامونو داره از جوابش جا خوردم و گفتم خب چه دلیلی میتونه داشته باشه آخه ما که چیزی نداریم که بهش بدیم تازه چند وقته حسابی شرایط مالی مامان به هم ریختس و اصلا سودی برای شهرام نداریم سارا یه لبخندی زد و گفت اوکی بیخیال فعلا و خوش باشیم و بهش فکر نکن بعد این جملش دست من و گرفت تو دستش و گفت چقدر این دریاچه آرامش بخشه سینا میدونستم که اون لحظه دیگه نمیتونم بهش اصرار کنم که بهم بگه چی تو سرشه و منظورش از این جملش درباره شهرام چی بوده تصمیم گرفتم بعدا سر فرصت حتما ازش بپرسم خیلی دیر وقت رسیدیم هتل و حسابی خسته بودیم اتاق ما یه تخت دو نفره بود و یه تخت یه نفره من داشتم تخت یه نفره رو مرتب میکردم که مامان اومد و با خنده گفت چیکار میکنی سینا جا خواستیم و جا نشین نخواستیم شما جفتتون خیلی خوش خوابین که حالا اون سارای وحشی رو میخوایی بندازی به جون من با این همه خستگیم نذاره بخوابم و تا صبح لگد بارونم کنه حسابی خندم گرفت و گفتم باشه بیا برای تو مرتبش میکنم سارا هم نشسته بود رو تخت دو نفره و داشت به ما میخندید خیلی زود مامان از خستگی زیاد بیهوش شد و صدای خر و پفش اتاق و برداشته بود من و سارا هم زمان داشتیم با هم بهش نگاه میکردیم که تو خواب غلط زد و پشتشو به ما کرد سارا یه آهی کشید و گفت مامانمون داره کم کم پیر میشه بهش گفتم این چه حرفیه سارا هنوزم جوونه و خیلی هم خوشگله سارا نگام کرد و با پوزخند مرموزی گفت آره راست میگی فقط تو اینجوری فکر نمیکنی بهش گفتم سارا امشب چت شده همش رمزی و مرموز حرف میزنی خب درست بگو ببینم چته تو امشب چرا دنده لجی آخه هر چی من میگم صورتشو آورد نزدیک صورتمو لپمو بوس زد و گفت من غلط بکنم با داداش کوچولوم لج کنم الان روتو اونور کن من میخوام لباسمو عوض کنم از لمس لباش رو گونه صورتم همه احساسم به سارا دوباره بیدار شد و دلم لرزید تصور اینکه الان سارا داره پشتم به فاصله نزدیک لخت میشه و لباسشو عوض میکنه داشت دیوونم میکرد بعد چند دقیقه گفت خب آزادی میتونی برگردی وقتی برگشتم دیدم شلوار ساده و پیرهن ساده تنش کرده و دیگه خبری از اون شلوارک و تاپای سکسی که تو خونه تنهایی تنش میکنه نیست منم بلند شدم و بهش گفتم حالا خودت پشتتو بکنم من لباس عوض کنم به خنده گفت برو بابا چی حالا داری که من بخوام دید بزنم گرفت دراز کشید رو تخت و اصلا پشتشو نکرد لباسمو عوض کردم و یه شلوارک و زیرپوش پوشیدم و رفتم منم دراز کشیدم رو تخت سارا به پهلو روش به من بود و همونجوری خوابش برد با اینکه منم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم چند دقیقه صورت قشنگش که تو خواب قشنگ تر هم میشد نگاه کنم و بعد بخوابم بعد چند دقیقه نگاه کردن دستم و بردم تو موهاش و آروم شروع کردم به نوازش موهاش آروم صورتمو بردم نزدیک صورتش و لبام و گذاشتم رو گونش و بوسش کردم نمیدونم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم دستم کامل در کمر سارا هستش و یه پام هم رو پاش هستش و همینجوری به پهلو رو به روی هم خوابیدیم و حدودا بغلش کردم سریع دست و پام و برداشتم تا بیدار نشده که سارا از خواب پرید و خواب آلود گفت عه چته سینا چیکار میکنی بیدارم کردی گفتم ببخشید منم خواب بودم که به تو خوردم سارا همونجوری خواب آلود پشتشو کرد و گفت مطمئنی فقط بهم خوردی و خواب بودی سینا روز دوم تو کیش رفتیم پارک آبی دلفینا اونجا هم برامون حسابی تنوع و جذابیت داشت اما با این حال همش تو فکر جمله سارا بودم که بهم گفته بود مطمئنی که خواب بودی یعنی شک کرده بود و فهمیده بود شبا نگاش میکنم و حتی اون سری باهاش ور رفتم مطمئن بودم سری قبل منو بخشیده بود و گذاشته بود رو حساب بچگیم اما ایندفعه دیگه بخششی در کار نبود و مطمئنا باهام برخورد سختی میکرد ظهر برای ناهار رفتیم رستوران و فرصت شد با هم تنها بشیم برای چند لحظه بهش گفتم سارا چرا فکر کردی صبح عمدا بیدارت کردم من واقعا خواب بودم و تو خواب بهت خوردم سارا با لبخند بهم گفت باز این داداش کوچولوی من رفته تو فکر ناراحت نباش و بهش فکر نکن داداشی احتمالا دیشب همش به فکر زهره بودی و به یاد اون همش منو بغل میکردی زهره یکی از هم کلاسیام بود که یه دختر نچسب و مسخره بود که همش دنبال این بود تا باهام دوست بشه و حالم ازش به هم میخورد بهش اخم کردم و گفتم آدم قحطی بود حالا که بخوایی زهره رو مثال بزنی خب خودت میگی خواب بودم و حواسم نبوده خب ببخشید سارا گفت چرا ناراحت میشی باز من که چیزی نگفتم و ناراحت نیستم خودت باز سخت گرفتی و داری حساسش میکنی نگاهم به صورت سارا و نگاهی که اصلا نمیشد فهمید توش چه خبره خیره شده بود و دوست داشتم فریاد بزنم که اصلا خیلی هم خوب که بغلت کردم چون دوست دارمممممم چند روز تو کیش گذشت و واقعا بهمون خوش گذشت شبای دیگه رو تخت دو نفره ای که با سارا میخوابیدم سعی میکردم با فاصله بخوابم که احتمالا تو خواب سوتی ندم و باز بغلش نکنم و یا حتی کار بدتر از بغل کردن نکنم اما تو همه این روزا جذابیت و زیبایی کیش به یک طرف و اینکه نصف نگاه من همش به سارا و اندامش بود یک طرف و هر لحظه این حس قوی و قوی تر میشد و بیشتر از کنترل من خارج میشد وقتی برگشتیم تهران یک روز دیگه وقت داشتیم با مهران و میلاد و آرش قرار گذاشتیم همو ببینیم به یاد گذشته رفتیم دور زدیم و حسابی از دلقک بازی های مهران خندیدیم موقع خدافظی من و آرش ازشون جدا شدیم و من نیاز داشتم که با آرش درباره همه اتفاقایی که بین من و سارا افتاده صحبت کنم یه پارک خلوت رفتیم و براش همه چیز و از وقتی که من و سارا رفته بودیم اصفهان تعریف کردم چشای آرش گرد شده بود و دهنش باز مونده بود بهم گفت واقعا تو خواب باهاش ور رفتی و سینه هاشو لخت کردی بهش گفتم آره چون مثل دیوونه های روانی دیگه دست خودم نبود که دارم چیکار میکنم آرش مختصر همه چیزایی که بهش گفته بودم و مرور کرد و با تعجب همش ازم تاییدیه میگرفت که واقعا درست گفتم یا نه حسابی رفته بود تو فکر و داشت حرفامو تو ذهنش آنالیز میکرد بهم گفت سینا باورم نمیشه که با یک آدم اینقدر ور بری و خواب باشه و متوجه نشه مگه میشه آخه از کجا مطمئنی که آبجیت کاملا خواب بوده اصلا چرا باید اینجوری جلوی تو لباس بپوشه و رفتار کنه خودت داری میگی توی کیش بهت گفته تا صبح همش بغلش کردی توخواب چرا همونجا بیدارت نکرده و بهت نگفته که درست بخوابی آرش ادامه داد که سینا اگه همه اینایی که برام تعریف کردی دقیق و درست باشه باورم نمیشه که سارا از هیچی خبر نداشته باشه و ندونه تو دل تو چه خبره برگشته بودیم اصفهان و ترم دوم دانشگاه شروع شده بود حرفای آرش همچنان تو ذهنم تکرار میشد و بهش فکر میکردم اگه واقعا سارا بدونه که چی تو دل من میگذره چرا بهم هیچی نمیگه سارا آدمی نیست که از کوچکترین مشکل تو زندگیش بگذره و برای ثانیه به ثانیه زندگیش برنامه داره و حواسش به همه چی هست یه روز ظهر که تو مسیر دانشگاه به خونه بودیم سارا بهم گفت یکی از دوستای دانشگاهیش گیر داده و دعوت کرده برم جشن تولدش بهش گفتم خب برو مگه چه عیبی داره یه تنوعی میشه برات و یکمی دخترونه خوش میگذرونین سارا گفت مشکل همینجاست آخه جشن دخترونه نیست انگاری مختلطه و همه قراره با دوست پسراشون بیان به خنده گفتم خب مشکلی نیست الان تو راه برات یه دوست پسر جور میکنم حاضر و آماده ببریش جشن تولد با دستش زد رو پام و گفت سینا جدی باش دارم جدی باهات حرف میزنم بهش گفتم چشم قبول اما خب کاری نمیشه کرد آخه یا همینجوری میتونی تنها بری یه سر بزنی و کادوی تولد دوستت رو بدی یا اصلا عذر بخوایی و نری سارا گفت نخیرم هیچ کدوم از راه حلات به درد نمیخوره من میخوام برم و همه جشن و باشم و خوش بگذرونم و در ضمن نمیخوام تنها برم بهش گفتم سارا نکنه دوست پسر داری و از من مخفیش کردی الان بهونه کردی که اینجوری بهم بگیش باز زد رو پام و گفت باز آی کی یو این داداش کوچولوی من گل کرد دوست پسرم کجا بود بابا اگه هم داشتم لازم نبود این جوری بهت بگم میومدم مثل آدم میگفتم از فلانی خوشم اومده و با هم دوست شدیم بهش گفتم اون وقت نمیترسیدی من غیرتی بشم و عصبانی بشم سارا خندش گرفت و گفت تو اگه غیرتی بودی نمیرفتی به دوست صمیمیت بگی که دلبسته من شدی و براش تعریف کنی که پاهای لخت منو موقع لباس عوض کردن دیدی اشاره به اون صحبتای تو پارک حسابی کم آورده بودم و گفتم قبول حق با تو حالا که دوست پسر نداری و تصمیم داری حتما جشن تولد و بری و تازه تصمیم داری تنها نباشی تو این یه روز از کجا و با کی میخوایی دوست پسر پیدا کنی سارا گفت اصلا هم لازم نیست برم دوست پسر پیدا کنم حسابی گیج و سر در گم شده بودم و بهش گفتم تو رو خدا سر ظهره و حسابی خسته ام جون من از این تلیپ مرموز بودن بیا بیرون و رک و راست بگو چی تو سرته و میخوایی چیکار کنی حسابی خندش گرفته بود صدای خندش تو اتوبوس واحد بلند شده بود یکمی که آروم تر شد بهم گفت این مشکل به راحتی و به دست تو حل میشه سینا جونی این دوست من اصلا خبر نداره که من و تو خواهر و برادیم و یه بار که من و تو رو با هم دیده بهم گفته چه دوست پسر خوشگلی داری و چقدر شبیه همینو به هم میایین حالا هم که اینجوریه و منم اصلا بهش لو ندادم که خواهر و برادیم فرصت خوبیه که داداش کوچولوی خودم فردا تو نقش دوست پسرم ظاهر بشه و بریم جشن تولد و حسابی خوش بگذرونیم با لبخند مصممی که رو لباش بود صورتشو به سمت صورت من کرد و گفت خب نظرت چیه سینا یه چیزی بگو از پیشنهاد سارا حسابی غافلگیر شده بودم و اصلا توقع نداشتم این راه حل و بده منم بهش نگاه کردم و گفتم باشه سارا هر چی تو بگی اگه اینجوری خوشحال میشی منم قبول میکنم سارا یه هو اخم کرد و گفت سینا لازم نکرده فاز معرفت و از خودگذشتگی برام برداری نگو که خودتم بدت میاد از اینکه دوست پسرم باشی جمله سارا به شدت طعنه آمیز و مرموز بود و باز منو یاد حرفای آرش انداخت جفتمون سر کارمون هماهنگ کردیم که فردا عصرش که شب جمعه هم میشد نریم سر کار به انتخاب سارا من یک شلوار جین روشن و یک تیشرت سرمه ای پوشیدم تازه یه کاناپه تکی چهار نفره گرفته بودیم و من روش نشسته بودم و منتظر بودم سارا بیاد تا تاکسی تلفنی بگیریم و بریم صدای سارا از پشت سرم اومد که خب من حاضرم زنگ بزن تا تاکسی بیاد برگشتم که نگاش کنم و ببینم چه شکلی شده چشمام خشک شدن رو بدن سارا و کلا بی حرکت مونده بودم یک دامن دخترونه خیلی خیلی خوش طرح با رنگ آبی آسمانی که تا زانوش بود پاش کرده بود و یک تاپ مجلسی ست همون رنگ هم تنش کرده بود و زیرش مشخص بود سوتین اسفنجی پوشیده که سینه هاش برجسته تر و بزرگ تر نشون داده بشن و همون سوتین باعث شده بود سینه هاش بیشتر بهم بچسبن و خط سینه هاش خیلی خیلی سکسی تر و خوشگل تر بشن مهم تر از همه رنگ آبی بود که تو عمرم اولین بار بود میدیدم استفاده میکنه و چقدر سارا رو متفاوت و زیبا کرده بود همیشه دوست داشتم رنگ آبی بپوشه و بهش میگفتم اما گوش نمیکرد موهاش رو هم متفاوت درست کرده بود این بار برخلاف همیشه بسته بود رو به بالا جمع کرده بود یک کلیپس بزرگ بازم به همون رنگ آبی به موهاش زده بود آرایش ملایم آبی رنگ و تنها رنگ قرمز رو میشد تو رژ لبای قرمز که لباش رو چندین برابر قشنگ تر کرده بود پیدا کرد سارا گفت آهاییی سیناااا چته بازززز میگم زنگ بزن آژانس بیاد دیر شده ها من یه کت پوشیدم سارا یه مامنتو رو همون لباسش پوشید و یه شال برای رفع تکلیف انداخت رو سرش باید میرفتیم سپاهان شهر و یک خونه خیلی شیک ویلایی بود محل تولد دوست سارا دم در خونه پیاده شدیم و سارا رفت سمت در که زنگ بزنه یه لحظه برگشت و گفت سینا یه وقت سوتی ندیا آبروم و نبری جلوی اینا و بدبختم کنن بهش گفتم خیالت راحت نگران نباش من هواتو دارم دوباره برگشت و اینبار ملایم تر و لطیف تر گفت در ضمن یکی از وظایف دوست پسرا اینه که درباره دوست دخترشون و اینکه لباسش خوشگل هست یا نه و بهش میاد یا نه نظر بدن یه لحظه هول شدم و گفتم آره آره خیلی خیلی خوشگل شدی بلاخره رنگ آبی پوشیدی و باور کن حسابی خوشگل شدی هم خودت و هم لباسات عالی شدین سارا لبخندی زد و بهم گفت خودتم خوش تیپ شدی آقا سینا برگشت و زنگ خونه رو زد وارد خونه شدیم و یک جنش تولد واقعا مفصل بود و حسابی هزینه کرده بودن و سنگ تموم گذاشته بودن و حتی دی جی داشتن و فضای خونه کم نور بود و رقص نور و این حرفا دوست سارا اومد به استقبالمون و حسابی تحویلمون گرفت و بعدش دوست پسرشو بهمون معرفی کرد سارا هم خیلی خونسرد و انگار نه انگار که ما در اصل خواهر و برادریم دست منو گرفت و گفت اینم سینا جون من بهترین دوست پسر دنیا دوست سارا خندش گرفت و گفت وایییی چه همه احساس الانه که همه پسرا به آقا سینا حسودی کننا یکمی دیگه صحبت کردیم و دوست سارا برای اینکه به بقیه سر بزنه ازمون عذر خواهی کرد و ازمون جدا شد یک موزیک ملایم داشت پخش میشد و پذیرایی جشن هم جوری بود که هر کسی باید خودش میرفت و از رو میز برمیداشت میوه و شیرینی و شربت و مهم تر از همه ویسکی و وودکا و شراب من با دوستام زیاد مشروب میخوردم و حتی یک بار هم با شهرام خورده بودم اما هیچ وقت سارا رو ندیده بودم که بخوره اونم مثل من یه قوطی ویسکی برداشت و درش و باز کرد آروم شروع کرد به خوردن با تعجب نگاش کردم بهم گفت چیه فکرکردی فقط خودت بلدی بخوری حدودا دو تا قوطی ویسکی خورد و من همش نگران بودم که حالش بد نشه یه وقت که مشخص بود عادت داره و بار اولش نیست اصلا کم کم دی جی آهنگ های تند و مخصوص رقص میذاشت و مجلس و حسابی گرم کرده بود منم زیاد مشروب خورده بودم و بدنم حسابی داغ شده بود واقعا میطلبید که آدم حسابی بزنه به رقص و تحرک و دیوونه بازی به سارا گفتم بیا بریم وسط همه وسطن و دارن میرقصن فقط ما موندیم با سرش حرفم و تایید کرد و دست همو گرفتیم و رفتیم وسط تو جمعیت و شروع کردیم به رقصیدن خیلی خیلی رقصیدیم و اصلا انرژی کم نیاوردیم دی جی یک آهنگ تکنو و به شدت تند گذاشت سارا کلیپسش و در اورد و موهاش و پخش کرد که راحت تر بتونه بالا و پایین بپره اولش فقط ذهنم به رقص و تحرک بود اما با بالا و پایین پریدن سارا چشمم افتاد به گردن و سینه هاش حسابی عرق کرده بود و قطره های عرق بود که روی گردنش و برجستگی سینه هاش که قسمتیش مشخص بود غلت میخورد حسابی تو خودش بود و واقعا داشت بهش خوش میگذشت اما من کاملا محو تماشاش شده بودم اولش فقط دستاشو میگرفتم برای رقص جسارت به خرج دادم دستمو بردم سمت کمرش و گرفتمش و که با هم و هماهنگ برقصیم تو اون شلوغی و حرکات تند رقص چندین و چند بار کاملا به هم چسبیدیم و بدنم بدنش و مخصوصا سینه هاش و لمس کرد حس جنون آمیزی تو وجودم میگفت ازش لب بگیرم موهای پخش شدش و صورت عرق کردش و لبای قرمزش دور و برم و نگاه کردم که ببینم کسی حواسش به ما هست یا نه که دیدم هر کسی حسابی مست شده و داره میرقصه و اصلا کناریش هم نگاه نمیکنه و حتی بعضیاشون هم به راحتی از هم لب میگیرن سارا هم حسابی فقط سرشو تکون میداد و همچنان میرقصید برای یک لحظه همه وجودم و شهوت و تحریک گرفته بود و عقل تنها چیزی بود که اصلا توی من کار نمیکرد کمر سارا رو محکم تر گرفتم و کشیدم سمت خودم برای اولین بار تو عمرم لبامو گذاشتم روی لبای یک جنس مخالف که اونم کسی نبود جز خواهرم تو ماشین بودیم و تو راه برگشت به خونه ساعت 2 نصفه شب بود و حسابی دیر وقت بود طمع لبای سارا هنوز تو دهنم بود و مطمئن بودم لحظه اول که لبام و رو لباش گذاشتم چشماش با چشمای من گره خورد و کاملا بهم نگاه کرد و اما بعدش چشماشو از نگاهم گرفت و بعد چند لحظه که لباشو بوس کردم ازم جدا شد اما هیچ حرف یا عکس العملی نشون نداد و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده تو ماشین هم خیلی عادی برخورد کرد و همش صحبت از جشن و اینکه چقدر بهش خوش گذشته کرد جوری برخورد میکرد که اصلا هیچ اتفاقی بین ما نیوفتاده و انگار متوجه نشده درسته که سارا مست شده بود اما نه اینقدر که متوجه نشه ازش لب گرفتم هوا کم کم بهاری شده بود و چند روز بعد تولد بود که سارا بهم پیشنهاد داد که خرید عید امسال و همین اصفهان بکنیم رفتیم چهارباغ و حسابی قدم زدیم و گشتیم و کلی خرید کردیم جفتمون هم لباس بیرونی خریدیم و سارا بازم لباس تو خونه ای جدید خرید عاشق تنوع تو لباس بود بهم گفت سینا چند دست لباس زیرهم لازمه بگیرم وارد یه مغازه شدیم و چند مدل شرت و سوتین جلوش گذاشتن که انتخاب کنه داشت توشون میگشت و ورانداز میکرد که به من گفت تو نمیخوایی نظر بدی هول شدم و موندم که چی بگم خانوم مغازه دار به خنده گفت این آقایون همشون همینن توقع دارن زناشون همیشه خوشگل بگردن اما یه نظر ساده نمیدن ماشالله چقدر هم به هم میایین و خوشبخت باشین سارا حسابی خندش گرفته بود روشو کرد سمت من و گفت یالا تند باش یه نظر بده نترس نمیمیری رفتم سمتش و یه نگاه کردم به شرت و سوتینا و اصلا تو ذهنم نبود که کدوم میتونه قشنگ تر یا بهتر باشه بهش گفتم رنگ قرمزاشو بردار بیشتر از همه رنگا بهت میاد با پوزخند بهم گفت پس برای لباس زیر همون رنگ قرمز و دوست داری آره میدونستم منظورش چیه و به چی داره اشاره میکنه بهش گفتم آره بیشتر بهت میاد کلی پلاستیک خرید دستمون بود و سوار تاکسی خطی شدیم و حرکت کردیم به سمت خونه توی راه یک خانوم دیگه هم اومد عقب کنار ما نشست و من و سارا باید جمع تر میشستیم و پلاستیک خریدا رو میذاشتیم رو پامون جلو تر هم یک اقا نشست و خیلی سریع شروع کردن با راننده حرفای سیاسی زدن و از مشکلات گفتن سارا که دید موضوع بحثشون دری بری گفتن به آخوندا و مذهبیاس حسابی خوشش اومد و اونم وارد بحث شد سارا همیشه از مذهبیا بدش میومد و بارها ابراز تنفر بهشون رو ازش دیده بودم دست راست من روی پلاستیکای خرید خسته شده بود و دستم و به سختی تو اون فضای تنگ بردم پایین که بذارم رو پام که خستیگش در بره وقتی دستمو رسوندم به پام پای سارا که چسبیده به پای من بود و نا خواسته لمس کردم چون ساپورت پوشیده بود انگار که خود پاشو لمس کرده بودم دلم باز لرزید و تو دلم خالی شد سارا حسابی مشغول صحبت و بحث با راننده و اون مرده بود قسمتی از دست و انگشتام که روی پای سارا بود رو هنوز تکون نداده بودم و حتی دستمو بیشتر بردم روی پاش و به خودم که اومدم کف دستم و انگشتام کامل روی رون پاهاش بود پلاستیکای خرید که روی پای اونم بود باعث میشد کسی اصلا متوجه نشه و نبینه و فقط خود سارا باید متوجه میشد چون کاملا داشتم پاشو لمس میکردم و انگشتام و روی رون نرم پاهاش از روی ساپورت فشار میدادم اما سارا انگار نه انگار که من دارم باهاش ور میرم و گرم صحبت با اون دو تا بود و حتی یه ذره هم واکنش نشون نداد مگه میشد که نفهمه دارم باهاش ور میرم و حس نکنه جسارتمو بیشتر کردم و فشار انگشتام و بیشتر کردم و دستمو بین رونای به هم چسبیدش فشار میدادم و حتی سعی کردم دستمو برسونم سمت کسش و اونجا رو لمس کنم تا وقتی که سوار تاکسی بودیم و پلاستیک خریدا رو پاهامون بود تا میشد با رونای سارا ور رفتم و اونم اصلا انگار نه انگار و ذره ای به روی خودش نیاورد و قیافش و رفتارش یک ثانیه هم تغییر نکرد رسیدیم خونه و چیزایی که خریده بودیم و همینجوری گذاشتیم تو اتاق سارا حسابی گشنمون بود و سارا گفت امشب شام با تو و من حسابی خسته و کوفته ام میرم که دوش بگیرم همبرگر از فریزر برداشتم شروع کردم سرخ کردنش و همش داشتم به ور رفتن با سارا تو تاکسی و اینکه اصلا به روم نیاورد فکر میکردم سارا همیشه تو همون رخت کن حموم لباساشو میپوشید و بعدش میومد بیرون متوجه شدم که حمومش تموم شده و براش چایی ریختم و گذاشتم رو میز پزیرایی که اومد بخوره و حسابی خستگیش در بره در حموم باز شد و نا خواسته چشمم بهش بود تا بهش بگم براش چایی ریختم بازم باعث شد من شوکه بشم و مات و مبهوت نگاه کردن به سارا بشم لباساشو نپوشیده بود و فقط حوله حمومش رو دور خودش پیچیده بود از بالا سینه هاش رو پوشونده بود که حتی یکمی از خط سینه هاش مشخص بود و حوله از از پایین هم تا بالای زانوش بود همش همونجوری اومد تو هال و خودش چایی که ریخته بودم و دید و گفت وای سینا کاش چیز دیگه میخواستممممم همونجوری نشست رو کاناپه و چاییش رو برداشت و فوت میکرد که بخوره موهای تمام خیسش که پشت سرش و رو بدنش رها شده بودن و گردن و بازوهاش و بالای سینه لختش و قسمت زیادی از رونای پاش که معلوم بود و ساق پاهاش همه و همه بیشتر و بیشتر این بدن سفید و قشنگ رو برام به معرض نمایش گذاشته بودن و فقط یک حوله بین چشمای من و بدن تمام لخت و سکسی سارا وجود داشت چاییش رو خورد و گفت سینا زودتر شام و حاضر کن چون هم گشنمه و هم خسته ام میخوام زودتر بگیرم بخوابم و رفت تو