سکس با دختری که فکرشم نمی کردم

0 views
0%

سلام من دانشجوی سبزوار بودم نمی خام از فیسم تعریف کنم یاخط بدم چون ممکنه شناخته شم فقط میگم قد بلندم دخترا جذبم می کرد یادمه اون موقعها فعالیت فرهنگی می کردم وبا یه دختر چادری اشنا شدم خیلی دختر اجتماعی بود واصلا تو حرف زدن کم نمیورد خلاصه یه دو سه ماهی از اشنایمون می گذشت فکر می کردم دختر خوبیه و دنبال زید بازی نیست منم تو نخ دختر ا ی مذهبی نمی رفتم اما بعضی موقعها باهاش چت می کردم خلاصه یه روز که خوابگاه دوستام تو اندیشه بودم دیدم تلگرام پیام داده که خیلی حالش بده و می خاد بره بیرون یه چرخی بزنه واگه میشه منم بیام باهاش خلاصه بیرون درب جنوبی باهاش قرار گذاشتم وقتی اومد شروع کرد به صحبت کردن که چقدر عصابش از دست فلانی تو کانون خورده واز اینجور چیزا منم فکر کردم منظوری نداشته واینا خلاصه تا پارک پایین دانشگاه باهاش رفتم دوستای سبزواری ساکن شهرک می دونن کجا رو می گم روی یه نیمکت نشستیم پارک مثل همیشه هیچکس نبود همینطور به صحبت های خاله زنکیشو زیر اب زنی دخترونش ادامه میداد نفهمیدم چی شد که صورتم به ده سانتی صورتش رسیده بود و نیم ساعتی بود که به حرفاش گوش می کردم وجوابشم می دادم به چشماش خیره می شدم چون تجربه به هم ثابت کرده بود دخترا اینجوری سریعتر باهات راحت می شن بعد کلی صحبت یه هویی یه خنده ای کرد و گفت خیلی جلو اومدی می خاستم خودمم عقب بکشم اما حوصله نداشتم همینجوی مثل گاو نگاش می کردم که یه دفعه انوم صورتشو اورد جلو لب گرفت یه لبخند زدمو گفتم یاد نداری ودوباره من رفتم سمتشو لبام رو لباش گزاشتمو شروع به خوردن زبونش کردم همینجوری لب می گرفتیم که اروم دستمو بالا اوردم سینهای کوچولوش رو تو دستم گرفتم که اون دستش اورد بالا و میخاست دستمو برداره اما هیچ زوری نمی زد فهمیدم دو دل فقط دستش رودستم بود اعصابم بهم ریخت وگفتم اینجا زشته یکی می بینه اونم گفت باشه با یه حال غم زده عقب نشست بعد چند ثانیه که جفتمون تو شوک حرکت بودیم من دوباره خودمو بهش چسبوندم ولب گرفتم که اون گفت مثلا گفتی زشته گفتم اره بریم خونه ی ما اصلا نفمیدم چی شد که بهش پیشنهاد دادم یه دفعه فهمیدم عجب خریت کردم خیلی زود بود که یه دفعه جواب داد بریم منم از خدا خواسته دستشو گرفتم رفتیم خونه ی ما که یه چهار راهی فاصله داشت کیرمم هر لحظه شق تر کلید وانداختم درو که باز کردم رفتیم داخل خیلی امریکای شروع کردیم به بوسیدنو دروردن لباسای همدیگه اون لحظه اصلا به اینکه کی روبه رومه فکر نمی کردم فقط شهوت جلو ی چشمامو گرفته بود شروع کردم به خوردن سینها از ین کسشرا دراز کشیده بود رسیدم به کسش گفت از جلو نمی تونم منم گفتم بچرخ چرخید ودراز کش منتظر سالار بود و منم یه تف زدم کیرم اصلا منتظر ساک این کسشرا نبود فقط می خاستم بکنمش کیرمو اروم کردم تو کونش اه می کشید چشماشو می بست کونش مثل کوه پنبه بود شروع کردم به تلمبه زدم جالبیش این بودکه سوراخ کونش نه تنگ بود نه گشاد فیت فیت کیرم مونده بودم این مگه مذهبی نبود تلمبه می زدم کم کم سرعتم زیاد می شد انقدر که خودمم پشمام ریخته بود هربار که محکم تلمبه می زدم و دنبه هاش بعد هر ضربه تلمبه مثل ژله بالا پاین می شد حس پیروزی عجیبی سرتا پامو می گرفت بعد سه چهار دقیقه تلمبه زدن یه تف کاری دوباره تو کونش کردم این دفعه وقتی کیرمو بین تفا تو کونش کردم اتیش گرفتم اولی دومی سومی ابم اومد وهمشو تو کونش ریختم همینطور رفتم یه لب ازش بگیرم که گفت بیشتر نمی تونی بکنی گفتم چرا باس یکم واستی دوباره راست کنم بعد بهش گفتم داگی بگیره داگی که رفت شروع کردم به خوردن سوراخ کون وکوسش اونم از فرط وجود اه می کشید به حدی که ریدم الان همسایها نیان انقدر اه اه جانانه کرد کیرم دوباره شق شد همونجوری داگی کیرمو کردم تو کونش شروع کردم به تلمبه زدن بعد دوسه دقیقه اون که دیگه اعتماد کرده بود تو کسش نمی کنم برگشت گفت خسته شدم بعد چرخید لنگاشو گذاشت روشونم گفت اینجوری بکن فقط جلو نه دیگه بعد خندید منم یه تف دیگه زدم و شروع کردم به تلمبه زدن صحنه ای ختده داری بود دختر چادری مذهبی که اصلا فکر نمی کردم اهل سکس باشه روبرومه لخت در حالی که لنگاش هواستو من دارم می کنمش با انگشت نقطه ای جی شو تحریک می کنه و قوربون صدقه ام میره دنیا ی پر از سورپرایزیه بعد چند دقیقه کردن ابمو ریختم تو کونشو کیر لشمو در اوردم گفت تموم شد گفتم اره بعد یه ضربه باسر کیرم به کوسش زدم خندید وپلاس افتادم ازم پرسید حوله داری می خام حموم کنم خلاصه رفت حموم کرد ومنم همینجور لخت افتاده بودم توحال به این فکر می کردم این کی بود دیگه هر چتد بعدا فهمیدم ابجیمون اهل حال بوده ما خبر نداشتیم در کل با این دختر ای باکره بیشتر از دوباره سکس نمی کنم چون موقعی که خیلی حال کنن میگن پردهشونو بزنم خودمم زید دارم از همون اول پرده نداشت و راحت می کردمش ولی خب سکسای پراکنده م داشتم خلاصه سعی می کنم خاطرات دانشمویمو واسه اونایکه فکر می کنن سکس غول بزرگیه هر کسی نمی تونه می زارم باشد که تا صبح جرق بزنید نویسنده بامرام

Date: November 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *