سکس با دختر دایی ام هانیه

0 views
0%

سلام این داستانی که میخوام بگم واقعا واقعی چون بر میگرده به 6 ماه پیش.ما عید رفته بودیم خونه مادر بزرگم و همه اونجا جمع بودن .دایی یام خاله هام و فامیل های دیگه مون بودند.خانواده ما با خانواده دایی اینا رفت امدی نداشتند تا این عیدی که دایی ام پیشنهاد داد بریم اصفهان .دختر دایی من هانیه هی از درسام وکارهایی که میکردم میپرسید ومنم با تعجب جواب میدادم.خلاصه ما رفتیم اصفهان .با هم بودیم و هانیه از من پرسید معلمتون بهت مشق عید نداده .من هم گفتم نه (من و هانیه پیش دانشگاهی بودیم)هانیه بهم گفت به ما خیلی مشق دادن اصلن نمیتونم تا اخر عید تمومشون کنم میشه تو نصفشو برام بنویسی منم یخورده با ان من گفتم باشه.اصلا دوست نداشتم چنین کاری کنم چون داشت یجورایی ازم سواری میگرفت .بعد از اینکه از اصفهان برگشتیم من 2 روزه مشقاشو براش نوشتم وبردم دم در خونشون خودش نبود دایی ام بود آخه خودش رفته بود حموم .بعد سریع برگشتم خونه بعد از 20روز بهش زنگ زدم وازش پرسیدم هندسه فصل 3 رو بلد نیستم میشه بهم یاد بدی(اخه میدونید که دخترا از پسرا درس خون تر هستند)بهش گفتم و اونم گفت باشه بعد از سه روز زنگ زد گفت بیا خونمون .من هم رفتم تو که رفتم دیدم کسی نبود رفتم جلو هانیه اومد ازش پرسیدم کسی نیست گفت نه برو بشین تا من بیام.دختر دایی ام بدون روسری جلوم بود .بعد اومد نشست و گفت ازکجا شروع کنم من گفتم از هرجایی که میدونی بعد از 1 ساعت که گذشت من ازش درباره فیلم اینا پرسیدم اونم گفت همه جور فیلم میبینم اما نه از اون جورا .هانیه گفت من فیلم سکس اند سیتی یا امیریکنپای تو اون مایه ها نگاه میکنم فهمیدم که خوشش میاد بعد از نیم ساعت شروع کرد به درس دادن من کمی حشری شدم دستم را گذاشتم رو پاش اولش ترسیدم ودستم رو برداشتم گفتم ببخشید گفت عیبی نداره راحت باش بهد دوباره دستم رو گذاشتم رو پاش بهد از چند دقیه رفتم پایین تر دیدم داره خوشش میاد خودش رو به من نزدیک کرده بود دیدم هیچی نمیگه یهو نا خداگاه لبم رو گذاشتم رو لبش هیچی باز نگفت کم کم خودش باهام همکاری میکرد گفت بریم رو تختم اینطوری حال نمیده سرسع رفتیم رو تختش لباس هاشو در اورد شروع کردم به خوردن کسش صداش در اومده بود بعد رفتم سراغ سینه هاش عجب چیزی بود اخه بهتون بگم باورتون نمیشه هانیه از اول دبیرستان به بعد ارایش های سنگین و… . که ادم رو حشری میکرد بدون ارایش هم خیلی جیگر بود من دوست داشتم از بچگی باهاش ازدواج کنم اما نمیشد خلاصه حسابی سینه هاشو خوردم بهد کیرم رو گذاشتم در کوسش گفت برشدار گفتم نه من تو رو دوست دارم میخوام باهت ازدواج کتم بذار پردتو بندازم با خنده گفت دیونه نه هر وقت شوهرم شدی اونوقت منم چیزی نگفتم و سرکیرم را گذاشتم در کونش باز گفت نه گفتم ساکت شو که نمیشه به کیرم را یواش یواش هل میدادم بره تو که داد میزد درش بیار بیشور دردم گرفت گفتم ساکت باش الان تمام میشه بعد یهو محکم فشار دادم تو که گفت بسه من هم اهمیتی ندادم و شروع به تلمبه زدن کردم داشت ابم میامد که ریختم تو کونش اخر ابم روهم روبدنش ریختم که دیدم اب خودش هم اومد بعد بلند شدیم لباس هامون رو پوشیدیم وبهد باهاش یه لب جانانه گرفتم و خداحافظی کردم وگفتم دفعه ی بعدی خونه ما .

Date: March 9, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *