سلام دانیال هستم 33 ساله و در کل متوسط ولی بسیار عاشق سکس این داستان واقعیه پس بخونید و باور کنید زندایی خانمم 26 سالشه و قدی حدود 165 و وزنی حدود65 داره و تو پر و از نظر قیافه هم معمولی ولی جذاب و تشنه و گیرا هستش من دوسال قبل سکسمون ی شب که خونه پدرخانمم مهمون بودند و شب رو تو اتاق خواب خونه پدرخانمم خوابیدند و من تو حال خوابیده بودم وقتی صبح از خواب بیدار شدم دیدم در کمی بازه و ناخوداگاه و بی غرض نظرم جلب شد و دنبال خانمم میگشتم که دیدم اوووو صدیقه با دامن خوابیده و دامنشم تا رونش بالا رفته بود گرم نگاه کردن بودم که ی دفعه بیدار شد و پاشد نشست و باهم چشم تو چشم شدیم و من پررو بهش نگاه کردم و ی لبخند زدم و اون هم نگاشو بدون اینکه تندی کنه برگردوند و می ترسید که کسی نبینه جریان رو قبل از این جریان هم من به چشم خریدار زیرنظر داشتمش و برام ی شخصیت محشر و سکسی بود صدیقه ی دختر روستایی بود که بعد ازدواجش به شهر اومده بودند و دایی خانمم ی کارگر ساده و خسته بود و برعکس اون صدیقه ی زن نسبت به عرف اجتماعیشون خوش پوش و تروتمیز و جذاب خلاصه بعد این جریان هروقت که میدیدمش کارم باهاش چشم توچشم و کم کم هم چشمک زدن بود ی بار که بهمراه پدرخانمم اومدند تهران خونمون جثارتمو زیاد کردم و موقع اوردن وسایل سفره شام لمسش کردم و اون با اینکه من از ی فرصت پیش اومده استفاده کردم عکس العمل غیرعادی و کمی تابلو نشون داد ولی فردای اون روز موقع رفت و امد یکبار دیگه لمسش کردم و خلاصه رابطه ما به اس ام اس هم رسید و ازش سوال میکردم و البته غیرسکسی بود ولی ابراز علاقه تلویحی و تعریف از هیکلش به صورت اشکار بود مثلا جشن تولد بچم خیلی سکسی پوشیده بود و بهش میگفتم که فیلمو دیدم و خیلی جذاب و سکسی بودی کلی لذت بردم از هیکل زیبا و رقص ات هردو سه ماه یکبار میدیدمش ولی بهش رسونده بودم که تشنشم و چشم گرفتتش تا اینکه شب واقعه رسید اون شب ما به خونه پدرخانمم بودیم در یکی از استانهای همسایه تهران و اون هم اونجا بود با دختر 5 سالش و دایی خانمم رفته بود روستا پیش مادرش و قرار بود شب بمونه و اون هم اومده بود خونه خواهرشوهرش مادرخانمم که تنها نباشه و ی جورایی تو سن و سال خانم و خواهرخانمم بود اخر شب بود و تصمیم داشت برگرده خونشون و قرار بود منم اخرشب برم خونه خالم و با پسرخاله هام ی جمع پلی استیشنی و فوتبال و رجز و اینا داشته باشیم صدیقه گفت که زنگ بزنند به آژانس تا بره خونشون که خانمم گفت مصطفی میخواد بره و میبردت تا خونه از خونه پدرخانمم تا خونه صدیقه سکسی من بیست دقیقه راه بود و من هم ادم جثور و با پیشینه ای قبلی و جوی اماده با صدیقه با دخترش عقب نشسته بودند و دخترش تقریبا خواب بود از کوچه که زدیم بیرون گفتم بیاد جلو بشینه تا بچه بخوابه و تابلو هم نباشه و اونم با کراهت قبول کرد و تا خونشون کمی باهم صحبت کردیم و من هروقت میشد سنگین نگاهش میکردم و لبخند میزدم و اونم کمی نفس نفس و استرس افتاده بود همراه با داغ شدنی از روی لذت پنهان و لبندی نهفته دم درشون رسیدیم و بچه کاملا خواب بود گفتم برو درو باز کن تا من بیارمش و اون جلو رفت و من بچه رو بغل کردم و درو با پا بستم و دزدگیرو زدم بردمش رو تختش و مادرش جاشو درست کرد و از اتاقش اومد بیرون نمیدونستم چیکار باید بکنم و هی این دست اون دست میکردم و به صدیق گفتم شب نمیترسی تنها گفت نه دیگه وقت خوابه میخوابم دخترمم که هستشو تموم این مکالمه با نگاه سنگین من و حرف زدن با لبخند صدیقه بود خلاصه گفتم پس حالا که من برم پس کار نداری و تعارفم کرد که ی بمون چایی درست کنم و ی چایی بخورید و بعد برید بدون تعارف و دس دس کردن گفتم باشه خیلیم میچسبه و ی اس به پسرخالم زدم که جریان کنسل شده و نمیام خلاصه تو این فاصله اب رو گذاشت رو گازو رفت لباساشو عوض کنه عروسم از اتاق اومد بیرون دیدم ی دامن تا بالای زانوش پوشیده و ی ساپورت کلفت که ساق پاشو برجسته نشون میداد و ی بلوز چسبون و کاملا پوشیده خلاصه اومد نشست تا چایی اماده بشه خیلی جثورانه نگاه میکردمش و صحبت میکردم خیلی گرم و پررو گفتم از خودت بگو چکارا میکنی خونه چیشد پولتون رو طرف پس داد یا پیش پول پیش خرید رو بالا کشیده و از بیعرضگی و پپگی شوهرش میگفت و کم کم سوال هارو حین روابطشون بردم و نمه نمه خصوصی میکردمش گفت که چایی اماده شده بره بیاردش که من گفتم من میارم و پاشدم رفتم اشپزخونشون و اونم دنبالم راه افتاد که جاهارو بلد نیستی و رحمت نکش و تو اشپزخونه حین جور کردن قندون و باز کردن کابینت همین که روبروم برگشت دستمو انداختم کمرشو چسبوندمش بخودم و تو بغلم نگهش داشتم خشکش زده بود و نمیدونست باید چکار کنه ولش کردم رفتیم رو مبل گفتم بیاد رو کاناپه کنارم بشینه تا صحبت کنیم رفت بدخترش سری زد و در اتاقشو چفت کرد و اومد دیدم بله خودشو اماده کرده و پیش مقدمات رو جور کرده و شرایط رو مهیا همینطور که صحبت کردیم دستمو انداختم رو شونش و میمالیدمش دیدم گرم شده چهرش و کمی لرز داره صداش ولی بروی خودش نمیاره و ادامه میده صحبت رو ی دفعه استارت زدم و اینبار به اغوش کشیدمش و گفتم راحت باش تا صبح من هستم و تو و شب و خلوتمون روسریشو برداشتم و گردن و موها و صورتشو ناز میدادم کم کم دستمو بردم پایین و به سینه هاش رسوندم و شروع به نوازششون کردم سینه های سایز 75 و کمی نرم رو از روی بلوز ماساژ میدادم و همچنان میحرفیدیم استارت دوم رو زدم و دستم رو به کس نازش رسوندم و از روی ساپورت به چنگ گرفتمش و میمالیدم سریع حس کردم یخ کرده و ی جوری حیا و ترس رو حس کردم ولی خوب میدونستم مقاومتی نخواهد بود معطل نکردم و فرصت فکر و غلبه شدن حیا به حشرش رو ازش گرفتم و دستم رو کردم تو ساپورتش و شرتش رو سری ع کنار زدم و چولشو به انگشت کشیدم دیدم بله خیس و امادست استارت سوم رو زدم و شروع به لخت کردنش کردم و گفتم بره متکا و لحاف بیاره و سریع جارو انداختیم و خوابیدیم تو محل واقعه لباسامو در اوردم و با شورت خوابیدم کنارش و هیکل نازش که فقط شورت و سوتین تنش بود رو به اغوش کشیدم و پشتشو ناز میدادم و باسنشو به چنگ میکشیدم شروع به لب گرفتن ازش کردم ولی خوب بلد نبود کم کم رفتم پایین و ساک زنان خودمو به کسش میرسوندم خیلی میلرزید انگار واقعا دز لذت خیلی براش سنگین بود رسیدم به کس نازش که ی چوله جمع و جور و ی کس خربزه ای با چوله جمع و جور داشت و شروع به ساک کردم هنوز به دقیقه نکشیده بود که چنگم گرفت و ارضا شد سوتینشو کلا کندمو خودمم شرتو دراوردم و مجهز شدم بی کیر 18 سانتی با احوال نه چندان رویایی که تعریف میکنند بعضیا کمی باهاش صحبت سکسی کردم و از هیکل ناز و پاهایی با ساق تو پر و رونهای خوش فرمش تعریف میکردم و میمالیدم و دستشو گذاشتم رو کیرم خیلی با لذت نگام میکرد ولی با خجالت گفتم کاندوم بیاره برام و کاندوم کشیدمو دوباره رفتم روش و خیلی اروم حول دادم تو کس خیس و خوش چولش کسش خیلی ناز و زیبا بود چوله ای جمع و خربزه ای ی دو سه دقیقه ای با وقفه هایی که ابم نیاد تلمبه زدم و قربون صدقش رفتم گفتم به شکم بخوابه تا من پشتش بخوابمو از پشت بزارم کسش خوابیدو من کاملا روش مسلط شدم و با جزء جزء بدنم بدنشو حس میکردم نشستم رو باسنشو شروع به عقب جلو کردن کردم و ازش سوال میکردم که کیرم خوبه پرت کرده قشنگ میکنمت حال کرده بود و با صدای نازکی جوابمو میداد که حشری ترم میکرد ی نگاه به سوراخ کونش کردم و گفتم جون چه کونی داری عزیزم سوراختو بخورم که گفت تا حالا نداده و نمیده خلاصه نمه نمه شروع به نوازش سوراخش کردم و گفت که لذت داره و انگشت وسطمو با تف و خیسی کسش جا کردم تو کونش که سوراخ تنگ کسش تنگ تر شد دیدم نزدیکه و میگه بزن که منم که خودمو ی ربعی بود که با وقفه نگه داشته بودم تلمبرو تند کردم باهم ارضا شدیم رفتیم خودمون رو تمیز کردیم و مجدد خوابیدیم تو جای سکسمون و بعد کمی حرف و واشکافی سکس انجام شده و لذتش بعد نیم ساعت به خواست من مجدد سکس کردیم و این بار متنوع تر کردمش و داگ استایل ارضا شدم ساعت دو صبح بود و شب جمعه میدونستم بیداره خانمم و دارند با خواهرش گپ و گفت و کرکر میکنند اس دادم و گفتم دارم برمیگردم گفت قرار بود فردا بیای که گفتم نه حال نداد و رفتم و مثل ی خرس که بخواب زمستونی میره بخواب رفتم بعد اون دیگه تا حالا موقعیتی نشده و شاید هرگز نشه که دوباره سکس کنیم و علتش هم ترس صدیقست از ابروریزی ولی از لذت سکس بامن با حسرت و حدت تعریف میکنه و همچنان چشم تو چشم حال میکنیم وقتی جایی باهم باشیم نوشته دانیال
0 views
Date: August 23, 2018