سكوت تلخ

0 views
0%

سلام اين اولين باره ميخوام خاطره سكسمو با عشقم بنويسم اسم من علي ١٨ سالمه و عشقمم نسيم ١٧ حدود يه سالي هست با نسيم اشنا شدم و از اول هم به قصد ازدواج دوست شديم نسيم يه دختر خشگل با اندامه بسيار سكسي و سينه هاي بزرگه كه به سنش نميخوره اولا رابطه اصلا به فكر سكس باهش نبودم هم خجالت ميكشيدم ازش و هم عشقمونو بالاتر از سكس ميدونستم هرچه بيشتر باهش صميمي تر ميشدم احساسم بهش بيشتر ميشد من عاشق لب گرفتن بودم و خيلي دوست داشتم كه با نسيم تجربه كنم ولي ترس داشتم با خودم ميگفتم شايد خوشش نياد هروز عشقمون محكم تر و زيباتر ميشد تا اينكه براي اولين بار دستشو گرفتم اونم وقتي كه باهم تو كوچه خلوت ميرفتيم از اون موقع به بعد احساسات دوتامون زياد شد تا اينكه واسه اولين بار ازش لب گرفتم بازم تو همون كوچه ها خلوت البته از قبل تو تلگرام امادش كرده بودم و اون روزم فقط ساكت بود و هيج كاري نكرد منم هرچي كه از فيلما ياد گرفته بودم پياده كردم اون لحظه وقتي لب گيريامون شروع شد احساسمون هم بيشتر ميشد هروقتم ك قرار ميذاشتيم بعد ٥ دقيقه حرف زدن لب ميگرفتيم تا اينكه فصل امتحانا رسيد و با هزار خواهش راضي شد بعد امتحان بياد خونمون اونروز حتي فكر سكس نبودم وقتي اومد فقط مقنعشو در اوردم و ميدونس عاشق موهاشم ممانعت نكرد تو همون خرداد ٣بار اومد خونمون و بار سوم مشغول لب كه بوديم دستمو بي اختيار پشتش مي كشيدم وقتي چشامو باز كردم لباسش از پشت بالا بود و چشاش بسته ي لحظه ديوونه شدم و لباسشو از جلو دادم بالا ب گردنش كه رسيد يهو انگار هوشيار شد و از كنارم پاشد و با ناراحتي از خونه رفت تا يه ماه باهم قهر بود خلاصه من منتظر فرصت دوباره بودم ك خانواده رفتن شهرستان و بعد از دو ماه اومد خونمون رژشم اورده بود و مثه هميشه لباشو برام قرمز كرد ي تيشرت عروسكي هم داشت سري ها قبل ك لب ميگرفتييم وسط لب بدنش ميلرزيد و ارضا ميشد و خواستم درباره حشريش كنم با ارامش لب ميگرفتم گردنشم ليس ميزدم بعضي وقتا هم شونه هاسو رو تخت بوديم منم روش بودم دور لبامون قرمز شده بود واسه رنگ رژش نفساش تند شده بود و ميدونسم وقتشه دستمو بردم زير تي شرتش و اروم شكمسو ميماليدم و لب ميگرفتيم تو لب گيري وارد شده بود وقتي محكم ميخورد فهميدم اماده است يواش دستمو بردم بالاتر رسيد ب سوتينش ترس داشتم ك دوباره هوشيار بشه ولي تو حاله خودش نبود مشغول گردنش بودم كه دستم رف رو سينه هاش بزرك و سفت ميماليدمش ب چشاش نگا كردم بسته بود لبشو گاز ميگرف گوششو و بوسيدم گفتم با اجازه هیچی نگف منم تو حال خودم نبودم شروعركردم خوردن شكمش و يواش بالا ميرفتم لباسشو تا گردن دادم بالا ميترسيدم ي سوتين مشكي داش از روش سينه هاشو ميخوردم بلندش كردم و لباسشو در اوردم هيج حركتي نميكرد ساكت بود لباشو بوسيدم بند سوتينشو باز كردم واي خدا جقد بزرگ بودن سايز ٧٥ اينا بود نوكش صورتي افتاد ب جونشون حشري بودم و هيجي حاليم نبود نفساش تند شده بود لباسمو در اوردم بدنمو بهش چسبوندم تا داغي بدنمرحشريش كنه لباشو ك ميخوردم سينه هاشو ميماليدم باورم نميشد دستمو يواش بردم سمت شلوارش وقتي ب لباس زيرش رسيد ي نفس بلند كشيد گف علي ديگه بسه ترسيدم يهو گف سينه هامو خوردي اشكال نداش ولي اين ديگه نه ميترسم منم جيزي نگفتم و بوسيدمش و باز سينهرهاسو ميخوردم وقتي تموم شد يه بغضي تو جشاش بود گفتم چيشده زد زير گريه و بهم گف فكر بد راجع ب من نكن فقط بخاطر خودت اجازه دادم بغلش كردم گفتم ببخشيد عشقم خودت ميدوني دوس دارمشون ژوون منن ي لبخند ناراحتي زد بعدش بزور شادش كردم ولي هنوز ناراحته و منم از كارم پشيمونم با اين حال هروقت ميبينمش از روي لباس گازشون ميگيرم و بازم هچي بهم نميگه اميدوارم با ازدواجمون جبران كنم براش نوشته

Date: April 21, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *