سلام من امیرم مستعار 28 سالمه موضوع از 6 سال پیش شروع شد من دانشگاه برا کارشناسی ترم دو بودم تا اون موقع تجربه سکس نداشتم خیلی خوشتیپ میرفتم سر کلاس با اینکه وضعیت مالی خوبی نداشتیم ولی با این وجود همیشه خودمو نیگر میداشتم سکسو دوست داشتم انجام بدم ولی برا خودم یه حریمی گذاشته بودمو به هیچ دختری اجازه نمیدادم که بخواد پرو شه یا بقول دوستام چس کلاس میزاشتم یه دختره بود به اسم سمیرا اونم با هیشکی نبود خیلیم خوشکل بود خدایی تو دانشگاه میتونم بگم یکی از پاکترین و خوشکلترین دخترا بود ولی از من خوشش نمیومد اینطوری که بعدا گفت بهم هر موقع میرفتم دانشگاه سرم پایین بود ولی خیلی دوست داشتم با یکی باشم ولی باز غرورم اجازه نمیداد تا یه روز سمیرا مجبور شد ازم جزوه بگیره این که میگم یه ترم طول کشید من درسم خیلی خوب بود همیشه جزوه هام تکمیل بود منو یکی از دخترا به اسم مریم ولی اون جزوه هاشو به کسی نمیدا سمیرا خیلی خوشکل بود اصلا منی که اینقد ادعام میشد سخت بود جلو خودمو بگیرم جزوه رو که تا گفت من اصلا نه نیاووردم بهش دادمو یه تشکر کوچولو کردو رفت بعد سه روز اوورد بهم داد ولی یه چن جای جزوه رو متوجه نشده بود اخه من خطم زیاد خوب نبود برا همین گفت یه روز که کاری نداری بریم یه جا عمومی من بگم اون تصحیح کنه منم دروغ نمیگم ولی دلم میخواست ازخدامم بود برا همین من یه کم ار فرصت سواستفاده کردمو گفتم اگه میشه شمارتونو داشته باشم هر موقع وقت شد هماهنگ کنیم بریم یه جایی بعد ناراحت شد و چیزی نگفتو رفت منم خیلی بهم برخورد رفتم همشو واسش تایپ کردم خیلی دردسر داشت ولی میخواستم بهش ثابت کنم که مثلا من پسر خوبیم چاپش کردم و بردم دانشگاه دادم به یکی از دوستاش گفتم بهش بده ولی بگو که کارش خیلی زشت بود از این موضوع یه هفته گذشت منم هر موقع میدیدمش راهمو کج میکردمو میرفتم تا اینکه سر جلسه امتحان میان ترم بود من برگمو عادت داشتم زود تحویل میدادم اون بنده خدا هم برگ امتحانیشو نصفه داده بود تحویلو اوم بیرون صدام زد منم خیلی مغرور نگاش کردم گفتم بفرمایید خیلی معذرت خواهی کردو گفت بهم حق بده بخدا من از اون دخترایی که تو اجتماع نبودن نیستمو کلی حرف زدیم تا اینکه خودش شمارمو خواست گفت درسا سنگینه شاید کمکی خواستم شما میتونید که منم خر کیف شده بودم ولی به رو خودم نیووردم گفتم اگه بتونم چشم بعد از چند شب اس داد اونم متنای عارفانه بعد چند روز دیگه طنزو از این چیزا تا کم کم کار کشید به زنگ زدن وبعدشم کافی شاپو بیرون رفتن من که اصلا فکر نمیکردم همچین دختری با یه پسر بیرون بره تا یه روز قرار شد من باهاش یه کم زبان کار کنم فرار شد هفته دوروز بریم یه جایی تا یکی از اون روزا بارونی شد و اون پیشنهاد داد برم خونشون من خیلی دوست داشتم ببینم این کجا زندگی میکنه خودشم بهم گفته بود ولی باورم نمیشد برا اون بالا شهرا باشه تا قبول کردیم ازخدامم بودا وقتی ادرس داد بهترین لباسمم پوشیدم کم نیارم رفتم وقتی پلاکو خوندم دهنم باز شده بود از تعجب یه همچین دختر تو همچین خونه ای اصلا جور در نمیومد من تا قبل از اون فکر میکردم دخترای پولدار همشون خوش گذرونو پسر بازن تا این که رفتیم داخل مامانش رو دیدم خیلی مهربون بود واقعا یه فرشته بود اینو بعدها فهمیدم یه داداش کوچولو 10 ساله هم داشت خیلی زبون داشت بی پدر یه کم تعارف کردیمو رفتیم تو اتاق سمیرا درسو شروع کردیم از ساعت 6 عصر تا 9 من باهاش کار کردم ولی من دلم نمیخواست تموم شه چون از حرف زدن باهاش لذت میبردم باباش در زد اومد داخل تازه رسیده بود با اونم اشنا شدیم خونه ما یه کم دور بود دیگه خدافظی کردیم که بریم سمیرام گفت صبر کن اژانس بگیرم منم قبول نکردم تا سر خیابون نرفته بودم زنگ زد گفت صبر کن بعد چن مین دیدم با ماشین باباش اومد منو سوار کردو رسوند خونه دیگه منم کم کم وابسته شده بودم بهش ولی فکر نمیکردم یه روز بتونم عاشقش شم اخه اون کجا ما کجا ولی از اون به بعد کلاس درسمون شده بود خونه اونا کم کم به هم وابسته شدیم خانواده اون خیلی منو دوست داشتن چون سمیرام همیشه تعریف منو کرده بود پیش اونا منم وقتی میرفتم خونشون انگاری خونه خودمون بود خیلی راحت بودم تو دانشگاه همه به ما دوتا حسودی میکردن تا یه شب دیر وقت رفتم خونشون تا ساعت 12 شد وقتی خواستم بیام باباش نزاشت گفت همینجا بمون من که خجالت میکشیدم ولی ته دلم راضی بود نه برا سکسو این چیزا فقط چون سمیرا خیلی رفته بود تو دلم دلم میخواست همیشه پیشش باشم با کلی پافشاری خانواده سمیرا موندم ولی خودم گفتم من میرم تو اتاق باربد برا خواب ولی قبلش رفتیم تو اتاق سمیرا کلی از خودمون گفتیم شبم موندمو صبح زود همه خواب بودن من رفتم که این باعث شد همه از دستم ناراحت شن ولی کم کم از دلشون دراووردم به مرور زمان من عاشق سمیرا شدم ولی میترسیدم بخاطر همین سعی میکردم فاصله بگیرم ولی غافل از اینکه با این کارم سمیرا بیشتر بهم وابسته میشد تولدش بود من براش کادو یه ادکلن گرفتم رفتم خیلی اون شب خوب بود سمیرا منو بغل کرد جلو همه بدون هیچ ترسی میخواست با من برقصه ولی من چون بلد نبودم قبول نکردم تا گذشتو چن ماه من ازش دوری کردم یه روز زنگ زد من جواب ندادم اس داد کار واجبی دارم بزنگ هرموقع تونستی ساعت 2 بعد از ظهر من زنگ زدم صداش خیلی ناراحت بود گفت بیا چمران کارت دارم راستی نگفتم ما شیرازی بودیم تا عصر ساعت 6 قرارمون بود من همیشه سر قرار دیر میرفتم ولی سمیرا نیم ساعت زودتر رسیده بودو همش زنگ میزد منم با نیم ساعت تاخیر رسیدم نشستیمو دیدم یه پاکتم تو دستشه خوشو بشی کردیمو گفت میخواد تمومش کنه یه حلقه هم تو دستش بود و گفت نامزدی کرده منم با اینکه خیلی دوسش داشتم قبول کردم اخه میدونستم به هم نمیرسیم پاکتو بهم داد گفت بازش نکن تا من برم وقتی رفت بازش کردم دیدم یه جعبه کوچولو داخلشه و یه نامه چون حس فوضولیم گل کرده بود اول جعبه رو باز کردم دیدم یه حلقه داخلشه نامه رو باز کردم نوشته بود خیلی خری انگاری دنیا رو بهم دادن خشکم زده بود یه هو دیدم سمیرا با دوتا بستنی اومد بستنی رو خوردیمو کلی گفتیمو خندیدیم دیگه دوتامون واقعا عاشق هم بودیم تا جایی که نمیتونستیم یه شب همو نبینیم دیگه منم کلا همه زندگیم شده بود اون همه احساسمو بهش میگفتم بدون خجالت دیگه غرورمو برا اون کشتم تا یه روز عید خونه دامادمون خالی بود سمیرا زنگ زد گفت برم خونشون گفتم امشب نمیشه من باید برم خونه دامادمون کسی نیست گفت خب اون میاد منم قبول کردم تا اومد به باباشم گفته بود شاید بمونه پیش من ولی قبول نکرده بودن ساعت 10 شب رسید تا 12 پیش هم بودیم همش تو بغلم بود اونجا حس کردم دلم میخواد باهاش سکس داشته باشم قبلشم میخواستم ولی اصلا به خودم اجازه گفتنشو نمیدادم ولی اون شب خیلی دلم میخواست اونم میخواست ازش پیدا بود همینطوری که تو بغلم بود من فقط بوسش میکردم ولی لبشو نه میزدیم همو میخندیدیم نا یه لحظه دوتامون تو چشم هم خیره شدیم من دیگه طاقت نیاووردم رفتم برا لبش اونم مانع نشد لب اولو که گرفتیم فکر کنم 20 دقیقه شد دراز کشیدیم محکم به هم چسبیده بودیم و لب همو میخوردیم که یه هو باباش زنگ زد دیگه حسش پرید سمیرا بلند شدو رفت اخر شب کلی به هم اس دادیم تا من خوابم برد صبح ساعت 10 بود که دیدم زنگ خونه خورد درو باز کردم دیدم سمیرا اومده خیلی خوشحال شدم و یاد دیشب افتادم سمیرا تا اومد داخل حال شد پرید بغلم باز لب گرفتیم از هم رفتیم رو تخت خواب رو بغل خوابیده بودیم و لب میگرفتیم قلب من داشت از جاش کنده میشد یه هو افتاد رو من بغلم کرد سرش بغل سرم بود که یه هو من گردنشو گاز گرفتم خیلی دردش اومد گفت بوسش کن خوب شه منم بوسش کردم و شروع کردم یه خوردن گردنش وقتی گردنشو میخوردم بدنش میلرزید حسش میکردم خیلی خوشش اومده بود ولی باز بلند شد گفت کافیه منم نمیخواستم به زور اون کارو کنم ولی داشتم میمردم یه ساعتی شد برام صبحونه اماده کرد ولی بلد نبود صبحونه رو من خوردم گفتم میخوای لباس بیارم راحت باشی گفت باشه لباس ابجیمو براش اووردم یه تاپو یه شلوارک پوشید باز رفتیم تو بغل هم یه کم لب گرفتیم بعد من رفتم سراغ گردنش کم کم داشتم میومدم پایین یه هو برگشت باز من گردنشو خوردم تاپشو کم کم اووردم بالا شروع کردم کمرشو خوردن بهش گفتم بزار تاپو در بیارم چیزی نگفت چشاشو بسته بود خودم تاپو در اووردم خیلی بدن نازی داشت کرستشو باز کزدم و همینطور که گردنشو میخوردم دستمو از زیرش بردم رو شلوارک کسشو شروع کردم به مالیدن بدنش شروع به لرزیدن کرد دستمو بردم تو شرتش دستم خیس شده بود بعد شلوارکو شرتو با هم کم کم در اووردم فقط مونده بود کرستش که زیرش مونده بود اگه بر میگشت راحت میشد درش اوورد یه هو خودش با یه صدا لرزون صدام زد گفتم جونم اولین بار بود بهش میگفتم جونم گفت میخوام بازم کنی منم که شهوت چشمامو گرفته بودو واقعا عاشقش بودم بدون هیچ ترسی گفتم چشم روشو برگردوند کرستو انداخت اونور منم رفتم سراغ کسش وقتی چشم بهش خورد خیلی حشرم رفت بالا اخه خیلی ناز بود سفیدو تپل شروع کردم به خوردن که ارضا شد ولی صداش در نمیومد فقط بدنش میلرزیدو از نفس کشیدنش معلوم بود یه کم شروع کردم سینه هاشو خوردم زیاد بزرگ نبودن ولی هم سفت بود هم خیلی خوشکل باز خودش گفت امیر جونم بازم کن منم اول با انگشت میکردم تو سوراخ کسش ولی دردش میومد بعد دوتا انگشتمو کردم بلد نبودم ولی شنیده بودم از دوستام کم کم دردش بیشتر شد منم بهش گفتم با انگشت دردت میاد من کیرو بکنم خب خیلی دردش بیشتره گفت نه اون فرق میکنه ولی کسش از شهوت خیس خیس بود کیرمو گذاشتم جلو کسش یه کم مالیدم این کار صداشو دراوورد همش صدام میزد میگفت عشقم همین کارو کن بعد یه مین باز به ارگاسم رسید منو کشید سمت خودش باز لب گرفتیم از هم و من باز رفتم سمت گردنش ولی اون باز میخواست این بار با صدایی ملتمسانه گفت بازم نمیکنی منم گفتم واقعا میخوای گفت اره منم یه کم تف زدم یه کیرم سرشو یواش یواش گذاشتم تو کس تپلش بعد رفتم لبشو خوردمو خیلی یواش کیرمو فرو میکردم دردو تو وجودش حس میکردم ولی خودمم خیلی حشرم زده بود بالا و داشت خوشم میومد منو محکم گرفته بود کیرم که تا ته رفت یه اخ کوچولو گفتو من تکون نخوردم یه چند ثانیه بعد گفت امیر جونم بکن منو منم شروع کردم یه کردن البته اروم یه کم بعد دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرونو ریختم رو شیکمش ولی اون باز میخواست شیکمشو تمیز کردمو باز یه کم همو خوردیم که من دیدم باز میتونم ولی یه کم خون اومده بود از کسش پاک کردمو باز شروع کردیمو من اروم کیرمو فرو کردم وشروع کردم به تلنبه زدن یه کم تندش کردم و اینبار صدا جیغش بیشتر شد منم بیشتر حال میکردم بعد از 5 مین باز به ارگاسم رسیدو خونم ازش میومد من هنوز نشده بودم ولی دیگه دلم نیومد بلند شدم لباسامو پوشیدم رفتم داروخونه و براش نوار گرفتم اومدم و تا شب با هم بودیمو رفت خونه شبم باز اس بازی تا فردا ظهر من اس دادم نرسید زنگ زدم خاموش بود تا فردا باز گوشیش خاموش بود رفتم در خونشون همیشه درو باز میکردن من میرفتم داخل ولی باباش خودش اومدو تا سلام کردمو اومدم دست بدم خوابوند تو گوشمو گفت برو گمشو شما پایین شهریا هیچ وقت ارزش اعتمادو ندارینو این حرفا من رفتم ولی یه ماه بعد برگشتمو دیدم رفتن از اون خونه دیگه هیچ وقت ندیدمشونو نفهمیدم چی شده بود هنوزم نتونستم با یکی دیگه باشم برا همین هم اولینو بهترین سکس زندگیم بود هم بدترین و اخرین شاید کسی قبول نکنه و باور نکنه شایدم بهم فحش بدین و بگین کسی که اخرین سکسش بوده اینجا چیکار داره ولی یه روز با دوستم محمد خونشون میخوندیم گفتم بنویسم شاید یه روز خودش اینو بخونه و بدونه هنوز فراموشش نکردم از شمایی هم که خوندین معذرت میخوام که خیلی کشش دادمو بلد نبودم اب و تابش بدم فقط واقعیت بود نوشته
0 views
Date: October 24, 2018