سلام به دوستان شهوانی مهدی هستم 23 ساله این داستان واسه 2 سال پیشه تقریبا 23 اسفند و یکمم طولانیه حوصله کنین لطفا من تا 18 سالگی تو یزد بودم وقتی کنکور دادم بابام گفت اگه سراسری غیر از یزد قبول شدی واست یه ماشین میخرم با یه خونه تو همون شهر واست اجاره میکنم کنکور جوابش اومدو من مترجمی زبان اصفهان قبول شدم تا این حد بدونین که بابام 206 مدل 90 و یه خونه تو اصفهان اجاره کرد به مدت 5 سال دو سالیو همینطوری گذروندم روزام طوری شده بود که بعد از کلاس بچه ها میومدن خونمو ماهم فیلم میدیدیم از پولی که بابام فرستاده بود دوتا قلیون خریده بودم که با بچه ها میکشیدیم روزا همینطور میگذشت که شد 23 بهمن تو خونه داشتم قلیون میکشیدم که رفیقم رضا بم زنگ زد _سلام مهدی خوبی _مرسی _میگم میزاری من یه ساعت دوست دخترمو بیارم خونت قلیون بکشه _اکه بکن بکنه منم بمونم _ن باو قلیون میخواد دیدم تو داری برا همین زنگت زدم _اوکی پس وقتی اومدین منم از خونه میرم بیرون فعلا _حله فعلا بیست دقیقه نشد که اومدن وقتی اومدن تو من رفتم گردش داشتم همینطور تو خیابون میرفتم که رسیدم 33پل دیدم یه دختر خشکل تقریبا 20 ساله داره تو پیاده رو میره اومدم بغلش وایسادم بوق زدم نگا کرد _سلام خانوم برسونمتون _نه ممنون خودم میرم _تعارف میکنین تو این هوایه بارونی بعد از دو دقیقه اصرار اومد نشست تو ماشین پوسته سفیدی داشت با ممه های سایز 85 که از زیر مانتو تنگش بهت سلام میکردن یه ساپورت مشکیم پوشیده بود سلام کردم گفتم _مهدی هستم و دستمو به سمتش دراز کردم یه نگا بهم کرد دست داد _منم آناهیتا هستم خوشبختم _خوشبختم همینطور داشتیم تو خیابون میرفتیم که رضا زنگم زد _سلام مهدی ما کارمون تموم شد دره خونرو بستیمو الانم اومدیم بیرون _اوکی حله آناهیتا کنجکاو شد _کی بود _رضا رفیقم همرا دوست دخترش رفته بودن خونم قلیون بکشن _منم خیلی وقته هوس قلیون کردم _خب اگه وقت داری میتونیم بریم خونم قلیون بکشی با یکم من من قبول کرد دور زدم رفتم به سمت خونه وقتی رسیدیم خونه نشست رو تنها مبله سه نفره ای که تو خونه بود قلیونو اوردم داشتیم میکشیدیم که گفتم تخته نرد بازی میکنی _اره بلند شدم رفتم تخترو اوردم سه چهار دست که بازی کردیم نگا ساعت کرد یازدهو ربع بود _بدبخت شدم ساعت 11 باید میرفتم خوابگاه اگه بابام زنگ بزنه چکار کنم _خب بگو خونه دوستمم شب اونجا هستم _چاره دیگه ای ندارم دو دقیقه نشد که باباش زنگ زد رو گوشیش نگا کردم شماره خونه بود اولش نوشته بود 0353 به خودم گفتم اینم که یزدیه ایول چه شانسی وقتی تلفنش تموم شد گفتم خب خونه من خشه خوبه _یزدی هسی _اره خمیازه بلندی کشیدو گفت من خوابم میاد رفتم رختخواب اوردم به فاصله نیم متر از هم پهن کردم گرفت خوابید و پشتشو به سمت من قمبل کرد ده دقیقه هیچ کاری نکردم اومدم دست بزنم به کونش گفتم نه این اینجا خوابیده که کسی اذیتش نکنه دستمو پس کشیدمو خوابیدم صبح شد رفته بود یه یادداشت گذاشته بود ممنون که دیشب گذاشتی بخوابم و بم دست نزدی و شماره تلفنو ادرس خوابگاهو نوشته بود فهمیدم دیشب بیدار بوده پی ام دادم انجام وظیفه بود رفتم دانشگاه هرروز بعده دانشگاه میرفتم دنبالش و بیرون میچرخیدیم عید نوروز شده بود بیدار شدم از خواب بابام زنگم زد _سلام مهدی ما امروز میایم اصفهان که بریم تهرانو مشهدو برگردیم یزد تو هم اگه خواستی بیا _سلام باشه قدمتون رو چشم بلافاصله بعد از قطع کردن تلفن قلیونارو قایم کردمو زنگه انا زدم _سلام آنا بابام اینا دارن میان که بریم تهرانو مشهد تو برمیگردی یزد _ن میخوام پیشت باشم _اوکی پس من نمیرم فعلا _فعلا بابامو مامانم رسیدن بعد از احوال پرسی گفتم من نمیتونم بیام _چرا _تحقیق دارم باید تا پنجم عید تحویل بدم _باشع پس ما میریم ساعت تقریبا پنج بود که رفتن وقتی رفتن زنگ آنا زدم _سلام کجایی _با سحر نزدیکه باغ گلها بیا اونجا یکم بگردیم _باشه بعد از گشتن تو باغ سحرو رسوندیم خونشو رفتیم خونه تو راه رفتن یه پاکت ماربارو پایه بلند گرفتم که تو خونه بکشم تو خونه داشتم سیگار میکشیدمو تلوزیون میدیدیم که آنا گفت مهدی تو چرا عاشق من شدی _خب بخاطر اخلاقت خشکلیت _ینی دلیله دیگع ای نداشتی _روزه اولی که دیدمت میخواستم بکنمت ولی الان نه _بخاطرم جغم زدی _دو سه روز اول اره _خاک تو سرت _وا خب چکار کنم تو کف هیکلت بودم _خب به خودم میگفتی من وقتایی که خواب بودی واست ساک میزدم یه لحظه جا خوردم _حالا وقتشه هم من حال کنم هم تو بعد از این حرف بلند شد دستمو گرفت بلندم کرد و لبامون تو هم گره خورد دستمو بردم زیر تاپی که تنش بود و درش اوردمو بند کرستشو باز کردم دو تا ممه 85 جلو بود حلش دادم رو مبل و شروع کردم اون ممه های نوک صورتی رو مک زدن انقدر مک زدم که سرخ شد شلوارشو از تو پاش در اوردم کسشو از رو شرت مالوندم اهو اوهش رفته بود هوا شرتو در اوردم یه کس تپل بدون مو داشت سرمو کردم لا پاش و شروع کردم کسشو لیسیدن اونم هی سرمو فشار میداد سرمو کشید عقب گفت نوبته منه بلند شد جلوم زانو زد کیرمو در اوردو شروع کرد ساک زدن تو عالم رویا بودم سرشو مک میزد بعد تا اخرشو میزاشت تو دهنش بلندش کردم لب ازش گرفتم و به حالته سگی رو مبل گذاشتمش کونش خیلی تنگ بود تف بهش زدم با یه انگشت کردم توش نالش رفتع بود هوا دو انگشتیش کردم وقتی جا باز کرد تف به کیرم زدمو اروم سرشو گذاشتم توش با یه فشار نصفشو کردم تو کونش یکم صبر کردم جا باز کنه بعد شروع کردم تلنبه زدن همینطوری که تلنبه میزدم میگفت بکن منو این کون ماله خودته با این حرفاش بیشتر حشری میشدمو تلنبه هارو تند تر میکردم انقدر تند تلنبه زدم که ابم اومدو با یه داد نسبتا بلند همشو ریختم تو کونشو همونجا روش افتادم یه لب ازش گرفتم گفتم مرسی عشقم تقریبا هرروز کارمون همین بود عید 95 که شد وقتی بابامو مامانم اومدن رفتم دنباله آنا اوردمش خونم به بابامو مامانم نشونش دادم اولش میگفتن این کیهو اینا ولی بعدش قبول کردن به بابام گفتم آنا یزدیع میخوام برم یزد با باباش حرف بزنم همگی با هم رفتیم یزد بعد از سه بار رفتن خونه باباش و اصرار کردن بلخره قبولم کردن و 15 اردیبهشت قراره ازدواج گذاشتن الانم با هم تو اصفهان زندگی میکنیم ولی هنوز بچه نمیخوایم ببخشید که طولانی شد پایان نوشته
0 views
Date: July 7, 2019