داشتنم می رفتم سمت خابگاه که احساس کردم صدام زد برگشتم دیدم آره خودش بود دوید به سمتم و گفت آقای محمدی ببخشید یه لحظه لطفا سلام خوبید شما خانم صابری ببخشید سلام یادم رفت سلام ممنون من خوبم ببخشید آقای محمدی من یه سوال داشتم می خواستم ببینم شما خودتون ساز فروشی هم دارین یا کسی رو می شناسید بفروشه نفس نفس می زد حرف هاشو تند تند با عجله ی خاصی گفت و بعد نفس بلندی کشید من والا بله یعنی خودم که نه راستش فروشی ندارم ولی میتونم براتون یه ساز خوب تهیه کنم اسمش آیدا بود آیدا صابری ترم 1 بود هم رشته ای بودیم و همه کلاسا رو با هم بودیم دیروز عصر که سر کلاس بیان و معانی یه غزل از غزل های خودمو خوندم زیر چشمی نگاهش می کردم کلاس نرمی بود استاده خیلی اهل دل بود بچه ها هم که می دونستن من اهل سازم از استاد می خواستن یه آن ترکت بده تا من سه تار بزنم و شعر بخونم یادمه همون روز اولی که قرار بود همه خوابگاهی ها بیان و وسایلشون رو بیارن من یا یه کاور بزرگ که داد می زد سازه گاو پیشونی سفید شده بودم از همون جا بود که همه بچه های خوابگاه فهمیدن من اهل سازم و شبا براشون سه تار می زدم آیدا از همون روز اول برام یه حس خاص داشت نگاهش جذبم می کرد وقتی می خندید گونه هاش گود می شد من خیلی اهل دختر بازی و این حرف ها نبودم بلکه به خاطر علاقه ام به ادبیات و شعر و داستان بیشتر به عشق های اسطوره ای معتقد بودم به رستم و تهمینه به زال و رودآبه به لیلی و مجنون خانوادم همیشه با این کار های من مخالف بودن که پولمو به ساز و موسیقی بدم نه از بعد دینی و مذهبی نه بلکه معتقد بودن حروم کردن پوله اما من علی رغم این فشار ها سه تار خریدم و این ساز رو از سال اول دبیرستان دنبال کردم و حالا واسه خودم استادی بودم گاهی هم تو شب نشینی ها ازم می خواستن بزنم گاهی واسه مراسم های رسمی دعوتم میکردن که برم ساز بزنم اما من همیشه سه تار و واسه خلوت خودم می خواستم تمام لذت دنیای ما فقط این هاست کتاب و چای و کویر و سه تار و زن سیگار این بهترین فرصت بود تا بتونم کاری بکنم سیمن می خواست ساز بزنه و این برا من یعنی همه چیز فردا صبح بعد از کلاس سلام خانم صابری خوبید شما سلام مرسی من خوبم شما چطورید قلبم تند تند می زد مرسی منم خوبم ببینید شما یعنی من چیزه شما امروز عصر اگه می تونید بیاید یعنی من بیام که بریم ساز ها رو ببینیم باید بریم میدون بهارستان گند زده بودم حسابی قاطی کرده بودم امروز عصر کلاس ندارم چه ساعتی من بیام میدان بهارستان شما که هر ساعتی خودتون راحت ترین اصلا می خواین باشه فردا فرقی نمیکنه ولی من فردا کلاس دارم بعدش پس فردا هم جمعس باشه باشه همون امروز یعنی همین امروز ساعت 6 عصر میدان بهارستان باشه مشکلی نیست فقط حرفشو قطع کردم راستی چیز شده چی میگن آها شمارتو بده یعنی ببخشید خانم صابری من واسه این که پیداتون کنم لطفا شامارتونو بهم بدین تا هماهنگ کنیم مشکلی نیست بنویسد 09 تو گوشیم نوشتم مرسی دست شما درد نکنه ان شالله 6 میدان بهارستان دیگه باشه 6 بهارستان امری ندارین نه خواهش می کنم عرضی نیست با اجازه شما فعلا خداحافظ خواهش میکنم خدا نگهدار شما سلام برسونید به به خانواده خداحافظ گند زدم بازم خراب کرده بودم فورا راه افتادم و اومد خوابگاه تا عصر آروم و قرار نداشتم نمی دونم چرا هی بی دلیل می خندیدم یا بی دلیل دچار نعوذ می شدم احساس می کردم یه چیزی مثل ریشه از شست پام شروع به حرکت میکنه و تو قلب میشینه نمی دون عشق بود یا شهوت اگه بگم من خیلی با جنبه بودم دروغ گفتم اتفاقا برعکس یه حس شهوتی ته دلم میرقصید راس 6 دور بهارستان بودم دلمو زدم به دریا و بهش زنگ زدم میترسیدم صدای تاپ تاپ قلبمو از پشت گوشی بشنوه بوق بوق بوق گوشی رو برداشت علو سلام خانم صابری با یه ناز خاص گفت سلام آقای محمدی اعصابم به هم ریخت دلم می خواست بهش بگم آیدا دلم می خواست بهم بگه حامد ببخشید من الان دور میدان بهارستان اول خیابون شاهد واستادم شما کجایید والا من الان تو تاکسی ام آها باشه باشه فقط یه تابلو بزرگ هست نوشته موبایل ساعی من دقیقا زیر همون منتظرتونم باشه شرمنده معطل میشید نه خواهش میکنم چه حرفیه باشه من تا 5 دقیقه دیگه میام منتظرم پس فعلا با اجازه خداحافظ خداحافظ گوشیو که قطع کردم داغ بودم یه کم به دور و بر زل زدم حواسم به همه تاکسیا بود یهو دیدم از پشت سر آروم بهم گفت سلام گفتم سلام خوبید شما مرسی ببخشید توروخدا معطل شدید نه بابا من هم الان رسیدم بریم راه افتادیم تو راه دلم می خواست دستاشو بگیرم احساس می کردم همسرمه رفتیم مغازه ساز فروشی مغازه دارو میشناختم یکی دو بار ازش مضراب و پرده و کتاب نُت خریده بودم طرف هم چون می دونست من خودم اهل فنم گفت خودت می دونی هر سازی می خوای بردار یکم با آیدا ساز ها رو بالا پایین کردیم و من از مزایای ساز ها می گفتم صاحب مغازه هم رفت دم در با همسایه های مغازهش حرف میزد که یهو بدو اومد تو و گفت آقا مامورا ریختن دارن همه رو میگیرن من خودم حواسم هست شما بگو این خانم همسرمه آیدا ترسید ناخودآگاه اومد سمت من نگاهش به در مغازه بود رنگش پرید چند لحظه بعد مامور اومد داخل گفت آقا شما با خانوم چه نسبتی داری گفتم همسرمه جناب گفت کارت شناسایی هل شدم گفتم آیدا کارت شناسایی داری کیف کردم برا اولین بار بهش گفتم آیدا ترسیده بود دستپاچه شد کیفشو داد بهم و گفت تو کیفمه حامد خودت به آقا نشون بده در کیفشو باز کردم یه عطر خیلی ملیح پخش شد کیف پولشو درآوردم چه قدر خوشگل بود روش طرح چرم زیگزاگی کار شده بود و دور قفلش پر الماس تزیینی بود دلم نمی خواست اون لحظات تموم شه در کیفو باز کردم کارت دانشجویی آیدا رو به طرف دادم گفتم آقا ما دانشجو هستیم تازه با هم ازدواج کردیم تازه هم جشن ازدواج دانشجویی مون بوده اصلا زنگ بزن از دانشگاه سوال کن اونا میدونن طرف همون طور که به کارت نگاه میکرد سر شو بالا کرد و گفت شناسنامه لازمه مغازه دار گفت جناب سروان راست میگن این آقا پسر پسر ِ رفیقمه تازه عقد کردن آیدا بیشتر به من نزدیک شده بود گرمای بدنشو احساس می کردم تو همین لحظه یه سرباز اومد دم در مغازه و گفت جناب سروان جناب سروان اون پسره چاقو کشیده سروانه باشنیدن این حرف مثل فنر جهید سمت در کارت آیدا رو هم پرت کرد رو زمین و رفت آیدا ترسیده بود گفت حامد بریم ساز باشه واسه بعد من در اوج ناباوری که بهم گفن حامد گفتم باشه بریم از فروشنده تشکر کردم و از مغازه در اومدیم آیدا گفت من حالم خوب نیست تاکسی میگیرم میرم خونه اون خوابگاهی نبود تو خونه مادربزرگش زندگی میکرد گفتم مگه من میزارم این جوری بری نه خودم میرسونمت و خلاصه هر طور بود نذاشتم بره و با هم رفتیم کافی شاپ تا یه چیزی بخوریم و کمی آورم بشیم بهترین فرصت بود رفتیم رو یه میز دنج و من شروع کردم به صحبت از شعر گفتم از علاقم به ادبیات از مشکلات سر راهم که بیام به این رشته از شعرو عشق و دیدگاهم به عشق دسته آخر بهش گفتم که من عاشقتم و دست ازت بر نمی دارم و همه چیزم تویی سیمن هم از خودش گفت و از خانوادش و از همه چیز گفت و در پاسخ به عشق من گفت وقتی تو ساز فروشی گفتم که ما زن و شوهریم اون به رویا رفته و منو دوست داره شاگرد کافه چی اومد گفت آقا ببخشید ساعت 10 شبه می می خواییم تعطیل کنیم و ما 2 نفر تازه متوجه گذشت زمان شدیم همون جا بود که تاز آیدا فهمید موبایلشو تو ساز فروشی جا گذاشته و حتما تا حالا مامان بزرگش 1000 باز بهش زنگ زده 2 ماه از روز عشق من گذشت من اسمشو گذاشتم روز عشق تو این 2 ماه ما به اندازه ی هزار تا لیلی و مجنون عاشقی کردیم و برا آینده مون تصمیم گرفتیم تصمیم گرفتم با آیدا ازدواج کنم اونم میدونه هر دو با هم این تصمیمو گرفتیم امتحانات پایان ترم از 2 هفته دیگه شروع مشیه من باید برگردم شهرم آیدا گفت مامان بزرگش امروز رفته روضه و شب هم میره زینبیه واسه مراسم دعا گفت برم خونشون تا هم خداحافظی کنیم هم باهاش عروض کار کنم عروض و قافیه اولین امتحانمونه و درس سختیه من چون خودم شاعرم بلدم اما آیدا کمیتش میلنگه قرار شد بریم هم کار کنم هم خداحافظی کنم من دیگه اروم و قرار نداشتم دوش گرفتم تمام ادکلنو رو خودم خالی کردم اسپری دهان با عطر نعنا زدم و مسواک غلیظ آماه شدم کتابامو برداشتم و رفتم اونجا ساعت 4و نیم بود در زدم کیه سلام حامدم بفرمایید رفتم تو یه حیاط کوچیک 10 8 بود و گمی خرت و پرت دور و بر گوشه حیاط هم در بود رفتم سمت در که آیدا همزمان با من رسید دم در وای چی میدیدم یه شلوار چسب جین پاش بود که اگه خم میشد حتما شلوارش پاره میشد یه لباس چسب سرخابی هم تنش بود که سینه هاش مثل دوتا پرتغال بزرگ خودنمایی میکرد یه گردنبند داشت که خودم براش گرفته بودم که رو سینه هاش بازی میکرد با مو های مشکی نازی که از زیر روسری خوب خوب معلوم بود سلام علیک کردم و رفتیم و بالا رو یه کاناپه نشستم و آیدا رفت تو آشپزخونه به دور و بر خونه نگاه میکردم ولی اصلا چیزی نمیدیدم تمام فکرم به آیدا بود اومد برام قهوه آورده بود خندیدم و بهش گفتم دختره بد قهوه نماد چیه اونوقت گفت من نمی دونم ولی واسه همسر آیندم چیز خوبیه اومد نشت کنارم بوی عطر هامون قاطی شده بود روسریشو از سرش کشیدم و گفتم بزار شوهر آیندت ببینه اون موهای خوشگلتو نمی دونم شاید داشتم عجله میکردم ولی دست خودم نبود دستمو انداختم دور گردن آیدا و گفتم دوست دارم عزیزم می خوام تا دنیا دنیاس مال من باشی و رفتم به سمت لبش سمین کمی پافشاری کرد ولی اونم به دنبال تجربه این رابطه بود حدود 5 دقیه باهاش لب گرفتم فقط لب زبونمو به زبونش میزدم و طعم نعنای دهنمو تو دهن اون احساس می کردم داشتم دیوونه می شدم طاقت نداشتم راست راست شده بود سمین هیچی نمیگفت از رو لباس سینه هاشو نوازش کردم بعد لباسشو در آورد سوتین مشکی بشته بود که این منو کشت بدنش سفید بود مثل برف و وقتی سوتیینشو باز کرد دو تا هلو بزرگ در مقابل چشمان نمایان شد که قهوه ای تیره سر سینه هاش با سفیدی بی حد بدنش تضاد دلچسبی ایجاد کرده بود شروع کردم به مالیدن