سوگل ۱

0 views
0%

ها هاه هو هوه ها هاه هو هو هو هو هو هو شروع کن بزنش بزن نابودش کن بزنش اهورا اهورا اهورا اهورا اهورا بود یعنی من صاف وایساده بودم پاهام باز بود و دستهام مشت شده محکم چشمامو بسته بودم صدای افراد مجبورم میکرد دندونام رو محکم روی هم فشار بدم و البته یه اخم هم قاطی چهرم بود توی اون تاریکی فقط لباسهای سفید سوگل میدرخشید لباس عروسش کفن من حلقه توی انگشتش هم بود حلقه دار من رفت عروس شد و من موندم با یه زخم عمیق به امر پدرش شوهر کرد پدری که از بچگی بزرگم کرد رئیسم رفیقم راهنمام همه چیزم بود مدیر مسابقه هام کسی که مسابقه ها رو ترتیب میداد و با هم پول در میاوردیم یه مرد خسیس و پولی اما خوب بود یعنی با اینکه فقط چشمش پول رو میدید اما انسان خوبی بود حداقل واسه من که خوب بود اما ناخواسته یه خنجر تو قلبم فرو کرد با شوهر دادن دخترش عشق من به یه مرد مثلا پولدار و مناسب نشد که به ایاز خان بگم دخترتو میخوام اخه نمیشد اون من رو مثل پسرش میدونست و همینطور من رو واسه دخترش مثل برادرش میدونست دست و پام با ریسمان هایی به اسم شرم و خجالت بسته بود نمیتونستم از علاقم به سوگل با ایاز خان حرفی بزنم شب دوم ازدواج سوگل بود به ایاز خان گفتم که یه مبارزه سخت رو واسم ترتیب بده اونم منو به یه کشور دیگه آورد مبارزه ای که پول زیادی به همراه داشت چشمامو باز کردم پوتین های سیاه و شلوار جین آبی با کمربندی سیاه رو دیدم بالاتر یه بالاتنه بود شش تیکه سینه های گرد با اندکی مو وسطشون یه خط یه جای زخم قدیمی از شانه چپش شروع میشد که به صورت کج تا پهلوی راستش ادامه داشت چهرش کله ای که طاس بود و فقط موهای دور سرش باقی مونده بود ریشی سیاه پر پشت و بلند ابروهای کلفت دماغی انحرافی و چشمایی نامهربان چشمم در حال ورانداز کردن حریفم بود و حاشیه دیدم هم تماشاچی ها بودن دستهای مشت شده شون بالا بود با حرکتی مثل شعار دادن نعره میکشیدن که بزنش حرومزاده رو بزن بزنش و هو کشیدن هایی به صورت کشیده دستهامو تا روی سینه هام بالا آوردم و مشت کردم گارد گرفتم و بعد با پوزخند دستهای مشت شدم رو به نشانه جلو اومدن و حمله کردنش تکون دادم اون هم گارد گرفت صدای تماشاچی ها با ذوقی عجیب بلندتر از قبل شد صداشون توی نقطه نقطه زیر زمین پخش بود حریف با خنده ای تمسخر آمیز جلو میومد لحظه لحظه جلوتر میومد دست راستشو بالا برد و مشتی انداخت زانوهام رو خم کردم و با جا خالی دادن از زیر بغلش رد شدم و جاهامون عوض شد که بلافاصله مشتی رو روانه صورتش کردم با صدایی کلفت از روی درد آخی گفت و نقش زمین شد اینبار بین هو گفتن تماشاچی ها صدای خنده هاشونم میشنیدم و جملاتی مثل اوهوووو پسر داغونش کرد حریف بلند شد با همون گاردش پوزخندی به لب داشت با اینکار سعی داشت روحیه مو خراب کنه اما حتی اگه خدا هم بهم پوزخند میزد من مایوس نمیشدم چون دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم جلو رفتم با گاردم و با احتیاط محتاطانه به هم نگاه میکردیم منتظر حرکتی از جانب همدیگه بودیم صدای هیاهوی تماشاچی ها بلندتر شده بود اشتیاقشون برای دیدن یه مبارزه غلیظ بین هو کشیدن هاشون مشخص بود حریف زیرکانه مشتی انداخت انگار که یه سنگ به صورتم خورد و بعد سیل مشت های بعدیش از چپ و راست میزد همین مشتهاش باعث شد که من وحشیتر بشم مشت اخرش رو انداخت که با دست چپ مچش رو گرفتم و با دست دیگم شروع کردم به ضربه زدن به شکمش صدای مشت های پشت سر همم با صداهای از روی دردش مثل آ آ آخ او قاطی بود هر مشتی که بهش میزدم مثل تعظیم کردن خمتر میشد تا جایی که تا کمر خم شد به حال خودش ولش کردم و ازش دور شدم رو به بخشی از تماشاچی ها شدم چند نفر در حال چپ زدن بودن و چند نفر دیگه با انگشتهای شصت و اشاره یک دستشون حلقه ای درست کرده بودن و داشتن انگشت شصت دست دیگه شون رو داخل حلقه عقب جلو میکردن و با لهجه ای جالب اسمم رو صدا میزدن پوزخندی زدم حتی تشویق هاشونم دیگه بهم جو نمیداد چون خودم پر بودم پر بودم از حرص و خشم دویدم سمت حریف هنوزم تا کمر خم بود اینبار شکمش رو هم گرفته بود بهش نزدیک شدم نزدیک و نزدیکتر پریدم تو هوا و قبل از رسیدن کف پاهام به زمین آرنجم رو مثل میخ توی پشتش کوبیدم با این کار صدایی از روی درد تولید کرد و همزمان اول زانو زد و بعد با صورت پخش شد روی کف زمین با دندونهایی که روی هم فشار خورده بودن بهش نگاه کردم دستشو به پشتش رسونده بود و با نیم رخی زشت داشت از درد نعره میکشید رو به دو پنجره بزرگ زیر زمین شدم پنجره هایی تور توری بدون شیشه که بین سقف زیر زمین به بالا دید داشت چهره بشاش و خوشحال ایاز خان با لبخند پر از غرورش میدیدم که پر از فریاد شده فریاد هایی از روی خوشحالی اما به علت وجود رقیباش که کنارش نشسته بودن خودش رو کنترل میکرد لبخندی زدم و توی خوشحالیش شریک شدم اما زیر لب گفتم خلاص کله حریف رو گرفتم و از روی زمین بلندش کردم طوری که پشت بهم زانو زد و بعد یک دستم رو روی فرق سرش گذاشتم و با دست دیگم چانه ش رو گرفتم نگاهی به دور تا دور زیر زمین انداختم تماشاچی های وحشیتر از من صداشون بلند تر از قبل شده بود انگار که مسابقه بدجور روشون تاثیر گذاشته بود بعضیاشون منو صدا میزدن و بعضیاشون حریفم رو خشم توی بکشش بکشش هایی که سر میدادن موج میزد فریاد ایاز خان که پشت پنجره زانو زده بود بی فایده بود نه اهورا نه و بعد صدای شکستن گردن حریف که مثل صدای چرخ دنده بود صدای تماشاچی ها دیگه ازار دهنده بود بس که صداشون بلند بود کله حریف رو ول کردم و خود به خود با صورت پخش شد رو زمین و چند لحظه بعد دستهایی که زیر بغلم رو گرفتن نگاه کردم دو تا پسر با کت و شلوارهایی که به تن داشتند زیر بغلم هامو گرفته بودن تو دلم گفتم بادیگارد های وظیفه شناس این بار کارتون رو خوب انجام ندادید چند قدم که دورم کردن بهشون غریدم دست نزن به من دست نزنید دستتو بکش ولم کردن به جفتشون نگاه هایی انداختم خونسرد و اروم بودن تصمیم گرفتم زیر زمین رو ترک کنم به سمت محل ورودی راه افتادم صدای تماشاچی ها هنوزم ازار دهنده بود اما با رسیدن به محل ورودی و بالا رفتن از پله هایی که به دیسکو متصل میشد صداها ضعیف شدن به اخرین پله که رسیدم ایاز خان به سمتم حمله ور شد لباسی تنم نبود که یقه هامو بگیره برای همین شانه هامو تو دستش گرفت و شروع کرد به تکان دادنم با خشم و عصبانیت چیکار کردی اهورا تو چیکار کردی پسریه خر چه غلطی کردی تند تند تکانم میداد و با اعتراضی که قاطی خشمش شده بود میگفت چرا این کارو کردی الان من باید چیکار کنم این گندی که بار اوردی رو چجوری پاک کنم ها چشمم روی ته ریش سفیدش بود با سیبیلی سیاه که از دو طرف کش داده بود موهای بلند و پر پشتش با هر بار تکان دادنم میریخت توی صورتش و البته پوست زیر گردنش که به خاطر پیری کمی شل و آویزون شده بود هم در حال جنبیدن بود مچ دستهاشو گرفتم و از روی شانه هام پایینشون اوردم از این به بعد همینه ایاز خان از این به بعد واسه مرگ میرم تو میدون با حریف های بعدی توافق کن اول با تعجب گفت چی و بعد با لحن قبلی گفت مگه دیوونه شدی چت شده مگه اهورا چت شده احمق این حرفا رو از کجا اوردی زیر لب گفتم همینی که هست و بعد تیشرتم که روی یکی از مبل های دیسکو افتاده بود رو برداشتم و پوشیدم بی اعتنا به سنگینی نگاه رییس حریفم کتم رو هم برداشتم و پوشیدم به ایاز خان نگاه کردم یکی از دستهاشو به کمر زده بود و با دست دیگش در حال فشار دادن پیشونیش بود از عصبانیت دندوناشم محکم به هم میسایید کتم رو که توی تنم مرتب کردم دستی هم به سر و روم کشیدم و بعد به سمت در خروجی دیسکوی ساکت راه افتادم فقط مسئول بار در حال کار کردن بود بقیه به هوای دیدن مسابقه و البته فهمیدن اینکه کدوم یک پیروز میشیم خوندن و رقصیدن و خوردن و ول کرده بودن تا ببینن اونی که روش شرط بندی کردن برنده میشه یا نه از دیسکو خارج شدم اولین جایی که توجهم رو جلب کرد عظمت و زیبایی پل بسفر بود چراغ های رنگی رنگیش که انگار ستاره هایی بودن تو دل شب یه آرامش خاصی بهم داد جلوه ش از هر فکری بیرونم کشید عجیبه که ادم به هیچی فکر نکنه ادم همیشه در حال فکر کردنه اما من به هیچی فکر نمیکردم جز به پل دلم نمیخواست نگاهم رو ازش بگیرم سرمو موج میدادم که نگاهم رو ازش بگیرم اما انگار چشمام قصد کاری رو نداشت تا اینکه بالاخره از نگاه کردن دل کندم هوای سرد مثل آبی که رو آتیش ریخته شه خنکم میکرد بینهایت گرمم بود یقه مو گرفتم و تیشرتو از بدنم جدا کردم تا سردی بتونه به همه جام برسه به فکر سرماخوردن نبودم فقط میخواستم خنک شم و شدم بعدش راه افتادم پیاده رو رو طی میکردم و به سر در مغازه های بسته شده نگاه میکردم که بوق ماشینی به گوشم خورد صدای ضبطش که اهنگی ریتمی از اِبرو رو به گوش ها میرسوند بیشتر کنجکاوم کرد که نگاه کنم خیلی اروم و عادی نگاه کردم ماشینی سفید رنگ و شیک شیشه سمت صندلی شاگردش پایین بود و دختری مو بلوند داخلش روی پهلوی راست خم شده بود و از شیشه سمت شاگرد نگاهم میکرد با صدایی بم که چاشنی صدای اکثرشونه چیزی گفت اما به خاطر صدای پخش متوجه نشدم سرم رو به نشانه سوال تکان دادم و با اشاره دست گفتم صدای پخشتون رو کم کنید تو همون حالت ولوم رو پایین اورد و مجدد لبهاش جنبید آدرسی رو پرسید که من نمیدونستم کجاست با بالا دادن ابروهام گفتم نه نمیدونم کجاست و بعد خواستم راه بیوفتم که داد زد هی نرو بیا بالا تا با هم پیداش کنیم خواهش میکنم ابروی راستم بالا رفت رو بهش شدم فازت چیه تو برو پی کارت دختر جون به من چه که باهات بیام علم پیشرفت کرده با کمک علم پیداش کن مجدد خواستم راه بیوفتم که با صدای بلندتر گفت ادرس یه بهونه بود من میخوام امشب بخورمت خوشتیپ بیا بالا انگشت اشارمو به صورت دایره ای کنار جمجمه م چرخاندم و گفتم روانی ای و بعد راه افتادم صدای پخشش بازم بالا رفت و بعد دیدم داره عقب عقب میاد صداش از لابه لای اهنگ به گوش میخورد که میگفت ناز نکن دیگه خوش میگذره بهمون بیا بالا آهای با توام از یه طرف خندم گرفته بود که یه دختر گیر داده به یه پسر از یه طرفم داشتم از خشم منفجر میشدم که چرادست از سرم برنمیداره همش بوق میزد و صدام میکرد اما من بی اعتنا به راه رفتنم ادامه میدادم تا اینکه برای فرار از دستش رفتم توی یه بار خلوت بود فقط یه دختر و پسر روی یکی از مبل ها نشسته بودن که با گیلاس های مشروب تو دستشون در حال حرف زدن بودن یه میشه گفت سالن مربعی که دست راستش رو مبل های مشکی اشغال کرده بودن پیشخوان و مسئول بار و ته سالن بودن و البته مشروبات رنگارنگ رفتم سمت پیشخوان و نشستم روی یکی از صندلی های جلوش دستهامو از آرنج تا پنجه روی کانتر گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم مسئول بار با لحنی گرم گفت چی میخورید قربان بهش نگاه کردم لبخندی به لب داشت با پوزخندی شیرین جواب دادم یه چیز متوسط بیار زیاد سنگین یا سبک نباشه اطاعت میشه قربان چشممو بستم و با بالا پایین کردن سرم اوهومی گفتم که قبل از باز کردن چشمام دستی رو روی شونه م حس کردم چشممو باز کردم مسئول بار در حال ریختن مشروبی بود به این طرف نگاه کردم بازم اون دخترک بود به صورت کج نشست روی صندلی کنارم و رو به مسئول بار گفت لطفا دو تا گیلاس بیارید ممنون و بعد با لبخندی شیطنت وار بهم نگاه کرد دستشو از روی شونه م انداختم و با اخم گفتم تو اینجا چیکار میکنی چی میخوای یعنی چی از جونم میخوای ها آخه چرا ازم فرار میکنی تو مگه میخوام بکشمت منم میگم چی از جونم میخوای چته مسئول بار با گذاشتن گیلاس ها روی کانتر صحبتمون رو قطع کرد ازش تشکر کردم و مجدد رو به دخترک شدم دخترک گیلاسش رو برداشت و به نشانه به هم زدن گیلاسهامون گیلاسش رو به سمتم گرفت و با عشوه گفت به سلامتیت با لبخندی معنا دار چشمکی انداخت و بعد لبش رو گاز گرفت کلافه بودم بس که این سوال هی تو سرم تکرار میشد که این دختر چی از جونم میخواد گیلاسم رو برداشتم و بدون اینکه به گیلاسش بزنم یه قلوپ خوردم و بعد گذاشتمش روی کانتر و شروع کردم به صورت دایره ای انگشت کشیدن رو لبه گیلاسم با تمسخر گفت خیلی بداخلاقی و بعد صدای قورت دادن مشروبش به گوشم خورد بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم به تو چه که من چجوری ام اصلا چرا باید باهات خوش اخلاق باشم مگه تو کیه منی میشناسمت میشناسیم هر چند امشب اصلا حالم خوب نیس تو هم گیر دادی بهم پس تقصیر خودته مشروب رو سر کشیدم و بعد با کوبیدن دستم روی کانتر به پسره فهموندم که گیلاس رو پر کنه پسره لب بطری رو به لبای گیلاس سپرد و بعد از پر کردن گیلاس ازم فاصله گرفت دخترک با کنجکاوی گفت میتونم بپرسم چی شده که حالت خوب نیست بگو تا خوبت کنم میتونی روم حساب کنی و باهام درددل کنی خوب کردن من کار تو نیست کار هیچکس نیست فقط باید تحمل کنم تحمل درد سختی انتظار غم همه و همه سخته اما چاره ای نیس پوفی کشید و ساکت شد صدای خنده پسر و دختری که روی مبل نشسته بودن توجهمو جلب کردم همراه با دخترک کنارم به سمتشون نگاه کردیم در حال شیطنت بودن صورتهاشون نزدیک هم بود و پسره داشت با موهای زیدش بازی میکرد بی اعتنا برگشتم و یه قلوپ از مشروب رو خوردم امشب خیلی سرده نه صدای دخترک بود بدون نگاه کردن گفتم اوهوم کاش یه چیزی داغم میکرد میتونی کمکم کنی نوچ چرا یعنی واقعا به این بدن ناز نه میگی یه چیزی به پام برخور میکرد نگاه کردم یه پاشو روی پای دیگش انداخته بود طوری که لباسش تا نزدیکای باسنش بالا رفته بود و داشت با پا به پام میزد چند لحظه روی رانش قفل کردم که از نهر کوهستان هم صافتر بود تلاشهای جوراب شلواری مشکی رنگش برای پنهان کردن سفیدی رانهاش بی نتیجه بود نگاهمو از اندامش گرفتم و به چهرش نگاه کردم پول میخوای چقد بسنده میکنه تا بهت بدم با تمسخر گفت واقعا فکر میکنی من به پول نیازی دارم من خودت رو میخوام پوفی کشیدم و مشروبم رو سر کشیدم و گفتم من اون ادمی که فکر میکنی نیستم خودتو خسته نکن و بعد از گذاشتن اسکناسی روی کانتر گفتم من با تو کاری ندارم برو رد کارت و بعد به سرعت از بار خارج شدم به قصد دیسکو راه میرفتم که از پشت سر شروع کرد به صدا زدنم بی اعتنا راهمو میرفتم که پیچید جلوم و بلافاصله لبهاشو در اختیار لبهام گذاشت اما این چیه در اختیار گذاشتنی بود مگه درخواستی در کار بود تلخ وقتی روی تلخ ریخته بشه تاثیری داره مگه من انقد وجودم تلخ بود که تلخی لبای دخترک تاثیری روم نداشت در عین حال هم لباش شیرین بود شیرینیش طبیعی بود تلخیش مصنوعی و نتیجه مشروب بود یه مزه شبیه ملس که داشت ناخواسته بهم تحمیل میشد این وسط طعم رژش هم دخیل بود که البته بیشتر عطرش حس میشد مچ دستهای ظریفش که دو طرف صورتم رو گرفته بود رو گرفتم و سرمو به عقب دادم تا لب گرفتنمون متوقف شه اروم هلش دادم عقب که دیدم تعادلم به هم خورد سرم یه لحظه گیج رفت پلکهامو محکم روی هم فشار دادم و دستمو برای پیدا کردن تکیه گاهی به اطراف میکشیدم انگار مسئول بار سنگینترین مشروبش رو ریخته بود که اینطوری با دو گیلاس پر داشتم گیج میاوردم یه تکیه گاهی پیدا شد یه تکیه گاه نرم بازوی دخترک رو گرفته بودم و اونم همونطور که بازوم رو گرفته بود پشت سر هم میگفت خوبی چشمام که از تاری دراومد و به خودم اومدم ازش فاصله گرفتم اما نه به خاطر مشروب نبود ضعف کرده بودم مثل خرس گرسنم بود اما مثل خرس دلم گوشت نمیخواست دلم میخواست کل شیرینی های دنیا جلوی من باشه مخصوصا شیرینی هایی که سوگل میپخت آخ چقد دلم برای سوگل لک زده بود مردم بود مرد چقد من همجنسباز بودم که با یه مرد دختر نما رابطه داشتم مثل پدرم نصیحتم میکرد مثل مادرم مواظبم بود مثل برادرم پشتم بود مثل خواهرمم مهربان بود و حیا داشت دیگه دیگه خانواده میخواستم چیکار وقتی عشقم همه کسم بود اما حالا نبودش نمیخواستمم باشه تحمل دیدن چفت بودن دستاش با اون مرد رو نداشتم اینجاس که میگه باشه مریضی اما نباشه مُردی به خودم که اومدم دیدم دارم کلوچه میخورم بدون پلک زدن خیره به جاده اینبار اهنگی ملایم از اِبرو در حال پخش بود به دخترک نگاه کردم که بی اعتنا به سنگینی نگاهم که روش در حال راه رفتن بود داشت رانندگی میکرد دلم نمیخواست چیزی بگم فقط دوس داشتم کلوچه رو بخورم و چقد با ولع میخوردم توقف کرد و بعد از خاموش کردن ضبط و ماشین گفت تو جعبه داشبورد فقط این کلوچه رو داشتم بریم خونه واست یه چیزی داغ کنم بخوری دلسوز هم بود چقد این دختر عجیب بود با لحنی گرم که اینبار لایقش بود گفتم نه ممنونم من سیر شدم الانم اگه اجازه بدی میخوام برم هتل پیش دوستم با اعتراض و البته شیطنت گفت عه پس من چی من تو رو سیر کردم حالام باید تو منو سیر کنی خوشتیپ بجمب پیاده شو دلم میخواست سرم رو محکم به داشبورد بکوبم یا اینکه سرم رو به شیشه کنارم بکوبم یا خلاصه سرم رو به یه جایی بکوبم تا شاید از دست این موجود سمج خلاص شم چاره ای نداشتم هر چند من همیشه چیزی نداشتم که بخوام چاره هم داشته باشم نه شانس نه امید نه دلخوشی هیچ بعد از پیاده شدن از ماشین به سمت خونش راه افتادیم در رو که باز کرد و وارد که شدیم بلافاصله در رو بست و چسپید بهم در واقع کاری کرد که ناخواسته بچسپونمش به دیوار سعی کردم برم تو تخیلات که مثلا میخوام با سوگل سکس کنم اما هر کاری میکردم نمیشد نه عطر سوگل رو داشت نه طعم لبای سوگل رو داشت و نه لبهامون که در حال رقصیدن بودن دست راستشو روی خشتک شلوارم گذاشت و دست منم از زیر لباس به کسش رسوند فقط به این فکر میکردم که زودتر تمومش کنم شروع کردم به انگشت کردنش از روی جوراب شلواریش که مانع وارد شدن کاملِ انگشتم به سوراخش میشد و از بالا لبهاشو میمکیدم نفس هاش مثل بنزین بود که روی جسم سوختم راه میرفت با مالیدن کیرم کف دستم رو که روی سطح کسش عقب جلو میکردم آه نچندان غلیظی میکشید اینبار زبونش رو بین لبام گرفتم و مکیدم لطیف بود لطیف و گرم بعد بلندش کردم روی دستهام گرفتمش و دنبال اتاق خوابش گشتم با دست بهم فهموند که اتاق کجاست به در اتاق که رسیدم خودش دستگیره رو فشار داد و در باز شد وارد اتاق شدم و گذاشتمش روی تخت سریع لباسهام رو کندم و اونم همینطور اومد لبه تخت و کیرم رو بین دستاش گرفت با شیطنت گفت این چرا راست نمیشه اقای بداخلاق نکنه اینم مثل خودت خودشو واسم میگیره حق داشت که خودش رو بگیره اخه هیچ میلی به این سکس نداشتم حتی میشد بهش سکس زوری گفت کیرم رو وارد دهنش کرد و به چشمام نگاه کرد چشماش به خاطر نگاه کردن به بالا دو برابر بزرگ شد سعی داشت بخنده اما قطر کیرم این اجازه رو بهش نمیداد فقط میتونست با چشماش بخنده شروع کرد با یه دست مالیدن خایه هام و با دست دیگش هم کمرم رو گرفت و بعد هم عقب جلو کردن حلقه لباش دور قطر کیرم تا ته داخلش دهنش میبرد و با نفسی صدادار بیرون میاورد نفس هاش داغی خاصی رو به ناحیه بین پاهام تحمیل میکرد صدای خارج شدن کیرم از دهنش تنها صدای بلندی بود که به گوش میخورد و چشماش آبی حتی با وجود آبی بودنش بازم آتیش بود سر کیرم رو میمکید با این کار کیرم به آخرین درجه راست بودنش رسید میمکید و با اینکار انگار کل درونم رو میک میزد آهی کشیدم و آروم چنگ زدم تو موهاش اگه نمایان شدن پیشانی بلندش رو نمیدیدم متوجه نمیشدم که دستمو فرو کردم توی چیزی به اسم مو بس که موهای نرمی داشت سرعت بازی با خایه هام رو بیشتر کرد و اینبار همزمان با خوردن کیرم دست میکشید روی سینه هام اما مچش رو گرفتم و با یه اشاره هلش دادم و پخش شد روی تخت با دیدن جسمش شهوتم پرچم تسلیم بالا برد و شروع کرد به پیروی کردن از این جسم تحریک کننده بالاخره کامل تحریک شدم با زانو رفتم روی تخت و پایین تنه م رو بین پاهاش جا کردم با ستون کردن دستهام زیر بالا تنه م خم شدم و بوسه ای روی سینش جا گذاشتم و بعد شروع کردم به خوردنشون بلافاصله شروع کرد به جنبیدن که با این کار کیرم ناخواسته روی سطح کسش عقب جلو میشد با صدایی بمتر از قبل آه و اوف میگفت و کاری میکرد که من تا جایی که لبهام توان دارن نوک سینشو میک بزنم میک زدن تموم شد نوبت بوسیدن بود یکی از دستاشو بالا دادم و قسمت داخلی بازوش رو به لب گرفتم عطر تنش در واقع بوی ادکلنش عطری فوق سکسی که منو مست میکرد با بوسیدن بازوش اونم گردنم رو میبوسید و دستهاشو که دور کمرم حلقه کرده بود رو محکمتر از قبل فشار میداد بی معطلی کیرم رو وارد جسمش کردم لیز و داغ که باید با کیر داغم ست میشد بازوش بین لبام بود و کیرم بین لبای کسش اروم کمر میزدم تا ته جا میدادم و با گوش دادن به صدای ناله های خفه ش در میاوردم و بازم داخل میکردم و مجدد خارج میکردم تلمبه میزدم و اونم تلمبه میخورد چه زد و خوردی جالبه که بازنده ای هم نداره چه منی که تلمبه میزدم و چه اونی که تلمبه میخورد هر دو برنده بودیم بلند شدم به پهلو انداختمش و خودمم پشتش به پهلو دراز کشیدم فقط میخندید و من نمیدونستم به چی میخنده فقط میخندید و بین خنده هاش میگفت زود باش بازوی دست چپم رو بالش زیر سرش کردم و با دست دیگم کیرمو هدایت کردم داخل بهشتش بهشتی که دارنده ش یه شیطان بود شروع کردم به تلنبه زدن با دستی که زیر سرش بود سینشو گرفتم و با دست دیگه شروع کردم به مالیدن قسمت بالایی کسش و همزمان به آه کشیدن های خودم و اون گوش میدادم و از مکیدن بغل گردنش بیشتر لذت میبردم دیگه نمینالید فقط جیغ میزد محکم تلمبه میزدم و تندتند قسمت بالایی کسش رو میمالیدم صدای آه و اوه صدای میک صدای جیغ صدای برخورد پایین تنه م با باسنش هیاهوی سکسی ای رو واسه گوش های اتاق ترتیب داده بود لرزید دیگه کم اورد تحملش تموم شد و به لذتبخشترین لحظه روزش یعنی ارضا شدن رسید نفس های عمیق میکشید و من همچنان بغل گردنش رو میک میزدم تا اینکه رو زانو هام وایسادم و اونم پشت به من خوابید رفتم روش دست چپمو زیر بغل چپش چپوندم و دست دیگمو دور قسمت راست گردنش انداختم با این کار دو دستم رو به هم گره زدم و محکم تو بغلم جا گرفت و از پایین کیرمو داخل کسش کردم و شروع کردم به تلنبه زدن تنگ و داغ که منو منگ کرده بود طوری که با چشمای نیمه باز گردنش رو میبوسیدم صدای آه های کلفتش دیگه دقیق تو گوشم بود و هر بار که آه میکشید من محکمتر از قبل داخل میکردم و بعد خارج و دوباره داخل اینبار شروع کردم به گاز گرفتن از لاله گوشش که همزمان داشت نفس نفس میزد میدیدم که چقد داره لذت میبره چشماش خمار شده بود و لباشو گاز گرفته بود تنش حرارت خاصی داشت حرارتی که شهوتش رو بخار میکرد و به من منتقل میکرد و من مجدد بهش پس میدادم و این چرخه سکس به همین شکل ادامه داشت داشت تقلا میکرد دستشو به پشت سرم برسونه و رسوند موهای پشت سرم رو چنگ زد و نیازش رو اینطوری بهم فهموند تند و تند و تندتر عقب جلو میکردم و کند و کند و کندتر لاله گوشش رو میک میزدم چون بیشتر از لاله گوش تمرکزم روی اون گردبادی بود که داشت نقطه نقطه وجودمو جمع میکرد و کم کم داشت راه کیرم رو طی میکرد بس که بیحال بودم نتونستم بلند شم فقط تونستم کیرم رو از کسش خارج کنم و بزارم آبم خالی شه با یه اخم چشمامو روی هم فشار داده بودم و نفس نفس میزدم قلبمم داشت نفس نفس میزد حدس میزدم کیرم لای خط باسنش باشه اما مهم نبود که کجاست همین که آبم داخلش ریخته نمیشد کافی بود بال بال زدن کیرم به آخراش رسید طوری که فقط ناخواسته تکان میخورد و دیگه آبی نبود چند بوسه روی گردنش جا گذاشتم و از روش بلند شدم و روی زانوهام وایسادم چشمم به قطره قطره های آبم که روی نزدیکی های گودی کمرش ریخته شده بود افتاد نگاهی به اطراف انداختم دستمال کاغذی ای به چشم نمیخورد جوراب شلواریشو که قسمت بین پاهاش همچنان خیس و مرطوب بود رو مچاله کردم و باهاش آبم رو از رو کمرش پاک کردم و بعد با یه قسمت دیگش که پاک بود هم کیر خودم رو پاک کردم میخواستم بلند شم و لباس هامو بپوشم و برم اما ن نمیشد بس که بیحال بودم و همین بی حالی هم باعث شد پخش شم روی تخت کنار دخترک طولی نکشید که خوابم برد نگران نباشید مراد بیگ بله میدونم دیشب کارها خوب پیشرفت اوهوم بله بله میدونم چیکار کنم توی خواب و بیداری بودم بیشتر بیدار بودم که این حرفا رو میشنیدم چشمام بسته بود اما بیدار بودم و حرفای دخترک رو میشنیدم که با ذوق خاصی داشت با تلفن حرف میزد حق با شماست واقعا استایلش خوبه و خیلی هم قدرامنده برای ما ایده آله اوهوم بله گفتم که دیشب کارها خوب پیش رفت با هم سکس داشتیم ولی ممکنه یه کم طول بکشه که مبارز ما بشه یعنی چی منظورش چی بود چشمام تو حالت بسته چهار تا شد یعنی همش نقشه بوده سریع نیم خیز شدم و با سینه پریدم روی تخت و کتم رو از رو زمین برداشتم با عجله گوشیمو از جیبش در اوردم و به ایاز خان زنگ زدم مراد بیگ نمیشناختمش جواب داد الو پسریه خر کدوم گوری رفتی کجا غیبت زد ایاز خان الان وقتش نیست مبخوام یه سوال بپرسم رقیبی به اسم مراد بیگ داریم داریم داریم همون که دیشب گردن مبارزشو شکستی و با این کار پدر منم در اوردی کجایی تو تا نیم ساعت یا سه ربع دیگه هتلم گوشی رو تو جیب کت گذاشتم و به سرعت لباسهامو پوشیدم صدای دخترک اومد که از مراد خدافظی کرد و بعد هم در اتاق باز و شد و همونطور که به سمتم میومد خواست چیزی بگه که با گرفتن گلوش مانع شدم درازش کردم روی تخت ترس رو تو چشماش میدیدم با تعجب گفت چی شده چیکار داری میکنی پس مراد تو رو اجیر کرده تقلا میکرد که از دستم در بره اما بی فایده بود مراد دیگه کیه من داشتم با مامانم حرف میزدم هیس دروغ نگو حرفاتو شنیدم دختر جون پس میخوای منو ببری تو جمعتون هوم اونوقت پیش خودت فکر کردی من قبول میکنم یعنی فکر کردی همه مثل خودت مغز نخودی ان که با سکس رامت بشن چقد تو بچه ای حداقل یه کاری میکردی که عاشقت بشم کوچولو خندیدم حق داشتم بخندم اخه با یه بچه طرف بودم یه آماتور که پیش خودش فکر کرده بود سکس دوای هر دردیه هر چند سکسمون یه سکس زوری بود به زور وادار به سکسم کرد مراد به چه کسایی پول میداد واقعا خنده دار بود گلوشو ول کردم و گفتم خیلی کم عقلی و بعد به سمت در راه افتادم که از پشت گفت تو باید قبول کنی وگرنه میکشمت برگشتم سمتش اسلحه ای رو توی دو دستش گرفته بود و منو نشونه گرفته بود با پوزخند گفتم برو خدا رو شکر کن که دختری اون اسباب بازی رو هم بزار کنار افرین کوچولو بی اعتنا به اینکه میخواد کاری کنه یا نه در اتاق رو باز کردم و از اتاق خارج شدم صداش میومد که میگفت وایسا اما توجهی نکردم و از خونه هم خارج شدم یه تاکسی گرفتم و به هتل رفتم و بعد هم مقدمات پرواز به ایران رو چیدیم جالب بود که ایاز خان حرفی نمیزد هیچ حرفی باهام نمیزد حتی تو هواپیما هم با این حال خشم و ناراحتی تو چهرش سرم داد میزد بعد از چند ساعت یازم چشممون ایران رو دید جلوی فرودگاه یونس منتظرمون بود راننده مون بود اما به اندازه من واسه ایاز خان عزیز بود هر دومون رو از بچگی بزرگ کرده بود از بچگی با هم بودیم مدرسه و همه جا منو یونس همیشه با هم بودیم یه پسر فوق العاده شوخ که وقتی با ایاز خان ست میشد یه بمب خنده میشدن میشه گفت از بچگی ایاز خان و من و سوگل و یونس چهار یار جدانشدنی بودیم اما یکیمون جدا شد سوار ماشین شدیم ایاز خان جلو نشست و من هم عقب یونس قبل از روشن کردن ماشین شروع کرد به احوال پرسی بابا اهورا پرواز چطور بود مسابقه چی شد خوش گذشت ایاز خان که آرنجش رو روی لبه در گذاشته بود و با همون دست پیشونیشو گرفته بود داد زد کره خر یونس نفس صداداری تو سینش حبس کرد و گفت کی با این لندهوری ام که اون عقب نشسته میدونی با کار دیشبت چقد ضرر کردم میدونی چقد به اون مراد پول دادم که صداشو در نیاره اخه یابو خر کی گفته تو واسه ما جو گیر شی چرا خر بازی دراوردی ها گفتم که از این به بعد اینطو پرید تو حرفم و با لحنی خشنتر گفت از این به بعد بخوره تو سرت بعد از گوزیدن سفت گرفتن سوراخ چه فایده ای داره نمیشد از اول میگفتی که میخوای این غلط اضافه رو بکنی تا منم با اونا در میون میزاشتم برگشت سمتم و بعد که لباشو با زبونش خیس کرد گفت ببین اهورا رک و راست بهت بگم به خاطر این گندی که زدی تا یه مدت از پول خبری نیست پولم زیادی نکرده که بیام هم دیه مردمو بدم هم دستمزد تو رو اگه پس اندازی چیزی داری خرج کن اگرم نداری برو گدایی کن تن فروشی کن دزدی کن خلاصه هر گوهی که دلت میخواد بخور چون از پول خبری نیست یونس با شیطنت گفت بابا جون مگه دختره که بره تن فروشی کنه ایاز خان با لحنی تند بهش غرید تو خفه شو بچه وقتی دو نفر دارن با هم حرف میزنن یه الاغ نباید از بینشون رد بشه پس گوه نخور و ماشینو راه بنداز هم از اینکه باعث خشم و ناراحتیش شده بودم ناراحت بودم و هم قیافه یونس بعد از جوابی که ایاز خان بهش داده بود برام خنده اور بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند زدم زیر خنده طوری که بی معطلی خنده هام تبدیل شد به قهقه ایاز خان پشت سر هم میگفت خفه شو خفه شو اما من بی توجه به حرفش همچنان میخندیدم چاره رو در این دیدم که تو بحث پول با ایاز خان یکی به دو نکنم کمی پس انداز داشتم میتونستم یه مدت باهاش بگذرونم برای همین گفتم قبوله تا یه مدت ازت پول نمیگیرم ایاز خان با لحنی ارومتر از قبل گفت تا وقتی هم هوای کشتن این و اون تو سرته مسابقه بی مسابقه به جای تو از بچه های دیگه استفاده میکنم تا وقتیکه عقلت سر جاش بیاد بچه های دیگه تو دلم گفتم هیچکدوم دست راست و چپشون رو بلد نیستن میخوای از اونا استفاده کنی بدون جواب دادن به یونس گفتم که راه بیوفته استارت زد و حرکت کرد توی راه که بودیم با تمسخر گفتم راستی ایاز خان دیشب این مراد یکی رو اجیر کرده بود با تعجب جواب داد چی منظورت چیه یونس هم با کنجکاوی از اینه نگاهم میکرد یه دختر پیله کرده بود بهم که من تو رو میخوام و میخوام امشب با هم باشیم و این حرفا به زور قبول کردم و شبو با هم گذروندیم ظهر ساعتای دوازده بود از خواب که پاشدم آها همون موقع که بهت زنگ زدم دیدم داره با تلفن حرف میزنه فهمیدم که مراد اجیرش کرده ایاز اجیر کرده که چی بشه اخه که منو مبارز خودشون کنن بعدم با اسلحه تهدیدم کرد ایاز خب چی شد قبول کردی اگه قبول کرده بودم که الان پیشتون نبودم ایاز خان چه حرفایی میزنی قوربونت برم یونس بلند زد زیر خنده و از اینه نگاهم کرد به ایاز خان نگاه کردم چپ چپ به یونس نگاه میکرد پشت چراغ قرمز وایسادیم ایاز خان برگشت سمتم و با لبخندی که به لب داشت گفت اصلا تعجب نکردم که قبول نکردی اخه تو کره خره خودمی بچه بزن قدش بینم دستشو توی هوا گرفت و منتظر بود دستمو اروم به دستش کوبیدم که یونس بازم شیطنتش گل کرد بابا جان بلانسبت شما اگه این کره خر باشه پس یعنی تو هم خری ایاز خان باز هم چپ چپ نگاهش کرد و خواست چیزی بگه که بوق های پشت سر ماشین بغلی مانع حرف زدنش شد نگاه کردم اما کاش نگاه نمیکردم ولی چه خوب که نگاه کردم یعنی نه نباید نگاه میکردم پووووفففف کشیدم از رو کلافگی سوگل و شوهرش با ماشینشون کنار ما وایساده بودن ایاز خان بلافاصله شیشه رو پایین آورد و بعد از چه اتفاقی ای که گفت شروع کردن به احوال پرسی یونس از آینه نگاهم میکرد خودمم خودمو تو آینه نگاه کردم رگ پیشونیم باد کرده بود و رنگ صورتم به قرمز میزد سوگل دخترم تو چطوری چه خبرا تو دلم از ایاز خان تشکر کردم که این سوال رو پرسید به سوگل نگاه کردم با لبخندی که دندون هاش رو در معرض دید گذاشته بود داشت حرف میزد گوشم با ایاز خان بود تا ببینم چی میگه که گفت خب خدا رو شکر که خوبی دخترم امشب با عبدل بیاید اونجا به بچه ها میگم شام بپزن تو دلم همش میگفتم نه اما نمیتونستم به زبون بیارم ایاز خان با اعتراض گفت حرف نزنید دیگه ما خسته نیستیم رفته بودیم تا یه جایی خلاصه شب منتظرتونیم راستی عبدل خواهرت بتول جان و سعیده خانوم رو هم بیارید بدون مادر خواهرت جمعمون جمع نمیشه چراغ هم سبز شد دیگه برید ببینم شب منتظریم صدای خنده عبدل به گوشم میخورد و همچین باشه ای که گفت واسه اخرین بار به سوگل نگاه کردم که داشت بهم نگاه میکرد ناراحتی رو تو چشماش میدیدم و بعد هم با حرکت کردن ماشینشون دور شد یونس هم ماشین خودمون رو راه انداخت به ایاز خان گفتم من خستم ایاز خان شما خسته نیستی منم خستم ولی تا غروب استراحت میکنیم دیگه به خونه رسیدیم خونه که نه به قصر ایاز خان رسیدیم نگهبان در میله ای حیاط رو باز کرد و وارد حیاط شدیم حیاطی با طول زیاد و عرض کم به انتهاش رسیدیم و جلوی خونه یونس توقف کرد بس که خسته بودم به زور تونستم پیاده شم با هم وارد سالن شدیم یه سالن بزرگ و گرد قسمت میشه گفت شمال شرقی سالن پله هایی بود که به صورت نیم دایره به بالا راه داشت قسمت شمالی سالن یه راهرو بود راهرویی کوتاه که دست چپش حمام و دست راستش اتاق یونس و همینطور راهرو به حیاط پشتی راه داشت قسمت شرق سالن مبل ها قرار داشتن مبل هایی که پشت به پله ها رو به تلویزیون و بقیه وسایل که قسمت جنوب شرقی سالن رو اشغال کرده بودن کنار هم چیدمان خاصی داشتن وسط سالن میز و صندلی ها قرار داشتن غرب سالن راهروی دیگه ای بود که به آشپزخانه وصل بود و همینطور اشیا قیمتی و وسایل تزیینی که شمال غربی و جنوب غربی سالن در حال درخشیدن بودن تابلو ها عکس ها قفسه های کتاب و هم جزیی از سالن میشدن یونس همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت گفت برم پیش خاله شمسی و مژگان یه چای بخورم ایاز خان صداش زد و گفت به شمسی خانوم بگو که مهمون داریم بگو سوگل و شوهرش و خانوادش واسه شام میان یونس چشمی گفت و با وارد شدن به راهرو از دیدمون خارج شد خاله شمسی و مژگان مادر و دختر بودن و مسئول پخت و پز و شستشو و در کل خدمتکار بودن دلم نمیخواست این عنوان رو براشون بزارم چون انسانهای خیلی بزرگواری بودن و عنوان خدمتکار لایقشون نبود یونس عاشق مژگان بود اما نمیتونست به مژگان حرفی بزنه مژگان هم یه بوهایی برده بود و در واقع داشت به یونس راه میداد اما همه چی به یونس بستگی داشت که قول داده بودم بهش کمک کنم با ایاز خان به سمت پله ها راه افتادیم و همونطور که از پله ها بالا میرفتیم بهم گفت یه کم استراحت کنم تو هم یه کم استراحت کن گفتی که خسته ای چشمی گفتم و به بالا که رسیدیم ایاز خان با گام هایی بلند به اتاقش رفت و من هم به اتاقم که بالاتر از اتاق ایاز خان قرار داشت رفتم روی تختم دراز کشیدم نفس هام سرشار از لذت بود چون خستگیم داشت کم کم و کم کم از جسمم بیرون میرفت چشمامو بستم طولی نکشید که خوابم برد چشمامو که باز کردم دیدم شب شده ماه از پنجره های بزرگ اتاقم مشخص بود و البته ستاره های توی دل شب وحشتناک تشنم بود پارچ روی میز کنار تختم آبش گرم بود با چشمای نیمه باز از تخت پایین رفتم و بعد هم از اتاقم خارج شدم فضا تاریک بود دستمو به دیوار تکیه دادم و با هر بار راه رفتن روی دیوار کشیده میشد صداهایی به گوشم میخورد صدای خنده و صدایی شبیه گریه کردن که بیشتر مثل التماس بود التماس برای انجام نشدن کاری پلکهامو محکم روی هم فشار دادم و با چشمای بازتر به صدا دقت کردم عبدل تو رو خدا نکن خواهش میکنم بتول ولم کنید تو رو خدا ولم کنید هیس ساکت باش عزیزم چیزی نگو تا داداش کارشو انجام بده داداش زود باش دیگه تمومه بتول تا تو لباس هاتو بکنی بستن دستای اینم تموم میشه لخت شو که میخوام جرت بدم زودباش جون جرم بدی ها ببین و تعریف کن کس ملوسک من شلاق رو با خودت اوردی البته که اوردم و بعد خنده ای کرد که سر تاپامو به نفرت تبدیل کرد ن امکان نداشت یعنی توی اتاق قدیمی سوگل چه خبر بود هر چی که بود اتفاق خوبی در حال رخ دادن نبود چند بار محکم پلک زدم که ببینم در چه حالم و با خودم چند چندم دیدم نه خوابه و نه توهم صداشون بازم میومد صدایی از روی لذت آهخ داداش آه داداش جون بخور کسمو بخور کس خور منی تو دارم بهت میدم گازش بگیر آی بتول عبدل التماس میکنم دستامو باز کنید تو رو به خدا شما هر کاری دوس دارید بکنید فقط بزارید من برم آخ نکن پاتو بردار التماس میکنم جسمم خفه خون گرفت و روحم بخار شد خشک شدم چی بی چی بود هنوزم واسم مبهم بود باید هرطوری میشد حرکت میکردم به سمت اتاق رفتم اروم اروم اما اروم نداشتن نه قلبم نه نفس هام و نه ادامه

Date: July 29, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *