درب یخچال را که باز کردم یک نفر شبیه خودم از آن تو آمد بیرون از من زیباتر بود جوش های روی صورتم را نداشت یک پیراهن چین دار قرمز تنش بود که تا زیر زانوهایش ادامه داشت همسرم هنوز توی رختخواب بود مرد زنانه پوش به من نزدیک شد یک قدم به عقب برداشتم اما او سریع امد جلو به یک قدمی ام که رسید دو تا دستهاش را گذا شت دوطرف صورتم بوی خوبی میداد بوی عطر زنانه پرسیدم تو دیگه از کجا پیدات شد چیزی نگفت لبهاش را گذاشت روی لبهام و شروع کرد به خوردن انها بعد صورتش را کمی برد عقب زیر ان لباس نازک چیزی نپو شیده بود دستم را گرفت و برد سمت سینه هاش از سینه های زنم خوش فرم تر بودند لبش را به لاله ی گوشم نزدیک کرد و لاله ی گوشم را شروع کرد به خوردن دستم را به زور از سمت سینه هاش برد لای پاهاش یک چیز نرم و مرطوب انقدر نرم که گرمی اش را به خیسی اش ترجیح میدادی دستم را توی دستهاش گرفته بود و شروع کرد به مالیدن کوسش همه چیز در یک بازه زمانی کوتاه اتفاق افتاد شلوارم را کشید پایین خم شد و شروع کرد به خوردنش انقدر با مهارت که انگار سالهاست در این کار تجربه دارد زبانش سیاه بود و گرم از ان بالا بهش نگاه کردم چشمم توی چشمهاش افتاد چشمهای سرخش در یک آن برق زدند انگار دیگر حرکت بدنم دست خودم نبود گویی سحر شده باشم بدون انکه خودم بخواهم سرش را گرفتم و با لحنی خشن گفتم که سریعتر این من بودم همان ادم مهربان دیروز توی اشپزخانه جلوی نور یخچال خانه ام یک نفر شبیه خودم از توی یخچال امده بود بیرون و داشت برایم ساک میزد ان هم در حالی که زنم توی رختخواب خوابیده بود الان که بهش فکر میکنم دیوانه میشوم اما در ان لحظه همه چیز به شکل رقت باری راز الود بود شبیه یک ادم اهنی کوکی شده بودم شبیه یک ربات که کنترلش دست یک حرامزاده افتاده بود جنونم لحظه به لحظه بیشتر میشد از جا بلندش کردم پیراهنش را از تنش در اوردم هیکل نحیفش را پرت کردم روی میز نهارخوری پاهاش را از هم باز کردم و کشیدمش سمت خودم و کیرم را به زور چپاندم توی کسش شروع کرد به نعره زدن نعره هایی شیطانی همسرم در حالی که نیمه لخت بود به سرعت دوید توی درگاه اشپزخانه و من و ان دراکولا را در ان وضعیت دید بهت زده بود حیران بود میخواست جیغ بزند اما سرم را چرخاندم و به چشمهاش نگاه کردم زل زد توی چشمهام ناگاه شروع کرد به خندیدن ادم های مست را دیده ک یک مشت حرامزاده محاصره شده بودیم اما یک گروگان داشتیم همسرم در حالی که خنده ی کثیفی روی صورتش بود چاقوی تیزی را از روی میز به سمتم پرت کرد چاقو را توی هوا قاپیدم و گذاشتم روی شاهرگ دراکولا همه شان یک دفعه از حرکت ایستادند تو گویی زمان تماشا کردن یک فیلم ناگهان دکمه ی توقف را بزنی منجمد شده بودند چاقو را فرو کردم توی گردنش خون سیاهی از شاهرگش زد بیرون همه شان شروع کردند به جیغ زدن افتادند روی زمین و به مایعی لزج تغییر شکل دادند و رفتند توی چاه فاضلاب من و همسرم برنده ی نبرد بودیم اما ان حالت شیطانی از بین نرفته بود به هم نگاه کردیم و مثل گرگ ها شروع کردیم به زوزه کشیدن که ناگاه زنگ خانه به صدا در آمد پایان نوشته
0 views
Date: March 11, 2019