محکم سینه هاش و همزمان بوسیند لبش و گاهی لیس زدن لاله ی گوشش و بعد هم مثل تشنه ای که هزار سال آب نخورده باشه شروع به مکیدن سینه هاش کردم اونقدر که سرخ سرخ شد سمین نفس های بلند می کشید و چشماشو می بست من در یک لحظه تمام لباشامو در آوردم و بعد هم شلوار آیدا رو در آوردم و حالا منظره دیدن داشت کسش از پشت شرت به شدت خود نمایی می کرد و شرتش کمی مرطوب بود در حد سه یا چار قطره آب کونش هم بسیار سفید و ناز نمی دونستم حالا باید از کجا شروع کنم دوباره رفتم سراغ خوردن سینه هاش و همزمان دوستمو از زیر شرت گذاشتم رو کسش و می مالیدم اونقدر که شروع به آه آه کرد بعد شرتشو در آوردم و نگاه کردم به کوسش واقعا بهشت بود تا حالا من کس نکرده بودم اولین بار بود میدیدم سفید و با دوتا لبه گوشتی و یه برآمدگی چوچوله و یه شیار ناز کسشو بو کشیدم عالی بود دهنمو گذاشتم رو کسش شروع کردم خوردنش و گاهی هم چوچوله شو آرروم گاز می گرفتم دیوانه شده بود آیدا داشت می میرد می گفت حامد من مال توام همش مال خودته و آه آه می کرده من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم همین جور که آیدا تو حال خودش بود آردم سر کیرمو گذاشتم رو لبه کسش و کمی بالا پایین کردم تصمیم خیلی سختی بود جدال عقل و شهوت دلمو زدم به دریا و سر کیرمو آروم دادم تو شیار وسط کس آیدا که یهو یه جیغ بلند کشید و من ترسیدم بعد کیررمو در آوردم و دیدم به اندازه 3 قطره خون رو سر کیرمه سمین به من یه نگاهی کرد و گفت حامد چیکار کردی گفتم می خوام صددرصد مال خودم بشی حالا دیگه خانوم منی بعد خم شدم یه بوسش کردم و یه کم سینه حاشو مالیدم و دوباره که هردو باز شهوتمو زد بالا سر کیرمو گذاشتم دم کسش لحظه با شکوهی بود اولین بار که می خوام کس بکنم دادم تو آروم آروم آیدا ریز ریز جیغ می کشید هی دستشو می خورد و منم شروع کردم کم کم تلمیه زدن تو کستش قرمز بود و خیلی گرم داغ داغ حدود15 تا تلبمه که زدم احساس کردم داره آبم میاد کشیدم بیرون و کمی صبر کردم آیدا در اوج شهوت بود دوباره دادم تو و کمی محکم تر تلمبه زدم یهو سیمن نیم خیز شد و با دستاش دور کمروم گرفت و یک دوتا جیغ زد و با ناخون هاش کمرمو پنجال می کشید کست اونقدر داغ شد که کیرم سوخت و احساس کردم یک کمی هم آب به کیرم خورد سمین کمی لرزید مثل وقتی عطسه می زنی ویه نفس عمیق کشید به ارگاسم رسیده بود من هم تلبمه زدم که آبم داشت میومد و تا موقعی میخواستم بکشم بیرون همش ریخت تو کس آیدا و من افتادم روش و سینه هاشو می خورددم اونم میگفت اوف اوف سوختم وای سوختم چند بار دیگه هم هردو مون ارضا شدیم و من تو چند تا پوزیشن گاییدمش که رفنیم رو 69 من شروع کردم به لیس زدن کس خانومم اما آیدا علاقه ای و خوردن کیر من نداشت و من هم اجبارش نکردم بعد از حدود 2 ساعت سکس مداوم همون جوری لخت دراز کشیدیم رو زمین کنار کاناپه و آیدا گفت میترسه چون دیگه پرده نداره من هم بهش گفتم تو خانم خودمی اول و آخرش مال خودِخودمی سمین حدود 10 تا قرص خورد تا خیال هردومنو راحت بشه هرچند بعدش زمان پریوداش به هم ریخت و هردو فکر کردیم مریض شده اسفند با خانواده رفتم خواستگاریش و عید هم عقد کردیم البته دیگه تا بعد از ازدواج سکس نداشتیم در ضمن آیدا عروض و قافیه رو با 8 افتاد شاد باشید نوشته
0 views
Date: September 30, 2018