اتاقش که خودشو خشک کنه و لباس تنش کنه خیلی وقت بود مقاومت میکردم دیگه شبا بالای سر سارا نمیرفتم و بهش نگاه نمیکردم اما همین چند روز پیش بود که تو جشن تولد هیکل سکسی و قشنگ سارا رو تو اون لباس دیده بودم و کلی باهاش رقصیده بودم و حتی بدنم بدنشو تو اون شلوغی لمس کرده بود و مهم تر از همه ازش یه لب کوتاه گرفته بودم و اتفاق امروز تو تاکسی که هر جور تونستم با رونای پاش ور رفتم و بازی کردم و اصلا به روی خودش نیاورد و عکس العملی جلوم نداشت مطمئن شدم که خوابه رفتم بالا سرش نشستم آروم پتو رو از روش پس زدم و دیدم صاف خوابیده نمیدونم چرا اما دیگه ترسی نداشتم که بیدار بشه یا حداقل یک ترس خفیف بود که اصلا جلوی حس شهوت و تحریک من نمیتونست مقاومت کنه یک تاپ و شلوارک مشکی تنش بود و پوست سفیدش تو اون نور کم تو این تاپ و شلوارک مشکی دوچندان زیبا تر شده بود بعد چند لحظه نگاه کردن بهش دستم رفت سمت سینه هاش و شروع کردم مالیدن دستو بردم پایین تر و از روی شلوارکش کسش و پاهاش رو میمالوندم هیچی هیچی دیگه برام مهم نبود و دیگه فکر نمیکردم که دارم باز چیکار میکنم کیرم بلند شده بود داشت منفجر میشد دیگه دستام لرزه نداشت و با جسارت بیشتر و محکم تر بدن سارا رو لمس میکردم و میمالوندم متوجه شدم که بازم لباس زیر اصلا نپوشیده و همین تاپ و شلوارک پاشه فقط باید هر جور شده دوباره اون سینه های مرمری و سفید و لرزون سارا رو میدیدم ایندفعه تصمیم نداشتم که فقط تاپشو بدم بالا تصمیم گرفتم کامل درش بیارم دستاشو آروم گرفتم و به سمت بالای سرش گذاشتم تاپشو با ارومی هر چی بیشتر کشیدم بالا و به گردن و سرش رسوندم و ازشون رد کردم و از دستاشم رد کردم و کامل درش آوردم سینه های بلورین و سفید و لرزون سارا افتاده بودن بیرون و کلا بالا تنش لخت شده بود کنارش دو زانو نشته بودم که کامل بهش مسلط باشم و دو دستی داشتم با شدت بیشتر و محکم تر با سینه هاش ور میرفتم و تو مشتم فشارشون میدادم نفسام نا منظم و بلند شده بود و فقط و فقط شهوت بود که به همه وجودم حکمرانی میکرد لبامو بردم سمت سینه هاش و شروع کردم بوسیدن با اولین تماس لبام با سینه های فوق العاده نرم سارا همه بدنم به لرزه افتاد آروم آروم لبامو میکشیدم رو سینه هاش و بوسشون میکردم از رو سینه هاش رفتم بالاتر و گردنش و زیر گردنش رو بوس میکردم بازم رفتم بالا تر و اینبار لبامو رو لباش گذاشتم و شروع کردم بوس کردن لباش و لب پایینش رو گرفتم بین لبام و آروم فشارش میدادم بارها و بارها این کارا رو با سارا تو ذهنم تصور کرده بودم و انگار که بار اولم نبود بعد کلی بوسیدن لباش و سینه هاش و شیمکش رفتم سمت پاهاش رفتم پایین پاش نشستم و شلوارکش به ارومی از کمرش به سمت پایین و تا رونای پاش و بعدش ساق پاهاش کشیدم پایین و از پاش کامل در آوردم سرم و بردم بالا و چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم بدن تمام لخت سارا جلوی چشمام بود چقدر سفید و زیبا بود این بدن چقدر دیوونه کننده بود خیلی خیلی با اون فیلمای سکسی که دیده بودم فرق داشت و حسش یه حس واقعی بود و لذتش هزار برابر بیشتر پایین پاهاش بودم و کم کم رفتم بالا تر وهر دستمو گذاشتم رو یکی از رونای پاش و آروم مالش میدادم هر چی به کسش نزدیک تر میشدم نرم تر میشد و من دیوونه تر انگشتام رسید به کس سارا و ایندفعه خیلی بهتر و آزاد تر لمسش میکردم و حتی از نزدیک میدیدمش پاهاش و از هم باز کرده بودم کامل به کسش اشراف داشتم و شکافش رو میدیم چشامو بردم نزدیک ترکه دقیق تر ببینم و تونستم رنگ صورتی داخل شکاف کسش رو کامل ببینم انگشتمو آروم رو شکاف کسش میکشیدم و نرم ترین چیزی بود که تو عمرم لمس میکردم بالا تر از جنون و دیوونگی رسیده بودم و کلمه ای برای توصیف اون حالم نیست که چقدر تحریک شده بودمممممم خودم متوجه شدم که چقدر ناشی هستم و اصلا خوب نمیشناسم کس یک دختر رو اما کم کم با ور رفتن بیشتر فهمیدم که قسمت پایین کسش سوراخ اصلی کسش هست و قسمت بالاش مثل تاج خورسه جدا از نرمی کسش مرطوب بودن و خیس بودنش بود که یک مایع لیز مانند توش وجود داشت و حس میکردم هر لحظه کسش خیس تر و لیز تر میشه و یک بوی تند از کسش هم به مشامم میرسه خیس شدن و لیز شدن بیشتر کسش باعث میشد راحت تر انگشتم و روش بمالونم توی فیلمای سکسی دیده بودم که زنا پاهاشون رو باز میکنن و مردا صورتشون رو میبرن وسط پاهاشون و کسشون رو چجوری میخورن زانوهای سارا رو خم کردم که پاش بیشتر باز بشه و کسش بیاد بالا و بیشتر در دسترس باشه سرمو کامل بردم سمت کسش و لبامو چسبودم به شکاف کسش و شروع کردم بوس کردن و زبونم کشیدم تو شکاف کسش یک لحظه متوجه قوسی که سارا به کمرش داد شدم و صدای آهی که ازش در اومد مطمئن بودم بیداره و و حالا به هر دلیلی خودشو به خواب زده بوده و حتی اگه کامل بیدار میشد هم دیگه برام مهم نبود چون دیوونه دیوونه شده بودم درسته که ناشیانه کسش رو میخوردم و کلا ناشیانه باهاش ور میرفتم و خیلی چزیا بلد نبودم اما همین قدر هم بس بود که سارا نتونه دیگه مقاومت کنه و چیزی از خودش نشون نده و واضح بدنش رو پیچ و تاپ میداد و صدای نفسش اینقدر بلند بود که میشنیدم و هر چند لحظه یه بار یک آه از گلوش بلند میشد از جام بلند شدم اومدم کنار سارا و دیدم هنوز چشماش بستس و مثلا خوابه کاملا غیر ارادی شروع کردم لباسامو در آوردن و لخت شدن کامل لخت شدم و لباسای جفتمون رو انداختم اون ور تر و پتو رو هم انداختم اونور و کنار سارا دراز کشیدم و پامو انداختم رو پاهاش و دستم و انداختم رو شیکم و سینه هاش کیرم که اینقدر بزرگ شده بود که داشت میترکید رو میمالوندم به بدن سارا و با دستم به شدت با سینه هاش که حس کردم پف کردن بازی میکردم و صورتشو بوس میکردم و پاهام هم روی رونای پاش میکشیدم دیگه تحمل نداشتم و با اینکه همین دیروز دو بار خودارضایی کرده بودم اما انگار تو عمرم ارضا نشدم و اولین باره که تحریک میشم خودمو کشیدم روی سارا و روش خوابیدم و البته سعی کردم همه وزنم رو روش نندازم دیگه نمیدونستم باید چجوری از بدنش لذت ببرم و هیچ کنترلی رو حرکاتم نداشتم و مثل دیوونه ها شده بودم از طریق پاهام پاهاشو از هم باز کردم که بتونم کیرمو بکنم تو کسش و اصلا برام مهم نبود و یادم رفته بود که سارا دختره و پرده داره چند بار خواستم بدون کمک دستم کیرمو تو کسش فرو کنم که نشد و دستمو بردم سمت کیرم که بتونم تنظیم کنم رو سوراخ کسش هنوز مثل یک منگلی که حسابی شهوتی و تحریک شده و مجنون شده با خودم درگیر بودم و سرم سمت کیر خودم و کس سارا بود که صدای سارا رو شنیدم که صدام زد با اینکه مطمئن بودم بیدار بوده از اولش اما مثل برق گرفته ها سرمو بردم بالا و باهاش چشم تو چشم شدم هیچ وقت چشمای سارا رو اینجوری ندیده بودم و چشاش کش اومده بودن و حسابی خمار شده بودن هیچی برای گفتن نداشتم که سارا بهم گفت سینا مطمئنی که میخوایی این کارو بکنی نفس نفس میزدم و هیچ جوابی برای سوالش نداشتم و فقط به چشماش نگاه میکردم چند لحظه به هم نگاه کردیمو سارا دستشو برد سمت کیر من لمس دستاش با کیرم دوباره تنمو لرزوند و شهوت و تحریک و تو وجودم بیشتر کرد پاهاش و بالا تر گرفت و زانوهاش تا نزدیک کمرم آورد بالا تو چشمام نگاه میکرد و کیرم و داشت به کسش میمالوند از شدت لذت تنگی نفس گرفته بودم و نمیتونستم خوب نفس بکشم کیرمو ثابت نگه داشت و گفت باید با همه زورت فشار بدی متوجه شدم الان کیرم دم سوراخ کسشه و دیگه طاقت نداشتم و به حرف سارا گوش دادم و با همه زورم کیرم و کردم تو کسش با همه نرم بودنش انگار یه مانعی بود که نمیذاشت همه کیرم بره توش سارا چشاشو بسته بود و چند بار میگفت آییی و مشخص بود داره درد میکشه یه لحظه مردد شدم از ادامه که متوجه شد و گفت بهت گفتم با همه زورت فشار بده لعنتی واینستااااااا با فشار بیشتر موفق شدم همه کیرمو وارد کنم و حسابی جای کیرم تنگ بود و از همه طرف بهش فشار میومد اما چیزی که داشت کیرمو لمس میکرد و احاطه کرده بود اینقدر نرم و لطیف بود که حسی فرا تر از لذت تو وجودم فعال شده بود کنار این همه شهوت از اینکه متوجه شدم سارا درد کشیده ناراحت شده بودم و بازم مردد بودم که باید ادامه بدم یا نه سارا با دو دستش دو طرف باسن و کمر منو گرفت و بهم فهموند که باید کیرمو تو کسش بالا پایین کنم و با صدای لرزون و تو ام با درد بهم گفت لعنتی تا اینجا اومدی حالا دو دل شدی تمومش کنننننن دوباره شهوت شد همه وجودم و کیرم و تو کس تنگ و نرم سارا عقب و جلو میکردم چند بار عقب و جلو کردم که متوجه شدم دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم و دارم ارضا میشم سارا انگار درون منو حس میکرد و از هر چی که درون من اتفاق میوفتاد با خبر بود بهم گفت سینا درش بیار سینا درش بیار کیرمو درش آوردم و درست همون موقع آبم اومد یکمیش ریخت روی رون پاش و بقیش روی تشک مثل یک دستگاه خاموش بودم که حالا دکمه روشن شدنم رو زده بودن و به خودم اومدم و دیدم تو چه شرایطی هستم و چیکارکردم همه اون احساس لذت ناگهان تبدیل به احساس بد و پشیمونی شده بود سارا خودشو موچاله کرده بود و مشخص بود حالش خوب نیست شدیدا احساس کردم دستشویی دارم روم نمیشد تو اون وضعیت چراغ روشن کنم و اینقدر نور بود که همونجوری برم تو دستشویی چشمم به کیرم افتاد که دیدم خونیه دنیا رو سرم خراب شد و تازه فهمیدم چه غلطی کردم و اصلا یادم رفته بود که سارا دختره و پرده داره برگشتم و بدون اینکه چیزی بگم پاهاشو از هم باز کردم و دیدم دور کسش خونیه و دیگه کار از کار گذشته بود همونجوری کنارش نشستم و سرم از درد داشت منفجر میشد به خاطر اینکه این کارو کردم و تازه متوجه شدم منظور سوال سارا از اینکه بهم گفت مطمئنی چی بود سارا انگار فهمیده بود که من تازه متوجه شدم که چه گندی زدم از جاش بلند شد و بدون اینکه حرفی بزنه رفت حموم و صدای دوش آب به گوشم میرسید تا صبح خوابم نبرد و همش فکر میکردم و پشیمون بودم از کاری که کرده بودم سارا چند ساعتی خوابید و بیدار شد که حاضر بشه برای دانشگاه و منم چند بار صدا زد که بیدار بشم صداش کمی لرزون بود اما هنوز لطافت خودشو داشت روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم و تصمیم گرفته بودم سرمو از پتو بیرون نیارم و اصلا دانشگاه نرم صدای بسته شدن در و شنیدم که سارا رفته بود چند روز گذشت و حالم اصلا خوب نبود و سعی میکردم با سارا چشم تو چشم نشم اون رفتارش عادی بود و بازم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده تعطیلات عید شروع شد و باید میرفتیم تهران از وقتی که رسیدیم مادرم گیر داده بود که من چم شده و چرا اینقدر تو فکرم همش از جواب دادن طفره میرفتم و بهش میگفتم چیزی نیست سه روز قبل سال تحویل شهرام و سهیلا اومدن خونمون و پیشنهاد رفت به شمال رو برای سال تحویل دادن ما هم همگی قبول کردیم و فرداش همگی آماده شدیم و راه افتادیم از اونجایی که شهروز پسرشون دوست داشت پیش پسرخاله هاش تو تهران بمونه همگی میتونستیم با یک ماشین بریم سهیلا پاش درد میکرد و باید جلو میشست و من و مامان و سارا عقب نشسته بودیم سارا وسط بود و ما دو طرفش کل مسیر تو فکر بودم و بعد اتفاق اون شب اینقدر به سارا نزدیک نبودم همینجوری داشتم فکر میکردم که سارا صدام زد و دیدم داره بهم پرتغال تعارف میکنه نگاش کردم و همون خنده های همیشگی موقعی که خواستم ازش پرتغال و بگیرم با انگشتش انگشت منو نگه داشت و تو چشام نگاه میکرد میخواستم فریاد بزنم که سارا من نمیتونم بفهمم چی پشت اون نگاهت هستتتتت ویلای خود شهرام بود و خب حسابی مرتب و شیک و پیک بود و به گفته خودشون مدتها بود نیومده بودن و شهرام دست کسی ویلا رو سپرده بود شب اول که گذشت و استراحت کردیم و صبح که بیدار شدیم شهرام و سهیلا گفتن تا عصر که سال تحویله وقت دارن و میخوان برن خرید مامان هم گفت باهاشون میره سارا گفت حوصله نداره میخواد باشه تو خونه و منم تصمیم گرفتم نرم بقیه صبحونه خوردن و رفتن قدم زنان رفتم سمت ساحل و داشتم دریا رو نگاه میکردم هوا هنوز یه ذره سرد بود اما قابل تحمل از پشت شنیدم که سارا گفت دریا تو صبح چقدر قشنگه بهش گفتم آره خیلی قشنگه رفت چند متر جلو ترم و نشست رو شنا یه پلیور بافتنی و شلوار جین تنش بود و موهاش و پخش کرده بود رو پلیور همونجوری که نگاش به دریا بود بهم گفت نیمخوای باهام صحبت کنی سرم پایین بود و گفتم چی بگم آخه روشو کرد سمت من و گفت بیا بشین رفتم کنارش نشستم و ادامه داد که خودت میدونی بلاخره باید در موردش حرف بزنیم درسته یا نه بهش گفتم چی بگم آخه سارا با این گندی که زدم چه حرفی برا گفتن میمونه یه درصد فکر کنم چه بلایی سرت آوردم حالت نشستنش رو عوض کرد و رو به روی من نشست صورتمو با دستاش گرفته بود اشکایی که از چشمام میومد و پاک کرد بهم گفت سینا نمیتونی تا آخرش اینجوری باشی کاریه که شده و باید باهاش کنار بیایی و طاقت ندارم ببینم اینجوری داری خودتو عذاب میدی بهش گفتم سارا یعنی تو ناراحت نیستی یعنی تو اصلا برات مهم نیست که چی شده از آخرین باری که گریه سارا رو تو بچگی های دورش دیده بودم کلی میگذشت و دیگه ندیده بودم صداش بغض داشت و گفت چرا من از روز اول مثل تو یا شاید بیشتر از تو زجر کشیدم و اذیت شدم از همون عصر بارونی که تو پارک بهم گفتی جریان چیه همون اتفاقی که برای تو افتاد برای منم افتاد و اگه تو فکر میکنی فقط این تو بودی که درگیر من شده بودی باید بهت بگم اگر بیشتر از تو درگیر تو نشده باشم کمتر نیست لحظه به لحظه این دو سال نگاهتو رو خودم حس میکردم و لحظه به لحظه اش با خودم درگیر بودم که باید کاری کنم و تمومش کنم این رابطه احساسی لعنتی رو اما منم مثل تو معتاد این نگاه ها و توجه ها شده بودم و به خودم اومدم تا جایی که پیش میومد که تو منو نگاه نمیکردی و من عصبانی میشدم و کاری میکردم که جلب توجه کنم و نگام کنی اون شب که که اومدی بالا سرم و باهام ور رفتی همونقدر که از صدای نفسات حس میکردم چقدر داری لذت میبری و تحریک شدی همونقدرم من این حس بهم دست داده بود حتی پامو تکون دادم که بیشتر بهم دسترسی داشته باشی که گذاشتی رفتی اون شب دیگه تو جشن تولد که منو بوسیدی همه وجودم به لرزه افتاد و مطمئن بودم که دیگه نمیتونم این و کنترل کنم و منم مثل تو اسیر شدم یا شاید بیشتر دستاتو توی تاکسی کاملا حس میکردم و از درون داشتم دیوونه میشدم و آتیش میگرفتم مطمئن بودم که تو رو میخوام و دیگه برام مهم نیست که برادرمی عمدا با اون وضع و با حوله اومدم جلوت و مطمئن بودم باز شب میایی بالا سرم وقتی داشتی لختم میکردی اینقدر تو فضا بودی که نمیفهمیدی که خودم بدنم شل گرفتم که راحت تر بتونی لباسمو در بیاری لحظه ای که اومدی روم و تصمیم گرفتی که تموشم کنی منم مثل تو دو دل شدم و یه لحظه ترسیدم از این نترسیدم که داری پردمو میزنی چون عمرا هیچ وقت شوهر کنم و به این نشون مسخره پاکدامنی نیاز داشته باشم از این ترسیدم که آخرش چی میشه و ما به کجا میرسیم و اگه این و انجامش بدی دیگه 100 درصد از کنترلمون خارجه اشکاشو با دستاش پاک کرد و این آخرین باری بود که اشکای سارا رو میدیدم ادامه داد که حالا این قیافه و این رفتار و درستش کن و خودتو جمع کن بیا بریم تو ویلا یه نسکافه بخوریم رفتیم داخل و سارا رفت آشپزخونه و برای جفتمون نسکافه آورد و خوردیم بعدش گفت بیا بریم همه جاش و دقیق نگاه کنیم شروع کردیم به نگاه کردن ساختمون و چیزایی جالی توی ساختش متوجه شدیم رسیدیم به اتاق خواب خود شهرام و سهیلا اتاق قشنگی بود و به نسبت که این ویلا سکونت موقت داشتن اما اتاق خواب قشنگی بود سارا رفت رو تخت خودشو ولو کرد و گفت وای چه نرمهههه بیا ببین منم رفتم کنارش دراز کشیدم و راست میگفت خیلی تشک نرم و راحتی داشتن داشتم به سقف نگاه میکردم که سنگینی نگاه سارا رو رو خودم حس کردم سرمو چرخوندم سمتش و گفتم چی شده باز چی تو سرته از اون خنده های دیوونه کنندش کرد و هیچی نگفت لباشو آورد نزدیک و لبامو بوس کرد سرشو برد عقب و داشت نگاه متعجب منو میدید بعد چند لحظه دوباره لباشو آورد و گذاشت رو لبام و شروع کرد لب گرفتن از من همین خنده و همین بوسه کافی بود که همه احساسای بدم نسبت به این رابطه از یادم بره و دوباره همه وجودم شهوت و تحریک بشه لبامون تو هم گره خورده بود و وحشیانه و بدون کنترل لبای همو میخوردیم سارا اومد رو من که صاف خوابیده بودم بلوزم و از تنم در آورد و خودش هم پلیور بافتنی خودشو در آورد و زیرش یه سوتین قرمز رنگ بود هیچ وقت تو این روشنایی روز بدن سفید سارا رو ندیده بودم گیج شده بودم و محو تماشاش شده بودم صورتش اینقدر گیرا و زیبا شده بود که نمیتونستم از اون لبخند مخصوص دیوونه کنندش نگاهمو بردارم بعد کلی لب گرفتن و بوسیدن زیر گردنم و سینه هام رفتم سمت شلوارم و دکمه هاش و باز کرد و درش آورد خجالت کشیدم که تو روز روشن داره کیر بزرگ شدمو از رو شرت راحت میبینه دستشو گذاشته بود رو کیرم و مالشش میداد بعد چند بار مالش دادن شرتمو از پام در آورد و حالا دقیقا کیرم جلوی صورتش و نگاهش بود شروع کرد به آرومی بوسیدن کیرم که از بس گنده شده بود رگاش زده بود بیرون و داشت منفجر میشد رسید به سر کیرم و گذاشت تو دهنش همین که سر کیرم رو تو دهن سارا حس کردم همه دنیا سیاهی رفت از لذت نمیدونستم باید چیکار کنم دیوونه شده بودم و نفسم داشت بند میومد این همه لذت و نمیتونستم تحمل کنم و از سارا چند بار خواستم این کارو نکنه اما اون بدون توجه کیرم و تو دهنش داشت بالا و پایین میکردم و حسابی خیسش کرده بود و با لباش به کیرم فشار میاورد بعد چند دقیقه ساک زدن بلند شد و کنار تخت وایستاد و شلوارش و درآورد و برگشت کنارم به پهلو دراز کشید یه شرت قرمز پاش بود ست رنگ سوتینش ازش یکمی فاصله گرفتم که اندامش رو تو اون شرت و سوتین نگاه کنم ترکیب اون رونای سفید قشنگ با اون شورت قرمز دود از سرم بلند کرده بود داشتم منفجر میشدم کاملا کنترلمو از دست دادم و بهش حمله کردم سارا فقط میخندید و هیچی نمیگفت نفهمیدم چجوری سوتینشو باز کردم و افتادم به جون سینه هاش حرکاتم محکم و شده بود و حرص و ولع درونم هی بیشتر میشد سرمو بردم پایین و اون شرت قرمز رو که کس رویایی سارا رو پوشونده بود درش آوردم و نگام افتاد به داخل کس صورتی و قشنگ سارا و شروع کردم به خوردن کسش و خب ایندفعه بیشتر بلد بودم و بهتر میخوردم کش و قوس دادنای سارا به بدنش و آه و ناله هاش تحریک من رو چندین و چند برابر میکرد طاقتمو از دست دادم و از خوردن دست کشیدم و رفتم بالا و کامل خودمو کشیدم روش تو چشماش که بازم خمار شده بودن نگاه کردم و با دستم کیر و تنظیم کردم رو کسش و آروم فرو کردم توش که درسته که خیلی نرم بود توش و کیرم نرمی کسش و کامل حس میکرد اما حسابی تنگ بود لحظه فرو کردن یه آه عمیق از سارا اومد بیرون و انگار مثل سری قبل درد نداشت آروم شروع کردم تلمبه زدن تو کس سارا و هر لحظه که شدت تلمبه زدنم بیشتر میشد ترشحات و خیس شدن کس سارا هم بیشتر میشد و تنگی کسش هم کمتر دستاشو برده بود رو کمرم گذاشته بود و بغلم کرده بود چند بار خواستم ارضا بشم که با متوقف کردن تلمبه زدنم سعی خودمو کردم که آبم نیاد سارا چند بار با صدای خمارش بهم گفت فقط توش نریزی سینا تلمبه زدنام شدید تر شده بودم و شروع کردم لبای سارا رو مکیدن تو همین حین بدن یه هو یخ کرده و کرخت شده سارا رو حس کردم که متوجه شدم ارضا شده و این حالتا رو از پسرای دیگه شنیده بودم حس خوبی داشتم که اونم ارضا شده و مثل سری قبل فقط اذیت نشده شدت تلمبه زدن تو کس سارا رو بیشتر کردم و لحظه ای که آبم میخواست بیاد درش آوردم و آبم و ریختم رو شیکم سارا بی حال کنار هم دراز کشیده بودیم و ایندفعه خبری از اون عذاب وجدان نبود و حسابی سر حال بودم دیگه از رفتن بقیه خیلی میگذشت و باید سریع خودمونو جمع و جور میکردیم سارا همونجوری لخت پاشد و گفت من باید برم دوش بگیرم بهش گفتم منم میتونم بیام پیشنهادم کمی غیر منتظره بود براش و با مکث نگام کرد و گفت باشه فقط زود باش که الانه که برسن دو تایی رفتیم حموم و سارا داشت خودشو زیر دوش میشست و آب منی منو که رو شیکمش خشک شده بود با دستش پاک میکرد اولین بار بود بدن تمام لخت خیس شده سارا رو تو روشنایی روز و اینجور دقیق و از نزدیک میدیدم قطره های آب که از رو سینه هاش غلت زنان به سمت پایین میرفتن و این برجستگی رویایی رو رد میکردن میرسیدن به کون گرد و قشنگ سارا و روونه میشدن سمت رونای سفیدش رفتم سمتش و دستاشو گرفتم و بغلش کردم و بهش گفتم دوست دارم سارا دستای اونم رو کمرم حس کردم که داره فشارم میده و گفت که منم دوست دارم لعنتی ادامه نوشته
0 views
Date: December 5, 2019