سفر باحال

0 views
0%

سفر باحال سلام خدمت دوستان بی مقدمه میرم سر اصل مطلب قرار بود با باجناق و خواهر خانومم بریم ترکیه شهر آنتالیا وقتی رسیدیم شوکه بودن رو تو صورت خواهر ها میشد دید ولی از اونجاییکه خودشون پیشنهاد داده بودن چیزی نگفتن تو هتل دو تا اطاق تو دوتا طبقه مجزا بهمون دادن و رفتیم واسه استراحت اولیه و از این حرفا راستی نفرات رو معرفی نکردم با جناقم محمد سن 30 سال سفید چهار شونه قد 174 وزن 95 پر مو با هیکل تا حدودی ورزشکاری و بازو های بزرگ خواهر خانمم صحرا سن 27 سفید با مو های کوتاه تا شونه قهوه ای روشن قد 165 وزن 65 یکم تپل سایز سینه 85 با باسنی پهن همسرم شیما سن 32 گندمی با مو های بلند تا کمر قهوه ای تیره قد 170 وزن 59 باربی سایز سینه 75 با باسنی نقلی خودم احسان 34 ساله سفید بالا تنه پهن قد 180 وزن 80 با بازوها و سینه عضلانی سالها بدنسازی کار کردم از روابطمون هم اگه بخواهم بگم ما حتی با هم دست هم نمیدیم و جلو هم زیاد اهل شوخی هم نیستیم ولی روابط خوب و دوستانه است و بهم علاقه داریم البته تصمیم گرفتیم تو مسافرت بهمون خوش بگذره و زیاد گیر ندیم تو اولین تور پارک آبی اسم نوشتیم که لیدرتور گفت فعلا فقط یک روز در هفته ما تور پارک آبی میزاریم و ما هم گفتیم عیب نداره با هم میریم و حالا بشنوید از روز رفتن من که تا حالا خواهر زنم تو تهران با روسری و لباس کامل جلوم میگشت وقتی تو لابی اومدیم با یه تیشرت آستین کوتاه و یه شلوارک تا بالای زانو دیدمش کیف کردم ولی به روم نیاوردم و رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم به پارک آبی اونجا بود که من و محمد رفتیم بخش مردونه و صحرا و شیما هم زنونه واسه تعویض لباس و مایو من و باجناق اومدیم بیرون و بعد هم خانوما اومدن من و باجناقم یه خورده دید زدیم و با خجالت کم و بیش رفتیم بخش استخر ها و هرکی یه کم آب بازی کرد و بعدم به هم آب پاشیدیم و یه کم خجالت ها ریخت رفتیم تو قسمت سرسره ها اول من و شیما بعد هم محمد و صحرا دیگه حسابی داشت بهمون خوش میگذشت و خانوما هم خجالت رو کنار گذاشته بودن و دست ما رو تو بازی های مختلف محکم میگرفتن ولی از حد دست فرا تر نمیرفتن تو یه بازی که چهار نفرمون با هم بودیم و باید پشت به پشت هم مینشستیم صحرا جلو نشست و محمدم پشتش و شیما هم پشت محمد و منم ته نشستم و از اونجاییکه میدونستم شیما میترسه گفتم محمد و بغل کن انگار رو موتوری و اون صحنه با فشار هایی که شیما به سینه هاش به بدن و پشت محمد میاورد صحنه هیجان انگیزی بود هر چند که من جایگاه دستش رو هم نمیدیدم ولی قطعا به دم و دستگاه محمد برخورد داشت راستی یه سرسره بزرگم بود که خیلی پیچ و تونل داشت و من و محمد تکی سوار شدیم وقتی اومدیم پایین من رفتم دستشویی موقعی که برگشتم دیدم صحرا تنها وایساده گفتم شیما و محمد کجان دیدم میگه محمد رفت یه بار دیگه سوار شه شیما هم رفت یه امتحانی بکنه بعدم رفت دستشویی از اونجا که بیشتر تیوپ ها یک نفره بود از نظرم اشکالی نداشت ولی موقع پایین اومدن لحظه آخر سقوط توی آب دیدم رو یه تیوپ دو نفره ان و محمد سفت شیما رو چسبیده و موهای پر پشت سینه اش رو کمر شیماست یه لحظه شق کردم و تصورات تا اومدن پایین شیما اومد تعریف که من بالا ترسیدم محمد گفت من پشتت میام که اتفاقی نیوفته تو دلم گفتم چی میگه اینا که با هم بودن خلاصه اهمیت ندادم و صحرا هم اومد و اون روز تو پارک تموم شد و زودتر اومدیم بیرون تاکسی گرفتیم که به شام برسیم چون به شدت گرسنه بودیم وقتی رسیدیم هتل من رفتم سمت رستوران شیما هم گفت من میرم یه کم استراحت کنم سرم درد میکنه صحرا هم با من اومد و محمد هم گفت میره دوش بگیره چون کثیفه بوی کلر میده و بعد میاد ما هم گفتیم تو رستوران منتظرتیم من و صحرا رفتیم یه کم غذا کشیدیم واسه خوردن که یادم اوفتاد کارت غذا رو یادم رفته بیارم به صحرا گفتم و اون نشست که من برم از تو اتاق بیارم رفتم بالا در اتاق رو باز کردم و یه راهرو کوچیک اول اتاق بود و حمام کنارش و بعد تخت از تو حموم صدای آب میومد با خودم گفتم شیما داره دوش میگیره کارت غذا همون جلو اتاق تو کوله بود اومدم بردارم یه لحظه داشتم سکته میکردم شیما رو تخت دراز کشیده بود با یه تاپ بندی صورتی و شورت سفید نخی و هدفون تو گوشش داشت آهنگی رو با صدای بلند گوش میداد با خودم گفتم پس کی تو حمومه و خودم جواب خودمو دادم محمد یه لحظه انگار مخم باز شد بوی شهوت اتاق رو پر کرده بود ولی صبر نکردم فوری دوربین فیلمبرداری رو از تو کوله در آوردم و گذاشتم رو میز یه تیکه لباسم رو انداختم روش که فقط جلوی لنزش باز باشه گذاشتم رو حالت ضبط و اومدم بیرون قلبم داشت از جا کنده میشد رفتم رستوران و