سکس با اکی جون

0 views
0%

سلام اسم من احسان و 29 سالم داستان من برمیگرده به 4سال پیش زمانی که توی شهرمان مغازه تعمیر موبایل داشتم مغازم نبش میدان اصلی شهر بود و دید کامل داشتم به اطراف از صبح تا شب سرم به کار و مشتری یا مشغول بود و ساعتای آخر کارم که دیگه شب بود بیرون مغازه بودم جلو در و اطراف دید میزدم و برای این کارم دلیل داشتم دلیلش دیدن خانمی یود که از گذشته روش شناخت داشتم و بهش فکر میکردم شوهرش به رحمت خدا رفته بود و وقتش بود که ثواب رسیدگی بهش نصیبم بشه فقط نمی دونستم چ جوری بهش نزدیک بشم همیشه می دیدمش اون هم من نگاه میکرد اما طلسم بینمان شکسته نمیشد ضمنا بگم من عادت داشتم تا دیر وقت کار کنم و در مغازه رو نیمه باز میذاشتم اگه مشتری آمد ببینه و بیاد تو مغازه شب موعود رسید و خدا دعاهام مستجاب کرد ساعتای یازده ونیم بود که صدای ترمز یه ماشین جلو مغازه به گوشم خورد از پشت میز کارم که مشغول بودم یه نگاهی کردم دیدمش و سیاست سر سنگین بودن رو پیشه کردم سر جام نشستم اومد تو حال احوالش مشخص بود که مشروب خورده چون در جریان بودم خانوادگی اروپایی زندگی میکنن خیلی راحت وریلکس بودن چشماش حشری حشری بود هر مردی که تیز باشه تو این حرکات حرفام میفهمه احوال پرسی و از این حرفا شارژ میخواست من هم سریع پریدم شارژ ردیف کردم گوشیش داد بهم تا براش شارژکنم من هم اطاعت امر کردم میدونستم هر شب با ماشینش دور میزنه و هر وقت دیدش میزدم مشخص بود لباس راحت تنش اون شب لباس باز تری پوشیده بود و شال سرش هم باز بود چشمم افتاده بود به سینه ها میخکوب نگاه میکردم فهمیده بود اما به روی خودش نمی آورد گرم صحبت شده بودیم از کار و کاسبی سوال میکرد و میگفت شنیدم کارت خوب و خیلی خوب آمدی به شهر خودت کار میکنی که صدای بوق ماشینش بلند شد یادم رفت بگم خواهراش تو ماشین بودن البته دو تا شون یکی شون ازدواج کرده بود و اون یکی هم شوهرش فوت کرده بود که بعد ها من باهاش داستانها داشتم ضمنا دخترش هم تو ماشین بود گفت عجله دارن میرم برسانمشان و برگردم گوشیش خراب بود یادم کلید ولوماش کار نمیکرد که تهران برده بود درست نکرده بودن رفت پیاده شون کرد برگشت نشست تو مغازه که براش درست کنم بدم بهش من هم چون میخواستم خودی نشان بدم تمرکز کامل کردم و با سیم کشی که یک اصطلاح تعمیر کاری درستش کردم اصلا باورش نمیشد ذوق کرده بود اگه جا ی خلوت تری بودیم فکر کنم همانجا یه لب جانانه ازم میگرفت قد بلندی داشت نسبت به من که بودم اون راحت پر میکرد چشمای درشت اندام مناسب از هر نظر آدم به سمت خودش جذب میکرد گوشی رو تحویل دادم ازم تشکر کرد خواست پول بده که ناراحت شدم و گفتم قابلتان رو نداره خودش هم اصرار نکرد در حین رفتن یک نگاه بهم انداخت و گفت اگر شارژ بخوام میتونی برام مسیج کنی بعد هر هفته میام باهات حساب میکنم من هم از خدا خواسته قبول کردم شمارش داد ذخیره کردم و یه تک به گوشیش زدم رفت تا بعد از ظهر روز بعد که به گوشیم تک زد معلوم بود شارژ نداره سریع براش یه شارژپنجی فرستادم بعد از چند دقیقه تماس گرفت که تشکر کنه سزیع قطع کردم و شمارش گرفتم تعجب کرد گفتم تعجب نکن اینجوری شارژت تمام میشه برای همین من بهت زنگیدم مشخص بود از این حرکاتم خوشش اومده شروع کرد به صحبت سختی یاش احساس کمبود جای خالی شوهرش از این حرفا خیلی دلش گرفته بود بهش گفتم دوست داری برات یه آهنگ توپ بزارم گوش کنی تازه آهنگ امین رستمی به نام دلم گرفته اومده بود گوش کرد آهنگ تمام شده بود که هر چی صداش میکردم خبری نبود رفته بود تو حس آهنگ صدای حق حق میومد قطع کرد دوباره بعد از ده دقیقه دوباره زنگید گفت شب فلش میارم برام بریز چون شهر ما کوچک گفتم خوب نیست زیاد رفت آمد کنید من لب تاب برمیدارم بعد بیرون از شهر همدیگه رو می بینیم برات کپی میکنم قبول کرد شب شد با هم هماهنگ کرده بودیم ساعتش رفتم سر قرار ماشین پارک کردم جلو خانه یکی از دوستان و رفتیم خارج از شهر قبل از اینکه ببینمش به خودم آمدم دستم خالی بود نه یه شاخه گلی کادویی هیچی نگرفته بودم تو مسیر که میرفتم یه شاخه گل کوچیک از بغل بلوار چیدم دستم بود در اولین فرصت با عشق بهش تقدیم کردم که خیلی خوشش اومد آهنگ براش کپی کردم و لب تاب گذاشتم صندلی عقب یه نگاه بهش انداختم شلوار لی پاش بود با یه بولیز که جلوش باز بود سرش لخت خیلی ریلکس آهنگ گوش میکردیم و رفته بودیم توحس و دور میزدیم ناخوداگاه دستم گذاشتم رو دستش و رفتم به سمت لباش و یه بوسه که هنوز حس خوبش باهام وفراموشش نکردم بهم یه نگاه شیطنت آمیز انداخت از اون عصبانی شدنای الکی من هم کم نیاوردم پر رو تر شدم شروع کردم به خوردن لب و بوسه زدن به لباش و لپای نازش کم کم رفتم به سمت گردن و همان اطراف مشغول بودم جاده هم شلوغ بود نور می افتاد مجبور بودم برم پایین بیام بالا تا شناسایی نشیم با یه دست هم با سینه هاش مشغول بودم حشرم زده بود بالا اصلا کنترل نداشتم خیلی بهم خوش میگذشت که گوشیش زنگ ورد از خانه بود احظارش کردن باید میرفت برگشتیم برای شب بعد قرار گذاشتیم که زودتر بیاد بیرون که بیشر با هم باشیم و رسیدیم به شب بعد که گفت راننده باش میخوام بشینم کنارت نگات کنم امشب نوبت من اذیتت کنم من هم از خدا خواسته راه افتادیم اومد سمت من خیلی وارد بود بوس لب و رفت سراغ لاله گوشم شروع کرد با لباش ور رفتن که انگار برق سه فاز بهم وصل کردن تمام موهام سیخ شد لرزه افتاد به بدنم فاز حشرم رفت بالا خیلی استاد بود و معلوم بود خیلی وقت با جنس مخالف نبوده چون مکان نداشتیم مجبور بودیم توی همان ماشین ب سر کنیم یواشکی جلو گوشم گفت میخوام تا گفتم چی گفت کمربندتو باز کن باز کردم دکمه ها رو خودش باز کرد و اندازه ای که راحت کارش بکنه براش فضا باز کردم من هم که راست کرده بودم معامله رو گرفت دستش و گفت ما هستیم و حشرمان بالاست وبا لباش طوری باهاش بازی میکرد که احساس خوشبختی عجیبی داشتم با خودم گفتم خدا به پاس کدام کار خوبم این حوری روبهم داده خلاصه شروع کرد به خوردن با مهارت تمام میخورد از قضا شب قبلش هم داستان داشتم و از بس بهم خوش میگذشت و تمرکز داشتم اصلا آبم نمی اومد خودم هم اصلا دوست نداشتم بیاد بیست و پنج دقیقه بیشر طول کشید وبا ولع تمام میخوردش خسته شد از دستم و گفت ماشاالله ازم تعریف کرد که احساس مردانگی بیشتری بهم دست داد با دست شروع کرد برام به زدن و با بوسه های آتشین با هم حال میکردیم در همین هین باید رانندگی هم میکردم تا اینکه آبم داشت می اومد دنبال دستمال میگشتم که شلوار به گند کشیده نشه گذاشتش تو دهانش چند بار زد که آب از ستون فقراتم کشیده شد از بس بهم حال داد تا ته آبم خورد یک ذره هم نذاشت هدر بره و آخر سر گفت این پر از ویتامین یک ذرش هم حیف هدر بره داستان ما تا همین حد پیش رفت کمی پیشرفت کرد نه زیاد چون با همین خوردنای قشنگش کاری میکرد که دیگه احساس نمیکردی احتیاج به سکس در مراحل بعد باشه نه اینکه بی میل بوده باشم خیلی هم دلم میخواستم محیط کوچک بود موقعیت جور نمی شد دوستی ما یک سال طول کشید و هر روز شیرین تر و عاشقانه تر تا اینکه ازدواج کرد و حسرت و جای خالیش برای من گذاشت البته بعد از ازدواجش چند بار همدیگه رو دیدیم اما چون هر دومان به احترام گذاشتن به بعضی شعونات پایند بودیم از هم خداحافظی کردیم و چون با معرفت و با مرام بود برای اینکه جای خالیش اذیتم نکنه خواهرش بهم معرفی کرد که اگه حوصله نشستن پای داستانای تماما بر اساس واقعیتم داشته باشید برایتان تعریف خواهم کرد بای نوشته

Date: August 20, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *