سلام من طاها هستم و 17 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به عید امسال 91 من و پدرم و مادرم و تنها برادرم فقط یه دونه داداش دارم و آبجی در کار نیست و زن داداشم سوم فروردین مثل عادت هر ساله راهی سفر شدیم رفتیم به شهرستان پدرمون که عادت هر سال ما بود اول از همه درباره خودم بگم قد 170 وزن 65 چشم سبز و هیکلم باحاله اینو دوستام میگن زیاد با دوست دختر حال نمیکنم و بخاطر همین زیاد سراغ دوست دختر نرفتم و زیاد با پسرا هستم زن داداشم یه 3 سالی هست که ازدواج کرده و من خیلی باهاش راحت بودم یعنی هر وقت میرفتم خونشون با هم روبوسی میکردیم تا حالا اصلا هیچ حسی جز دید زدن کونش نداشتم اونم دو سه بار بریم سر داستان اصلی ما سوار ماشین شدیم داداشم راننده بابام کنارش و عقب هم من وسط بودم راه افتادیم بعد از کمی زن داداشم که اسمش زهرا هست خوابش گرفت من داشتم با داداشم و بابام صحبت میکردم که بابام هم خوابید و مامانم هم معلوم بود که از وقتی راه افتادیم خواب بود داشتم اینور و اونور نگاه میکردم که زهرا با تکون های ماشین کلا بهم چسبید اصلا دست خودم نبود دیدم کیرم راست شد منم داشتم از بی خوابی میمردم و از اینور کیرم راست شده بود و نمیذاشت بعد از چند دقیقه که کیرم خوابید خواستم بخوابم که نمیشد آدم راحت نبود از بس خودمو اینور و انور کردم زهرا بیدار شد و گفت چیه گفتم جا تنگه خوابم نمیبره کمی فکر کرد و گفت میخوای سرتو بذار رو پای من منم گفتم آخه پات درد میگیره گفت نه تو بذار سرمو گذاشتم راحت شدم و حالا از اینور داشتم حال میکردم بازم خوابم نیومد چون کیرم باز سیخ شده بود با خودم گفتم زهرا که خوابه بذار یه ذره شیطنت کنم زهرا سمت چپ من بود و من وقتی سرم رو پاهاش بود دست چپم زیرم بود و دست راستم آزاد بود و اونو گذاشتم روی پای زهرا داشتم حال میکردم که گفتم ضایعست چشمامو بستم بعد از 10 دقیقه زهرا یه ذره تکون خورد و سرشو آورد پایین و آروم تو گوشم گفت من بهت گفتم فقط سرتو بذار نه دستتم بذار با لحنی خنده دار که منم مثلا خواب بودم و با حرف اون بیدار شدم گفتم ببخشید حواسم نبود و دستمو برداشتم که مثل کسی که خواهش میکنه گفت عزیزم شوخی کردم راحت باش بعد از اینکه رسیدیم باهام بیش از اندازه راحت شده بود و رفتارش فرق کرده بود همین که رسیدیم به من گفت باید بریم موتور سواری چون داداشم خسته بود رفت بخوابه منم موتور در آوردمو و سوار شدیم گفت میترسم باید یواش بری یک حرکتش معلوم بود از قصد هست دستشو انداخت دور کمرمو یه فشار داد و گفت اگه محکم بری فشارت میدما صداش کلا میلرزید حواسم به حرکاتش بود چون دهاتی که رفته بودیم خاکی بود و اسفالت نشده بود یه لحظه رفتم روی یه سنگ کوچولو و کمی تعادلمون بهم خورد و دستش یه دفعه بدون اینکه خودش بخواد خورد به کیر سیخ شده من و کلا سکوت کرد و منم هم همینطور بعد از اون رفتیم خونه و اون گفت بیا بخوابیم رفت پیش داداشمو و منم رفتم توی یه گوشه دیگه اتاق کلا یه اتاق بود ولی بزرگ داشتم از شهوت میمردم معلوم بود خواب نیست رفتم باهاش گل یا پوچ بازی کنم وقتی نوبت اون میشد دستمو رو دستش میکشیدم و اون هم خوب متوجه شده بود ولی به روش نمی آورد من سر قضیه ای مجبور شدم برگردم تهران خیلی حس بدی داشتم که هرجوری بود بعد 2 روز بازم برگشتم شهرستان بعد که رسیدم کسی جز زهرا خونه نبود نمیدونم چی شد که یه دفعه با زهرا رو بوس کردم ولی اینبار بجای بوس از لپاش که معمولا هم به لپاش نمیخورد از گردنش بوس کردم میخواستم دستمو ول کنم که سفت منو چسبید گفت یه بار دیگه بوسم میکنی من هم بوسش کردم همینجوری که داشتم بوسش میکردم بغلم کرد و گفت میدونی چند مدل بوس کردن داریم گفتم چند مدل گفت من سه مدلشو بلدم یکی لپ گردن یکی هم لب اینو که گفت من بدجوری بهم ریختم صورتشو کشید عقب و یه نگاه تو چشای من و یه نیش خند زند و لباشو چسبوند به لبامو و ازم لب گرفت من هم از فیلمهایی که دیده بودم استفاده کردم بعد کشید بیرون گفت آخیش گفتم زهرا تا حالا اسمشو نگفته بودم بسه دیگه الان کسی میاد گفت اونا رفتن تا شب هم نمیان اینو که گفت بی اختیار بغلش کردم که گفت چته گشنه ای ها گفتم مثل شیر گرسنه ام که گفت خدا بهم رحم کنه صورتمو با دوتا دستاش گرفت بعد گردن و لبای منو هی میخورد بعد نوبت من بود همینجوری که رو پاهامون وایساده بودیم حس کردم پاهام داره بی حس میشه بغلش کردم و بردمش روی تخت شروع کردم به خوردن گردنش که هی به شوخی و حال میگفت چته شیر منم اومدم پایینتر و رسیدم به سینه هاش سینه هاش خیلی باحال بود از روی پیرنهش گازشون میگرفتم که گفت چنان گفتی گرسنه ای که گفتم الان پیرهنمو جر میدی بد جور داشت تحریکم میکرد پیرهنشو در آوردم و همینطور پیرهن خودمو سینه هاشو خوردم رسیدم به نافش دور نافشو که میخوردم با یه دستم دکمه های شلوارشو باز کردم که خیلی سخت بود دستمو بردم توی شلوارشو گذاشتم روی کسش خیلی کسش گرم بود با نگاهم ازش اجازه گرفتم و اون هم قبول کرد و من شلوارشو بهمراه شورتش کشیدم پایین اولین بار بود که کس میدیدم کسش خیس شده بود سر زبونمو که بهش زدم یه بوی خاصی میداد که حالمو بد میکرد گفتم میشه نخورم که گفت کی گفت بخوری که بد جوری قرمز شدم گفت عزیز دلم نمیخوای شلوارتو در بیاری همین که گفت با ایک ثانیه ای شلوارمو بهمراه شورتم در آوردم که وقتی کیر شق شده منو دید یه نیش خند زد و گفت پس به داداشت نکشیدی برای اون هیولاست ولی برای تو دودوله خوب کیرم تو سن خودم بزرگ بود ولی اصلا بزرگ نبود گفت بپر بغلم توی بغلشم داشتم لب بازی میکردم که کیرمو انداختم لای پاش و بازی میدادم چیزی که آرزوم بود بعد از کمی لب بازی گفتم میخوام کامیونو وارد کنم گفت جلو مخصوصه داداشته و چون کیرت کوچیکه از عقب بکن اینو که گفت پرواز کردم برگشت وقتی دستمو به کونش میزدم مثل ژله اینور و اونور میرفت بعد از کیفش یه چیزی در آورد وگفت بمال به کون من و به کیرت خودت بعد از مالیدن سر کیرمو گذاشتم روی سوراخش معلوم بود تا حالا از کون نداده ولی کیرم راحت جا میشد با کمی زور رفت تو شروع کردم به تلمبه خواستم اول اون ارضا بشه در حال تلمبه زدن دستمو از روی سینه و لباش میکشیدم که دیدم بعد از یک دقیقه اخلاق سگی شد بکن دیگه جر بده زود باش که یه دفعه دیدم تکون خورد و بی حرکت فهمیدم ارضا شده منم شروع کردم به تلمبه زدن و گفتم داره آبم میاد که گفت بریز تو با فشار تمام همشو خالی کردم توی کونش که گفت قربون طاها جونم بشم آخیش بعد برگشتو گفت میشه بلند شی و شرتکتو بپوشی من شک کردم بلند شدم و شرتکمو پوشیدم و گفت حالا بیا بغلم رفتم بغلش داشت ضربان مغزم میزد خیلی داشتم حال میکردم که از یه ور هم خسته شده بودم و خوابم برد بعد از چند ساعت بیدار شدم دیدم روی تخت کسی نیست و تنهام و داره صدای خنده میاد بلند که شدم دیدم شبه و دارن با هم صحبت میکنن و زهرا با یه چشمک بهم فهموند که همه چی حله حس کردم توی شلوارکم یه چیزی قلمبه شده خودمو زدم به خوابو رفتم زیر ملافه و دیدم شرته زهرا هستش یه شرت قرمز دیدم به گوشیم اس اومد زهرا بود که نوشته بود این هم از هدیه من به عشقم طاها بعد از اون قضیه مثل همیشه شدیم و من هم بی جنبه بازی در نمیاوردمو و همیشه بهم اس میداد نه از روی شهوت خیلی دوستش دارم امیدوارم که از این داستان واقعی من خوشتون اومده باشه دوستدار شما
0 views
Date: July 27, 2018