اولا سلام من اسمم فرهاده و این خاطرهای که مینویسم در شهر خودمون یعنی سقز اتفاق افتاد حدود 1 سال پیشه بگذریم من قدم 180 چهرم بدک نیست یکی از دوستام یه شماره داد گفت چند باری زنگ زده میگه میخوام باهات آشنا شم منم فکر میکنم از طرف مرجانه زنگ میزنه اسم مستعار دوست دخترشه گفتم شماره رو بده زنگ میزنم بینم به راه میاد اونم شماره رو داد منم زنگ زدم ولی فارسی حرف زدم توضیح سقز تو استان کردستانه و زبونشون کردیه گفتم سلام خانم میتونم یه سوال بپرسم یه صدایی که واقعا من دیوونه کرد گفت اگه قصد مزاحمت داری نه منم گفتم نه خدا شاهده فقط میخواستم ببینم ریتم صدایه شما با کدوم ساز در میاد که انقد به دل میشنه یه خنده ای کرد و گفت چنگ گفتم خوش به سعادت دوست پسرت که این صدارو زیاد میشنوه گفت خوش به ثعادت خودت من با کسی نیستم تو دلم یه چیزی میگفت باهاش حرف بزن گفتم خب ای ویولون ما چطور تورو ببینیم ای موسیقی گفت پررو نشو گفتم جدی میگم ازت خوشم اومده بیا حداقل از فاصله دو ر برای یه بارم شده ببینمت گفت باشه منم باهاش جلوی پارک شهر قرار گذاشتم و بهش گفتم یه شلوار مشکی پامه و یه پیرهنه صورتی و اونم مشخصاتشو داد منم رفتم ولی با یه تیپه دیگه رفتم 3 تا دختر دیدم باهم بودن هر 3تا شون اسکل و بیریخت زنگ زدم به گوشیش گفتم کجایی گفت الان داخل پارکم گفتم بیا ببینمت شاید ازت خوشم نیومد یا شاید بلعکس اومد بیرون دیدم وااااااااااااااای چی میبینم عمرا این منو آدم حساب کنه گوسیمو قایم کردم اینور و اونورو نیگاه میکرد رفتم از کنارش رد شدم گفتم سلام خانمی بیا دنبالم راه افتادیم با هم تو یه گوشه خلوت نشستیم گفتم به من از 1 تا 20 چند میدی گفت 17 تو دلم گفتم خودم 13 میدم این چی تو من دیده خلاصه خودش بیست بود ولی جریان رو میبرم به یه هفته بعد من به حدی عاشق این دختر شدم که گفتم میام خواستگاریت گفت ببین درگیری برای خودت و من درست نکن گفتم درگیری نیستبعد بهش گفتم من شب برای جواب بهت زنگ میزنم گذشتو شب شد زنگ زدم گفتم چی شد گفت منو تا با هم جور در نمیایم گفتم چرا گفت من در مورد تو هیچی نمیدونم گفتم کاری نداره فردا بیا یه جایی همه چیمو بهت میگم گفت میام خونتون تودلم گفتم خدایا این چرا گفت خونه انگار آب سرد ریخته باشن رو تنم گفنم باشه فرداش ساعت 10 زنگ زد گفت آدرس گفتم سلامت کجاست گفت میام اونجا سلام میکنم آدرس رو دادم اومد اونجا در براش باز کردم اومد تو اتاقم نشست از تو کیفش یه قرآن داورد گفت قسم بخور همه حرفامو میشنوی و کوچکترین حرفی نمیزنی بعد در مورد خودت هر حقیقتی وجود داره رو میگی منم گیج شده بودم گفتم یعنی چی گفت قسم بخور دستم رو گذاشتم رو قرآن باتردید قسم خوردم بعد شروع کرد و گفت دو سال قبل من با یه پسری که اومد خواستگاریم سکس داشتم اونم از جلو اونجا دقیقا انگار دنیا رو سرم آوار شد اومدم حرفی بزنم که دیدیم داره گریه میکنه یه