سلام دوستان امین هستم 35 سالمه. دوست داشتم این خاطره رو واستون تعریف کنم چون خیلی واسه من شیرین بود. البته این خاطره مال 3 سال پیشه. زنم نگار 34 سالشه و با هم تو دانشگاهی که تدریس میکردیم آشنا شدیم روزهای خوشی را باهم قبل از ازدواج میگذروندیم. قبل از ازدواج به هر بهانه ای سعی میکردیم توی اتاق استراحت اساتید همدیگه رو ببینیم و از وجود هم لذت ببریم. حتی برنامه هفتگی درسیمون با هم تنظیم میکردیم که چه روزایی کلاس داشته باشیم که بتونیم همدیگه رو بیشتر ببینیم. چند باری هم توی دفتر گروه باهم تنها شدم که فقط همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم، البته با کلی اضطراب که یه دفعه کسی نیاد و نبینه و ترس از حراست آشغال دانشگاه نمیذاشت راحت باشیم ولی ما از کمترین فرصت استفاده(البته سوء استفاده) میکردیم و تو بغل همدیگه لذت میبردیم خلاصه بعد از کلی درد سر ما تونستیم به هم برسیم ، که نیاز نمی بینم اون دردسرها را براتون بنویسم. تو این مدت یه زندگی ایده¬آل برای هم درست کردیم و واقعاً خوشبخت هستیم. با زنم همه جوره سکس داشتم و دارم واقعاً همدیگه رو تمام و کمال ارضاء میکنیم. اینم بگم که من از نظر سکس خیلی داغ هستم اوایل نگار اینطور نبود ولی وقتی متوجه شد که من داغ داغم اونم همه جوره همراهی میکرد و دیگه اون داغتر از من شد. هفته¬ای 3 یا 4 بار با هم سکس عاشقانه داشیم و داریم. البته برای اینکه به این زودی بچه دار نشیم نگار قرص جلوگیری استفاده میکرد یا در هنگام سکس از کاندم استفاده میکردم تا اینکه بعداز حدود یکسال از ازدواج ما گذشته بود که نگار باردارشد و هر دو ما و خانواده هامون خوشحال و شاد بودند و واقعاً چه لحضاتی بود. البته حاملگی نگار از نوع بد بود(به قول خودم مریخی) ویار ،درد عضلات و بی خوابی و… داشت که مدام تحت مراقبت پزشک بود. تا اینکه نگار به ماه 6 بارداری رسید که بنا به توصیه پزشک باید چند تا دارو استفاده میکرد که باعث آرامش و استراحت بیشتر اون میشد. و باید تا 5/7 ماهگی از اونا استفاده میکرد. البته قرص ها رو طرفای ساعت 10 شب میخورد که بعدش یه خواب راحت و سنگین میرفت که به قول پزشک برای مادر و جنین الزامی بود. برای همین ما شبها سعی میکردیم خونه خودمون باشیم که نگار راحت استراحت کنه البته بعضی اوقات خونه مامانش هم میموندیم چرا که اونجا نیز راحت بود. خلاصه گذشت تا اینکه یه روز سمانه همکار دانشگاهیمون و دوست قدیمی دو تا مون که برای ادامه تحصیل رفته بود مالزی تلفن کرد و گفت ایرانه و میخواد بیاد پیشمون. دوتامون حسابی خوشحال شدیم و منتظر اومدن او بودیم. تا اینکه یه سه شنبه عصر سمانه زنگ زد و من رفتم فرودگاه دنبالش(البته بدون نگار) و آوردمش خونه. بعد از سلام و احوال پرسی و بوس و ماچ و این صحبتها نشستیم دور هم و از خاطرات گذشته گفتیم که چه جانگولک بازی ها که در نیاوردیم. سمانه هم از مالزی و درس و ادامه تحصیل و این چیزا می گفت. کلی سوغاتی برای من و نگار و بچه بدنیا نیومده با خودش آورده بود که حسابی شرمندمون کرد. در ضمن اینم بگم که نگارم چون باردار