سکس با دوماد خوشگلم

0 views
0%

سلام من نوشین سی و چهار ساله هستم و این داستان سکسیه منو داماد گلمه که فکر نمیکردم یک روزی اتفاق بیوفته ببخشید داستان یکم طولانیه ولی مطمئنم چولتونو صفت میکنه قضیه از اونجایی شروع شد که من دیدم چند وقته دخترم همش سرش تو گوشیه و اصلا برای شامو ناهار نمیاد سر میز و یک سره در حال چت کردنه یکم شک کردم به این موضوع که شاید دوست پسر داشته باشه اخه دختر من هیفده سالشه و طبق ارث فامیلی من خیلی سفیده قد کوتاهی داره سینه های هشتادو پنج کون خیلی تپل رونای پر ولی خیلی لاغره و خیلی کم پیش میاد غذا بخوره البته قد کوتاهش نمیدونم به کی رفته چون باباش یک مترو نوده منم یک مترو هشتاد خلاصه اینکه هر روز واسه دخترم از طرف فامیلای پدریش مثل عمه و عمو خاستگار میومد ولی همه رو رد میکردو این شک منو نسبت به دوست پسر داشتنش خیلی زیاد میکرد یک روز رفتم بهش گفتم نسترن اگه جواب خاستگاریه امشبتو ندی دیگه شوهرت نمیدمو منو بابات باهم حرف نمیزنیم اونم اومد بغلم کردو زد زیر گریه و میگفت شما هیچوقت به من اهمیت نمیدین به نظرام تموم زندگیتون شده پول و کار منو شوهرم هر دومون کار میکنیم گفت همش واسم پول خرج میکنین ولی از اول زندگیم دو قرون محبت خرجم نکردین یکم ناراحت شدمو بهش گفتم خوب دختر نازم نظرتو بگو مامان چرا ازدواج نمیکنی وقتی اینقدر منتتو میکشن گفت من عاشق یکی دیگم عشق خودمو میخوام خیلی عصبی شدم حوس کردم یدونه بخوابونم زیر گوشش که دیدم اگه این کارو کنم بقیه حرفشو نمیگه یک اخم کردمو گفتم کیه گفت باهم دوستیم تهران زندگی میکنه گفتم شمارشو بده میخوام با خودشو مامانش حرف بزنم اولش خیلی سر میزد ولی بالاخره داد شمارشو که وارد کردم دیدم لاین داره گفتم برم ببینم کیه که دختر من با این همه زیباییش خودشو واسه این پسره میدونه لاینو که باز کردم دیدم برق از چشمم پرید یک پسر فوق العاده خوشتیپ پوست سبزه چهارشونه و عینک افتابی زده عکس اتلیه ای یکم حسودیم شد رفتم پیش دخترم زدم پس کلش گفتم خاک تو سرت که واقعا باور کردی خودشه گفت اعتماد دارم بهش عکسای دیگشو دارم بهم نشون داد یک کلکسیون پر از عکس بود یکی از یکی خوشگلتر خلاصه زنگ زدم دیدم پسر نگو بلا بگو یجوری صداشو خمار میکردو حرف میزد که من با اون همه غرورم داشتم خرش میشدم زبون به چربیه ته دیگ ماکارونی بود خیلی حرف زدمو میفهمیدم که واقعا راست میگه و عاشق نسترنه چون از حرفاش معلوم بود خلاصه اون روز تموم شدو بعد از چند ماه دخترم گفت یکی از دوستام دعوتم کرده عروسی کرج شماهم باید بیاین و من اصلا حتی فکرشم نمیکردم اون دوستش همون اقاهه باشه من حامله بودمو گفتم نه ما میایم نه تو میری دخترمم مریض احوال بود چون چند وقت غذا نخورده بود دکتر هر روز بهش سرم تغذیه وصل میکرد و تازه یکم روبراه شده بودو غذا میخورد که دیدم بعد از اون قضیه قهر کردو غذا نمیخورد منم از ترسم گفتم چشم میریم خلاصه رفتیم عروسیو دیدم اون پسره هم هست کلی اعصابم بهم ریخت که مارو بخاطر این پسره از مشهد که زندگی میکنیم کشونده اینجا یکم باهاش سر سنگین شدم رفتیم یجا که طبق معمول دختر پسرا پریدن وسطو میرقصیدن ولی من دیدم دخترم چادر پوشیده و جلو نمیره نمیدونستم واقعا چیشده دختر من که اصلا نمیدونست چادر چیه حتی بینسشم از چادر نداده بود بیرون ازش پرسیدم قضیه چیه تفره میرفت اخرش گفت اقامون دوست داره اینجوری باشم یک سری تکون دادمو گفتم نگاه کن اقات داره با دخترا قر میده تو اینجا چادر کشیدی سرت برگشت گفت مامان اون اصلا نیومده بالا متنفره و اصلا غیرتش اجازه نمیده همینقدرم که من اومدم بالا پشت تلفن خودشو جر داد ذهنم درگیر شد خیلی از پسره و رفتاراش خوشم اومده بود یکم بعد دیدم دخترم غیبش زده اینور اونورو نیگاه کردم دیدم نیست یکم شک کردم زنگش زدم گفت اومدم پایین تو ماشین ولی تابلو بود با اون پسره بود یه یک ساعتی گذشتو دخترم اومد دیدم چشماشو بسته و از درد داره یواش یواش زیر لبش اخ اخ میکنه گشاد گشاد راه میرفت فهمیدم که دخترم وظاسه اولین بار کونشو داد اعصابمو اینقدر بهم ریخته بود که میخواستم جفتشونو جر بدم ولی چیزی نگفتم تا وقتی که عروسی تموم شدو رفتیم هتل به نسترن گفتم کجا اون کارو کردین خودشو زد به کوچه علی چپ بردمش نشوندمش رو تخت دیدم نمیتونه بشینه گفتم مامانی تابلوئه با اون پسره بودی به مامانت بگو کاریتون ندارم اگه زیر نظر من کار کنین سفره دلشو برام باز کردو کلی حرف زد و فهمیدم پسره از اون غیرتیای به تمام معناس گفت اینقدر عاشقشم که بهش التماس کردم باهام ازدواج کنه اونم یه شرطی برام گذاشته ماهم به همین خاطر اینجاییم گفتم چه شرطی نکنه همین کاره گفته نه این کارو به پیشنهاد خودم انجام دادیم گفتن این حرفش همانا زیر گوشش خوابوندم همانا گفتم سریع شرطو بگو گفت امیر علی گفته باید ازش خاستگاری کنیم نمیدونستم بخندم گریه کنم یا خودمو بزنم بکشم که دخترم به من میگه برم واسش خاستگاری خلاصه بهم گفت اگه نرین واسم با منت کشی نگیرینش خود کشی میکنم یبار خودکشی کرده بود ومنم میدونشتم میتونه دوباره کنه حسابی ترسیدمو گفتم چشم چشم میریم با گریه از اتاق اومدم بیرون که شوهرم اومد گفت چیشده یکم ردش کردم گفتم شب بهت میگم شوهرمم قبول کرد چون فوق العاده زی زی تشریف دارن شب موقع خوتب باید پایین میخوابید چون من تو ماه هشتم بودمو ازش جدا میخوابیدم بهش گفم بهداد بیا یکم بغلم کن سردم شده به بغلای مخصوص عشقم احتیاج دارم اونم اومدو سریع بغلم کرد دور زدمو کونمو چسبوندم رو کیرش یکم بازی بازی کردیمو قضیه رو از سیر تا پیاز واسش تریف کردم داشت بلند میشد که بره و نسترنو بکشه که جلوشو گرفتمو گفتم خودکشی میکنه پسره پشره خوبیه چند بار باهاش حرف زدم میفهممش بهداد پاهاش لرزید یکم نشستو با گریه گفت هرچی تو بخوای همونو انجام میدم منم گفتم هرچی نسترن بخوادو انجام میدیم خلاصه قرار گذاشتیمو توی یه رستوران امیر علی رو از بابا مامانش که اصلا خبر دار از این ماجرا نبودن واسه نسترن خاستگاری کردیم مامانش قبول نمیکردو فکر میکرد دخترم خرابه و قراره به زور بدیمشون به هم ولی دست بر قضا شوهرم با باباش اشنا بودو شوهرش قبول کردو مامانه امیر علی هم گفت باشه ما برگشتیم شهرمونو بعد از دو سه هفته اومدن خاستگاریه نسترن ماهم بدون هیچ ماتلی قرار عقدو تایین کردیم و رفتیم عقدشون کردیمو چند روز بعد از عقد نسترنو برداشتنو بردن تهران دختر هیفده ساله من با پسره هیجده ساله دنیای خاصی داشتن خیلی عاشق هم بودن بابای امیر علی پزشک بود به همین خاطر وضع مالیشون فوق العاده بود یه بیمارستان خصوصی توی تهران دارن که اسمشو نمیارم و به همین خاطر زیر پای امیر علی یه پژو همیشگی بود تو اون سن یه قصر زیر پاش بودو دختر منو هرشب توش میکرد چون نسترن از داستاناشون واسم تعریف میکردو منو خیلی حشری میکرد جوری که از این اخریا میخواستم یکم واسه امیر علی ساک بزنم یه سری که اومدن مشهد ما باهاشون برگشتیم تهران وقتی رفتم تو اتاق دخترم مردم وای چه اتاقی بود همه جاش کار شده یه دیوار پر از عکسای هنری نسترن بغل امیر علی رو یه دیوارم سرتاسر یدونه بنر بود که عکس نیمه سکسیه امیر علیو نسترن بود با اون عکسا فهمیدم احساسات امیر علی فوق العادس چند وقتی تو کفش بودم تا اینکه یه روز داشتم از پله ها میرفتم پایین پام لیز خوردو با سینه رفتم تو نرده دنده هام درد شدیدی گرفت امیر علی سریع بردتم مطب باباش ارتوپد بود اونجا گفت چیزیش نیست یکم کوفته شده توی مطب لیاسمو از وسط بریده بودن و سینه هام بیرون بودباباش داشت معاینم میکرد جز امیر علی کس دیگه ای تو نبود باباش رفت تا یکم پماد کوفتگی گیاهی برام جور کنه که منو امیر علی موندیم تو اومد لبه تخت نشست یکم جک گفت خندیدیم نسترن اومد تو دید من لخت خوابیدم امیر علیم کنارمه یکم جا خورد به امیر علی اخم کرد ولی با یه خنده امیر علی خر شد اومد نشست رو پاش گفت چه بلایی سر مامانم اومده گفت هیچی عشقم یکم کوفتگیه لباسشم پاره کردیم لباس نداره بابام یکم ماساژش بده با پماد میریم خونه یکم در گوشی حرف زدن از کاراشون معلوم بود حرف سکسیه چون دستشو میمالید رو سینه های نسترن خیلی حشری شدم باباهه رسید نسترن رفت بیرون باباش به امیر علی یه اسم خارحی گفتو رفت سراغ بقیه بیمارستان اونم اومد گفت از شانس خوب من ماساژتون افتاد گردنم گفتم حال کن دیگه منظورمو فهمید اخم شدیدی کردو گر اگه ممکنه سینه هاتونو بالا بگیرید تا من برم دستکش بپوشم فهمیدم خیلیییییییییی غیرتیه اومد ماساژم بده دستمو از رو سینم برداشتم گذاشتم کنار کیرش یکم فشار دادم کیرش نیم مست بود کم کم مست شد دوباره ماساژ تموم شد باباش گفته بود بادپید هر روز ماسازم بده ماساژش خیلی حال میدادم منم خر کیف بودمو هر روز دستم رو کیرش بودو سینه هام تو دستش این چند روز اخر اه و ناله های سکسی مسکردمو اونم میگفت وا چخبره مگه زیر اقا بهدادین یکم میخندیدم تا ماساژ اخری رسییید ماساژ اخریه خیلی مستش کردم اخرش بلند شدم گفتم ممنون خیلی این چند روز حال دادی گفت قابل نداره گفتم چجوری حساب کنم گفت هیچی بابا مهمون من این حرفا چیه گفتم نه من بودن حساب نمیرم باید منم یکم ماساژت بدم گفت نه ولی بالاخره راضیش کردم همون اون دستمو کشیدم از سینه تا روی کیرش کیرشو حسابی مالوندم دراز دراز بود گفتم واییی به حال نسترن این چیه دیگه خندید بلند شد نزدیکم شد یکم لبامو خورد گفت دوس داری توهم باهاش حال کنی پریدم رو پاش گفتم حال چیه میترکونه منو گفت اوکی بلند شد همه لباسامونو دراوردیم لخت لخت بود سریع نشستم واسش یه ربع ساک زدم بعدش اون حسابی از سر تا نوک انگشتای پامو لیسید اینقدر با سینه هام بازی کرد دو سه بار خیس شدم پشت سر هم بعدش بلنده کیرشو گذات دهنه ی کسم حسابی فشار دادو منم تو عالم مریخ دادو بیداد میکردم تا اینکه ابش داشت میومد درش اور کرد تو دهنم سرمو محکم از پشت نگه داشت تا نتونم برم عقب کل ابشو ریخت تو حلقمو منم تو بغلش خوابیدم کلی حال داد ممنون ببخشید طولانی بود ولی خیلی حال داد قربون کیرش برم دعا کنید همیشه کیرش تو حلقم و کونم باشه نوشته

Date: June 27, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *