چند روز پيش رفتم بانك يه كاري داشتم انجام بدم تو صف بودم كه يه نفر وارد بانك شد خيلي برام آشنا بود ولي هر چه سعي كردم ذهنم ياريم نميكرد چنان تو فكر بودم كه همون شخص گفت جناب نوبت شماست با شنيدن صداش سريع شناختمش اون فرزاد بود دوست دوران بچگي ما باهم تو يه كوچه زندگي ميكرديم و با هم همبازي بوديم بهش گفتم ببخشيد شما آقا فرزاد نيستيد گفت شما خودم رو معرفي كردم اونم من رو شناخت با هم روبوسي كرديم و همديگه رو تو بغل گرفته بوديم كه با صداي تحويلدار بانك به خودمون اومديم كارمون رو انجام داديم از بانك اومديم بيرون بهش گفتم كجايي تو پسر زن و بچه داري يا نه از مادرت اينا چه خبر يه آهي كشيد گفت نه بابا زن و بچم كجا بود مادرمم كه خدا بيامرزتش خيلي ناراحت شدم مادرش زن خوب و مهربوني بود گفتم خدا رحمتش كنه چرا كي گفت سه ساله والا دق كرد بدبخت گفتم آخه چرا گفت داستانش مفصله گفتم خوب بيا بريم شركت ما اونجا نهار با هم هستيم تعريف كن ببينيم ديگه چه خبره بعد از يه كم تعارف همراهم شد به آبدارچي شركت پول دادم بره نهار بخره فرزاد رو بردم تو اتاق و به منشي گفتم فعلا كسي رو نفرست داخل .
نشستيم فرزاد يه كم به دور و برش نگاه كرد گفت يزيد دم و دستگاهي به هم زديم گفتم قابل نداره يه كم با هم حرف زديم و ياد قديمامون كرديم گفتم راستي مادرت چي شد اون كه سني نداشت گفت چي بگم همش گردن باباي نامردمه گفتم آخه چرا گفت آقا بعد از چندين سال زندگي رفت سر مادرم هوو آورد يه دختر كه از من سه سال كوچيكتره دهنم واموند باباي فرزاد نزديك 50 – 60سالش بود اونوقت رفته بود يه زن 28 ساله گرفته بود فرزاد دوباره شروع كرد كه كاشكي حالا آدم حسابي بود گفتم چرا مگه چش بود گفت بابام ترتيبش رو داده بود بعدم زوركي مجبور شده بود عقدش كنه آوردش تو همون خونه بعد از كلي بدبختي مادرم راضي شده بود ديگه ميگفت سرنوشتم اين بوده ولي بعد از شش ماه زنه شروع كرد بازي درآوردن جنده خانم حامله هم شده بود توله سگش الان دوسالشه بابام هم كه هرچي اون ميگفت قبول ميكرد جنده شده بود همه كاره خونه به مادرم دستور ميداد منم نتونستم تحمل كنم يه شب زدم به سيم آخر و با پدرم دعوام شد بعد از كتك كاري من و مادرم رو از خونه بيرون كرد منم دست مادرم رو گرفتم اومدم از اون خونه بيرون يه هفته مسافر خونه بوديم تا يه جا اجاره كردم و افتاديم دنبال سرنوشت خودمون مادرم از بس قصه خورد بعد از چند ماه دق كرد ولي من تا به باباي خرم ثابت نكنم كه به خاطر يه جنده اين بلا رو سر من و مادرم آورده بيكار نميشينم گفتم حالا واقعا زنه وضعش خرابه گفت آره بابا تا حالا چند دفعه با همون پسراي محلشون ديدمش ولي مدرك درست و حسابي نداشتم به بابا ثابت كنم.
يه سيگار بهش دادم گفتم زياد خودت رو درگير نكن بالاخره بابات يه روز ميفهمه اشتباه كرده گفت كي ديگه خواركسه پاش لبه گوره رفته وصيت محضري هم كرده من رو از ارث محروم كرده همش به خاطر اون جنده خانم گفتم اگر تو مطمئني منم كمكت ميكنم تا به بابات ثابت كني يه دفعه چشماش برق زد گفت راست ميگي گفتم آره بابا تو رفيق قديميمون هستيا با خنده بهش گفتم حالا اين زن بابات خوشگل هست يا نه خنديد گفت آره من خودم اگر ازش كينه نداشتم تا حالا صد بار كرده بودمش اون روز من و فرزاد با هم يه فكرايي كرديم قرار شد فردا بازم فرزاد بياد پيش من تا ببينيم چيكار ميتونيم بكنيم فرزاد اومد يه عكس نشونم داد دهنم خشك شد يه زنه سفيد و خوشگل با استخون بندي درشت هلويي بود گفت اينه بعد فرزاد برنامه روزانه زنه رو بهم گفت باباي كسخلش تو خونه ميشسته بچه داري زنه هم براي خريد ميرفته بيرون و دنبال عيش و نوش قرار شد من فردا برم نزديك خونشون كشيك بدم و اگر شد زن رو سوار كنم ببينم چيكاره است.
ساعت 9 صبح رسيدم دو تا كوچه بالاتر تو ماشين نشستم تا زنه كه اسمش شیرین بود از خونه بزنه بيرون يه دفعه ديدم يه زن قد بلند و هيكلي با چادر از تو كوچه اومد بيرون حدس زدم خودش باشه سريع راه افتادم جلوش كه رسيدم يه بوق زدم ترمز كردم يه نگاهي كرد يه لبخند زد گفت دربست ميريد ديدم خودشه همون عكسي بود كه ديده بودم گفتم بله كجا تشريف ميبرين گفت خيابون دماوند گفتم بفرمائيد بالا گفت چقدر ميگيرد گفتم از شما كمتر ميگيرم مشتري بشين يه خنده اي كرد گفت واي مرسي سوارشد يه چند دقيقه فقط از توي آئينه نگاهش ميكردم چقدر خوشگل بود اين خواركسه خر نميدونم چرا زنه اين پير مرد بد تركيب شده بود هرچند باباي فرزاد وضعش خيلي خوب بود اينم كه ضرر نميكرد كسش رو به ديگرون ميداد خرجش رو از اين پير خرفت ميگرفت بهش گفتم بهتون نميخوره بچه خيابون دماوند باشين گفت نه من خونم همونجاس كه سوار شدم اونجا ميرم كار دارم گفتم بعد كه كارتون انجام شد ميتونم در خدمتتون باشم گفت خواهش ميكنم ولي شرمنده من خيلي گرفتارم بعدشم من دنبال اين كارها نميرم تو دلم گفتم جنده خانم با پرشيا جلوت وايستادم سوارت كردم ميگي من اينكاره نيستم گفتم كدوم كار منم كار خاصي باهاتون ندارم فقط خواستم كه نهار با هم باشيم گفت مرسي ولي امروز نه حالا اگر قسمت شد بازم ديدمتون مزاحمتون ميشم گفتم قسمت چيه نقد رو ول كردي دنبال نسيه هستي گفت نه به خدا امروز كار دارم گفتم خوب شماره تلفنت رو بده باهاتون هماهنگ ميكنم براي فردا گفت نه من با پدرم زندگي مكنم نميتونم بهتون شماره بدم شما تلفنت رو بده من به شما زنگ بزنم منم يه كارت ماله شركت بود بهش دادم زيرشم شماره موبايلم بود گفتم به اين شماره زنگ بزن بعدم كلي براش زبون ريختم كه حتما زنگ بزنه حقيقت خودم ديگه دوست داشتم باهاش بخوابم و فرزاد رو فراموش كرده بودم عصري فرزاد اومد گفت چي شد منم براش تعريف كردم خيلي خوشحال بود قرار شد اونشب بياد خونه من ببينيم شیرین زنگ ميزنه يا نه.
براي شام رفتيم بيرون وسط غذا بود كه تلفنم زنگ زد شماره رو نشون فرزاد دادم گفت اين نيست جواب ندادم چند دقيقه بعد بازم زنگ زد معلوم بود از تلفن عمومي زنگ ميزنه چون پيش شماره يكي بود ولي باقيش فرق داشت جواب دادم يه صداي ناز گفت آقا پيمان گفتم بله خودم هستم شما گفت من رويا هستم امروز صبح مزاحمتون شدم اسم خودش رو نگفت ولي خودش بود به فرزاد با دست فهموندم اونه بعد از چند دقيقه صحبت گفت من كاراي فردا رو كنسل كردم اگر شما مشكل نداشته باشين من در خدمتتون هستم گفتم نه خواهش ميكنم پس فردا ساعت 11 ميام دنبالتون همونجا كه امروز سوارتون كردم گفت نه زحمت ميشه آدرس بدين من خودم ميام گفتم آدرس فرزاد بهم علامت داد آدرس ندم گفتم نه من ميام دنبالتون خوشحال ميشم بيشتر ببينمتون گفت قربون شما باشه پس من ساعت 11 ميام همونجا خداحافظي كرديم تازه يادم افتاد كه من بهش فقط پيشنهاد نهار داده بودم ولي اون آدرس ميخواست يه كم ترسيدم به فرزاد گفتم گفت يه وقت براي تو دردسر نشه گفتم نه هرچه باداباد شب فرزاد اومد خونه من خوابيد يه هندي كم داشتم اون رو آماده كرديم و قرار شد فرزاد توي آشپزخونه يواشكي از ما فيلم بگيره فرزاد گفت همچين بكن يادش بياد چه بلايي سر من و مادر بدبختم آورده گفتم نه بابا كردن چيه يه كم لاس ميزنم همون براي بابات بسه ديگه گفت نه ميخوام قشنگ ترتيبش رو بدي منم از خدا خواسته قرار شد حالا كه بحث كردنه بالاي كمد ديواري اتاق خواب رو خالي كنيم فرزاد بره اونجا بخوابه و از ما فيلم بگيره جون يه طبقه 75 سانتي تا سقف اتاق بالاي كمد ديواري داشتيم كه با پرده جلوش پوشيده بودو فرزاد معلوم نميشد تا نصفه شب همه چيز رو رديف كرديم فرزاد چند بار از اون بالا از زاويه هاي مختلف چك كرد بهش گفتم فقط حواست باشه از چهره من نگيري كار دستم بدي گفت خيالت راحت تازه بعدشم فيلم رو خودم درستش ميكنم و چهره تو رو شطرنجي ميكنم خودم بلدم چيكار كنم گفتم ايولا فرداش فرزاد تو خونه موند و من رفتم دنبال شیرین يا همون روياي خودش به شركت يه زنگ زدم به شريكم گفتم من امروز كار دارم نميام.
سر ساعت 11 اومد ازش خوشم اومد آدم خوش قولي بود رفتم جلوش ترمز كردم تا من رو ديد شناخت درجلو رو باز كرد نشست بهش سلام كردم و دستم رو بردم جلوش جوابم رو داد و دستم رو گرفت حركت كردم بهش گفتم خوب تا ساعت چند وقت داري و كجا بريم گفت تا غروب كاري ندارم فرقي نميكنه فقط اين نزديكا نباشه گاز ماشين رو گرفتم سمت خونه بهش گفتم اگر مايل باشي بريم خونه من گفت تنهائي گفتم آره نترس كسي مزاحم نيست يه لبخندي زد و گفت چرا خونه گفتم براي اينكه اونجا كسي برامون دردسر درست نميكنه و با هم راحتيم ولي اگر ناراحتي تو خيابون بچرخيم گفت نه خونه امن تره گفتم آفرين خوشم اومد آدم چيز فهمي هستي ماشين رو جلوي خونه پارك كردم و دو تائي رفتيم تو خونه براش يه لبوان شربت درست كردم بهش گفتم بلندشو مانتو روسريت رو دربيار راحت باش همونطوري كه روي مبل نشسته بود روسريش رو درآورد دكمه هاي مانتوشم باز كرد عجب لعبتي بود موهاي مش كرده اش خوشگليش رو چند برابر كرد پستوناي خوش فرمشم كه حسابي داشت چشم من رو كور ميكرد وقتي بلند شد سرپا و مانتو رو از تنش درآورد يه تاپ مشكي تنش بود با يه شلوار لي تنگ كه كونش مثل تاقچه بود ميشد روش گلدون گذاشت وقتي نشست يخه لباسش رو بالا كشيد كه مثلا خط سينه اش معلوم نباشه ولي نصف شكمش درست تا روي نافش بيرون افتاد رفتم كنارش نشستم دستم رو انداختم دور گردنش با نوك انگشتم گونه اش رو لمس كردم مثل پنبه نرم بود بهش گفتم خوب شازده خانم نهار چي ميل ميكنن گفت من تازه صبحونه خوردم فعلا سيرم با خنده گفتم پس موافقي يه كم ورزش كنيم تا شما اشتهات باز بشه خنديد گفت من ورزشكار نيستم گفتم اختيار دارين استيل شما ورزشكاريه گفت نه بابا بدون هيچ حرفي يه بوس كوچيك از گونه اش كردم كه فقط با لبخند جوابم رو داد بهش گفتم رويا جون ميخواي خونه من رو ببيني گفت دارم ميبينم خونه قشنگي داري معلومه وضعت خوبه. گفتم نه بابا چشمات قشنگه حالا بيا بريم بقيه اتاقارو هم ببين.
بلند شدم دستش رو گرفتم بلندش كردم اول بهش آشپزخونه رو نشون دادم بعد حموم و توالت بعد بردمش قرارگاه ( اتاق خواب ) گفتم اينجا بهترين قسمت خونه است خنديد گفت چرا گفتم براي اينكه اينجا پر از خاطره هاي خوب براي من گفت اي بدجنس مگه تو زن داري گفتم نه بابا گفت پس چه خاطره اي گفتم خوب زن ندارم دوست و رفيق مهربون مثل شما دارم گفت چند تا گفتم چي چند تا گفت دوست گفتم فعلا تنها دوستم توئي البته اگر من رو بعنوان دوست قبول داشته باشي هيچي نگفت نشوندمش روي تخت و خودمم كنارش نشستم قشنگ بهش چسبيده بودم بدن گرمي داشت گفتم رويا من ميتونم ببوسمت گفت چي شده تازه يادت افتاده اجازه بگيري گفتم چون ميخوام الان لبت رو ببوسم جوابي نداد منم لبم رو چسبوندم به لبش طوري روي تخت بوديم كه پشت من به فرزاد بود اولش فقط لب داد ولي بعد از چند لحظه اونم از من لب گرفت و كم كم زبونامون رفت تو دهن هم همونطور خوابوندمش روي تخت و شروع كردم به ليسيدن گردن و لاله گوشش دستمم روي پستوناي قشنگ و نرمش بود باورم نميشد به اين راحتي بخوابه ديدم ناله اش بلند شد كه سريع تاپش رو از تنش بيرون كشيدم فقط يه كرست سفيد توري بين دستام با اون پستوناش بود دوباره لب تو لب شديم دستم رو بردم زير كمرش و با زحمت بند كرستش رو باز كردم ديگه شروع كردم به خوردن اون پستوناي باحال همه جاش رو خوردم تا جائي كه ميشد تو دهنم فشارش ميدادم كه صداش دراومد يواش كبود ميشه الان منم يه كم از خشونتم كم كردم بلند شدم لباسم رو درآوردم فقط يه شرت پام بود كه زيرش كيرم حسابي باد كرده بود دلم ميخواست با بدنم بدن قشنگ اين زن رو لمس كنم بازم افتادم روش شروع كردم به خوردن پستوناش كم كم اومدم پايين تر يه كم شكمش رو زبون ماليدم و با نافش بازي كردم بعد همونطور كه خوابيده بود شلوارش رو هم از پاش درآوردم شرتش با كرستش ست بود يه شرت توري سفيد كه بوي خوبي ميداد يه كم دستم رو از روي شرتش گذاشتم رو كسش بعد از روي شرت يه كم كسش رو ليس زدم فقط ناله ميكرد شرتش رو از پاش كشيدم پائين واي كه چي جلوي چشمم بود يه كس سفيد و خوشگل با لبه هاي به هم چسبيده فقط يه خط باريك مو بالاي كسش بود به صورت هشت فارسي از لاي كسش هيچي بيرون نبود مثل اينكه هنوز باكره باشه كسش رو يه بوس كردم كه ديدم شروع كرد آه كشيدن منم تشويق شدم و ديگه تموم لبه هاي كسش رو بوسيدم و بعد كردمش تو دهنم كسش كوچولو بود و همش تو دهنم جا ميشد.
وقتي كه با دستم لاي كسش رو باز كردم و چشمم به اون رنگ صورتي و چوچولش كه يه كم متورم شده بود خورد ديگه دلم ميخواست يه راست قورتش بدم زبونم رو كه گذاشتم لاي كسش شروع كرد حرف زدن واي بخور بخور آخخخخخ وووووااااااااااايييييييييييييي وووووااااااااااايييييييييييييي ااااااااااااااااوووووووووووومممممممم آآآآآآآآآآخخخخخخ منم با اشتها اون كس خوشمزه رو ميخوردم زبونم رو ميكردم توي كسش كه صداش بلند تر ميشد و يعني ديگه داشت جيغ ميزد بعد از پنج دقيقه ديگه فرياد ميزد بخور بخور كسم رو بخور كشتي من رو بخورش بكنش و بعد بدنش لرزيد و صداش قطع شد منم كسش رو رها كردم تا يه كم حالش بهتر بشه بعد چشماش رو باز كرد يه لبخندي زد و گفت مرسي گفتم قابل نداشت خنديد نيم خيز شد كيرم رو گرفت از روي شرت گفت واي عجب پسري داري خندم گرفت گفتم كوچيك شماست دست بوسه با خنده كيرم رو از تو شرتم درآورد با يه حركت سرش رو آورد سمت كيرم و روي شكمش خوابيد كيرم رو كرد تو دهنش كوفتش بشه باباي فرزاد اين زن چنان ساكي ميزد كه انگار جونم ميخواست از سر كيرم بزنه بيرون تموم كيرم رو ميكرد تو دهنش بعد مك ميزد و سرش رو عقب ميكشيد تخمام رو ميكرد تو دهنش با اينكه دردم ميگرفت ولي لذتش بيشتر بود زير تخمام رو زبون ميزد ديگه نميتونستم خودم رو نگه دارم بهش گفتم بسه كيرم رو از دهنش بيرون كشيد گفت خراب ميكني خودت رو گفتم آره گفت عيب نداره من بازم درست ميكنم نترس بعد بازم شروع كرد به ساك زدن يه دقيقه بعد تموم آبم تو دهنش خالي شد بدون حروم كردن قطره اي همش رو خورد بعد ولم كرد گفت چطور بود گفتم عالي خنديد و افتاد روي تخت منم باز شروع كردم به خوردن كسش يه بالشت گذاشتم زير كمرش كونش بالا اومد يه سوراخ كوچيك داشت نميدونم چرا اين با اين هيكل درشت كسش كوچيك بود با اين كون درست و حسابي سوراخش كوچيك بود حسابي بازم كس و كونش رو خوردم از ناله هاي شیرین بازم كيرم سر حال اومده بود بين پاهاش نشستم و كيرم رو ماليدم به سوراخ كسش و چوچولش با صداي بلند گفت بكن ديگه كشتي من رو منم كيرم رو با كسش ميزون كردم و آروم فشار دادم تو كسش حسابي تنگ بود ولي چون خوب ليسش زده بودم آبدار بود با فشار من صداي شیرین بلند تر ميشد آخ آخ واي واي واي آي آي آيييييييييييي يواااااااااااااااااااااشششششششششششششششش اوفففففففففففففففففف اوووووووووفففففففففففففففففففففففف يواش يواش يواششششششششششششششششش ديگه تموم كيرم رفت تو كسش يه كم صبر كردم و بعد شروع كردم تلنبه زدن حسابي كسش باز شده بود چند مدل كردمش سرپا – سگي – تو بغلم ولي تنها مدلي كه شیرین حال كرد من به كمر خوابيدم و اون نشست روي كيرم و مثل اسب سوارها بالا پائين ميپريد تخمام درد گرفته بود پستوناش تو هوا خيلي قشنگ بازي ميكرد منم حسابي حال ميكردم كه ديدم سرعتش زياد شد بعد با يه ضربه محكم نشست روي كيرم و احساس كردم قشنگ از كسش داره آب مياد روي پاهام بلند شد به حالت سجده خوابوندمش كيرم رو زدم به كونش گفت ميخواي اين رو بكني گفتم اگر اجازه بدي گفت واي درد داره گفتم نترس يواش ميكنم دردت نياد هيچي نگفت منم اول با انگشتام سوراخش رو آماده كردم و بعد كيرم رو با زور و زحمت كردم تو كونش جيغ ميزد بدبخت يواش يواش واي كونم جر خورد واي كونم پاره شد الهي بميري يواش آي آي آي آي مامان كونم داره ميسوزه منم فشارم رو بيشتر كردم تا تموم كيرم تو كونش رفت و شروع كردم تلنبه زدن تا موقعي كه تموم آبم رو تو كونش ريختم ديگه صداش در نميومد افتادم روش بعدم بلندش كردم رفت خودش رو شست و لباس پوشيد نهار از بيرون گرفتم و خورديم يه آژانس براش گرفتم رفت تا از در رفت بيرون فرزاد مثل تارزان از بالاي كمد اومد پائين گفت چطور بود تازه يادم افتاد كه فرزاد اون بالا بوده گفتم معركه بود عجب چيزي زير بابات ميخوابه يه خنده تلخي كرد و بعد فيش دوربين رو زديم به تلويزيون و تموم فيلم رو با هم ديديم دم فرزاد گرم اصلا از چهره من كوچيك ترين صحنه اي هم نگرفته بود ولي روي صورت شیرین زوم كرده بود حسابي بدن لختش رو كامل گرفته بود بعد يه دونه از روي فيلم كپي كرديم كه فرزاد بده به باباش و يه دونه هم من نگه داشتم براي سوژه جلق چيز خوبيه چون شايد ديگه نتونم شیرین رو بكنم…