سلام اسمم آرمان 20سالمه داستان ماله عيد95 من ى داستان گذاشتم گى بود عنوان داستان گى موتورخونه باخون فکر کنم تا حدودى با فيزيک و شکل من آشنا هستين ولى خوب دوباره ميگم معمولى عين همه ى شما هدفم از داستان گذاشتن راست کردن کير و چاق شدن کس شماها نيست ميخوام توى اين داستان هم شما ى چيز يادگرفته باشين عين من که از شماها و مردم کلى چيز ياد گرفتم و دارم توى زندگيم پيادشون ميکنم من ى دختر عمه دارم اسمش فاطمه پدرم با عمم که اسمش مرجان است ميونه ى خوبى نداره همينطور مادرم ولى من و برادرم خيلى دلمون واسه پسرعمه مون تنگ ميشه همينطور سارا دخترعمم که الأن 5سالشه ما درکل سالى ى بار و 1يا2هفته ميتونيم بريم پيششون اونم واسه غيرت بابامه که ميگه خواهرمه ميونشون واسه ى موضوع کلى شکر آبه که خودش ى داستان و هر کى بشنوه حق رو به پدرو مادرم ميدن راستى اسم هارو هم واقعى ميزارم واسه اين که اين سايتى نيست که ب ذهن هرکسى برسه اگه هم رسيد مشکلى نيست چون قانونى بود از اندام فاطمه چيزى نميگم چون به کسى جز محارم ربطى نداره عمم اينا توى اراک ان اسفند 94بود که ميدونستم بايد هم بريم اراک هم زنجان اصالتأ زنجانيم توى زنجان فاميلاى مادرى و توى اراک فاميلاى پدرى خودمون هم فلحال توى سارى به دليل ريه مادرم بايد توى يکى از شهرهاى خوش آب و هوا مسکون ميشديم خيلى توضيح دادم واسه اين که ميخوام ببرمتون توى قلب داستان و به حرف داستان گوش کنيد اول فروردين شد تا4فروردين خونمون بوديم اول با ماشين به زنجان بعد به اراک 5فروردين رسيديم به زنجان تا 8فروردين اونجا بوديم 9فروردين به اراک خونه ى عمه مرجان رسيديم عمه و شوهر عمه به پيشواز پسرعمه روبوسى مفصل دختر عمه سارا بوس بوس و فاطمه يه دست ساده سنش 19ساله ما تا 15هم اونجا بوديم 9و 10 و 11 به سادگى گذشت و من اصلأ و ابدأ به فکر سکس با فاميل نبودم و نيستم و بدترين ضربه رو توى دنيا سکس با محارم و فاميل ميدونم روزاى 11 12 فروردين ساعت 2 3 يا بود ديدم فاطمه از اتاقش اومد بيرون من و داداشمو بابامو شوهرعمم و ميلاد پسرعمم توى حال ميخوابيديم فاطمه و سارا توى اتاقشون مادرمو و عمه توى اتان خودش و شوهرش اين بين ميلاد از اتاقش به حال اومده بود تا حتى در خواب هم باما باشه ميلاد و داداشم همسن بودن 16ساله هرصبح سرسفره صبحونه سمت چپ يا راست من فاطمه سمت چپ يا راست من ميلاد ميشست بعلأوه بقيه افراد اين طرز نشستن موقع صبحونه ناهار شام طى اين يک هفته اجرأ بود 2 3روزى هم من چون گواهينامه داشتم پرايد بابامو برميداشتم و ميرفتيم بيرون همه جا ميرفتيم خيابون گردى پاساژ بستنى سرا هرجا جز سينما و پارک فاطمه بامن خيلى گرم بودبا همه اينجورى بود اما زيادى چاشنيش حس ميشد مثلأ وقتى که ميخنديد از شونم آويزون ميشد و از ته دل ميخنديد يا وقتى چيپس ميگرفتيم قاعدتأ بايد سرى سرى بشيم من و فاطمه دست اون ى چيپس داداشم و ميلاد ى چيپس سارا حساسيت داشت و گلوش ميخاريد واسه همين کيک واسش خريديم يادتونه گفتم ى شب ساعتاى 2 3 يا بود ديدم فاطمه از اتاقش اومد بيرون خودمو که توى حال بودم به خواب زدم با خودم گفتم شايد نامرتب باشه بخواد بره آبى بخوره يا دسشويى بره آره رفت دسشويى دستش ى لاستيک مانند بود چيکار ميکنه اين دختر بعد 2 3دقيقه اومد بيرون و من بعد 10دقيقه رفتم دسشويى بدون اينکه لامپ رو بزنم نور گوشيمو زدم ديدم جز خيسى چيزى نيست توى سطل آشغالو نگاه کردم ديدم نواربهداشتيه خب طبيعيه کاملأ فردا شد و خواستم ناخنامو بگيرم واسه همين رفتم تو اتاق فاطمه و ى تيکه کاغذ پيدا کردم و همونجا نشستم يکم گذشت ديدم فاطمه با سارا اومد تو و درو بست سارا بلافاصله رفت سراق وسايلاش فاطمه پيشم نشست و گفت چقدر خوشگل ناخن ميگيرى گفتم مگه زشت هم ناخن ميگيرن خنديد بعد خندش يه سوأل کرد که منتظرش نبودم پسرا چرا توى خواب جنب ميشن اصن چرااا ببين آرمان دخترا پريود ميشن و پسرا حرفشو قطع کردم و گفتم زر نزن بچه نشسته خنديد گفت نميشنوه گفتم مگه کرره قرمز شد و رفت من موندمو سارا حرکتم خودجوش بود و دشواريم سارا بود همين ولى به فاطمه بر خورد و رفت يعنى به فکر سکس افتاده باهام يا واقعأ سوأل داشت اميدوار بودم فقط ى سوال باشه که نبود فرداى اون روز يعنى 14فروردين 95 که يعنى ما 15فروردين اراک رو ترک کرديم من پيش ميلاد بودم و ساعت 10و 17دقيقه روى گوشيم نشون ميداد که فاطمه صدام کرد آرمان ى دقيقه مياى داشت مثلأ درس ميخوند واسه کنکور که ميشه نميدونم فک کنم تابستون کنکور95 برگزار ميشه حس ميکردم داره وقت ميگذرونه و سوألاى درسيش مقدمه چينيه گفت اينو بلدى گفتم چيو گفت ى دقيقه بشين دارم چرت ميگم کارت دارم گفت ى چى ميگم شلوغ کنى به تو بدبين ميشن گفتم يعنى چى گفت من ميخوام تو همين اتاق ى لب کوچيک ازت بگيرم ميدونم که فردا دارين ميرين گفتم تو گوه ميخورى پدرسگ گفت فقط ى معاشقه در حد 10 دقيقه تو هم بدت نمياد خوب ميديدم توى سيزده بدر به دختر مردم چطور نگاه ميکردى گفتم اونا غريبن تو دخترعممى روت ميشه همچين درخواستى بکنى نقطه ضعفم رو فهميد گفت چون نامحرمم پا نميدى کسافت يا چون دخترعمتم گفتم جفتش ميدونستم ى کار عاديه درخواست سکس اينم توى اين سن واسه همين زياد سرش داد نزدم منم شهوت داشتم اما با فاميل نميتونست بعد ناهار اومد پيشم و درگوشم گفت اگه محرم بشيم حله واى خدا چى داره ميگه زده به سرش گفتم تو از الأن ميخواى ازدواج کنى ى پوزخند زد و گفت پاشو بيا بگم رفتم توى اتاقش خواست درو ببنده نزاشتم گفت من دفترخونه سراغ دارم صيغه ميکنه اون لحظه عين سگ از بابامو و باباش و عمه ترسيدم با خنده گفتم بيخيال فوقش 4سال ديگه عروس ميشى ديگه گفت 4سال ديگه توهم دوماد من ميشى نميدونم حرفاش شهوت بود يا جدى ى 2ساعتى رفتم به حرفاش فک کردم ديدم بد هم نيست باحاش ازدواج کنم و تنها مشکل من واسه سکس نکردن با فاميل اينه که ى روزى شوهر ميکنن و اون موقع است که نميتونن تو چشم طرف نگاه کنن رفتم پيشش قبول کردم خيلى آرامش داشت ولى من ترسيده بودم گفت ى صيغه 1روزه قرارشد ساعت 6غروب هرکدوم جداجدا بريم بيرون اون به بهانه ى خونه ى زهرا براى ديدنش و عيدديدنى منم به بهانه ى خريد خرت وپرت براى فردا جاده رفتيم بيرون و دم در بهم گفت بايد قول بدى بعدش باهم ازدواج کنيم اگه هم نکنى ايشالأه زندگيت با خاک يکسان بشه باخودم گفتم يعنى ى سکس ارزش اينو داره که ى دختر 19ساله غرورشو بشکنه دراصل عاشقم شده بود دم در داشت قسمم ميداد که اگه ازدواج نکنى ال ميشه انگارى من زورش کردم قبول کردمو و با شناسنامه هامون رفتيم ى دفتر خونه تا رسيديم گفت دروغ گفتم آشنا ندارم اگه نکرد بريم ى جا ديگه اينو که گفت انگارى ى پارچ آب يخ ريختن رو سر من نميتونستم بىخيالش بشم آخه سنسورهاى منم فعال شده بود باخودم گفتم يا محرم ميشيمو سکس ميکنيم يا اگه هم نشد ميرم جلق ميزنم بهش گفتم پايين واستا برم بپرسم اگه نکرد ديگه جاى ديگه نميريم ميرى خونه قبول کرد و پايين واستاد من رفتم داخل دفترخونه شماره76 ى شيخ با عمامه سفيد اولش بيخيال شدم بعد ديدم خلوته آخه کى 14فروردين مياد عقد و صيغه رفتم واستادم پيشش و گفتم حاجى ى چى بگم بين خودمون ميمونه گفت بگو پسرم گفتم شما صيغه هم ميکنين بدون معتلى گفت زنا جرمه محرميت که جرم نيست زنگ بزن بگو بياد جا خوردم چ شيخ منطقى گفتم پايينه گفت بگو بياد گفتم هزينش گفت 340تومن ولى چون تو اولين مشتريمى 280تومن پول نداشتم شماره کارت گرفتم و با نرم افزار بانک ملى روى گوشيم واسش فرستادم به حسابش و به ثانيه نکشيد که اس ام اسش واسش اومد رفتم فاطمه رو صدا زدم گفتم مطمئنى مياى هيچى نگفت اومد صيغه رو خوند و گفت حواست باشه ساعت5فردا باطله به هرکدوممون هم ى کاغذ داد و چون مهريه نداشت زود انجام شد افراد صيغه اى مهريه شون رو اول ميگيرن جلوى عاقد تموم شد الأن من به فاطمه تا 24ساعت محرمم گفتم برو من يکم دير ميام خواستم فکراشو بکنه اگه نخواست ميتونه اصلأ ساعت8 رسيدم خونه رفتم تو اتاقش ديدم خودشو زده به خواب گفتم پشيمونى گفت ساعتاى 1 2شب بيا تو اتاق شام هم نخورد همه که خوابيدن ساعت شد 1و13دقيقه ساعت گوشيم رفتم تو ديدم نشسته آروم گفت به قرآن تا به حال با کسى سکس نداشتم دست گذاشت رو قرآن گفت اگه ميخواى ولم کنى برو بيرون صحبتاشو که شنيدم نميدونم چى شد که عاشقش شدم تا خود ساعت 3صبح سکس کرديم 4 5سال ديگه هم ميخواييم ازدواج کنيم اميدوارم مضمون داستان رو متوجه شده باشين مرسى آرمان نوشته
0 views
Date: August 23, 2018