سونیا ۱

0 views
0%

تازه بعد از ساعتها چشام گرم شده بود که شاگرد راننده داد زد رسیدیم آخر خط پیاده شید این آخر خط رو با لحن مسخره ای گفت به زور از جام بلند شدم کیفم رو از بالای سرم برداشتم و رفتم پایین چمدان رو از قسمت بار اتوبوس تحویل گرفتم اواخر خرداد بود ولی یه نسیم خنک میخورد توی صورت آدم به خصوص من که ساعتها توی اتوبوس بدون تهویه گیر افتاده بودم فکر نمیکردم این ساعت تاکسی و کلا سواری گیر بیارم ولی در کمال تعجب همزمان با من سه تا دست دیگه هم سمت چمدان دراز شد و همزمان جملات آقا کجا میری و من میرسونمت چندین دفعه تکرار شد بالاخره با یکیشون راه افتادم و سوار شدم و افتادیم توی جاده ادامه خواب اتوبوس این بار عمیقتر شروع شد چون شیشه تاکسی پایین بود و اون نسیم خنک با شدت بیشتری میخورد توی صورتم با صدای راننده به خودم اومدم که گفت رسیدیم آقا چشمام رو باز کردم توی صورت راننده با تعجب و بی حوصلگی گفتم پس چرا نمیرید داخل آقا از اینجا جلوتر نمیرم دیگه خطرناکه خطرناک مگه اومدیم قبرستون که خطرناکه روزی سه هزارتا ماشین میرن و میان از همین درب آره میرن و میان اما نه توی این وضعیت شما مثه اینکه خبر نداری حال و روز اینجا چه ریختی شده یعنی چی مگه چه ریختی شده بیا پایین خودت میبینی پیاده شدم و دور ماشین چرخیدم چمدان رو از راننده گرفتم میدونستم بحث باهاش فایده ای نداره راه افتادم سمت کانکس نگهبانی عجیب بود این وقت صبح هیچ کس توی کانکس نبود حتی کسی نبود این میله جلوی درب رو بالا ببره از نگهبانی رد شدم و توی مسیری که دو طرفش درختهای چنار قدبلند بود شروع کردم به پیاده روی اجباری چشام هنوز خسته و نیمه باز بود که زیر کفشم صدای خورده های شیشه شنیدم زیر پامو نگاه کردم مسیر پر شده بود از خورده های شیشه و کاغذهای نیمه سوخته هیچ کس توی کل محوطه دیده نمیشد همه جا سکوت بود و فقط بوی خاکستر دماغم رو پر کرده بود آخر مسیر اولین ساختمون از ردیف ساختمونهایی بود که شب و روزم اونجا میگذشت رفتم سمت در و دستگیره رو دادم پایین در قفل بود یعنی چی الان که نباید در قفل باشه دیگه حوصله فکر کردن نداشتم موبایلم رو در آوردم و شروع کردم به شماره گرفتن تماس برقرار نمیشد دوباره و دوباره و دوباره نه انگار کلا شبکه مشکل داشت رفتم سمت پیاده رو و کارت تلفن رو از جیبم کشیدم بیرون و گذاشتم توی تلفن همگانی شماره گرفتم بعد از چند بوق یه صدای نگران اونور خط جواب داد الو بفرمایید سلام سعید اونجاست شما احسان هستم آقا احسان شمایی کجایی پشت در چرا در قفله یکیتون بیایید در رو باز کنید رسیدین الان میام پایین کلید توی درب چرخید و باز شد رفتم داخل چپ و راست رو نگاه کردم باز هم سکوت و سکون چی شده این جا چرا این شکلی شده بیرون آتش سوزی اتفاق افتاده مگه شما خبر ندارید من که تازه رسیدم از چی باید خبر داشته باشم پس صبر کنید برم همون سعید رو صدا کنم این رو گفت و بدون اینکه منتظر من باشه از جلوی چشام غیب شد یه دقیقه بعد با سعید از ته راهرو اومدن سمتم یه بار دیگه سوالاتمو این دفعه از سعید پرسیدم یه چند لحظه من و من کرد و آخرش گفت اون چیزی که ازش میترسیدی اتفاق افتاد یعنی چی چی اتفاق افتاد دو روز پیش بچه ها درگیر شدند من هم در جریان نبودم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد آخه چطور همه چی زیر سر فرهاد بود بی سر و صدا همه چیز رو شروع کرده بود الان کجاست همین ساختمون کناری صداش کن بیاد به همه ی بچه ها هم بگو بیان همین الاااااان ناخودآگاه دو جمله ی اخر رو هوار کشیده بودم و همین باعث شد چند نفر سرشون رو از اتاقاشون بیارن بیرون و با دیدنم جمع شن دور من میدونستم الان فرهاد سر میرسه و جلوی اینا با روحیات خودم و اون درگیری اجتناب ناپذیره راه افتادم طبقه دوم و وارد سالن شدم سرم رو به دیوار تکیه دادم و رفتم توی فکر با صدای سعید به خودم اومدم که همراه بهزاد و هادی اومدن توی سالن روزبه هم پشت سرشون اومد فرهاد هم نفر بعدی بود که با یه قیافه ی مسخره و به هم ریخته وارد شد و اخر از همه هم آرش رو به سعید گفتم بقیه کجان پس هر کدوم یه سمت رفتن فعلا همینا رو تونستم پیدا کنم توی چشمای فرهاد نگاه کردم و گفتم قرارمون این نبود شد دیگه شد دیگه اصن خودت میدونی چه گهی خوردی تو نبودی احسان اینجا شرایط به هم ریخت نمیشد کار دیگه ای کرد نمیشد یا باز هم به خاطر کون گشادیه تو و چند نفر لنگه خودت دویست نفر آدم باید زندگیشون بریزه به هم من که مجبورشون نکردم خودشون خواستند خودشون خواستند فرهاد شر و ور نگو صد بار بهت گفتم بچه های اینجا رو پدر و مادرشون با هزار امید و آرزو فرستادن اینجا قرار نیست چون من و تو خوب کلمات رو میکنیم جملات و جملات رو میکنیم خطابه اینا هر چی ما دلمون میخواد انجام بدن ما قبل از فرجه همینجا جمع شدیم همه ی این جمعی که الان هستن بودن توافق شد هیچ اقدامی نکنیم تا مهر ماه نتیجه رای گیری انقدر واضح بود که گمان کنم همه چیز مشخص شده و بتونم با خیالت راحت برم تهران فکر نمی کردم یه تنه حماقت کنی و اینجا رو بکنی میدون جنگ الان باید چیکار کنیم نمیشه دیگه عقب کشید تو باید حمایتمون کنی من گوه بخورم اغتشاش راه انداختی بدون اینکه حتی یه تشکل و گروه تایید کنند توقع داری خودمو جر بدم این شورش رو بکنم انقلاب میدونی اگه واسه یکی از این بچه ها اتفاقی بیافته کی مسئوله من مسئولم و آدم های مثل من حتی اگه هیچ کس هم از من جواب نخواد بقیه ساکت و آروم نظاره گر بحث ما بودند سعید چی شده این چند روز پریروز شروع شد اول یه درگیری معمولی بود جلوی سر در کشاورزی نمیدونم کی بچه های دامپزشکی رو خبر کرد و شروع کردن سر و صدا و شعار دادن بعد هم فرهاد جریان رو هدایت کرد سمت علوم یهو همه چی از کنترل خارج شد یه شیشه توی دانشکده علوم سالم نموند درگیری های پراکنده با حراست تا شب ادامه داشت و یه موردش به کتک کاری شدید کشید تعداد بچه ها که زیاد شد حراست در رفتن اینا هم شیر شدند ساختمون امور خوابگاه ها رو آتیش زدند دیروز هم ریختن سلف رو به هم ریختن و بعدش هم بلایی که سر امور خوابگاه ها آوردن برای ساختمان امور دانشجویان هم تکرار کردند آخه سر چی خودتون میدونید واقعا دانشگاه میخواد هیات امنایی بشه به درک بشه چه فرقی به حال من و شما میکنه فرق که میکنه هیات امنایی بشه مثل بقیه دانشگاه ها میخوان بابت همه چی پول بگیرن ای بابا همه این صحبتها رو اون روز هم کردیم اول امتحانا که اتفاقی نمی افته هر چی بخواد بشه مهر ماهه نترس برای شورش و بلوا هیچ وقت دیر نمیشه جا نمیمونید خدای نکرده حالا الان دیگه اوضاع آرومه میتونم برم خبر مرگم یه ساعت بخوابم همه به هم نگاه می کردن آخر بهزاد گفت تا اونجایی که میدونیم امن و امانه برنامه خاصی نیست هر چند تخصص ما در بی برنامگیه از سالن رفتم بیرون و راه افتادم سمت اتاق در رو باز کردم و یه راست افتادم روی تخت و خوابم برد یکی مثل ژله تکونم میداد پریدم بابا آرش بود احسان یه گروه از بچه ها رو میلاد راه انداخته سمت پردیس شهر با سرویس های دانشگاه رفتن و همونجا موندن شروع کردن به داد و بیداد آرش استاد جو دادن بود با سابقه ای که توی بزرگنمایی داشت و عجیب بودن حرفش زیاد جدی نگرفتم به ساعت نگاه کردم دو بعد از ظهر بود چرا من انقدرخوابیدم بلند شدم باهاش رفتم توی راهرو این دفعه بر عکس صبح همه جا شلوغ بود بهزاد اومد سمتم و از قیافه اش معلوم بود یه اتفاقی افتاده موبایلم توی اتاق جا مونده بود به بهزاد گفتم شماره میلاد رو بگیر احسان موبایل ها قطعه نمیشه باهاشون تماس گرفت یعنی چی موبایل ها برای چی قطع شده بعد از اتفاقات دیشب مگه دیشب چیز دیگه ای هم بوده آره چند تا از همین ضد انقلابا با سپاه درگیر شده بودن دانشجوها که شلوغ کردند وضع امنیتی شد دور تا دور پردیس رو سپاهیا گرفته بود یه یگان ضد شورش هم جلوی درب شمالی و جنوبی بود همون موقع شبکه مختل شد احمق این همه داستان درست کردید الان به من میگید دیدم صبح نشد موبایل سعید رو بگیرم دیگه واینستادم ادامه اراجیفش رو بشنوم رفتم سمت در خوابگاه هر چند دقیقا نمیدونستم چکار باید بکنم و کجا باید برم نوشته

Date: June 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *