طولانیه ولی اگه تایم داشتی بخون با سلام خدمت دوستان سایت شهوانی من تا حالا داستان ننوشتم و دفعه اولی هست که مینویسم تایمم زیاد نیست که بقول خودمون ادیت کنم پس اگه غلط املایی چیزی داشت به بزرگی خودتون ببخشید خوب بریم سراغ داستانی که میخوام براتون تعریف کنم از اسامی مستعار استفاده میکنم اسمم علی یه قدم ۱۸۵ پوستم گندمی ۸۴ کیلو وزن دارم و متولد۱۳۷۵ ام یه چند سالیم سابقه تمرینی زیبایی اندام دارم بدنسازی سیکس پک ندارم ولی ۴ تا پک دارم اونم تایمی که شکم میزنم دم میکنه معلوم میشه و ۱ سالیم هست مقیم لیورپول انگلسیم یعنی پناهنده تاتو کارم هستم البته کلاً ۲ ساله سابقه کار دارم که که تو ایران خیلی واسه مشتری نزدم بیشتر دنبال آموزش بودم و دست راستمو با سینه و کتفمم دادم استادم واسم تاتو کرد که دستمو فول هند زد خوب زیاد مقدمه اومدم بریم سراغ اصل داستان داستان ما از اونجایی شروع شد که پسر خواهر شوهر عمم فهمید من میخوام برم انگیلیس تا قبل این داستان خیلی باهاش رفاقت نداشتم و ۶ ۷ ماه یه بار میدیدمش ولی کم کم از اینجا داستان شروع شد که آخر با سکس با مادرش ختم شد و باهم اومدیم انگیلیس و اون نتونست طاقت بیاره و برگشت امیدوارم این داستانو نخونه من از سال ۹۳ تصمیم قطعی شد که ایران بمون نیستم چسبیدم به کار پولامو جمع کردم تا همین پارسال که میشه ساله ۹۵ دقیقا تایمی که داود فهمید من میخوام برم انگیلیس و موندنی نیستم اونم تو مخش جرقه خوردو تصمیم گرفت ایران نمونه در صورتی که وضع مالیشون بد نبود و باباشم کار خونه دار بود ولی ما خوانواده سطح متوسطی بودیم خوب من پولامو جمع کرده بودمو دنبال آدم پرون مناسب بودم یکمم پول کم داشتم یادم میاد جمعه ظهر بود نشسته بودم کتاب زبان میخوندم یدفعه دیدم گوشیم زنگ خورد و یه شماره ناشناس افتاد جواب دادم بعد از آشنایی دادن فهمیدن داوده احوال پرسی کردم باهاش که بعد گفت شنیدم میخوای بری انگیلیس که گفتم ایشالا اگه خدا بخواد آره که گفت هستی بیام دنبالت کارت دارم لازم به ذکر که بگم ماشین داشت با اینکه یه سال از من کوچیک تر بود باباش یه پرشیا خشک انداخته بود زیر پاش بیخیال این داستانا از ماجرا دور نشیم گفتم مشکل نداره بیا اینم بگم که اونا سمت عباس آباد بودنو ما سمته غرب شهرک تا میخواست حاضر شه بیاد یه ۴۰ دیقه ای کمه کم طول میکشید رفتم دوش گرفتمو حاظر شدم کم کم راه افتادم سره شهرک تا بیاد نشسته بودم تو ایستگاه اتوبوس سر شهرک با حسن فری همون هندس فریی خودمون آهنگ گوش میکردم که دوباره گوشیم زنگ خورد این دفعه یه خط ثابت رند بود پیش خودم گفتم این کیه دیگه جواب دادم دیدم یه خانم پشت خطه بعد از آشنایی دادن فهمیدم مادره داوده و شماره از داداشش یعنی شوهر عمم گرفته احوال پرسی کردم باهاش شروع کرد سر صحبتو باز کردن که داود داره میاد پیشه شما با شما صحبت کنه باهم برید انگیلیس یه جوری زیر دلشو خالی کنیدو منصرفش کنید اینم بگم که تک فرزند بود این خودم گفتم باشه مشکل نداره تلفونو قطع کردم بلافاصله خودش زنگ زد که کجایی گفتم سره شهرک تو ایستگاه اتوبوس نشستم که اومد سوار ماشین شدم احوال مرسی کردیم باهم راه افتاد گفت بریم پارک ساعی بشینیم صحبت کنیم گفتم باشه که تو هنین حین ۴ تا آبجو قوطی گرفته بود توبورگ که با دیدن این صحنه قفل کردم چون تا اونجایی که یادم میومد این استیلش به این چیزا نمیخورد مادرش چادوری بود باباش نماز خون حالا بگذریم ۲ از آبجو ها رو تو راه خوردیم تا برسیم شروع کرد حرف زدم که داستان اینجوریه منم اینجا بمون نیستم منم دیدم اصلا اطلاعات نداره از اونور فقط سره آزادیو این چیزا میخواد بیاد مادرشم که از اونور سفارش کرده بود شروع کردم زیر دلشو خالی کردن که کاره بدی نکردم فقط همه حقیقتارو گفتم رسیدیم پارک ساعی اون یکی آبجو هارو خوردیم البته تو ماشین جا پارک پیدا کردیم تو همین ماشین ادامه حرفارو زدم براش که باز حرف خودشو زد منم دیگه مخالفت نکردم باهاش دیدم نظرش خیلی قطعیه به من گفت تو کی نیخوای راه بیوفتی یادم میاد اون روز ۱۰ دی ماه بود که بهش گفتم ایشالا واسه ۲۵ ام که گفت اوکیه منم گفتم چیا لازم داره چقد خرجشه اون تایمی ام که واسش مونده بودو گفتم بره کلاس زبان ثبت نام کنه خصوصی یکم مکالمه یاد بگیره که تو فرودگاه به مشکل نخوره این داستان تموم شدو منو تا جلو دره خونه رسوندو رفت یه چند روز باهاش تلگرام صحبت میکردم که یادم میاد ۵ روز بعدش بود که صبح از خواب پاشدم دیدم مادرش ۱۰ بار به من زنگ زده پش م ریخت بلند شدم دستو صورتمو شستم تا اومدم بهش زنگ بزنم دیدم زنگ زد جواب دادم دیدم داره گریه میکنه تعجب کردم بنده خدا نمیتونست حرف بزنه بغص گلوشو گرفته بود تا بلاخره شروع کرد حرف زدن که دیشب با داود حرفشون شده اینم هیچی نگفته شبونه ساکو بسته ۲۰ تومان از صندوق باباش ورداشته صبح رفته بیلیط گرفته رفته ترکیه زنگ زده به مادرش اینا گفته من ترکیه ام تا وقتی که علی بیاد باهم بریم انگیلیس اینام داشتن سکته میکردن چون بهشون نگفته نظرش هنوز قطعیه و مادرش فکر کم کم داره از فکرش میره بیرون بگذریم به من گفت زنگ بزنش بهش باهاش صحبت کن یه جوری برش گردون یا فوقش دوباره باهم میرید یا ما نگرش میداریم منم با ایمو بهش زنگ زدم جواب داداش تو هتل بود اینم بگم من با اینکه سنم بیشتر بود خدمت نرفته بودم سرباز فراری بودم ولی این باباش با پارتی بازی نمیدونم چجوری خدمتشو خریده بود همین باعث شده بود پاس بگیره یه سال قبل این ماجرا برای کربلا خوب بگذریم من شروع کردم باهاش صحبت کردن این چه کاری بود کردی کسخلی مگه بگرد بزا باهم بریم نه زبان بلدی نه چیزی اوناییم که ترکیه رفتن میدونن اگه گیر خلاف کارایه ترکیه بیوفتی چجوری لختت میکنن همه چیتو ازت میگیرن یکم ترسوندمش دیدم این برنمیگرده بیخیال شدم زنگ زدم به مادرش گفتن جریان اینجوری گفت شما پاشو بیا اینجا حاجی ام تا ظهر از شرکت میاد ببینیم چیکار میتونیم بکنیم منم گفتم باشه رفتم شروع کردم آماده شدن صبحونمو خوردم راه افتادم سمت عباس آباد ساعت دورو وره ۲ ظهر بود رسیدم جلو درشون زنگ زدم مادرش درو برام باز کرد رفتم بالا طبقه ۴ ام میشستن یه ساختمون ۵ طبقه بود که ۵ تا واحد بیشتر نداشت بگذریم رسیدم جلو در واحدشون در زدم مادرش درو وا کرد داریم به اصل داستانمون زدیک میشیم تصویری که دیدم هیچوقت از یادم نمیره نه به اون زنی که تا عروسیا مهمونیا دیده بودن با چادور با حجاب نه به اینی که الان جلو میدین اصلا یه صحنه قفل کردم یه شومیز سفید تنش بود که یکم دقت میکردی میفهمیدی سایز سینه هاش ۸۰ با یه شلوار پارچه ای مشکی با صندلو یه شال سفید یه آرایش لایتم داشت که از بو عطرش معلوم بود یه ۲۰ دیقه نیم ساعتی هست از حموم بیرون اومده احوال پرسی کردمو رفتم داخل قشنگ پذیراییشون ۱۰۰ متر میشد فک کنم خونشون ۲۰۰ متر بود تعارف کرد تو پذیرایی نشستم پیش خودم فک میکردم تایمی که میرسم حاجی بابا داود خونس که فکرم اشتباه بود خودش رفت آشپزخونه گفت چی میل دارید بیارم براتون قهوه نسکافه چایی آب پرتقال آب آلبالو که گفتم زحمت نکشید که اصرار کرد گفتم یه قهوه لطف کنید ممنون میشم آخه قهوه خیلی دوست دارم صبحو قبل تمیرنم میخورم یه جورایی عادت کردم یا فنجون قهوه آماده کردو آورد نشست رو صندلی تشکر کردم گفتم حاجی کجاست که گفت یه کار واسش پیش اومده رفته بیت رهبری تا اینجا حاجیو دسته کم میگرفتم یعنی تو این داستانا که بعد تو دلم گفتم یه جوری بیپچم زشته با این تنها تو خونم خوبیت نداره که خودش شروع کرد سر صحبتو وا کردن که شما کی میخوای بری ایشالا که منم از دروغ گفتن بدم میاد چه حلو آدم حسابیش به فقیرش گفتم ۲۵ ام همین فقط مشکلم اینه یه مقدار از پولم هنوز آماده نشده منتظرم اون آماده شه که گفت مگه چقدر کم دارید خودم حدس میزدم همچین چیزیو بگه گفتم ۲هزار تا پند که گفت چقدر میشه اون موقعه تا اونجایی که یادم میاد تو اون تایم پند ۴۹۰۰ اینا بود دقیق یادم نیست که گفتم ۱۰ میلیون بعد گفت اگه این مبلغ جور شه شما نشکل دیگه ای نداری که گفتم نه فقط جمع کردن ساکم ۲ روز طول میکشه با هماهنگ کردن با آدم پرون گفت خوب مشکل نداره من این مبلغو واسه شما جور میکنم ایشالا رسیدید اونور کار کنید به داود برگردونید به عنوان قرض باشه که من قبول نکردمو اینا شروع کرد اصرار کردن که یه دفعه اومد رو مبل بغلیم نشست گفت شمام این پسر خودم میمونی علی آقا قبول کن بزار منم خیالم راحت بشه بغصش گرفت دیدم گوشیشو در آورد اومد نزدیکم عکس داود گذاشته بود بک گراند گوشیش تو همین هین سینه هاش خورد به سرشونم که یکم خودمو جمع کردم خودشم فهمید اصلا گیچ شده بودم از یه طرف میگفتم پاشم برم از یه طرف میگفتم فرصت خوبیه ما بقیه پولم رفتنم جور شه چون احتمال داشت واسه برج ۱۱ ام بیوفته نمیدونستم چیکار کنم که گفتم باشه مشکل نداره ولی من ۱۰۰ درصد بر میگردونمش تو همون یه سال اون که خیلی خوش حال شد بلند شدم که خداحافظی کنم برم یه دفعه دیدم بلغم کرد تشکر کرد نمیدونم چرا ولی هم ضربان قلبم رفت بالا هم کیرم داشت کم کم راست میشد هم داشتم هنوز هیچی نشده عذاب وجدان میگرفتم که خودش یه دفعه خودشو جمع کرد گفت شمان اینه پسرم میمونی ببخشید یه کنترلمو از دست دادم منم گفتم خواهش میکنم اومدم برم که گفت صبر کن بزار پولو بهت بدم گفتم الان گفت آره گفتم حالا فرار نکردم که وقت زیاده میگیرم ازتون گفت نه همین حالا بهت میدم از همینجا بورو فردوسی پند تهیه کن هرچی زودتر آماده شو که داودم خیلی تنها نباشه اونجا داشت میرفت سمت اتاق خواب گفت دنبالم بیا راه افتادم دنبالش تا قبل الان دقت نکرده بودم بهش ولی چه باسنی داشت معلوم بود حاجی خوب ساختتش همینجوری که داشت راه میرف تا برسه به اتاق خوابشون من فقط چشمام رو باسنش بود که سرمو آوردم بالا دیدی ای وای جلومون یه آیینه قدیه که تمام تایم حواسش بهم بود داستم از خجالت آب میشدم خودمو زدم به کوچه علی چپ برگشتم سمت پذیرایی به هوا گوشیم که یهو دیدم از پشت دستش اوند دور پهلو هام سینه هاش چسبید به کمرم ضربان قلبم رفت بالا نمیتونستم کاری بکنم اصلا هنگ کرده بودم کم کم دستشو برد سمت کیرم شروع کرد به مالیدن تو همین حین هی با خودش میگفت حالم بده وای حالم بده من نمیدونستم چیکار کنم نه میتونستم خودمو ازش جدا کنم نه میتونستن برگردم ادامه ماجرارو خودم برم همه اینا ۱ دیقه نشد ولی واسه من اینه ۱ ساعت گذشت همینجوری که داشت از پشت سینه هاشو بهم میمالوند فهمیدم کیرم راسته راست شده مثه سنگ شده بود ۱۶ سانت نیست ولی ۱۲ سانت میشه خلاصه دیگه بیخیال همه چی شدم برگشتم شروع کردم ازش لب گرفت چه لبایه داغی داشت معلوم بود بجوری داغ کرده که نتونسته بود خودشو کنترل کنه چسبونمدش به دیوار راه روشون که با اتاق خوابا میخورد داشتم گردنشو میخوردم با یه دستمم سینه شو ماساژ میدادم که گفت بریم تو اتاق خداییش منم دیگه هیجی حالیم نبود حق میدم بهش بلندش کردم فک کنم ۷۵ ۸۰ کیلو میشد ۴۰ سالش بود ولی اینه دختره ۲۸ ۲۹ ساله بود رفتیم تو اتاق خواب چشمم خورد به تختشون بردمش رو تخت صندلاشو در آوردم خوابیدم روش شروع کردم گردنشو خوردن یهو یاده حاجی افتادم بلند شدم گفتم حاجی یه موقع نیاد ببدختمون کنی گفت نه حاجی ساعت ۸ میاد تا ۴ شرکته بعدش میره بیت رهبری کار داره که خیالم راحت شد فهمیدم خودش نقشه این داستانو از قبل کشیده بود بگذرین دوباره خوابیدم روش شومیزشو شروع کردم وا کردن یه سوتین سفید زیرش بود که سینه هاسو از زیر سوتین در آوردم شروع کردم به خوردن یه دستمم کردم تو شلوارش زیر شرتش وای کسش خیس خیس بود داغه داغ شروع کردم به ماساژ دادنش آهو ناله هاش شروع شد تو همین هین داشت با یه دستش کیرمو میمالید یه دستشم تو موهام بود فشار میداد رو سینه هاش که گفت پاشو میخوام کیرتو بخورم از روش بلند شدم به پشت خوابیدم رو تخت گفت پیراهنتو در بیار یادم رفت بگم یه پیراهن مشکی پوشیده بودم با یه شلوار ۲فاغ کتون که اینم بگم یه کت زمستونی ام روش پوشیده بودن که اودم تو خونه در اوردم خوب بیخیال اینا پیراهنمو در آوردم اومدن شلوار در بیارم که دیدم یه دفعه کیرم خیس شد سرمو آوردم بالا دیدم دکمه های پایین شلوارمو وا کردم کیرمو آورده بیرون داره ساک میزنه وای خیلی خوب ساک میزد تا ته میکرد تو گلوش در میورد دوباره میخورد سرشو میک میزد اصلا تو آسمونا بودم یه دفعه احسان کردم آبم داره میاد گفتم آبم داره میادم دیدم باز داره میخوره قوی تر شروع کرد میک زدن آبم اومد همش خالی سد تو دهنش همرو میک زد خورد قشنگ خودن فهمیدم یه استکان آب رفت ازم یکن بی جون شدم بلند شد دستمال مرطوب از دراور بغل تختشون در اورد کیرمو تمیز کرد شلوارمو کشید پایین گفت پاشو نوبته توعه پاشو که حالم خرابه بلند شدم شلوارم کامل از پام آوردم حالا دیگه لخت لخت بودم خوابید رو تخت شلوارشو در آورم یه شرت فیروزه ای پاش بود از این طوری دارا که خیسه خیس بود کسشم سفید سفید بود شیو کرده بود مثله پنبه شده بود از یه طرف بود آبشو میداد از یه طرف بود شامپو بدن توت فرنگی از رو همون شرتش شروع کردم به خوردن کسش لبه هاشو گاز میگرفتم دیگه داشت ناله هاش تبدیل به جیغ میشد جف پاشو قفل کرده بود دور گردنم یه دستشم کرده بود تو موهام هی دست میکشید تو موهام گفتم بزار شرتتو در بیارم پاشو وا کرد شرطشو از پاش در آوردم دوباره شروع کردم به خوردن که این دفعه صداش بیشتر شد چوچولشو میک میزدم انگشت فاکمم کرده بودم توش بازی میدادم داستم همینجوری میخوردم یه دفعه یه جیغ بلند زد لرزید ارضا شد از صدا جیغشم من پشمام ریخت گفتم الان همسایه هاشن میریزن بالا بلند شدم گفتم تو رو خدا ساکت اینجوری کنی میرما الکی با یه حالت بغض گفت باشه نرو تورو خدا واسه ارضا شدنش بود خوابیدم روش شرو کردم گردنشو خوردن با یه دستش کیرمو گرفت شروع کرد مالیدن دوباره راست شد گفت پاشو از روم یه دیقه پاشدم رفت یه اسپری آورد تاخیری بود ولی بو نارگیل میداد زد به کیرمو تخمامشروع کرد با دستش به مالیدن کیرم یه چند دیقه مالید سفت سفت شده بود بلند شد اومد روم گفت کیرمو گذاشت لبه کسش آروم آروم نشست روش خیلی تنگ بود هم داغ بود هم خیسه خیس خدایی تو عمرم همچین سکسی نداشتم واسه همین تصمیم به نوشتنش گرفتم نشست رو کیرم کامل رفت تو یه آهه آروم کشید خوابید روم شرو کرد خودشو تکون دادن خیلی خوب سکس میکرد منم داشتم لذت میبردم حدا از خودش چند دیقه رو این پوزشین بودیم بعد گفت پاشو خسته شدم دیگه نا نداشت بلند شد از روم به پشت خوابید رو تخت اشاره کرد سمتم بیا رفتم جلو خوابیدم روش کیرمو گذاشتم لبه کسش رو کردن بازی کردن با چوچولش دوباره حشری شده بود داشت به اوج میرسید آروم آروم کردم تو شروع کردم تلمبه زدن خوابیدم روش دستاشو انداخته بود دور گردنم هی گردنمو میک میزد در گوشم میگفت خیلی دوست دارم عاشقتم بدجوری داغ شده بود هرجی ام میگذشت بدتر حشری تر میشد رو همین پوزشین داشتم میکردم احساس کردم آبم داره میاد گفت بریز توم گفتم نه میخوای بدبختمون کنی گفت نه بریز قرص دارم میخورم منم چند تا تلمبه زدم آخریو تا ته فشار دادم آبم خالی شد هی میگفت سوختممممم واییییییتو همین هین پاشو قفل کرده بود دور کمرم تا قطره آخره آبم خالی شه دیگه نا نداشتم خیلی خستم کرده بود آروم آروم رونشو ماساژ دادم تا ولم کرد از روش بلند شدم شروع کردم لباسامو پوشیدن هنوز رو تخت بود نمیتونست از جاش بلند شه گفتم بلند نمیشی لباساتو بپوشی دیدم هیچی نگفت رفتم جلو زدم رو شونش گفتم بلند شو گفت ولن کن میخوام بخوام گفتم ماشو تورو خدا یه دفعه حاجی میاد اینجوری میبینتت بدبخت میشیما که میگفت نه نمیخوام با هزار تا بدبختی شونه هاشو مالیدم کمرشو مالیدم دستاشاو مالیدم بلندش کردم با دستمال مرطوب خودشو پاک کرد شرتشو انداخت تو سبد لباساشون لاباس پوشید اومد بقلم کرد گفت امروز یادم نمیره تا آخره عمرم فراموشت نمیکنم یه دفعه عذاب وجدان گرفتم بد اومدم خداحافظی کنم بیام بیرون که گفت وایستا ۱۰ تومان تراول چک واسم آورد گذاشت تو یه نایلون مشکی داد بهم گفت اینم مابغی پولت که کم داشتی نه من این پولو بهت دادم نه تو گرفتی گفتم آخه اینجوری نمیشه که برش میگردونم که گفت نه بغلم کرد بوسم کرد ازش خداحافظی کردم اومدم بیرون تا یه مدت عذاب وجدانی بدی بابت اینکه زن شوهر دار کردم داشتم ببخشید اگه طولانی شد از ناشی بازیم بود تاحالا داستان ننوشته بودم اگه سوتی چیزی دادین یا غلط املائی گرفتید به بزرگی خودتون ببخشید اگه دوست داشید دفعه بعد داستان سارا یه دختر ایرانی که استانبول آشنا شدیمو تو آکاساری باهاش سکس کردم مینویسم با درود و تشکر بابت وقتتون نوشته
0 views
Date: March 7, 2019