لحظه دلم لرزید گفتم آ آ آخه من میخواستم فردا شب مادرمو بفر حرفمو قطع کردو گفت نوبته توئه بعدا میگیم همدیگرو میخوایم یا نه گفتم آخه چی بگم گفت حقیق های خودتو منم تمام کثافط کاریهایی که کرده بودمو گفتم رو کردم بهش یه سیگار رو شن کردم گفتم 10 دقیقه حرف نزن 10 دقیقه تو سکوت گذشت بعد تو دلم گفتم پسره نامرد بوده اون که گناهی نداشته برگشتم گفتم تو دوران دوستیتون سکس داشتید گفت نه به جون تو فرهاد دیدم هنوز داره اشک میریزه گفتم راست می گی گفت من تورو از هر چیزی تو این دنیا بیشتر دوست دارم گفتم یعنی با وجود این همه کثافط کاری من هنوز دوسم داری گفت آره جریان رفیقمو پیش کشیدم گفتم پس اون جریان چییه زد تو سرش گفت همش تقصیره مرجانه پتیاره بود گفتم از شماره من به اون زنگ نزنیمگفتم بزار من یه سیگار دیگه بکشم جوابمونو بهم بدیم گفت باشه یکی هم به من بده گفتم مگه سیگارم میکشی گفت نه ولی الان اعصابم خرابه برای همین میگم براش یه سیگار در آوردم کشیدیم و رفتیم تو فکر عشقش منو ول نمیکرد هر وقت اون صحنه ره تو ذهنم تجسم میکردم سرمو تکون میدادم تا این فکرا از سرم بره بعد که سیگارم تموم شد دیدم گریه میکنه رفتم بغلش کردم وقتی دید بغلش کردم منو بوسید گفت به خدا عاشقت شدم برای همین حقیقت رو بهت گفتم پیشونیشو ماچ کردم بد چشماشو پاک کردم اونم گونه منو بوسید دیگه جو از کنترل خارج شد همدیگه رو بغل کردیم از همدیگه لب گرفتیم بهش گفتم فردا شب میایم خواشتگاری خندید و گفت باشه اگه الان میخوای ارضا بشی من آمادم برای ت عزیزم نمیدونم چی شد اما هردو بلند شدیم لباسامونو در آوردیم و شروع کردیم به لب گرفتن از همدیگه دستم رفت سمت سینه هاش داغ بود اولین سکسی بود که احساس میکردم بدنم گر گرفته گفتم بخواب که زود تموم بشه گفت چرا گفتم بقیه اش واسه بعد از عقد کیرم شق شده بود یکم تف زدم سرش بردم لای پاش کردم تو کسش یواش گفت آخ گفتم چی شد گفت هیچی ادمه بده ادامه دادم بردم ش تو حالت سگی همینطور که طلمبه میزدم اونم داشت ناله های گرمی سر میداد هی میگفت تندتر تندتر محکمتر منم سرعتمو زیاد کردم دستمو کشیدم به پشتش گفتم عشقم از عقب راه داره یه پرید اونور گفت مگه تو نمیگی منو واسه ازدواج میخوای گفتم چرا گفت پس بیخیال لطفا با همونطوری شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم دستشو برده بود به سمت کیرم و اونو میمالید گفت دوباره شروع کنیم خوابید من هم کردم تو کسش بعد ازش لب گرفتم یهو بدنم داغ شد احساس کردم دارم ارضا میشم کیرمو درآوردمو و یه کمی با کیرم ور رفتم یهو آبم پاشید رو شیکمش بعد از تموم شدن سکس رفتیم حموم وقتی تموم شدیم اون رفت خونشون وماهم قرار خواستگاری گذاشتیم ولی پدرش مخالفت میکرد تا دو ماه من سماجت کردم و بعد اونا از شهر ما رفتن خواهشن تفاوت داستانهای دروغ رو با یک خاطره احساس کنید نویسنده
0 views
Date: August 21, 2018