سلطان محمد دوم

0 views
0%

ماجرا مربوط به من و خواهرم هست و دقیقا به سه سال قبل بر میگرده زمانی که هنوز استانبول بودیم من پونزده سالم بود و اون نوزده سالش رفته بودیم مجسمه سلطان محمد دوم فاتح رو ببینیم هوای خیلی گرم بود و فضا بی نهایت سکسی منو خواهرم بدجوریه حشری شده بودیم چون اونجا وضع لباس پوشیدن بین شرت و دامن کوتاه و از بالا بین سوتین تا دکلته بود هر چند اگه لخت بودن هم نمیشد راحت نگاشون کرد و اکثرا صاحب داشتن یه مسجد هم اونجا بود اگه کسی میخاست بره تو مسجد باید از دم در یه چادر سرش میکرد مسجد تنها جای اینجوری بود ترکا رو مساجدشون هم شدیدا تعصب داشتن دو قسمت دستشویی جدا مردونه زنونه هم اون طرفش بود که نگهبانا نمیذاشتن مردا برن تو دستشویی زنونه من و خواهرم رو نیمکت نشسته بودیم و فقط فکر میکردیم چیکار کنیم خواهرم هم اونروز سکسی تر از همیشه شده بود بود منم بد نشده بودم البته به نظر خودم یهو بلند شد گفت آها گفتم چی گفت ساکت فقط بشین تا خواهر بزرگترت برگرده منم موندم و هنوز اون برنگشته شق کرده بودم شلوارم هم تنگ بود ولی شانس من کسی اون دور و برا نبود دیدم خواهرم با یه چادر برگشت گفتم برای چیه گفت برو پشت درخت سرت کن بعد دیدم رفت با مسئول سر دسشویی زنونه انگلیسی حرف زدن با اینکه ترکی اش از انگلیسیش خیلی بهتر بود وانمود کرد میخاد از طرف شکایت کنه رفت جای پلیسای حاشیه پارک اون پیرمرد هم مثل چی دنبالش افتاده بود با یه علامت چادرو دور خودم پیچیدم رفتم که فقط چشمام دیده میشد پریدم تو دستشویی دستشویی زنونه از کلک خواهرم خیلی کیف کرده بودم صاف رفتم آخری سمت راستو درو محکم بستم خواهرم بعد خیلی ریلکس اومد تو ولی مشکل جدید اینجا بود که نمیدونست من تو کدوم یکی هستم کوچکترن حرفی نمیشد زد چون صدام ضایع خروسک بود میخاستم چادر رو بندازم رو در که صدای باز شدن یکی از درا اومد خیلی هول شدم اه اس ام اس چرا به کله پوکم نرسید سریع دراوردم نوشتم آخری سمت راست نفهمیده بود هی راه میرفت از صدای کفشاش شقتر شده بودم بهش تک زدم گوشیشو دید و پیام خوند من قفلو وا کردم و پشت در قایم شدم و با چادر دور چشامو بسته بودم اونم اومد تو و درو قفل کرد و شروع کردیم به پایین کشیدن من به شلوار اون اون به کمربند من چسبیده بود دستمو بردم تو شلوارش کسش خیس خیس بود زبری موهای کوتاهش دستم رو اذیت میکرد تازه داشت سفت میشد اونم کیرمو تو مشتش گرفته بود و باناخن سرشو میخاروند وای چه حس بی نظیرییییییییییییییی شروع کردیم به مالوندن همدیگه در حالی که جلوی دهن همو گرفته بودیم آب اون زودتر اومد منو بغل کرد و برام جق زد آب منم با فشار ریخت بیرون سریع شلوارمو بالا میکشیدم نمی دیدمش ولی احتمالا اونم داشت همینکارو میکرد اون رفت بیرون و من موندم چادر سرم کنم منم سریع دنبالش رفتم بیرون مرده دعوا میکرد که چرا با چادر اومدی تو خواهرم میگفت او نم حسابی ازم ترسید منم رفتم صاف پشت درخت چادر رو درآوردم و به خواهرم دادمش اونم بردش مسجد و من منتظرش بودم اومد و با هم رفتیم جای مجسمه وقتی برگشتیم بابام پرسید شماها کجا بودین گفتیم یه پیرمرده اونجا از سلطان محمد دوم برامون نکاتی توضیح میداد و حکایاتی میگفت بابام گفت بگو ببینم چیکارا کرده این مرد من که از ترس کف کرده بودم و زبونم بند اومده بود و آب دهنمو قورت میدادم ولی دیدم خواهرم خیلی با اعتماد به نفس هر چی تو تن تن و هری پاتر دیده بود به سلطان محمد دوم نسبت داد بابام هم که اهل کارتون نبود درجریانش نبود و دقیق گوش میداد می گفت چه جالب اینجا راهنم ا استانبول اونیورسته ترکی دانشگاه استانبول داشت میگفت مردم چه افسانه ها که برا سلطان محمد فاتح نساختن بابام ادامه داد اینو شنیدم ولی نمیدونستم همچین افسانه هایی وجود داره تعجب من وقتی بیشتر شد که ددم بابام از جیبش دویست به ترکی ایکی یوز لیره درآورد و گفت اینم مال دختر علم دوست و تاریخدان بابا و از اون به بعد هر وقت اسم سلطان محمد فاتح رو میشنیدیم آی میخندیدیم راستی شما سلطان محمد دوم فاتح رو میشناسین نوشته سیستر

Date: June 28, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *