این داستان واقعیست سکس را همیشه محترم بشماریم تفاوت سکس انسان وحیوان در لذت آن است نه انجامش هرشب توی هال اطراف بخاری میخوابیدیم من که برای کار به شهر همسرم آمده بودم به در خواست خانواده همسرم شبها را در خانه شان می ماندم اولین و بزرگترین دختر این خانواده همسر من بود سپس برادرش وخواهرانش عضو این خانواده بودند بعضی شبها بخاطر بی خوابی داخل رختخواب دائم چرخ میخوردم من کنار دیوار و خواهران همسرم ونامادری همسرم کناریکدیگر خلاف جهت خوابیدن من قرار داشتند بدین صورت که خواهر بزرگتر در جوار صورت و دستانم و خواهر کوچکتر در قسمت میانی بدنم و مادر ایشان پایین پای من قرار میگرفتند پدروبرادر همسرم هم دراتاقهای جدا گانه میخوابیدند باز هم بی خوابی و کلافگی بسراغم آمد پس از ساعتی بدون آنکه متوجه باشم جایم را عوض کردم و خودم را پایین کشیدم تا از بخاری فاصله گرفته باشم آذر که پایین پای من قرار داشت جای سرش را عوض کرد و پاهایش با پاهای من همجوار شدند نمی دانم او از کی انتظار این رابطه را کشیده بود که ناگهان گرمای پایش را روی پاهایم احساس کردم بخودم که آمدم حس شیطانی به جریان افتاد زیاد طول نکشید که تا بالای رانش را با پا مالش میدادم و او هم کیر مرا با روی پایش نوازش میکرد از جا بلند شد و چرخید و کیرم را بدست گرفت و شروع به بوسیدن کرد منهم پستانهای نچندان بزرگش را شروع به مالیدن کردم آرام آرام خزید و به رختخواب من آمد لباسش را در زیر پتو درآورد و شلوار مرا نیز کامل از تنم خارج کرد هیکل لاغر و نهیفش زیر بدنم پیدا نبود اما هورم نفس هایش برای تمنای سکس وجودم را شعله ور کرد دیگر کار از کار گذشت و با حرکت بدنم و بدنش ناگهان با آه ریز و کشداری رفتن کیرم به داخل کسش را در گوشم زمزه کرد حرارت بدنش به یکباره بالا رفت و بدن مرا خیس عرق کرد رفت و آمد کیرم توی کس آذر لذت بی حدی را برایم داشت او نیز با قربان صدقه و ناله و بوسه این حس را تایید کرد چند دقیقه بعد من اختیار از کف میدادم که محکم مرا نگه داشت و گفت تمام آبت را میخواهم تا قطره آخر این گرفتن و فشار او انقباض بدنم را در پی داشت و تمام محتویات پروستات و بیضه هایم داخل واژن آذر خالی شد اوهم که گویا عطش سکس با یک مرد بیست و هفت ساله امانش را ربوده بود در سن چهل ویک سالگی طعم شیرین بهترین سکس زندگیش را بگفته خودش چشید و برای دقایقی کنارمن ماند و سپس از رختخوابم خارج شد بعدها این سکس ها ادامه یافت و این لذت چهره همیشه غمدار او را از افسردگی پاک کرد البته این رابطه پنهانی زیاد ادامه نداشت و در نهایت این ماجرا خسران برای من و دلمردگی برای آذر را فراهم ساخت نوشته
0 views
Date: March 19, 2019