بود یه لباس یه تیکه راحتی سفید نازک پوشیده بود طوری که تقریباً شورت و سوتین گلبه¬ایش معلوم بود. منم با یه تی شرت و شلوار راحتی بودم. سمانه هم یه دامن کوتاه صورتی تقریباً تنگ تا روی زانو و یه تاپ آستین دار سفید تنش بود که رنگ سوتین مشکیش توی اون به راحتی نمایان بود. و یکم از بالای سینه هاشم معلوم بود. البته نه من توی این وادی بودم که به چشم یه سوژه سکس به اون نگاه کنم نه اون به این چیزا فکر میکرد چون ما 10 یا 12 ساله که همدیگه میشناسیم(توی یه دانشگاه درس خوندیم، البته زنم با ما هم دانشگاهی نبود) . این پوشش برای هر سه تامون راحت بود(ببخشید چهارتا بچه مو یادم رفت که تو شکم مامانش بود). سمانه یه دختر خیلی خانم و دوست داشتنیه. من واقعا دوستش دارم. هنوز ازدواج نکرده و بقول خودش موقعیتش پیش نیومده . طرفای ساعت 30/8 شب میز شام و آماده کردیم و سه تایی دور هم شام خوردم که حسابی حال داد. بعد از شام نگار و سمانه رفتن توی آشپزخونه که ظرفا رو بشورن منم میز و جموجور کردم. بعد دور هم نشستیم پای ماهواره و میوه و تنقلات خوردیم . نزدیکای ساعت 10 نگار طبق معمول قرصهاشو خورد و برای سمانه توضیح میداد که این برای چی جنین خوبه، این برای مادرش خوبه و یواش با هم پچ پچ زنانه میکردن. برای اینکه راحت باشن من رفتم پیش Tv و مشغول تماشای شو یانی شدم. حدود یکساعت گذشته بود که نگار به قول خودش سرش داشت سنگین میشد و به زور خودشو نگه میداشت تا سمانه راحت باشه که یه دفعه سمانه بهش گفت نگار جون فکر کنم داری میری ها مثل معتادها چشات داره شش و هشت میشه. منم برگشتم نگاشون کردم دیدم آره نگار عزیزم چشاش سنگین و بدنش داره کرخت میشه. گفتمش پاشو بگیر بخواب به خودت فشار نیار که سمانه هم حرف منو تایید کرد. گفت آخه درست نیست بعد از مدتها سمانه اومده منم ولش کنم برم بخوابم. که سمانه بهش گفت سلامتی تو و کوچولوت از همه چیز مهمتره برو بخواب منم یکم میشینم پای ماهواره و با امین گپ میزنیم تا سرمون سنگین بشه و بعدش میخوابیم. خلاصه نگار قبول کرد. پاشودم دستشو گرفتم و بردمش تو اتاق خواب از کمد یه دست رختخواب برای سمانه آوردم گذاشتم توی اتاق مهمان که نگارم هی دستور میداد اینطوری بذار و اونطورکن. بعدشم در اتاق خواب را رو هم گذاشتم و چراغ خاموش کردم و لباس نگار و در آوردم چون عادت داشت با شورت و سوتین بخوابه که راحت باشه. منم رو تخت یکم کنارش دراز کشیدم طبق معمول هر شب چند تا بوسه نثار هم کردیم، بازوها شو نوازش کرده یکم سینه هاش و مالیدم که میگفت نکن امشب مهمون داریم متوجه میشه خوب نیست. گفتمش بابا اون تو سالن حواسش به ما نیست دوباره با سینه هاش بازی کردم یکم باسنشو مالیدم بعدش دستمو رو شورتش گذاشتم که نگارم یه آه عمیق کشید و گفت امین خیلی دوست دارم با هم سکس کنیم ولی تا به دنیا اومدن بچه باید صبر کنیم آخه بمیرم برات که نمیتونم شوهرمو ارضاء کنم. منم بهش گفتم خدا نکنه اشکال نداره بعدش حسابی جبران میکنی. تو همین مدت هم هی با سینه و شورتش بازی میکردم که دیدم نگار خوابش برد یکم دیگه پیشش موندم بعد آروم از تخت بلند شدم در و آهسته بستم و رفتم تو سالن. دیدم سمانه نشسته مشغول تماشای Tv منو که دید خودشو جمع کرد. گفت: خوابید؟ گفتم: آره باید هر شب یکم پیشش باشم و نوازش کنم تا ریلکس بشه که سمانه گفت : ولی مثل اینکه تو ریلکس نیستی؟ گفتم چطور؟ که دیدم یه نیش خند رو لباشه و داره به شلوار من نگاه میکنه به خودم نگاه کردم دیدم بـــــــلـــه آلتم حسابی بلند شده و مثل یه خیمه تو شلوارم داره خودنمایی میکنه. سریع خودمو جموجور کردم و گفتم ببخشید پیش میاد دیگه. بازم خندید و گفت اشکال نداره زن و شوهر هستین دیگه. بعد من نشستم البته با فاصله بعد چند دقیقه سمانه پرسید این قرصا که میخوره براش ضرر نداره که من گفتم نه با تجویز پزشکشه هر هفته هم چکاپ میکنه . البته از وقتی این قرصها رو میخوره حاملگی براش لذت بخش شده و دیگه درد و این چیزا نداره. سمانه گفت : بمیرم برای خانموا که همش باید درد بکشن، زمان دختریشون درد ، زمان عشق بازیشون درد ، حاملگی درد. من گفتم: زمان دختریشون چرا؟ که جواب داد آخه نمیدونی زمان پریود شدن چه دردایی دور شکم باید تحمل کنه. گفتمش: راست میگی نگار هم قبل ازدواجمون موقع پریود شدن اذیت بود و همش مینالید تا اینکه دفع میکرد و راحت میشد. دیدم سمانه نگام کرد گفت: مگه قبل ازدواجتون در مورد این چیزا صحبت میکردید؟ گفتمش آره خیلی راحت بودیم. بازم یه خنده شیطونی کرد و گفت خوش بحالتون. بعد گفت نگار اصلاً چیزی نگفته؟ گفتمش همیشه بهم گفته از سر و راز زن و شوهر توی اتاق خواب نباید کسی چیزی بدونه و باید همه چیز همونجا باشه. سمانه گفت: دیدم هر موقع ازش در مورد رابطه تون و این چیزا میپرسم که امین راحت نیازا تو برآورده میکه یا نه همش طفره میره و بحث و عوض میکنه. من یکم جا خوردم که گفتمش منم باهاش موافقم که هرگونه برنامه بین زوج همیشه باید بین خودشون باشه و نباید برای کسی بازگو بشه. بعد بهش گفتم : نمیدونم چرا زنها دوست دارن در مورد رابطه سکس با شوهراشون از همدیگه بپرسن. سمانه گفت: آخه برای حسادته عزیزم که ببینن چطوری اون یکی دل شوهره رو آب میکنه که با هم حال کنن. تازه وقتی که با هم دیگه خیلی راحت باشن کل ماجرا رو برای هم تعریف میکنن. گفتمش: برو بابا ما مردها که به غیرتمون بر میخوره در مورد رابطمون با زنامون صحبت کنیم. ساعت طرفای 12 شب بود، به سمانه گفتم خوابت نمی یاد که گفت نه آخه ظهر حسابی خوابیده. گفت: اگه خوابت میاد من مزاحمت نشم؟ گفتم: نه راحت باش من تا 2-3 بیدارم . بعدش بلند شدم رفتم که به نگار سر بزنم ، دیدم پاشو تو شکمش جمع کرده بطوری که آلت زنانگیش خیلی قشنگ توی شورتش قلمبه شده بود ، یه دفعه احساس کردم یه سایه¬ای پشت سرمه برگشتم دیدم سمانه اومده دنبالم. گفت: آروم گفت خوابه؟ گفتمش: آره ببین چقدر آروم و راحت خوابیده آدم لذت میبره سمانه گفت : آره بدنشم خیلی قشنگه همیشه با شورت و کرست میخوابه؟ گفتمش : آره گفت: سردش نشه رفتم طرف نگار میخواستم ملافه رو روش بکشم که دیدم سمانه اومد دنبالم وقتی چشمش به قلمبگش شورت نگار خورد گفت: به به چه آلت خوش فرم و چشم نوازی هم داره خوش به حالت! یه دفه آلت منم بیدار و دوباره سیخ شد. با تعجب نگاش کردم که یه لبخند شهوت برآنگیزی بهم تحویل داد. ملافه روی نگار کشیدم و آروم اومدیم بیرون. تو همین اثنا سمانه دستشو دور کمر حلقه کرد. اومدیم تو سالن که باز دیدم داره به شلوار من نگاه میکنه به خودم نگاه کردم دیدم ای داد بی داد دوباره آلتم قد علم کرده و داره به شلوارم فشار میاره. سریع خودمو جموجور کردم. سمانه گفت: اشکال نداره، خودتو اذیت نکن منم جات بودم وقتی زنمو با اون ناز قلمبه میدیدم تحریک میشدم. من سرخ شده بودم و آب دهنمو به سختی قورت دادم ، بعدش گفتمش :آخه بعضی مواقع به آدم فشار میاد دیگه. سمانه گفت: هم به مرد فشار میاد هم به زن . آخه لامسب یه چیز طبیعیه که باید بهش پاسخ داده بشه. گفتمش: تو که این چیزا رو بلدی پس چرا ازدواج نمیکنی که نیاز تو هم برآورده بشه؟ البته ببخشیدها. گفت: من بعضی اوقات که نیاز داشته باشم حتماً نیازمو برآورده میکنم. با تعجب نگاش کردم آروم گفتم یعنی با کسی سکس میکنی؟ برگشت یه نگاه به سمت اتاق خواب کرد بعد گفت اگه بین خودمون میمونه آره. گفتمش کجا تو مالزی؟ گفت: آره تو کشور غریب تک و تنها ناچار میشی که یه کارایی بکنی یا زمان برات راحتتر بگذره. بعد سرشو آورد سمتم و یواش گفت من پرده ندارم با یه پسر ایرانی تو مالزی یه شب پرده برداری کردیم. با تعجب نگاش کردم! گفتمش راست میگی؟ گفت: آره دروغم چیه، میخوای خودت معاینم بکن! تازه خانواده منم نمیدونن. ولی خواهش میکنم بین خودمون بمونه و قول بده که نگار هم نفهمه. گفتمش: قول میدم ولی فکر نکردی برای ازدواج چیکار میخوای بکنی؟ نکنه برای همینه که ازدواج نمیکنی ؟ گفت : نه هنور راستش عاشق کسی نشدم وقتی شدم یه فکری برای پرده کسم میکنم. اولین بار بود که اسم آلتشو آورد یه جوری نگاش کردم اونم گردنشو یه تکون داد و یه لخند تحویلم داد حاج و واج مونده بودم چی بگم فقط نگاش میکردم و بعد بهش گفتم دیونه¬ای دختر به خدا دیونه¬ای!!!!!! بعد سمانه گفت : آقا امین یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ گفتم: نه راحت باش؟ چرا نارحت بشم؟ گفت: چند وقته به بخاطر نگار نتونستی باهاش سکس داشته باشی؟ یکه خوردم؟! گفتم : فکر کنم از 2 ماهگی بارداریش برای سلامتی خودش و جنین باهم سکس نداشتیم.(پزشکش توصیه کرده بود) گفت: یعنی 5 ماهه که سکس نکردی؟ گفتم: آره دیگه بعد گفت: واسه همینه که اینقدر آلتت نا آرومه و با دیدن آلت قشنگ و تپل نگار زود بلند میشه دیگه! بازم سرخ شدم.!!!!! و چیزی نگفتم. سمانه یک مرتبه بهم نزدیکتر شد طوری که پاهاش با پاهام تماس پیدا کرد و گرمی بدنشو احساس کردم، بعد دستشو روی رونم کشید و سینه هاشو به بازوهام میمالید، آروم دم گوشم گفت: میخوای امشب من بجای نگار نیاز طبیعی بدنتو پاسخ بدم؟ قلبم تندتند شروع به زدن کرد آب دهنمو قورت دادم، نگاش کردم یه چشمک تحویلم داد و گفت: اگه نگار خوابش سنگینه میتونیم خیلی آروم از همدیگه لذت ببریم تو همین لحظه دستشو لای پام گذاشته بود و سینه هاشو محکمتر به بازوم فشار میداد طوری که از بالای تاپش سینه هاش بالا و پایین میشدن. یه چند لحظه ای این طور گذشت دیدم دستش به طرف آلتم رفت و اونو لمس کرد قلبم تند تند میزد. دستمو رو دستش گذاشتم و نگه داشتم. نگاهمون به هم خیره شد. آروم بهش گفتم یعنی به نگار خیانت کنم.؟ گفت: نه فقط نیاز دو تایمون رو برآورده میکنیم همین. بعد دوباره خودشو بهم چسبوند و آلتمو میمالوند. آلتم وحشتناک بزرگ شده بود که گفت ببین چی شده اگه بهش نرسی آسیب میبینه بعد نمیتونی تو کس خوشکل نگار جون بذاریش ها. با این حرفاش بیشتر تحریک میشدم. دو دل بودم که چه کنم از طرفی نیاز شدید به سکس در خودم احساس میکردم چون 5 ماه بود که حتی آلتمو به بدن نگار نزده بودم(البته نگار عزیرم شبها که تو بغلش بودم حسابی با آلتم بازی میکرد بعضی وقتا هم برام ساک میزد تا آبم بیاد و راحت بشم) از طرفی ترس داشتم نگار بفهمه و تمام زندگی و کاخی که با عشقو علاقه ساخته بودیم خراب بشه. یه دفعه بفکر حرف نگار افتادم که بخاطر حاملگیش امشب ازم پوزش میخواست که نمیتونه باهم سکس داشته باشه. تو همین افکار بود که دیدم سمانه داره میبوستم و دستشو کرده تو شلوارم و داره از روی شورت با کیرم بازی میکنه و چشماش یه جور دیگه شده. بهش گفتم: اگه نگار بیدار بشه ببینه اون وقت چی؟ چیکار کنیم ابروی هر دو مون میره؟ گفت: مگه نمیگی خوابش سنگینه پس بیدار نمیشه. تازه مگه ما میخوایم جنگ بکنیم آهسته و آروم با هم سکس میکنیم عزیزم قربون این کیرت بشم که دلم میخواد بخورمش و امشب باهاش بازی کنم. یه مرتبه از روی مبل بلند و نشست روی پاهام و پاهاشو دوطرف من گذاشت و لباشو گذاشت رو لبام و شروع به خوردن کرد. گرمی بدنشو که رو خودم احساس کردم دیگه نتونستم تحمل کنم منم همراهیش کردم و با زبونم رو لباش مانور میدادم و همزمان کمرو باسن و روناشو میمالیدم. بهش گفتم سمانه اینجوری خیلی ضایع است بذار چراغای سالن خاموش کنم. گفت: باشه پس منم برم دستشویی جیش کنم و بیام که هر دو خندیدیم. رفتم TV خاموش کردم ، بعدشم چراغهای سالن رو خاموش کردم و یه سر رفتم طرف اتاق نگار دیدم عشق زندگیم تو خواب نازه و به پهلو چپ خوابیده و پاهاش روی هم گذاشته و آلت قشنگ و تپلش داره خودنمایی میکنه. رفتم نزدیکش که دیدم دست سمانه روی آلتمه گفت: بیا تا من بهت کس تپل و خوشکلمو بدم، چیکار زنت داری؟ گفتمش: باشه بذار روشو بذارم که دیدم گفت صبر کن، میخوام کس نگار و ببینم. گفتمش :نه خوب نسیت بیدار میشه. گفت: چیکار داری یواش دیدش میزنم. آروم رفت کنار تخت گوشه شورت نگار و زد کنار و لبای کس نگار و شیار صورتیش نمایان شد. دیدم سمانه یواش میگه وای چه کس خوشکلی داره قربون شیارش بشم. امین چند بار تو این شیار زدی راستشو بگو؟ دستشو گرفتم گفتم بریم دیگه. بعد با ملافه روی نگار گرفتم ولی شورتشو درست نکردم که بیدار نشه. دستمو پشت کمر سمانه گذاشته بودم و رفتیم تو سالن دوتا بالش گذاشتم و با هم رفتیم زیر پتویی که از اتاق مهمان آورده بودم. تو بغل هم دراز کشیدیم و شروع به لب گرفتن کردیم. دستامو گذاشتم رو کمر سمانه و شروع کردم مالیدن کمرش و بعد آروم دستامو سر دادم رو پستوناش و از روی تاپش ماساژشون میدادم . سمانه چشاشو بسته بود و لبای همدگه رو میخوردیم. لباش چقدرگرم بودن لبشوخوردم زبونش رو با دندونام می کشیدم ولباشو گاز میگرفتم رفتم پایین گردنش رو لیس زدم رفتم پشت گردنش رو هم لیس زدم. قلبم داشت تندتند میزد. سمانه هم کم کم صدای نازک و غرق درشهوتش داشت اتاق رو در بر میگرفت. تمام سر و صورتش رو خوردم. بهش گفتم موها تو بازکن اون هم موهاشو که بسته بود، بازکرد و من دستمو توی موهاش میکردم . بعد دستمو بردم زیر دامنش و کون داغ فریا رو ماساژ دادم. زبونشو توی دهنم میکرد و منم زبونشو میمکیدم. حدود ۱۰ دقیقه لب میگرفتیم که تاپشو در آوردم و بوسای کوچیک از بالای پستوناش میگرفتم. با دندونام کرست مشکی سمانه رو کندم و نوک قهوه ای پستوناشو که کاملا شق شده بود میلیسیدم و میمکیدم. با دو تا دستام هم حسابی میمالوندمشون که دیگه کم کم ناله های سمانه شنیده شد . بهش میگفتم تو رو خدا آهسته نگار بیدار نشه ضد حال بخوریم. تو همین لحظه سمانه بلند شد و با شدت شلوارمو در آورد و کیر راست شده ی منم که حسابی تو شرتم خودنمایی میکرد از شرتم بیرون کشید و با دستش اونو نوازش کرد با زبونش اونو میلیسید از بالا تا پایین حتی تخما مو میلیسید و هی قربون صدقه کیرم میرفت و میگفت خوش بحال نگار که این کیر کلفتو بزرگو میخوره و باهاش حال میکنه. بعد شروع کرد به ساک زدن. اونقدر خوب و حرفه ای کیرمو میخورد که نزدیک بود نفسم بند بیاد. وقتی دید کیرم خیلی خیس شده و نزدیک آبم بیاد دست نگه داشت. بعد طاق باز خوابید و پاهاشو باز کرد. دامنشو درآوردم و با دهنم به شرت قشنگ مشکی که با سوتینش ست بود مک زدم. با زبون کسش رو از روی شورتی که کاملا از آب کس خیس بود میلیسیدم . بعد انگشتامو بردم زیر شرت و بدون اینکه شرتش رو دربیارم کسشو ماساژ میدادم. بعد شورتشو درآوردم و رفتم لاى پاش. واااااااااااااى كسش چه بويى داشت، چقدر تمييز بود، صاف و بدون یه تار مو ، دوست داشتم گازش بگيرم يا اينكه بخورمش. ديگه بهتر از اين نميشد. عجب كُسى بود زبونمو فرستادم لای شیار کسش. از بالا تا پایین هی میرفتم و می اومدم و سمانه هم به خوش می پیچید. با انگشتام دنبال چوچوله میگشتم. چوچوله ی شق کرده سمانه راحت پیدا شد. با زبونم چوچوله سمانه رو اونقدر محکم میلیسیدم که ناله های سمانه تبدیل به جیغ شده بود . و من هی بهش میگفتم هیس الان نگار بیدار میشه. بعد هم لبهای کسشو تو دهنم کردم و اونا را سخت میمکیدم. سمانه هم موهامو چنگ میزد و کسشو محکم به صورتم میکوبید و ناله میکرد. آب کس سمانه کاملا جاری و روی روناش پخش شده بود منم به شدت تشنه. سرمو بلند کردم و به سمانه گفتم تشنه ام میخوام آبتو بخورم با ناله گفت تمام کسم مال تو… ادامه بده کسم رو بخور .بخوووووووور. منم آب کسشوو چوچولشو میمکیدم . یه دفعه تمام تنش لرزید و فهمیدم ارضا شده. اومدم بالا و روش خوابیدم چندتا لب جانانه ازش گرفتم و با سینه هاش بازی کردم تا حالش جا اومد بعد گفت من هنوز کیر تو احساس نکردم و اونو تو بدنم میخوام. گفتمش باشه بذار حالت جا بیاد بعد حسابی با کیرم بهت حال میدم. یکم که حالش جا اومد کیرمو گرفت و دوباره شروع به لیسیدن کرد خوب که کیرمو خیس کرد، بلند شد و طاق باز خوابید بالش رو گذاشتم زیر کمرش و گفت: امین بکن تو. دارم دیونه می شم. من گفتم بی خیال یه دفعه نگار بیدار میشه ها. که اون گفت اگه نکنی جیغ می زنم. خلاصه پاهاشو بلند کردم و کیرمو گرفتم و به شیار صورتی خوشکلش میمالیدم و با آب کسش حسابی خیسش میکردم که سمانه گفت چیکار میکنی زود بکن تو دارم میمیرم آروم سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کس سمانه چون اونقدر خیس و لزج بود کیرم راحت رفت تو و سمانه خودشو یکم بالا کشید و نفس عمیقی کشید. چه کس تنگ و گرمی داشت. انگار که تا حالا هیج کیری توش نرفته بود. شروع کردم به تلنبه زدن که سمانه آروم دم گوشم میگفت محکمتر تندتر تندتر حدود ۱۰ دقیقه کس سمانه رو تلنبه میزدم. سمانه با یک لحن شهوت انگیز میگفت بکن بیشتر جرم بده… بقیشم بکن تو! صدای شالاپ شولوپ برخورد تخمام به آب کسش فضای سالن رو پر کرده بود. هر دومون به شدت عرق کرده بودیم و دیگه نا نداشتیم. یهو سمانه لرزید و آبشو با شدت ريخت روم. واااي اينم خيلى حال داد. سمانه ارضا شده بود ولى من هنوز داشتم تلمبه ميزدم تا ارضا بشم. واسه همين هی ميگفت بسه مُردم. داشت آبم ميومد كه ازش پرسيدم چيكارش كنم، گفت: دوست دارم بريزي تو كسم ولي بعدا دردسر ميشه، بريزش رو سينه هام . براش خوبه خیلی آرام در آوردم و آب کیرمو روی سینهاش خالی کردم اونم با دست به تمام بدنش مالید. بعدش رفتم دستمال آوردم و خود مونو تمیز کردیم لباس پوشیدیم و سمانه رو کمکمش کردم تا سر جاش بخوابه منم رفتم کنار نگار خوابیدم. ساعت حدود 3 بود. صبح ساعت 9 با صدای نگار و بوسیدنش بیدار شدم از همدیگه لب گرفتیم ، رفتم یه دوش گرفتم . تو این مدت سمانه هم بیدار شده بود و داشتن با نگار صحبت میکردن. نگار پرسید دیشب کی خوابیدین گفتمش جات خالی پای فوتبال بودیم نمیدونستم سمانه جون پایه است کلی کارشناسی کردیم حدود 2 بود که خوابیدیم. بعد سمانه رفت حموم و منو نگار یکم با هم ور رفتیم و آماده شدیم که بریم بیرون و نهار هم بیرون بخوریم. تو این مدت سمانه با یه آرامش خاصی که معلوم بود از روی رضایته نگاهم میکرد و تو فرصت مناسب پاشو بهم میزد. شب بعدش هم همین برنامه رو با سمانه داشتیم البته خیلی کامل تر و حسابی به همدیگه حال دادیم فکر کنم هر دوتامون 3 بار ارضاء شدیم. روز سوم سمانه رفت و بعد از حدود 5/2 ماه پسر خوشکل ما بدنیا اومد و رنگ و بوی تازه به زندگیمون داد و نگارم بدنش زنانه تر شد ولی اینم بگم که هنوز کامل با هم سکس میکنیم و لذت میبریم. سمانه از مالزی برامون ایمیل زده و تبربک گفت و عکس بچه رو براش فرستادیم . سمانه گفته تو اولین فرصت میام ایران پیشتون که پسرمونو ببینه. البته یه ایمیل هم به من داده که اومدم ایران باید با هم سکس داشته باشیم چرا که نیاز شدید دارم ، یه جوری نگار و دست به سرش کن. امیدوارم نگار منو بخاطر اینکه نمیتونستم با او سکس داشته باشم و با یه زن دیگه سکس کردم ببخشه…
0 views
Date: May 11, 2018