به صحرا پیوستم ولی نای چیز خوردن نداشتم صحرا گفت چرا نمیخوری برای اولین بار دست توپولش رو تو دستام گرفتم و ناز کردم بهش گفتم بریم سالن بازی یه کم بازی کنیم گفت بریم یه وقت نیاد محمد گفتم نه بابا 20 دقیقه حداقل دوشش طول میکشه برمیگردیم یکم بازی کردیم ولی ذهنم همش درگیر بود و خلاصه بعد نیم ساعت رفتیم رستوران تقریبا 5 دقیقه بعدش هم محمد اومد و پیش ما نشست گفت شیما کو گفتم نیومد بعد اینکه رفتین بالا گفتم حتما خوابه گفتم تو چیکار کردی دوش گرفتی گفت آره خیلی خوب بود تمام خستگی هام در رفت و بعد رفت واسه خودش شیرینی و غذا بیاره و با دوتا بشقاب پر برگشت تو دلم گفتم رس همو کشیدن و حسابی ازخجالت هم دراومدن بی صبرانه منتظر دیدن فیلم بودم رفتم بالا تو اتاق و شیما زیر دوش بود دوربین و جمع کردم اوضاع اتاق عادی بود و معلوم بود جمع و جور شده دوربین رو روشن کردم و پلی رو زدم چند دقیقه گذشت و محمد با یه حوله دور کمرش اومد بیرون برجستگی آلتش خود نمایی میکرد اومد بالای سر شیما همون موقع در حموم باز شد و شیما اومد بیرون منم دوربین و بستم و انگار هیچی نشده بهم گفت چطوری گفتم خوب تو چی سرت خوب شد گفت عالیه دوست داشتم فیلم رو تلویزیون 48 اینچ اونجا بندازم و ببینم ولی باید شیما دک میشد یک ساعتی صبر کردم تا توی محوطه هتل برنامه های شبانه شعبده بازی و از این حرف ها شروع شد شیما گفت بریم ببینیم گفتم من خوابم میاد شدید تو برو با محمد و صحرا با هم ببینید و تا پاشو از اتاق گذاشت بیرون در اتاق و از پشت قفل کردم و سیم های دوربین و به تلویزیون وصل کردم از شدت هیجان دستام میلرزید دوربینو روشن کردم و شروع شد قلبم به شدت میزد و ضربانم بالای 120 بود فیلم شروع شد محمد با یه حوله دور کمرش اومد از حموم بیرون محل آلتش برجسته بود به شیما گفت بدو وقت نداریم درو قفل کن و بیا شیما رفت و در و قفل کرد و اومد محمد همچنان ایستاده بودش شیما نشست رو تخت و نگاش کرد محمد دستش و آورد جلو سینه شیما رو گرفت تو دستش و تاپش رو کشید بالا سوتین سفید شیما معلوم شد و تاپ رو از سرش در آورد خودش سوتین و باز کرد و محمد با دستای پشمالوش نوک سینه هاش گرفت و کشید شیما گفت آیییی سینم درد گرفت و اونم هیچی نگفت ولی به چلوندن ادامه داد شیما چشاشو بسته بود محمد تو این حین حوله رو باز کرد و اوفتاد شیما چشمش رو باز کرد و منم کیر خوش فرم و کلفت باجناقم رو دیدم یه کیره سفید با کله قارچی و بدنه کلفت و رگای بیرون زده معلوم بود تازه یه هفته است شیو کرده چون نوک پشماش زده بود بیرون کیرش حدودا 19 سانت بود و از مال من یه کم کلفت ترو بزرگتر دست شیما رو گرفت و دورش حلقه کرد و شیما هم آروم براش شروع به مالیدن کرد ناله های محمد شروع شد و شیما به تناوب با کیرش و تخماش ور میرفت محمد دست شیما رو کشید و گفت بخورش شیما هم بدون حرف شروع کرد به خاطر کله قارچیش یکم عق زد که این محمد رو حشری تر میکرد و با دستای قویش سر شیما رو رو کیرش نگه میداشت دیگه رسما وحشی شده بود و صدای جون جونش همه جا رو پر کرده بود شیما رو خوابوند و یکم کسش رو خورد و اونو با زبون در کمتر از 1 دقیقه ارضا کرد بعد شیما بهش گفت دمر بخواب و با زبونش از پایین کمرش تا بالا میکشید و محمد هم ناله میکرد و لذت میبرد به شیما گفت خوب شد اسپری زدم وگرنه تا حالا دوبار آبم اومده بود بعدم بر عکس شد و شیما شروع کرد زبون زدن نوک سینه های محمد محمد تو آسمون ها بود و نوک سینه هاش به شدت پف کرده بود تو این بین یکم کیرش خوابید که شیما 69 شد و براش دوباره کیرش رو خورد و اونم کس شیما رو انقدر زبون زد تا شیما ارضا شد محمد شیما رو بلند کرد گذاشت لب تخت رفت و کتونی های آدیداس رو پاش کرد اول نفهمیدم چرا ولی بعد تو حرفاش گفت اینجوری با شدت بیشتری میتونه تلنبه بزنه کیرش رو تنظیم کرد و تا سرش رفت تو کس شیما جیغ زد کسش تنگش تحمل این کیر رو نداشت بعد 3 دقیقه با سختی محمد کیرش و جا کرد و شروع کرد به تلنبه زدن من که تا حالا فیلم سوپری ندیده بودم که تو 10 دقیقه 4 بار باهاش ارضا شم خوب ضربه میزد و شیما هم همش میگفت بزن بزن تا ته بزن بزار اون ته حسش کنم محمد بغلش کرده بود شیما هم گردنش و میلیسید هر دوشون داشتن از این حالت لذت میبردن محمد شیما رو به حالت سگی در آورد و گفت کمرت رو بده پایین اونم قبول کرد و از پشت کیر و گذاشت تو کسش و با بیشترین توانی که داشت تلنبه میزد از کس شیما هوا خارج میشد و همش سر و صدا میکرد ولی محمد بی توجه فقط تلنبه های وحشیانه ای رو نصیب بدن شیما میکرد از شدت تلنبه زدن تمام بدن سفیدش یه دست قرمز شده بود و جفتشون خیس عرق بودن در کمتر از 10 ثانیه محمد گفت شیما داره میاد شیما فوری برگشت و روی پشتش خوابید و محمدم اومد روش دوتا زانو هاش بغل شونه های شیما گذاشت و با اون وزن زیادش نشست رو سینه های شیما و آب غلیظش رو ریخت رو صورت و گردن شیما شیما گفت جوووووووووون داغه و محمد هم قاه قاه خندید گفت خوب بود شیما گفت آره مرسی جرم دادی محمد گفت البته خواهرت از تو نازنازی تره با تو خشن تر از اینم میشه رفتار کرد من خیلی سکس خشن دوست دارم ولی صحرا پایه نیست شیما بهش گفت لباس بپوشه و عجله کنه خودشم شروع کرد به جمع و جور کردن تو این حین محمد هم پوشید و رفت و شیما هم رفت حموم من که دیگه از کمر افتاده بودم وانگار یک جورایی بهم برخورده بود و یه جورایی لذت برده بودم دوربین و جمع کردم و تو فکر بودم که چه عکس العملی داشته باشم رفتم پایین دیدم سه نفری شون نشستن و دارن صحنه های شعبده بازی رو نگاه می کنن بعدنیم ساعت اومدیم به اتاق برای خوابیدن محمد و صحرا هم رفتن به اتاقشون معلوم بود که شیما کلی خسته است من هم که هنوز توی فکر شیما ومحمد بودم ویه مقدار گیج شده بودم رفتم کنار شیما روی تخت خوابیدم از شیما خواستم که شروع به عشق بازی کنیم ولی شیما بهم گفت که خیلی خسته است بذاریم برای فردا من تا صبح همش توی فکر بودم که آیا شیما از این وضعیت لذت می بره یعنی دوست داره که بغیر ازمن با دیگران باشه صبح که شد رفتیم رستوران زیر زیرکی محمد رو نگاه می کردم یک لحظه از دید زدن شیما دست بر نمی داشت محمد می گفت عجب سفر خوبیه بعد از خوردن صبحونه تصمیم گرفتیم چهارتایی بریم بازار آماده شدیم و راه افتادیم تاشب بیرون بودیم وشب برگشتیم هتل من یه دوش گرفتم و رفتم روتخت دیدم شیما لخت شده و آماده شده منم رفتم بغلش کردم بهش گفتم سفر چطوره اونم گفت احسان دستت درد نکنه خیلی حال میده یواش رفتم سراغ سینه هاش حسابی نوکشون برجسته شده بود یکم حالت 69 شدیم و حسابی من کس شیما رو خوردم صدای آه و اوه شیما دراومدو بعد از یک دقیقه ارضاء شد هنوز توی شوک فیلم بودم فکری به ذهنم رسید همن طوری که شیما داشت حال می کرد گفتم شیما نظرت در مورد پارک آبی چطور بود بهم گفت احسان خیلی حال داد گفتم کدام قسمتش گفت سرسره ها خیلی عالی بود بهش گفتم خوب محمد بغلت کرده بود گفتش توام با صحرا می رفتی گفتم آخه تو ناراحت می شدی گفت چه ناراحتی احسان جان اومدیم سفر حال کنیم بهش گفتم تو که حسابی حال کردی گفت اره خیلی پاهاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کسش و شروع کردم به تلنبه زدن صدای شیما دیگه بلند شده بود معلوم بود حسابی توی سفر حشری شده یکدفعه بهش گفتم شیما جون دوست داری به جای کیر من کیر محمد توی کست بره توی همون حالتی که حسابی حشری شده بود بهم گفت یعنی چی گفتم دوست داری به جای من محمد تورو می کرد شیما سکوت کرد و برگشت به حالت داگی شد بهم گفت احسان جون تورو خدا بگیر منو بکن چون خیلی توی حسم منم حسابی کردمش بعد چند دقیقه برشگردوندم و پاهاشو دادم بالا و کیرمو داخل کسش کردم و بعد از چند تا تلمبه زدن آبمو توی کوسش خالی کردم بعدش بغلش کردم و با نوک سینه هاش بازی می کردم بهش گفتم شیماجون جواب ندادی گفت نظرتو چیه گفتم تواگه بخوای من نظری ندارم بهم گفت قربون شوهر عزیزم برم معلوم بود شیما از حرف من خیلی خوشش اومده یه بوس آبدار ازم گرفت و رفت حموم منم توی این فکرها بودم که خوابیدم صبح که بلند شدم شیمارو بلند کردم آماده شدیم رفتیم رستوران بعد از مدتی محمد و صحرا هم به جمع ما پیوستند بعد از اینکه صبحونه رو خوردیم قرار شد بریم کنار ساحل دریا برگشتیم توی اتاق ها و لباس های شنا رو ورداشتیم و برگشتیم و راه افتادیم من صندلی جلو و محمد وصحرا و شیما صندلی عقب نشستندبعد از نیم ساعتی به ساحل رسیدیم اول وارد پلاژها شدیم من و محمد صریح مایو هامونو تن کردیم و سمت ساحل که پر از جمعیت از هر کجای دنیا بودن راه افتادیم اولین بار بود که این صحنه هارو میدیدم فقط قبلا توی فیلم ها این صحنه هارو دیده بودم حسابی داشتم لذت می بردم شیما و خواهرش هم یه مایو بلند زنونه پوشیده بودند هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی بدن خواهر خانومم رو ببینم اون باسن پهنش حسابی داشت خود نمایی می کردونوک سینه های بزرگش حسابی داشت خود شو زیر مایونشون می داد یکمی از شیما کوتاه تر و تپل تر بود ولی بدنش حسابی سفید بود مخصوصا روناش معلوم بود که خجالت می کشه ولی وقتی توی اون جمع قرار گرفت خیلی زود براش عادی شد چهارتایی وارد آب شدیم ساحل بسیار قشنگ و آب تمیزی داشت و مردم چه زن چه مرد حسابی داشتند لذت می بردن یکسری کنار ساحل داشتند آفتاب می گرفتندو جمعیت زیادی داخل آب بودند منم که حسابی داشتم از این وضعیت لذت می بردم بعد از نیم ساعتی از آب بیرون اومدم و رفتم دستشویی بعد از برگشتن دیدم شیما و محمد حسابی دارن باهمدیگه شوخی می کنن و محمد داره حسابی شیما رو آب میده و شیما هم حسابی داشت می خندید منم وارد آب شدم و رفتم شروع کردم با اونا بازی کردن صریح رفتم و صحرا رو سرشو کردم زیر آب و زیر آب بغلش کردم صحرا گفت آقا احسان تورو خدا اینجوری نکن گفتم نگاه کن محمد و شیما چه جوری شوخی می کنن گفت من می ترسم گفتم نترس دستتو بده به من بریم یکم جلوتر اونم دستمو گرفتم و یواش یواش رفتیم قسمتهای عمیق آب دیگه پای صحرا به زمین نمی رسید منم بغلش کردم و بهش گفتم که دست و پا بزن تا روی آب بمونی منم از زیر سینه هاش بغلش کرده بودمو صحرا روی آب بود شیما و محمد هم که زده بودن به سیم آخرحسابی با هم شوخی می کردن و توی اون شلوغی معلوم نبود که زیر آب چه کارهایی هم با همدیگه می کردن منم دست صحرارو گرفتم رفتیم طرف محمد و شیما صحرا رفت طرف محمد و شیما اومد طرف من یکم شیما رو آب دادم و چسبیدم بهش در گوشش گفتم خوب داری با محمد حال می کنی شیما گفت احسان جونم تو هم برو با صحرا حال کن مگه من جلوتو گرفتم گفتم محمد ناراحت میشه گفتش محمدو بی خیاله تازه منم صحرا رو حسابی پختم برو حالتو کن عزیزم حسابی چهارتایی آب بازی کردیم منم از فرصت استفاده می کردم و خودمو به بدن صحرا می مالوندم محمدم که بعد از جریان اون شب اصلا شرم وحیا رو گذاشته بود کنار و حسابی با شیما قاطی شده بود چهارتایی از آب اومدیم بیرون و روی صندلی های آفتابگیر رفتیم باهم دراز کشیدیم منم رفتم سراغ شیما و یکمی بدنشو مالش دادم بهش گفتم شیما جون معلومه این سفر به تو ومحمد خیلی خوش می گذره بهم گفت آره احسان جون خیلی دمت گرم واقعا دوستت دارم گفتم ناراحت نمی شی من با صحرا قاطی شم گفت چجوری بهش گفتم همون طوری که تو شب اول با محمد قاطی شدی یه نگاهی بهم کرد گفت منظورت چیه گفتم از جریان اون شب تو ومحمد خبر دارم گفت یعنی چی گفتم بی خیال شیما جون دیدم که چه جوری قربون صدقه ی کیر کلفت محمد می رفتی گفت احسان جونم تو از کجا می دونی صداش حسابی می لرزیدو معلوم بود حسابی جا خورده منم یه بوس از لباش گرفتم وگفتم تواگه این جوری می خوای من مشکلی ندارم ولی کاش مخفی نمی کردی گفت احسان جون تورو خدا منو ببخش من اشتباه کردم حالا چیکار می کنی منو طلاق میدی عزیزم اشتباه کردم تورو خدا جبران می کنم بهش گفتم ناراحت نباش عزیزم اولش خیلی ناراحت بودم و خیلی هم شوکه شده بودم ولی وقتی توی فیلم دیدم چه جوری داری لذت می بری با این واقعیت کنار اومدم حالا بی خیال این موضوع شو وخودتو ناراحت نکن باصدای لرزون گفت یعنی منو می بخشی گفتم عزیزم مشکلی نیست تو وقتی از این وضعیت لذت می بری منم مشکلی ندارم گفت احسان جونم دوستت دارم عاشقتم وشروع کردیم از همدیگه لب گرفتن کنار ما صحرا و محمد حسابی همدیگه رو بغل کرده بودند وحسابی از همدیگه لب می گرفتن گفتم شیما جونم دوست داری دوباره این تجربه رو داشته باشی شیما گفت نه عزیزم فهمیدم که می خواد جبران اشتباهش و کنه بهش گفتم شیما جون می خوام این سفر حسابی بهت خوش بگذره پس رودربایستی نکن عزیزم گفت یعنی برای تو مهم نیست گفتم لذت تو برام مهمه نه چیزه دیگه بهم گفت احسان جونم عوض شدی گفتم نه اتفاقا برام خیلی سوال بود که آیا تو دوست داری که یه کیر بزرگتر رو تجربه کنی فهمیدم که دوست داری شیما جونم شیما یه لب ازم گرفت گفت عشقم کدوم زنی هست که دوست نداشته باشه حداقل یه با یه کیر کلفت غیر همسرشو تجربه نکنه مطمئن باش هر زنی اینو دوست داره و هرکی بگه نه بدون دروغ میگه حتی اونایی که عاشق همسرشون هستن مطمئنا همه زنا دوست دارن یکبارهم شده یه کیر کلفت توی کوسشون بره تا بفهمن مزه کیر کلفت چطوریه اولش یه مقدار ترس داره ولی بعدش خیلی حال میده ایرانی ها هم که همه کیرا کوچیک حالا یک کیری مثل کیر محمد گیرما اومد نتونستم بی خیالش بشم تورو خدا منو حلال کن احسانم می دونم بهت خیانت کردمولی بدون جبران می کنم و از عشقم به تو یه ذره هم کم نمیشه راستی مردها هم هینطورن یعنی دوست دارن یک بار با زن دیگه ای تجربه سکس داشته باشن گفتم عزیزم مردها بدتر از شما هستن حداقل حیا زنا این اجازرو نمی ده ولی خیلی از مردها عاشق تجربه کردن سکس با یه زن دیگه هستن منم از این قائده مستثنی نیستم مخصوصا نون زیر کباب باشه همینطوری که محمد قبل از من نون زیر کبابو خوردش اونم چه نونی انشالله کوفتش بشه حسابی به محمد حسودیم میشه کاش خدا به منم یک کیر بزرگ و کلفت می داد تا زنا حسرت منو می خوردن شیما یه لحظه توفکر رفت و لبخندی زد گفت پس توهم مثل محمد کباب دلت نمی خوادنونشو می خوای بخوری گفتم چراکه نه گفت بسپرش به من عزیزم حتما جبران می کنم گفتم اون جریان محمدو خودتم بی خیال شو و ذهنتو درگیر نکن یک لب محکم از لبام گرفتو بهم گفت عاشقتم احسان پس از چند ساعتی تفریح من و محمد یه دوری توی ساحل زدیم و شیما و صحرا کنار هم دراز کشیده بودند من و محمد حسابی توی ساحل خانوم هایی که لخت توی ساحل داشتن آفتاب می گرفتند دید می زدیم کیر محمد هم که انگار نمی خواست بخوابه و حسابی داشت عرض اندام می کرد و دخترایی که این صحنه رو می دیدن خنده ای می کردن و رد می شدن منم که با محمد زیاد قاطی بودم بهش گفتم محمد جون انتظار ازت نداشتم بهم گفت چی شده احسان گفتم خودتو به اون راه نزن گفت جریان چیه گفتم بی خیال دهن سرویس حالا زن مارو طور می کنی گفت چی گفتم زر نزن بی معرفت مگه خودت ناموس نداری از تو دیگه انتظار نداشتم خیلی بی شعوری دیدم ساکت شد و رنگش پرید مشتی به پشتش زدمو گفتم خیلی آشغالی حالا باهات چیکار کنم برگشت بهم گفت احسان گفتم خفه شو فقط خفه شو بی ناموس دستمو گرفت گفت احسان منو ببخش اشتباه کردم تورو خدا بچگی کردم غلط کردم اشک از چشاش زد بیرون و شروع کرد گریه کردن گفتم من با صحرا این کارو می کردم تو چه کار می کردی گفت احسان جون ببخش غلط کردم منم که حسابی داشتم ته دل محمد رو خالی می کردم یک دفعه خندم گرفت محمد نگاه پرمعنایی کرد و متعجب گفت احسان چی شده گفتم بی شعور حالا خدا یه کیر کلفت بهت داده باید دل زن مارو ببری خندم گرفت و گفتم شوخی کردم دهن سرویس حالا باید برای اینکه ببخشمت صحرا جون رو باید بکنم یکم رفت تو فکرو گفت احسان بی خیال شو گفتم اصلا صحبت نکن گفت اگه منم راضی بشم اون قبول نمی کنه گفتم اگه قبول کرد تو مشکلی نداری گفت نه راه افتادیم طرف خانوما و دیدیم حسابی با همدیگه مشغوله خنده هستن دیگه موقع برگشتن بود من وشیما راه افتادیم طرف پلاژها و محمد وصحرا هم با هم یک کمی که فاصله گرفتیم شیما یواش بهم گفت که احسان جون صحرا رو حسابی پختم لباسامونو پوشیدیم و با تاکسی برگشتیم هتل من رفتم کارت غذا رو از اتاق آوردم و شام رو توی رستوران هتل خوردیم و من و محمد در قسمت بار سفارش شراب برای اتاق ها دادیم و رفتیم داخل اتاق ها من و شیما با هم رفتیماتاق و صریحا داخل حمام شدیم چون آب دریا زیاد تمیز نبودزیر دوش حسابی همدیگرو بغل کردیم وشروع کردیم به لب گرفتن شیما بهم گفت احسان عزیزم تو ومحمد وقتی رفتین توی ساحل قدم زدین من با صحرا صحبت کردم و مخشو زدم ویه نقشه برای امشب کشیدم گفتم چه نقشه ای گفت قرار گزاشتیم که امشب صحرا بیا پیش تو گفتم پس محمد تنها نگاه پرمعنایی بهم کرد گفت عزیزم اگه اجازه بدی من امشب درخدمت محمد باشم گفتم مثل اینکه کیر محمد زیر دندونت مزه کرده خنده ای کرد گفت خواهش می کنم احسان جون منم که قول داده بودم توی این سفر بی خیال همه چیز بشم گفتم محمد قبول می کنه ولی مطمئن بودم با توجه به صحبت های امروز من با محمد در ساحل محمدم حرفی نداره یه بوسی از نوک سینه های شیما گرفتم و با یه لبخند رضایت خودم رو اعلام کردم حسابی با سینه های شیما ور رفتم آه و اوه شیما توی حموم بلند شد شیماحالت داگی شدو منم کیرم رو از عقب داخل کس شیما کردم و دستام رو از پشت به رون های شیما قفل کردم و حسابی عقب جلو می کردم وبعد از دو دقیقه تلنبه زدن آبم رو داخل کوسش خالی کردم از بابت حاملگی شیما مشکلی نداشتم چون شیما دستگاه آئودی دهانه رحمش نصب کرده بود پس از یه حال اساسی و شستن خودمون دو تایی اومدیم بیرون و پس از خشک کردن صدای درب اتاق بلند شد رفتم جلوی درب دیدم سفارش شراب را آورده بودند روی کاناپه دراز کشیدم و شیما هم اومد توی بغلم شروع کردیم چند پیک خوردن حسابی داغ کرده بودیم دیگه آخر شب شده بود شیما بهم گفت احسان جونم اجازه میدی برم یه لب از لبام گرفت و رفت بیرون اتاق و درو بست و رفت اتاق محمد منم که حسابی حال خوشی داشتم منتظر صحرا شدم بعداز چند دقیقه صدای در اومد و رفتم درو باز کردم دیدم صحرا جون هستش حسابی به خودش رسیده بود برای اولین بار از صحرا یک بوسه از لباش گرفتم و آوردمش یک راست رفتیم روی تخت دراز کشیده بودیم منم که مدتها انتظار چنین لحظه ای رو می کشیدم معلوم بود شیما حسابی مخ صحرا رو زده و صحرا رو برای چنین وضعیتی آماده کرده به صحرا گفتم عزیزم می دونی چند ساله که دوست داشتم با تو باشم یه لبخندی زد و گفتم آقا احسان منم خیلی شما رو دوست دارم ولی فکر نمی کردم یه روزی به آرزوم برسم بهش گفتم جریان شیما خواهرت با محمد رو می دونی گفت شیما بهم گفت ولی خیلی باورش سخته گفتم شیما خواهرت خیلی آب زیر کاه هستش بهش می گم از کی این فکرا توی ذهنت بود میگه همون جوری که هر مردی دوست داره نون زیر کبابو بخوره زنا هم دوست دارن توسط شوهر خواهرشون خورده بشن ببینم توام دوست داری با سر تکون دادن و یه خنده فهمیدم صحرا هم دوست داره بهش گفتم صحرا جون دوست داری فیلم شوهرتو با خواهرت ببینی گفت مگه فیلم گرفتی گفتم اره و جریانو از اولش براش تعریف کردم و دیدم که صحرا فقط می خنده و میگه بابا احسان تو دیگه کی هستی حالا فیلم و بزار ببینیم منم سیم هارو به تلویزیون نصب کردم و پلی کردم و دو تایی فیلمو تا آخر دیدیمو حسابی دوتایمون حشری شده بودیم من تاپ سفیدصحرا رو از تنش بیرون کشیدم و گیره سوتینشو باز کردم سینه های صحرا که از سینه های شیما دو سایز بزرگتر بود بیرون زد وای سینه های 85 ولی افتاده نبود و معلوم بود حسابی محمد خرج سینه های زنش کرده بود نوک و دورقهوه ای کم رنگ هرمردی رو از خود بی خود می کرد شروع کردم مالوندن سینهای صحرا و مکیدن نوک زیبای آنها روی تخت خوابوندم انگار توی فضا سیر می کردم یواش یواش به پایین رفتم و شرت صورتی اش رو از تنش درآوردم یک کس تپل که از کس شیما گنده تر بود تازه معلوم بود مثل محمد اونم کسش رو حسابی رسیده و شیو کرده چون هنوز بچه دار نشده بودند چین و چروکی روی شکمش وجود نداشت اندازه کسش با اندازه باسنش یکی بود چون باسن صحرا از باسن شیما بزرگتر بود دستم رو بردم لای کسش و پاهاشو باز کردم خیسی کس صحرا دستم رو خیس کرد یه بوس از کسش گرفتم بوی آب کسش برام خیلی آشنا بود یاد زمانی افتادم که کوس شیما رو می خوردم چوچولشو زبون می زدم و صحرا از شدت لذت خودشو می کشید و پاهاشو سفت می کردو آخ و اوخش توی اتاق می پیچیدو دستاشو توی موهام می برد منم زبونمو توی کسش می چرخوندم و حسابی بهم حال می داد کیرم توی شرتم داشت منفجر می شد کنار کسش رو بوس می کردم وای چه رون های سفید و تپلی داشت باسنشو بغل کردم و دهنمو به کسش فشار می دادم حسابی حال می داد انگار یه خواب بود یک لحظه فکر شیما افتادم وای محمد باهاش چکار می کنه منم که این چند روزه زده بودم توی فاز بیغیرتی و بی خیالی پیش خودم گفتم بی خیال قدر این لحظاتو بدون که گیر نمیاد شرتمو کشیدم پایین کیر 14 سانتی من بیرون پرید وصحرا جلوم زانو زد وشروع به خوردن کیرم کرد حسابی می خورد مثل خواهرش توی این کار استاد بود پایین تر رفت و شروع کرد به مک زدن خایه هام منم حسابی حال می کردم و سینه هاشو فشار می دادم روی تخت خوابوندمش و پاهای چاقشو روی شونه هام گذاشتم و کیرمو داخل کسش فرو کردم کسش از کس شیما گشادتر بود خوب طبیعی بودچون کیر محمد کلفت تر از کیر من بود و حسابی صحرا جونو گشاد کرده بودولی منم کم نیاوردم و حسابی تلنبه می زدم انگار شراب کار خودشو کرده بود و آبش نمی خواست بیاد البته نصف قرص تاخیری هم خورده بودم و علتش این بود خودم رو به بدنش چسبونده بودم و گونه هاشو حسابی می خوردم جوری می خوردم که محمد بفهمه که منم حسابی به زنش حال میدم بلند شدم و صحرا روحالت داگی کردم و با آب کسش کونش رو حسابی خیس کردم و یک کم با سوراخ کونش ور رفتم و با آب دهنم کیرم رو خیس کردم و داخل کون صحرا جون کردم معلوم بود حسابی از کونم حال می کنه فکر می کردم که مثل خواهرش نق بزنه چون هر موقع از کون با شیما کار می کردم حسابی نق می زد و خوشش نمی اومدولی انگار صحرا اینجوری نبود و حسابی لذت می برد منم چون عاشق کردن کون هستم حسابی توی کون صحرا تلنبه می زدم پنج دقیقه بعد آبم رو داخل کون صحرا خالی کردم انگار تاحالا اینجوری حال نکرده بودم بعد با دستمال کیرم رو پاک کردم و توی بغل هم خوابیدیم از صحرا تشکر کردم اونم یه لبخندی بعنوان رضایت بهم زد نیم ساعتی توی بغل هم همین طور خوابیدیم من خوابم برد یک لحظه دیدم لبی روی لبام هستش از خواب بلند شدم هنوز لذت کردن صحرا توی وجودم بود اول فکر کردم که صحرا بوسم می کنه ولی بعداز این که خواب از سرم پرید دیدم شیما جونم هستش و محمد وصحرا داشتند می خندیدن گفتم شما کی اومدین گفت تازه اومدیم گفتم خوشگلم چه خبر چطور بود شیما گفت عالی بود احسان جونم محمد آقا حسابی جیگرمو حال آوردساعتو نگاه کردم دیدم ساعت 2نیمه شبه محمد گفتش احسان جون هیکل شیما جون حسابی محشره دیدم صحرا برگشت ویشکونی از محمد گرفت و گفت یعنی من بدرد نمی خورم محمد بوسی از صحرا گرفت گفت تو که ماهی عزیزم کم کم حالم داشت جا می اومدولحظه های حال با صحرا توی ذهنم بود محمد شیشه مشروب را روی میز گذاشت و لیوان هارو تا نصفه پر کرد و گفت بسم الله گفتم چه خبره مگه خواب ندارین محمد گفت بی خیال احسان جون بذار تا صبح خوش باشیم محمد شراب یک نفس بالا کشید رو به بقیه کرد گفتش بزنین شیما هم لیوان رفت بالا و پشت بندش صحرا هم لیوانشو خالی کرد منم مشروبو خوردم محمد گفت بچه ها ببینین شیما جون یه نظری داره گفتم چیه گفت میگه چرا ما جداجدا با هم باشیم گفتم خوب گفت شیما میگه بیایم و چها تایی با هم حال کنیم موندم چی بگم شیمارو نگاه کردم یه چشمکی بهم زد و لبخندی زد محمدهم گفت بد نمی گه احسان جون توی این سفر بذار یه خاطره خوب برامون بمونه با کمال پررویی هم گفت که راستی اون فیلمو بذار ما هم ببینیم بعد سه تایی شروع کردن به خندیدن منم که هنوز سیم و از دوربین جدا نکرده بودم پلی کردم و فیلم شروع شد با اینکه دو باری فیلمو دیده بودم ولی باز از دیدن فیلم حسابی لذت می بردم دوباره کیرم شق شده بود محمد هم انگار من کیرشو پلی کردم صریحا راست شدو زیر شلوارش خود نمایی می کرد شیما بلند شد رفت سراغ خواهرش تاپشو درآورد وصحرارو لخت کرد خودشم لباساشو کند و رفت سراغ صحرا شروع کرد به خوردن سینه های صحرا می گفت یه خورده هم با خواهرمون حال کنیم حسابی قاطی شده بودند منو محمدم با کیرامون ور می رفتیم هنوز آثار قرص توی وجودم بود باز با اینحال با باقیمانده مشروب نصف قرص دیگرو خوردم و یواش یواش فضای اتاق داشت عوض میشد شیما که حسابی حشرش بالا زده بود اومد سراغ من وصحرا رفت سراغ محمد به شیما گفتم خوب با کیرگنده ها داری حال می کنی خندید گفت احسان جونم خیلی می خوامت عاشقتم عزیزم جبران می کنم بهش گفتم یه سوال ازت می پرسم خواهشا راستشوبهم میگی گفت بپرس عزیزم گفتم چرا قبلا بهم نگفتی که دوست داری با محمد باشی گفت خوب عزیزم خجالت می کشیدم ولی فکر نمی کردم تو اینقدر خوب و باجنبه باشی گفتم شیما جون ازکی دوست داشتی اینو تجربه کنی گفت صحرا اوایل ازدواجشون همیشه از کیر کلفت محمد احساس ناراحتی می کرد و بهم می گفت که موقع کارکردن محمد باهاش خیلی احساس درد می کرد و همیشه گلایه می کرد اما بعد از یک سالی همیشه از کیر کلفت محمد برام تعریف می کردکه خیلی حال میده و منم خیلی دوست داشتم یک بار هم شده با کیر کلفت محمد باشم که توی این سفر به آرزوم رسیدم حالا هم می خوام یه حقیقت دیگه ای رو بهت بگم گفتم بگو قشنگم یه ماچ از پیشونیش گرفتم گفت قول می دی ناراحت نشی گفتم عزیزم قول می دم یک بوس ازم گرفت گفت قربون شوهره باحالم برم فقط اگه راضی نیستی بهم بگو گفتم بگو خوشگلم بابا نصف جونم کردی گفت یه آرزوی دیگه من اینه که دو کیره باهام کار کنین گفتم یعنی چی گفت می خوام تو محمدجون همزمان با من کار کنین بهش گفتم آرزوی دیگه ای نداری حتما این فانتزی روهم تمام زنا دوست دارن گفت آره بابا تمام زنا اینوحداقل برای یکبار تجربه کردن دوست دارن اونایی که میگن نه بخدا دروغ می گن صحرا جون بیا صحرا هم از بغل محمد خودشو ول کرد و اومد گفت چیه شیما جون گفت من به احسان می گم که تموم زنا دوست دارن حداقل یکبار با کیر مردای دیگه کار کنن نظرت چیه صحرا گفت راست مگه آقا احسان من که عاشق این بودم که یکبار با تو باشم که به آرزوم رسیدم شیما گفت صحرا جون تازه دوست داره یکبارهم دو کیره کار کنه درسته صحرا هم لبخندی بعنوان رضایت زد محمد گفت چی میگین به هم شیما گفت هیچی میگیم زنا دوست دارن یک کیر توی کونشون بره یک کیرم توی کوسشون صحرا هم تایید کرد محمد گفت بابا احسان شیما جون خیلی استاده خوش بحالت احسان جون من که حرفی ندارم آماده ام اگه صحرای عزیزم هم بخواد من پایه ام من گفتم شیما توکه از کردن توی کونت همیشه ابراز ناراحتی می کردی شیما گفت احسان جونم بگم غلط کردم راضی میشی حالا که راضیم تازه می خوام تو توی کونم کنی محمدهم توی کوسم محمدجون بیا محمدم خوشحال و خنده رو اومد خوابید روی تخت شیما هم روی محمد خوابید کیر محمد رومیزون کرد و محمد هم با فشار تموم کیرشو داخل کوس شیما کرد و شروع کرد به تلمبه زدن منم دیدم شیما خودشو حسابی روی سینه های پرمو محمد بالا پایین می کنه من که مرد بودم از دیدن سینه های پرموی محمد چندشم میشد ولی نمی دونم که چرا شیما بی خیال بود من با دیدن این صحنه کیرم حسابی شق شده بودمحمد گفت احسان جون نمی خوای شیما جونو به آرزوش برسونی منم رفتم پشت شیما وایسادم و با آب دهن کیرموخیس کردم و جلوی سوراخ کون شیما گذاشتم معلوم بود در اتاق پایین محمد از خجالت کون شیما هم دراومده آخه معلوم بود که سوراخ کون شیما حسابی قرمز شده بود منم کیرو حول دادم داخل سوراخ کون شیما شیما دیگه انگار توی یه عالمه دیگه بودحسابی داشت حال می کرد با تلنبه زدن من کیر محمد از کس شیما به بیرون پرید ودوباره شیما کیرمحمدرو داخل کوسش جا کردو من دوباره شروع به تلنبه زدن کردم بعد من وایستادم و محمد شروع به تلنبه زدن کرد شیما همینطور جیغ می زد و می گفت احسان جونم عاشقتم دوستت دارم صحرا هم اومد شروع کرد به خوردن سینه های شیما من هم با دستم با چوچول صحرا ور می رفتم حسابی داشتیم با هم حال می کردیم معلوم بود محمد هم قرص تاخیری رو خورده چون با این که حسابی تلنبه میزد خبر از اومدن آبش نبود صحرا گفت محمد منم می خوام من کیرمو از کون شیما بیرون آوردم و شیما هم از روی محمد بلند شدوصحرا اومد و خوابید روی محمد و کیرمحمدرو کرد توی کوسش منم با خیسی که از کون شیما رو کیرم مونده بود کیرم رو داخل کون صحرا فروکردم اول محمد شروع کرد به تلنبه زدن برگشت گفت صحرا جون ناراحت نشیا کوس شیما جون خیلی حال میده لامصب اینقدر تنگه که جون آدمو میگیره صحرا هم اخمی کرد گفت این کوسو تو گشاد کردی عزیزم منم برگشتم گفتم محمد جون ناشکری نکن سینه های صحرا جون با باسنش خودش نعمته دیدم صحرا رو به من کرد و گفت قدر زر را زرگر شناسدشیما گفت محمد انشالله کوفتت بشه از خواهرمن خوش استیل تر پیدا می کنی محمد گفت آره شما بعد شیما خندید منم که عاشق سوراخ کون هستم گفتم بابا بی خیال بزارین حال کنیم شروع کردم به تلنبه زدن صدای جیغ صحرا دراومد و می گفت آقا احسان محکمتر شیما هم بیکار نبود کنار محمد دراز کشیده بود و نوک سینه هاش توی دهان محمد بود بعد از ده دقیقه محمد گفت که داره آبم میاد من کیرمو از کون صحرا بیرون کشیدم و شیما رو به پشت خوابوندم وپاهای شیما رو رو شونه هام گذاشتم و کیرمو با دستمال پاک کردم و داخل کوس شیما گذاشتم وبا سینه هاش ور می رفتم محمد هم تموم آبشو روی سینه های صحرا خالی کرد منم بعد از چند دقیقه تموم آبم رو داخل کوس شیما خالی کردم و روی سینه های شیما دراز کشیدم و شیما هم قربون صدقه من می رفت و هی صورتمو بوس بوس می کردیک نیم ساعتی همون طور کنار هم خوابیدیم دیگه من خوابم بردصبح که بلند شدم دیدم که صحرا هم کنار من لخت خوابیده خبری ازشیما و محمد نبود به زور خودمو از روی کاناپه بلند کردم از اتاق بیرون اومدم دیدم صدای شرشر آب حموم می یاد رفتم سمت در حموم دیدم صدای شیما با محمد می یاد در حموم رو زدم محمد در حمومو باز کرد دیدم شیما و محمد زیر دوش دارن حسابی با هم حال می کنن منم رفتم داخل گفتم شیما جون مگه به آرزوت نرسیدی شیما گفت آخه از کیر محمدجون نمیشه گذشت بابا بعد از عمری اومدیم سفر خارجی بذار حال کنیم یک لحظه کیر محمد رو دیدم لامصب اینقدر شیما باهاش ور رفته بود که حسابی کیرشو قرمز کرده بود شیما هم خودشو انداخت توی بغلم گفت احسان جون دیشب خیلی حال داد حاضری یک بار دیگه اون حال دیشب رو بهم بدین جون من با التماس من هم قبول کردم شیما گفت اجازه بدی اینبار کونم مال محمد جون باشه کوسم مال تو نظرت چیه گفتم تو اگه طاقت کیر محمد توی کونت رو داشته باشی من حرفی ندارم شیما گفت امتحان می کنیم بهش گفتم نه به اون روزایی که به زور کیرو توی کونت می کردم نه به این رضایتی که اینجا داری چون حموم بزرگ بود من کف حموم دراز کشیدم و شیما اومد روی من و کیرم رو داخل کوسش کرد و با شامپو و کف آن حسابی کونش رو کفی کرد و محمد یواش سر کیرشو داخل کون شیما جا کرد شیما یه دادی کشید و احساس کرد درد شدیدی داره گفتم شیما جون نمی خوای بی خیال بشی گفت نه تحمل می کنم عادی می شه پس از یک دقیقه محمد یواش کیرشو داخل کون شیما فرو کرد شیما یک جیغی کشید ولی تحمل می کرد محمد یکمی شامپو دور کیرش ریخت و یواش یواش بیشتر فرو کردمن از دیدن درد شیما حسابی حالم گرفته شده بود ولی شیما نمی خواست این پوزیشن رو از دست بده بعد از مدتی که کون شیما جا باز کردو درد شیما افتاد محمد شروع به عقب جلو کرددیگه شیما داشت حسابی حال می کرد منم سینه های شیما رو می خوردم و کیرم داخل کوس شیما داشت منفجر میشد و شیما داد می زد که محمد تند تر تندتر اصلا انگار شیما توی عالم دیگه ای بود محمد گفت آبم داره می یاد شیما گفت محمدجون همشو خالی کن توی کونم محمد هم با فشار همرو توی کون شیما خالی کرد شیما گفت چقدر آبت داغ محمد حالا نوبت من بود منم حسابی توی کوس شیما تلنبه می زدم یک دفعه تکون شدیدی خورد معلوم بود که حسابی ارضاء شده همزمان من هم تموم آبمو داخل کوس شیما خالی کردم و شیما رو محکم بغل کردم حسابی از این نوع سکس حال می کردم و پیش خودم می گفتم کاش زودتر شیما رو به آرزوش می رسوندم خودمون شستیم و سه تایی اومدیم بیرون حموم صحرا همچنان لخت توی اتاق خوابیده بود محمد صحرا رو بیدار کرد و صحرا رو فرستاد حموم و اونم رفت دوش گرفت و اومد بیرون و نشستیم کنار هم و همگی قول دادیم که فقط در حضور هم با هم باشیم رفتیم رستوران صبحونه رو خوردیم و برگشتیم اتاق و وسایلمون رو جمع کردیم چون ساعت 1 بلیط برگشتمون بود ساعت 11 از هتل بیرون زدیم و رفتیم فرودگاه آنتالیا و با نیم ساعت تاخیر پرواز به ایران برگشتیم این سفر بیاد موندنی واقعا برامون خاطره شد نوشته

Date: November 20, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *