سلام اسم من سپهر و من دارم خاطره یه سکس رو براتون تعریف میکنم ما قبلا صاحب یه ساختمون قدیمی بودیمو یه مستاجر داشتیم تو یه اتاق داخل خونمون که دوتا دختر تو خونه ی ما به دنیا آورد و رابطشون با پدر و مادرم خیلی دوستانه بود وقتی من ۱۰ سالم بود به خاطر بازخرید کردن پدرم وضع مالیمون خراب شد و خونه رو به همون مستاجر به قیمت کمی فروختیم و از اونجا رفتیم یه پنج سال تو خونه ی مادربزرگ پدریم زندگی کردیم بعد رابطه بین پدر ومادرم به خاطر دخالت مادربزرگم بهم خورد و مادرم از پدرم قهر کرد برادر و خواهر بزرگترم پیش پدرم مونده ولی من به همراه مادرم قرار شد چند وقتی پیش همین مستاجر قبلی ها بمونیم روزا پدر دخترا میرفت سرکار و تا ساعت هفت شب کار میکرد مادرم هم دنبال کارهای طلاق تو دادگاه ها بود فقط من بودم دخترا و مادرشون دخترا صبح میرفتن مدرسه و ظهر که بر میگشتن با هم بازی میکردیم برای حمام کردن به خاطر این که ابگرمکن مثل الان نبود من با دو تا دخترا میرفتم حموم اولین بار که با این دخترا رفتم حموم اونا چیزی راجبع سکس نمیدونستن البته نه اینکه خودمم حرفه ای باشم فقط پنج شیش بار تو گوشی پسر عمه پولداره فیلم دیده بودم خلاصه بعد ک لخت شدیم شرتامونو درنیاورده بودیم از رختکن رفتیم داخل حموم اونا شروع کردن به تمیز کردن خودشون منم داشتم همینجوری با شستن و ور رفتن با خودم نگاهمو ازشون بر نمیداشتم نوبت رسید به لیف زدن به لای پا ها که اونا شرتارو درآوردن منم مثلا تعجب کردم سریع گفتم وا پس چرا لا پاهای شما این شکلی دخترا دوقلو و دو سال از من کوچیک تر بودن که سریع تر پاسخ گرفتم همینجوری که منتظر بودم مگه واسه تو چه شکلی در ضمن والا من اونقدر بیکار نبودم مثل بعضی که سانتو اندازه کیرمو در بیارم خلاصه من شرتو در آوردمو جیرو نشون دادم دیدم واقعا تعجب کردن باهم دیگه قرار گذاشتیم واسه همدیگرو بشوریم بعد اینکه هم من هم اونا برا همو حسابی هم مالیدیم وهم شستیم بهشون گفتم بیاد این سوراخی که داریدو با کیر من پر کنید من نمیدونستم پرده چیه فیلم هایی هم که دیده بودم کمک نکرد اونا قبول کردن که واسه من بره تو بعد خواستم بزارم پرده رو دیدم گفتم این سوراخ نه اون پشتی خلاصه سرتونو درد نیارم اون نیم ساعتی که اولین بار کونشون گذاشتم هیچوقت یادم نمیره یه کون تنگ و سفید پستون هم قدره یه لیمو امانی الان فکر میکنم خندم میگره و برا بار اولم بو که آبم اومد ریختم داخل کونشون بعد که از حموم اومدیم بیرون صورتامون سرخ برا من که لبو مامانشون فکر کرد حموم گرفته سریع یه شربت درست کرد برامون با ابلیمو که جاتون خالی خیلی چسبید شب که هم مادرم وهم بابا اونا برگشتن شام خوردیمو رفتیم برا بازی اونا بود که من فکر کردم خودم مخترع دکتر بازیم که چند سال بعد فهمیدم نخیر از ما جلوتر هم بوده خلاصه تا ساعت ده شب من تا تونستم تو اتاقشان به این دوتا امپول زدم شب جا انداختن اونا تو اتاق منو بغل مادرم توحال و خودشونم که تو اتاق خودشون خلاصه دوهفته من اونجا بودم تا پدرم تونست رضایت مادرم جلب کنه و طلاق نگیرن از اون روز به بعد دیگه ندیدمشون ولی امیدوارم یه روز این بود داستان من سپهر ۶۶۶ نوشته
0 views
Date: October 5, 2019