سلام من اسم ع و در نروژ ساکن هستم من چهار سال تو نروژ هستم راستش رو بخوابم من تو یک خونه که تقریبا شبیه به بهزیستی هست زندگی میکنم چونکه زیرسن به نروژ آمدم بدون خانواده اینجا چند تا کارمند کار میکنه و بیشترشان زن هستن یکی از اونها که اسمش هست و پنجاه پنج سال سن داره و مثل یک زن چهل ساله به نظر میاد اول ها که من اینجا آمده بودم بچه بودم ۱۲ سال بیشتر نداشتم و این خانومه خیلی به من محبت میکرد چونکه نه زبان بلد بودم و چیز زیادی حالیم نمی شد ولی من باهاش خوب نبودم حس میکردم یک زن قدرت طلب هست ولی اینطور نیست بعد از گذشت یک سال رابطه ما خیلی خیلی خوب شده بود من از خانواده ام که تو ایران بودم بهش میگفتم و اون هم از خوش و جونی هاش بهم میگفت خلاصه سرتان رو درد نیارم این خانومه خیلی سکسی هست با سینه های ۷۵ یا ۸۰ که مثل هلو چسبیدن به سینه هاش من و این خیلی با هم شوخی میکردیم به غیر از من اینجا پنج تا بچه دیگه هم هست ولی نه اون ها با این خوب برخورد میکرد نه این به اونا همیشه شب های شنبه که سر کار بود میومد فیلم می گذاشت و روی مبل میخوابید و من روی مبل دیگه قصه رو کوتاه کنم من الان چهار سال هست که اینجام و رابطه خیلی خوبی با او دارم این داستان سکس بر میگرده به قبل از کریسمس همین سال من الان ۱۶ ساله هستم و اوج جونی و پشتم یکم دانه میزنه و دکتر بهم یک پماد داد و میگفت هر شب باید بمالی منم همیشه به زن ها میگفتم که واسه این کار کنه قبل از کریسمس یکه جشن کوچیک توی یک از این خونه ها که من زندگی میکنم هست و اون شب من از بیرون آمده بودم و رفتم دوش گرفتم و رفتم که حوله هام رو بندازم تو ماشین لباسشویی اون شب هم سر کار بود و من اون تنها قرار بود من لباس بپوشم و بریم که تو زیرزمین که ماشین لباس شویی بود اون زنه از دستشویی آمد و گفت میخواهی واست بمالم منظورش این بود که میخواهی کمرت رو کرم بزنی منم که تو اووج جونی گفتم اره رفتم تو اتاقم کرم رو آوردم و بهش دادم من همیشه بعد از دوش یک دونه حوله های که شبیه به لباس هستن رو کنم کردم و از قضا شرتم نپوشیده بودم و سالار بلند بود بعد از این که کرم رو مالید به پشتم آمد که روی شانه هام هم بزنه از جلو دید که سالار بیداره به لحن شوخی گفت این چرا وایستاده گفتم که چون تو رو حس کرده گفت خفه و بعد خندید منم دیدم که خوشش آمده خودم رو زدم به کوچه علی چپ و شروع کردم باهاش در مورد اولین سکسش صحبت کردن و اونم میگفت من که میدونستم بهم حس داره چون از قبل میدونستم ار رفتارش معلوم بود بهش گفتم میتونم ببوسمت اون شکه شد بود و چیزی نگفت من پرو رفتم و بوسش بوسش کردم دیدم که چیزی نگفت شروع به لب گرفتن و با خاطر کمبود وقت سرپا یک خوب کسش رو لیسیدم و کارمون که تموم شد رفتیم مهمونی و توی مهمونی حواسش به من بود و خیلی ساکت چند روز بعد که گذشت و آمد سرکار بهم گفت که اون اتفاقاتی که اون شب افتاد باید فراموش بشه منم قبول کردم و بعد از اون علاقه ام بهش زیاد تر شد بعد از گذشت دو ماه از کار تو خونه ما استفعا داد و الان توی یک مهدکودک کار میکنه دوستان این داستان واقعی هست خواهش میکنم بی احترامی نکنید و کار که شده شده نمی خواد ادای بابابزرگ ها رو در بیارید چونکه اگه شما هم جای من بودین شاید نوشته یک دوست
0 views
Date: December 12, 2018