معمولا خاطرات خوب یا بد که توی این سایت از طرف مردم تعریف میشه اما یه سری نشستن که فقط بدوبیراه بگن قطعا بعضی از این افراد تاکید میکنم روی کلمه بعضی بعضی از این افراد خودشون هم کون دادند حتی شاید با میل و رغبت هم دادند ولی اینجا جوری حرف میزنند که انگار از پاکترین افراد جامعه هستند بگذریم خاطره من از اونجا شروع شد که دوره سربازی در مرز افغانستان بودم و مرخصی گرفتم که بیام پیش خانواده جلو گردان سوار اتوبوس شدم تازه راه افتاده بودیم که هوا بارانی شد و همه نگران شدند چون باران در مناطق کویری معمولا منجر به سیل میشود خلاصه نزدیک بیرجند بودیم که بارندگی شدت گرفت و نزدیک شهر بیرجند که رسیدیم سیل راه افتاد با همان وضعیت به ترمینال اتوبوسرانی بیرجند رسیدم ولی برای صبح اتوبوس نداشت نمیتوانستم تا غروب صبرکنم وضعیت آب گرفتگی داخل شهر هم بدتر میشد رفتم سواری بگیرم و به فرودگاه بروم که راننده گفت با این وضعیت پروازها کنسل میشود اگر نمیخواهی تا غروب اینجا بمانی بهتر است بروی کنار جاده کمربندی و با ماشینهای گذری به راهت ادامه بدهی من هم پذیرفتم و کنار جاده پیاده شدم اما در جاده های مناطق کویری خصوصا که فاصله شهرها هم از یکدیگر زیاد باشد چندان ترددی صورت نمیگرفت مخصوصا با آن شرایط بارندگی سیل آسا کنارجاده زیر باران تمام لباسهایم خیس و سردم شده بود خیلی منتظرماندم اما خبری نبود حتی برای برگشت هم ماشینی توی جاده دیده نمیشد بعدها فهمیدم که مردم مناطق کویری در اینگونه موارد از خانه بیرون نمیروند فقط افراد غریبی مثل من که تجربه بارانهای کویر را نداریم گرفتارمیشویم بالاخره دیدم یه کامیون آمد و دست بلندکردم و ایستاد جلوی ماشینش چند نفر نشسته بودند و اصلا جایی برایم نبود راننده گفت جاده خلوته کسی تردد نمیکنه اگر میخواهی برو روی بارها بنشین تا برویم جلوتر اگر ماشینی دیدیم سوار میشوی واگر نبود لااقل در شهرهای بین راه پیاده شو چاره ای نداشتم رفتم پشت کامیون و حرکت کرد ولی به عشق مرخصی در شهرهای بین راهی هم پیاده نشدم از سرما می لرزیدم راننده هم پتو و یا لباس اضافه ای یا نداشت یا نداد خلاصه بعد از چندین ساعت رسیدیم به سه راه شاه تقی سابق سه راهی بیرجند مشهد و نیشابور نامش سه راه شاه تقی سه راه امام خمینی فعلی آنجا راننده نگه داشت و گفت اینجا پیاده شو وبا اتوبوسهایی که از مشهد می آیند بقیه راه را ادامه بده تشکر کردم و پیاده شدم بنده خدا کرایه هم نگرفت مثل بید می لرزیدم کمی بعد اتوبوسی آمد گفت همه صندلی ها از مشهد پر میشه و اینجا هیچ اتوبوسی با صندلی خالی ترددنمیکند هم بعد مسافت زیاد بود و هم گرفتار باران و بلاتکلیفی و انتظار در کنار جاده خیلی وقتم را هدر داده بود و گفت خیلی هم خیس شده ای برو و روی بوفه هم گرمه و هم پتو هست برو استراحت کن اتفاقا آنجارابخاطر گرما وپتو مناسب دیدم رفتم تا دراز کشیدم بعلت خستگی و سرما و خیس بودنم خیلی زود خوابم برد اما حال مناسبی نداشتم در خواب هم می لرزیدم بعد از مدت زمانی تقریبا بی هوش شده بودم چون توقف اتوبوس برای شام مسافران را اصلا متوجه نشدم تا اینکه ناگهان حس کردم کسی آمد و پیشم دراز کشید با همان حال خراب نگاه کردم تاریک زیادی بود او را نشناختم چون هنگام سوارشدن آنقدر حالم بد بود که اصلا تو چهره کسی نمیتوانستم نگاه کنم با راننده ای هم که حرف زدم اصلا قیافه اش بعلت بدحالی یادم نمانده بود نفهمیدم راننده دوم است یا شاگرد راننده صورت چاقی داشت و سبیل های پرپشت و سیاه با ابروهای پر و موهای فر بعلت تاریکی چهره اش دقیق تر این که گفتم دیده نمیشد با صدای خیلی آهسته به من گفت هیسسسسسس کمی آنطرفتر بخواب مسافرها همگی خوابند صدا نکن من هم خودم را سمت شیشه عقب کشیدم و رو به سمت همان شخص دراز کشیدم بعد دیدم دستش را آورد و گذاشت روی باسن من من تا آن زمان هیچگاه به کسی کون نداده بودم و حتی به فکرم هم چنین چیزی نرسیده بود محکم دستش را کنار زدم و همچنان لرز داشتم آهسته گفت مثل بچه آدم هرچی میگم گوش کن وگرنه خیلی بد میبینی اونوقت توی همین بیابونها پیاده ات میکنیم و هر سه تامون اول میکنیمت بعد دوتا چاقو بهت میزنیم و راه میافتیم جوری که مسافرها هم متوجه نشوند و بلافاصله دستش را برد روی کتف من و مرا دمر خوابانید من هم از ترسم و حال بدم جرات حرف زدن نداشتم و خلاصه کمی از روی لباس کونم را مالید و همزمان با همان سبیلهای پر پشتش تند و تند صورتم را میبوسید بعد کمی مرا حول داد کنار و دکمه و زیپ شلوارم را باز کرد وشلوارم را کشید پایین تاخواستم التماس کنم نمیدانم با مشتش بود یا چیزی در دستش داشت کوبید به دهنمو گفت صدایت در نیاید حالا لرزش بدنم دوبرابر شده بود شلوارم را پایین کشید و دست زمختش را برد روی کونم و بازی میکرد و صورتم را میبوسید کمی شلوار خودش را هم کشید پایین و دست مرا به سمت کیرش برد و کیرشق شده اش را گذاشت توی دست من و آهسته بیخ گوشم گفت باهاش بازی کن و من از ترس و اجبار و با اکراه تمام با کیرش بازی کردم بعد آب دهانش را گرفت و برد پشت من و مالید بین کونم و سوراخ کونم دو باره آب دهانش را گرفت و مالید به کیرش و بعد خودش را انداخت روی من خیلی می ترسیدم کیر بزرگی داشت کمی بین کونم کیرش را بالا و پایین کرد حقیقتش خود من هم با وجود ترسی که داشتم و می لرزیدم اما کیرم راست شده بود دستش را آورد زیر من و کیر شق شده مرا گرفت توی دستهای زمختش و بازی میکرد و صورتم را میبوسید و کیرش را هم لای کونم بالا و پایین میکرد مجددا آب دهانش را گرفت و مالید به سوراخم و بعد کیرش را تنظیم کرد روی سوراخ کونم من هم خودم را کاملا سفت کرده بودم هر کاری کرد کیرش وارد کونم نشد بعد دوباره کیرش را تف زد و لای کونم بالا و پایین کرد کمی بعد نا گهان نیم خیز شد خیلی سریع سرکیرش را با انگشتش درست روی سوراخ کونم قرارداد و بعد آب کمرش پاشید و سوراخ کونم و لای کونم و سرکیر خودش حساب آغشته شد به منی دیگر لیز لیز شده بود من که در آن لحظه به خودم مغرور شده بودم که اجازه ورود به سوراخ کونم را نداده ام ناگهان با یک دست محکم دهان مرا گرفت و گردنم را بسمت خودش کشید و بادست دیگرش کیرش که کاملا شق بود را روی سوراخ کونم تنظیم کرد و محکم فشار داد که بعلت لیزی تمام کیرش تا آخر فرو رفت توی کونم در کسری از ثانیه تمام دنیا جلو چشمانم تیره وتارشد سرگیجه گرفتم خواستم داد بزنم اما دهانم را گرفته بود و گردنم همچنان بسمت عقب کشیده میشد و وزن سنگین خودش هم روی بدنم درنتیجه امکان هیچ حرکتی را نداشتم و بشدت پایین تنه ام میسوخت کمی به همان حالت مرا نگه داشت اشک از چشمانم میریخت دقایقی همین وضعیت بود تا کم کم دردش کمترشد ظاهرا خودش تجربه داشت بعد دستش را از روی دهانم برداشت و تمام بدنش را روی بدنم قرارداد و شروع کرد به تلمبه زدن محکم کیرش را توی کونم عقب جلو میکرد لیز شده بود و کیر گنده اش توی کونم عقب جلو میشد و من درد میکشیدم کمی هم به همین ترتیب مرا گایید تا اینکه ناگهان آب داغش را توی روده هایم خالی کرد و بعد بدون حرکت روی من دراز کش شد و بعد کیرش شل شد بالاخره کیرش را از توی کونم بیرون کشید و همانجا کنارمن خوابید من هم شلوارم را کشیدم بالا و ازشدت درد جسمی و بدتر از آن از درد روحی افتاده بودم و گریه میکردم نفهمیدم کی خوابم برد ناگهان متوجه شدم که اتوبوس به ترمینال رسیده نگاه کردم دیدم آن شخص راننده یا کمک راننده از کنارم رفته اتوبوس توقف کامل کرد و مسافرها یکی یکی پیاده شدند و من با روح و روانی بهم ریخته و دردی که در کون خود داشتم پیاده شدم به دستشویی ترمینال رفتم خودم را مرتب کردم دست و صورتم را شستم و به خانه رفتم این راز و عذاب وجدانی که در بروز این اتفاق هیچ نقشی نداشتم تا کنون فقط پیش خودم بود تا آن زمان شاید بیش از بیست پسر یادختر را با رضایت خودشان کرده بودم اما شاید جزئیات برخی از آنها را بخاطر ندارم اما این اتفاق لعنتی همیشه جلو چشمان من بود برای این تعریف کردم که شاید کمی سبکتر بشوم خدا کند همه از زندگی و از سکس خودشان لذت ببرند و خاطره خوب داشته باشند و آرزو میکنم هیچگاه هیچوقت و هیچ کسی به زور مورد تعرض قرار نگیرد نوشته
0 views
Date: May 27, 2019