داستان سکس با دختربسیچی داستان از انجای شروع شد یکی از دوستان من درجنوب دریکی از شرکتهای وابسته به نفت کار میکرد رانند استیجاری بود یه مشکلی براش پیش امد وبه من گفت چندروزی به جای من برو سرکار منم قبول کردم و رفتم تو همون شرکت واسه جایگزینی رفیقم پس طی کردن مراحل همچون گواهی نامه و تست رانندگی اینا ما را قبول کردن و دوست ما رفت من از فردای ان روز کارم را شروع کردم و دو سه روزی گذشت یه نامه امد از طرف فرمانداری شهرستان همجوار که نیاز به چند تا ماشین داریم واسه سرشماری سراسری داستان بر میگرد به همون موقه خلاصه ازبین چندین اسم ما افتاد بهمون گفت که فردا راس ساعت ۷ خودتون به فرمانداری شهرستان ک ن خودتان معرفی کنید ما طبق برنامه راس ساعت اونجا حضور پیدا کردیم ویکی امد اسم هایی مارا یاداشت کرد وگفت برید سالن جلسات ما رفتیم داخل بعداز کلی سخنرانی بهمون گفت هر کدوم شما باید ۷روز در اختیار ما باشید وهر روز راس ساعت ۷اینجا باشید نفرات خودتان سوار وبه روستاهای مورد نظر برید تا کارشون راشروع کنند از خوش شانسی ما سه دختر ویه مرد مسافرای ما اعلام کروند روز بعدش ما رفتیم تا مسافرامون سوار کنیم دوتا شون نیامدن تا اون مرده که سرپرستشان بود رفت از داخل فرمانداری شمارشان اورد زنگ زد خلاصه سوارشون کردیم رفتیم به روستاها کارشون شروع کردن تا بعد از ظهر کارشون تموم شد تو راه برگشت همشون شمارهاشان بهم دادن که صبح بروم سره گوچه هاشان دنبالشون نرم فرمانداری نوشتم رو یه کاغذ با اسم هایشان یکی دختر بسیچی هم توشون بود که چادر سرش بود خیلی هم خوش اندام وخوشگل بود فرداش اول زنگ زدم مرده گفت تاز بیدار شدم برو بقیه را سوار کن تا اماده بشم به خودم گفتم فرصت خیلی خوبیه که برم سراغ بسیجی بهش زنگ زدم ادرس داد رفتم سرکوچه وسوارش کردم سلام علیک ساده رفتیم سراغ بقیه خلاصه من خیلی ازش خوشم امده بود و خیلی هم ازش میترسیدم کاری انجام بدم ناگفته نماند من هم خوشیپ بود قدم 185وزنم هم 83بود وخوشگل هم بودم خلاصه کار ما تمام شد ونتونستم کاری بکنم گذشت از ماجرا من برگشتم خونه ولی خیلی تو فکر دختره بودم خواب نداشتم خلاصه بعد از یک سال همچنان تو فکر دختر بودم یه روز رفتم یه سیم کارت ایرانسل گرفتم بهش پیام دادم اولش خیلی تهدیدم میگرد ومیگفت شمارم از کجا اوردی گفتم بهت میگم به وقتش من گفتم از روزی که تورادیدم خواب ندارم میگفت به بابام میگم ریس بسیج و خودم بسیج فعال هستم خطت کنترول میکنم از این حرفا واقعا هم بود میدونستم دست برنداشتم از پیام من گفتم ازت خوشم امد قصد مزاحمت ندارم بهش گفتم یه فرصت بده تا خودم بهت ثابت کنم تقربیا چند ماهی از ماجرا میگذشت خیلی بهش پیام میدادم تا یه روز زنگ زد گفت چی میخوای کی هستی بهش گفتم منو نمیشناسی گفت منو از کجا دیدی بهش گفتم تو سرشماری تو یکی از روستاها دیدم خلاصه یخورده بهتر شده دیگه پیام بینمون رد بدل می شد یه روز زنگ زد گفت پول لازم دارم چند روز بهت پس میدم منم که وضع مالیم خوب بود گفتم شماره کارت بفرست وچقد لازم داری گفت دویست هزار تومان من یخورده بهش شک کردم گفتم شاید نقشه باشه منو به دام بندازه رفتم از تو بانک براش واریز کردم یه شماره ملی الکی نوشتم بعد کلی تشکر کرد بعداز یه هفته گفت شماره کارت بفرست پس بدم پولت گفتم قابل نداره از این حرفا قبول نکرد بازم ترسیدم یکی از رفیقام مغازه داره شماره کارت اون دادم و فرستاد دیگه یخورده صمیمی شدیم ولی من هنوز میترسیدم یه روز بهش زنگ زدم گفتم میخوام ببینمت بعداز کلی التماس راضیش کردم گفتم فردا میام گفت به چه میای گفتم ماشین گفت چه ماشینی داری گفتم زانتیا گفت نه نیا گفتم چرا گفت تابلو هست گفت یه پژو پیدا کن رنگ نقره ای وشیشه فول دودی گفتم چرا گفت مشکوک نیست خلاصه از یکی رفیقام ماشین گرفتم ماشین شهرستان ما بخاطر شغلشون اکثرا دودیه خلاصه روز بعدش ما رفتیم و گفتم ادرس بده داد دوکوچه انورتر چون کوچه شون بلد بودم رفتم سوار شد یه سلام کرد دست نداد منم اصرار نکردم گفت قیافت اشناست خیلی فکر کرد یادش امد خیلی ناراحت شد خیلی ترسیدم که دردسر دورست کنه چون بخاطر شغلم خیلی از مامور جماعت ترس داشتم گفتم اجازه بده همه چیز توضیح میدم رک پوست کنده همه چیز گفتم راضی نشد مجبور شدم کارت شناسایی نشوش دادم که من هم استانی شما نیستم و موقت چند روز جایی رفیقم بودم یخورده اروم شد ازمن خوشش امده بود ولی داشت نقش بازی میکرد خلاصه یه دوری زدیم رفتیم کنار دریا تو ماشین نشته بودیم حرف میزدیم من تو اینه ۱۱۰دیدم بهش گفتم فرار کنیم خیلی ترسیده بودم بدجور گفت اگه سوال کرد بکو فامیل هستیم ولی بگو مدارک همرام نیست گفت پیاد بشو پیاده شدم خیلی ترس داشتم امدطرفم دستم گرفت داشتیم قدم میزدیم چادری کامل محجبه بود ۱۱۰ یه نکاهی کرد ورفت دستش کشید خیلی زوق کردم دستم گرفت ولی گفتم بریم رفتم پیادش کردم بدجور ترسیده بود رفتم خونه پیام میداد سرد جوابش میدادم مثل اول نبودم هی زنگ میزد پیام میداد سرد برخورد میکردم چند روزی گذشت گفت کی میایی گفتم خبرت میدم دیگه خیلی ذوق وشوق نداشتم میترسیدم حقیقتش چون چیزی هم نصیبم نمیشد خیلی سفت سخت بود یه روز حشری شده بودم بهش زنگ زدم گفتم میام گفت کی گفتم فردا یخورده به خودم رسیدم و رفتم اینبار با ماشین خودم چون میترسیدم با زنتیا میشه در بری خلاصه رفتم همون جا سوارش کردم تا سوار شد دست بهم داد یخورده جا خوردم به خودن گفتم امروز وقتشه جلو یه سوپری گفت وایسا گفت تو پیاده نشو من به خودم گفتم امروز وقتشه یخورده شیره اماده کرده بودم خوردم واسه تاخیر خلاصه یخورده خرت پرت اورد رفتیم از شهر بیرون یه جای دنج کنار دریا دم ظهر بود نشستیم حرف زدیم گفت عماد خیلی دوستت دارم اسم عماد هست منم گفتم اگه واقعا دوستم داری یه بوسم کن گفت پرو نشو من قحر کردم بعد دستش دور گردنم کرد گفت بیا اینم بوس اخم نکن منم گفتم منم دوست دارم باید ببوسمت وقبول کرد دیگه یخورده راحت شده بودیم گفتم بیا بریم عقب ماشین بشینیم رفتیم عقب دیکه دل زدم به دریا تو بغل گرفتشم گفت عماد من باکره هستم زیاد روی نکنی دیگه لبم گذاشتم روی لبش نفس نفس میزد خیلی حشری بود دکمه مانتوش باز کردم پستوناش گرفتم خیلی سفت بود میگفت اولین کسی هستی که دست میزنی ربون کشیدم دور پستوناش داست حشری تر می شد خوشو میچسپوند به من منم اسرس داشتم هم زوق زده بودم دستم یواش یواش بردم سمت نافش به پایین یه جلوار جین تنش بود دکمش باز کردم شلوارش کشیدم پایین یه شرت صورتی خوشکل پاش بود انم کشیدم پایین چه میدیدم یه کس سفید اک بند خیلی سفید بود با دستام چاک کسش باز کردم خیس خیس بود یه کسس صورتی خوشگل که تو عمرم ندیده بودم دستمم کشیدم لای کسش چشاش بسته بود میگفت اعماد بسه منم دست میگشیدم لای کسش دقیق سرش روی پای من بود من سرم برده بودم سمت کسش که بخورمش نزاشت هرچه اسرار کردم نزاشت دستش برد سمت گیرم از شلوار بیرون اورد و چرخید کونش بالا امد گفتم بخور گفت نمیخورم بدم میاد گفتم پس چکار کنم گفت لاپای بزن گفتم نمیاد راضیش کردم از کون بکنم گفتم زود چون جامون مناسب نیست گفت خونه خالی داری گفتم نه کمبل کرد کونش داد بالا یخورده کونش دست مالی کردم نمیزاشت چربش کردم کیرم گذاشتم در کونش فشار دادم رفت توش یه جیغی کشید بلند شد سرش خورد به سقف ماشین خیلی درد کشید گفت نمیتونم گفتم اولش درد داره بعدش دورست میشه یخورده گفتم باید حشریش بکنم تا قبول بکنه رفتم سراغ کسش زبون لای کسش کشیدم خیلی اه اه میگرد به اوج شهوت رسید گفتم به پشت بخواب یواش گذاشتم درکونش بایه فشار سرش رفت داخل جیغ زد گفتم بلند نشو تکون نمیدم حالت سگی کرده بودم تو کونش میگفت فشار نده یواش یواش تلمبه زدم تا بیست دیقه اب امد ریختم تو دستمال گفت منم میخوام کارم بشه گفتم جا بیدا کن اینجا نمیشه قرا شد هفته بعد خونه خالی پیدا کنه من برم بهش حال بدم این داستان ادامه دارد این داستان حقیقی است ولی چون سواد کامل نداشتم جملاتم خوب نشده اگه غلط املایی داشتم ببخشی چون رفوزه کلاس چهارم هستم اگه خوب بود تا قسمت دو و سه بنویسم نوشته عماد
0 views
Date: February 17, 2019