سرنوشت روژین 1

0 views
0%

سلام به همه دوستان من می خوام داستانی رو که برام اتفاق افتاد و سرنوشتم رو عوض کردو براتون بنویسم اولین بارمه داستان می نویسم پس به بزرگی خودتون ببخشید اینم بگم که تمامی این داستان واقعیته باعث شد زندگیم عوض بشه اول از خودم بگم من یه دختر کرد هستم 24سالمه قدم 160 پوستم سبزه چشم و ابرویی مشکی و مژه هامم که خدادادی بلنده نمی گم خیلی خوشکلم ولی بد هم نیستم چون خاطرخواه زیاد دارم توی یه شرکت تولیدی در سن 15 سالگی به عنوان منشی مشغول به کار شدم نیاز مالی نداشتم ولی چون نزدیک خونمون بودو بابامم هم با رییس شرکت دوست بود اجازه دادن که برم سر کار بعد از اینکه درسم تموم شد رفتم کلاس حسابداری و به عنوان کمک حسابدار مشغول شدم بعدشم که رییسم دید خیلی کارم خوبه به عنوان حسابدار از 20 سالی شروع به کار کردم طوری شده که تمامی کارهای شرکت اگه یک روز نباشه به هم می خوره و همش سر کلاس باید به زنگ هاشون جواب بدم داستان از اونجا شروع شد که ما با یه شرکت توی تهران به مشکل حساب خوردیم اخه شرکت ما کرجه منم زنگ زدم اونجا و ازشون معین خواستم که وصل کردن حسابداری یه آقای جووونی گوشی رو برداشت صداش خیلی قشنگ بود گفت من حسابدارشونم منم کارمو بهش گفتم اونم انجام داد بلا خره مشکل رو پیدا کردم فهمدیم یکی از فاکتورهای مارو اشتباهی ثبت کرده مبلغ کم خورده خیلی قشنگ حرف می زد نمی دونم چرا احساس می کردم که دوست داره صحبتها رو کش بده گذشت و بعد از 1هفته زنگ زد گفت خانم مرادی کرج هستم آدرستون رو لطفا دقیق بگین که دارم میام اونجا چک بگیرم اصلا باورم نمی شد و زده حالم خوردم آخه من سر کارم اصلا آرایش نمی کنم چون دوست دارم ساده باشم دقیقا 30دقیقه بعدش رسید نمی دونم چرا انقدر استرس داشتم ولی دوست داشتم بد نم کسی که صداش انقدر قشنگه خودش چه جوریه یه هویی دیدم یه آقای تقریبا 28ساله قد180 بدن نه خیلی لاغر نه خیلی هم چاق بد نود چهرش هم کاملا معمولی و مردونه بود ولی نمی دونم چرا ازش خوشم اومد خیلی سادگیش به دلم نشست اومد اتاق من چون همه کاراشو من باید انجام میدادم بعداز اینه ابدارچی ازش پذیرایی کرد مبلغ چک هارو بهش دادم و رسید گرفتم همش بهم زل می زدو حرف می زد من اصلا از این حرکت خوشم نمیاد ولی چشم ازم بر نمی داشت بعد از 1ساعت که مخ منم خورد رفت نمی دونم چه حکمتی توی این دیدن بود یا خدا می خواست اینجوری امتحانم کنه که تلفن اتاق من قطع شد مجبور بودم شماره همراه خودم رو به مشتریا بدم که یکیشون اون بود دقیقا یادمه 45متری توی مرکز تجاری گلشهر خرید می کردم با دوستم ساعت6 30یود که یه شماره همراه ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم دیدیم وای خودشه نمی دونم چرا استرس می گرفتم وقتی باهاش حرف می زدم گفت که فقط خواسته حالم رو بپرس گفت خانم مرادی از روزی که دیدیمت چهره قشنگ و سادت از جلو چشمام نمی ره کنار من بهش گفتم آقای محمدی این حرفها زشته دارید می زنید گفت لطفا بهم بگو مهدی دیگه داشتم سکته می کردم ازم اسمم رو خواست گفتم خودت پیداش کن یه اسم کردیه گقت اگه پیداش کردم پی گفتم هرچی بخوای برات می خرم اونم سریع قظع کردو همش اس میداد که اینه منم می گفتم نه تا اینه بعد 1روز پیداش کرد منم بهش گفتم حالا پی می خوایی اس داد که قلبتو احساس کردم که دارم آتیش می گیرم خلاصه اینکه دوستی ما از اونجا شروع شد بعد از 1هفته با هم تویی پارک طالقانی قرار گذاشتیم منم حسابی به خودم رسیدم و یه آرایش ملایم کردم وقتی منم دید ازم پشم بر نمی داشت همش می گفت انگار دارم یه پری رو نگاه می کنم و خوش به حال منم دستم رو گرفت یه جا نشستیم از خودش گفت گفت که شبها نمی تونه اس بده چون قبلا برادرش کاری کرده که خانوادشون اجازه نمیدن که با کسی صحبت یا اس بدن اصلا گفتن اگه با دختری دوست بشید بیرونتون می کنیم منه احمق هم انقدر عاشقش شده بودم که باور کردم دوستی ما همین جوری ادامه داشت به حدی که نمی تونستیم بدون هم زندگی کنیم تا اینکه بحث بوس و سکس شد وای منم که خیای دختر هاتی هستم عاشق سکس ولی هرگز با کسی رابطه نداشتم ولی نمی دونم چرا دوست داشتم تجربه کنم می خواستم بدونم چه حالی داره یه روز که رییسم نبود امد اتاقم رو پاش نشستم و محکم توی بغلش نگهم داشت آروم لباش رو گذاشت روی لبام داشتم دیوونه می شدم سریع لبام رو برداشتم گفتم مهدی من می ترسم ول اون دوباره لباش رو گذاشت رو لبام همش لبام رو می خورد من بلد نبودم سعی می کردم مثل اون انجامش بدم یعدش سینه هام رو می مالید باورم نمی شد انقدر دست زدن یه پسر بتونه شهوتیم کنه من سنه هام سایز85 دکمه مانتو رو باز کردو با دستش نوک سینم رو می میالید دیگه توی بغلش غش کرده یودم آروم نوکش رو با لباش بوسید و کردشون توی دهنش آب کسم حسابی راه افتاده بود ولی نمی شد بیشتر از این پیش رفت بعد از اینکه حسابی سینه هام رو خورد سرش رو آورد بالا و گفت گفته بودن دخترای کرد خوشکلا ولی نه اینقدر که بدنشونم نقص نداشته باشه فقط با چشمهای خمار نگاش کردمو لباش رو بوسیدم خیلی دوسش داشتم ولی منه احمق نمی دونستم این دوست داشتن باعث یک عمر بد بختیم میشه ادامه دارد نوشته

Date: October 20, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *