با سلام اسمم مجید است و 33 سالمه و متاهل هستم حدود 2 ماه پیش یه اتفاقی برام افتاد که هم لذت بخش بود هم درداور در یه ساختمان دو طبقه 4 واحدی زندگی میکنیم که من طبقه دوم واحد 3 میشینم و در طبقه اول واحد 1 یه زن و شوهر هستن که خدایی علاوه بر اینکه زنه بسیار خوشکل و خوش تیپ است شوهرش هم خیلی زیبا و خوشتیپ و با کلاس است و با همدیگه خیلی خوب هستن من از روز نخست تو کف این زنه که اسمش را رها میذارم بودم و در هرفرصت دنبال این بودم که بتونم مخش را بزنم و باهاش دوست بشم و رها هم با زن من خیلی دوست شده بودن و باهم در ارتباط بودن و وقتهایی که زنم خانه پدرش میرفت منم به دروغکی رفتم زنگ خانشان زدم و گفتم رها خانم زنم اینجا نیست و چندین ماهی گذشت هرچه کردم برام سخت بود باهاش بحث درین موردکنم تا اینکه یه روز برام جور شد و بازم به بهانه رفتم زنگ خانشان زدم و سراغ زنم گرفتم که گفت نه اینجا نیست و خواستم برگردم گفت ببخشید آقا سعید شما از کار ماهواره سر در میاری که خوشبختانه خیلی هم ازش وارد بودم و گفتم اره درخدمتم و ازم خواست براش ماهواره را درست کنم داخل خانش که رفتم خیلی مرتب و با کلاس بودن و ماهوارشان را نگاه کردم تنظیماتش بهم خورده بود و باید دوباره سرچش میکردم و بهش گفتم باید بیست دقیقه ای طول بکشه که سرچ ان تمام بشه و من رو مبلشان رفتم نشستم و رها هم رفت دولیوان آب پرتقال اورد و رفت روبروی من رو مبل تک نفره نشست تا فاصلش با من بیشتر بشه در دل هزاران فکر و خیال داشتم و وقت هم به سرعت میگذشت تا اینکه دل و به دریا زدم و گفتم رها خانم چرا خانمها اینقدر اذیت میکنین و آنطور که آقایان دوست دارن انجام نمیدن که خنده ای کرد و فوری گفت نه چنین نیست من برای شوهرم هرچه بخواد انجام میدم که سریع در جوابش گفتم خوش بحال شوهرت و کاش من بجای شوهرت میبودم که خنده ای پر از شرم و حیا به لبان زیبایش نشست و هیچی نگفت و سرش را پایین انداخت و منم که سر بحث را باز کرده بودم تند تند ادامه حرف میدادم و گفتم من حاظرم ساعتها کنارش باشم و هر چی ازم بخواد انجام بدم اما بی میل است و همه چی و در حالت عادی سپری میشه رها سرش پایین بود و هیچی نمیگفت و من گفتم رها خانم از حرفام دلخوری تا نگم گفت نه فکر چیز دیگه ای بودم گفتم خواهشا بگو فکر چی بودی گفت بیخیال اصلا مهم نیست شاید بعدا برات گفتمش و سریع از فرصت استفاده کردم و خنده ای کردم و گفتم پس شکر خدا یه بعدا دیگه ای بینمان وجود داره که کنار هم باشیم و بازم خنده ای کرد و سرش پایین انداخت و بی مقدمه و در همان شرایط بلند شدم و رفتم روبرش رو زمین جلوش زاند زدم و دستاش را رو دست گرفتم و گفتم نمیدانم چی فکرتو مشغول کرده اما خودتو و زیباییت بدجور فکر و ذهن مرا مشغول کرده است و بیا باهم خوش باشیم و اگه اجازه میدی یار و دوست همدیگه باشیم و بذار ازین موقعیت پیش امده نهایت استفاده را بکنیم و در همان حالت اورا به سمت خودم کشیدم و سریع لبانم را بر لبان زیبایش گذاشتم وای که چه حالی میداد اینگار آتشی درون دهانم بود بحدی گرمی لباش و حس کردم لبش را دقایقی در لب گذاشتم اما او همانطور مانده بود و لب مرا نمیخورد اورا روی زمین دراز کشیدم و با دستام موی سرش را نوازش میکردم و تا اینکه لب خود را به پرده های نازک گوشش رساندم و با چندین بار که گوشش و با لب و نوک انگشتام لمس کردم و مالیدم اینگاری یه زلزله 7 ریشتری در بدنش وارد شد و لرزه بهش افتاد و بحدی زیبا و عالی شروع به لب گرفتن ازم شد که اینگاری استاد لب گرفتن بود و در هم آمیخته شدیم از رو لباسهاش دستم و گذاشتم رو سینه راستش که دیدم یه سینه سفت و محکم داره که کلش در تو دست جا میشه و معلوم بود شوهرش کاری به سینه هاش نداشته است ازش خواستم داخل اتاق خوابشان بریم که گفت نه انجا برام سخته نمیتونم همین جا خوبه که بلند شد و دست مرا کشید و رو مبل ها رفتیم به نرمی دکمه ای مانتوش را یکی یکی باز میکردم و وقتی فقط یه سوتین تنش بود و سفیدی زیر گردنش و بازوهاش را میدم بهش گفتم خدایی در خوشگلی تکی و این بدن و باید شبی دوسه بار لمس کرد و لذت ببری که گفت هی اقا سعید خوش بحالت چه اشتهایی داری کاش شوهر من نصف تو اشتها میداشت و این سینه و لب هر 5 الی 6 روز میاد پیشم و مشکلش هم اینه که آلتش سیخ نمیشه و باید چندین دقیقه با دستام براش بمالم و کیرش و تو دهنم گذارم و هی براش ساک بزنم تا که کیرش راست بشه و انهم چه کیری که اندازش کمتر از 7 سانت است و بهش گفتم حتما معتاد است که راست نمیشه گفت نه و نمیدانم چی شده و داشتم ادامه حرف میدادم که گفت ولش کن بذارش بعدا حرف بزنیم فعلا این لذت از دستمان نره و منکه داشتم زیر گردنش را میبوسیدم اوهم داشت ساپورت مشکی پوشیده بود را درمیاورد که سفیدی رانش و بزرگی تپل های کونش منو بدجور شهوانی تر کرد سوتینش و باز کردم و سینه های کوچک خوشگلش که سفت بودن و دست نخورده مانده بودن را کامل تو دهانم میذاشتم و با دستم هم شورت قرمز رنگش را برداشتم که یه کس تمیز که معلوم بود دوسه روز پیش دور و برش را تراشیده بود و کمی بالا امده بود موهای اطرافش اما به شکل تپه ای گونه بود و لب های کسش از لب های خودش زیباتر و قرمزی زیبایی داشتن دقایقی سینه های قشنگش را لمس میکردم و بوسه زدم و حالا من فقط شوورتم پام بود که کیر راست شده من باعث شد رها شورتم را دربیاره و تا نگاهش به کیرم افتاد یه اوخ و یه جان گفت و کلاهک کیرم را بوسه زد و با دستاش هی لمش میکرد و گفت کاش شوهرم نصف اینرا میداشت وقتی کم کم لبهام را بسمت کسش اوردم و شروع به لسیدنش کردم چند ثانیه نمیگذشت که لرزه ای بهش افتاد و با صدای ارام آخخخخخخخ و آییییییییییی میکرد و ارضا شد و کسش خیلی لیز شده بود که آنرا با دستمال پاک کرد و در حالت 69 قرار گرفتیم و وقتی برام ساک میزد معلوم بود که زیاد وارد نیست و تا کیرم و کامل دهنش میذاشت سریع در میاورد و سرفه میزد و منم زبانم که توی کسش بود و دیگه بدجور شهوتم بالا رفته بود و بهش گفتم دیگه صبرم رفته و اورا بلند کردم و چون عاشق این نوع کس کردن هستم که خودم سرپا باشم و اورا گوشه مبل گذاشتم دوتا بالشت زیر باسنش گذاشتم و باسنش را کناره چوبی مبل که بلندتر بود اورد و منم سرپا ایستادم و سر کیرم راکه به دهانه کسش رساندم قشنگ معلوم بود که ازش میترسه و تا حالا کیر کوچیک همسرش خورده و حالا کیری باید کسش بره که حدود 3 برابر کیر شوهرشه و به ارامی سر کیرم را تو کسش بردم و به نرمی کل کیرم را داخل فرستادم دردش گرفت و بیرون کشیدمش و با وازیلین کسش و کیرخودم را مالیدم و دوباره کیرم را روانه خانه اش کس تنگ و زیبای رها کردم بخدا کیرم به زور داخل میرفت ازبس کسش تنگ بود به ارامی شروع به تلمبه زدن کردم اما ای داد که نتونستم زیاد طولش بدم و در کمتر از دو دقیقه که تلمبه زدم و خواست ابم بیاد که گفتم کجا بریزم که گفت جای اصلیش تو خانه خودش و در همان اعماق کس من آبت را بریز شاید خدا خواست و من صاحب بچه بشم که من ازین کیر شوهرم یقینا بچه دار نمیشم و دیگه کل آبم را تو کسش ریختم که حال بسیار خوبی بود و در اولین رابطه سکس ما هردومان خیلی لذت بردیم و رها 3 بار و من 1 بار ارضا شدیم و در اخرش هم بهم گفت اول بحث ها که تو فکر بودم و گفتم بعدا بهت میگم همین بحث بچه دار شدن است که 4 ساله ازدواج کردم اما شوهرم نه کیر خوبی داره و نه زیاد باهام سکس میکنه که حامله بشم و دران لحظه فقط داشتم به این فکر میکردم که با تو باشم و ازت حامله بشم که فامیلان همسرم بدجور کوفتم میزنن که چرا حامله نمیشم و انها نمیدانن که مشکل پسر خودشان است دقایقی حرف زدیم و بعدش لباس پوشیدم و ازم لب گرفتیم و بهم قول دادیم به همدیگه وفادار باشیم و سکس خوبی داشته باشیم که کسی متوجه نشه و سپس ازش خدا حافظی کردم و بیرون امدم و یه سکس خوبی تجربه کردم اما این سکس فقط لذت نداشت و دوسه ماه که ازین رابطه و سکس ما که هفته ای یکبار و گاهی هم دوبار بود گذشت بلایی سر ما امد که داشتیم با هم حال میکردیم که صدای زنم به گوشم رسید که داد میزد رها جنده در و باز کن که در داستان بعدی ادامه را مینویسم اگه شماها ازین داستان اولم راضی بودین و نظر خوب دادین ادامه را میگم نوشته
0 views
Date: February 20, 2019
زن دوجنسه ایرانی باشماره تماس