با سلام خدمت دوستان عزیز
من اسمم بهروزه و 23 سال دارم میخوام داستان خودمو که دو سال پیش اتفاق افتاد براتون تعریف کنم.
من بچه شهرستانم و خوزستانیم و در نوع خود یک بچه بسیار باهوش (خرخون) و ریاضیم هم خیلی توپه . بالاخره تو کنکور ، دانشگاه تهران قبول شدم و بهمون تو تهران خوابگاه دادن.
از قیافه خودم بگم که از بس آفتاب جنوب خورده یکم سبزه شده ولی چشمای سبزم داخل اون رنگ صورتم خودنمایی میکنه واسه همین قیافه بدی ندارم و نسبتاً خوش قیافم.
ماجرا از اونجا شروع شد که میخواستم با مترو برم مصلی برا یه کاری. تو مترو که وایستاده بودم که یهو یه خانم 23-22 ساله (که بعدااًفهمیدم 28 سالش بوده) چادری ولی فوق العاده خوشگل اومد وایستاد بغلم . چون چادری بود تخم کاری رو نداشتم . تو فکر این بودم که چطور راه ارتباطی باز کنم که یهو گوشیش که داشت حرف میزد و میخواست بذاره تو کیفش از دستش اوفتاد زیر پای من، من سریع خم شدم و گوشی رو اوردم . یه نوکیا 5800 داشت که یه Wallpaper قشنگ روش بود وقتی گوشی رو بهش دادم ازم تشکر کرد و من هم ازش خواستم wallpaper رو اگه میشه برام بفرسته با یکم تاخیر قبول کرد و فرستادش حالا اسم بلوتوثش رو می دونستم .
به ایستگاه اولی که رسیدیم سریع جیم فنگ شدم تو واگن بغلی و باید شانس می آوردم که گوشی دستش باشه و بلوتوثشم روشن. رفتم رو یکی از note های داخل گوشی که برای چنین مواقعی (توی پارک و مترو و جاهای شلوغ) که حاوی جملاتی بود که از طرف درخواست دوستی میکرد و send via Bluetooth زدم و دیدم بولوتوثش روشن و ok هم کرد تو کونم عروسی شد . حالا باید میدیم جواب میده یا نه ؟ داشتم به جمله بعدیم فکر میکردم که یهو بلوتوث اومد . خودش بود !! سریع yes زدم و بازش کرد مثل من با Note جواب داده بود و شماره ای داده بود و نوشته بود «بعد از ساعت 11 شب sms بده» حالا 50% راه رو رفته بودم.
کارم و کردم رفته بودم خوابگاه و منتظر شدم ساعت 11 بشه. اینو بگم که من فقط میخواستم باهاش دوست بشم و ابداً فکراینو نمیکردم که شوهر داره و فکرسکس باهاش رو نداشتم. فقط یه جورایی ازش خوشم اومده بود.
ساعت حدود 11.15 بود که بهش sms دادم و اونم جواب داد و sms بازی شروع شد. همون شب فهمیدم که بابای دختر یکی از خر فرمانده های سپاهه و وضعشون از صدقه سری آقا بزرگه به شدت توپه و شوهر گرامیشم شغلش لنگه بابای بزرگوارشونه واسه همینم دختره این تیپی میاد بیرون. و فهمیدم 28 سالشه و کپ کردم و دیگه قید دوستی باهاش رو زدم.
دو سه شبی sms ندادم تا اینکه دیدم یه اس ام اس داد و گفت برم به یه رستوران روبروی سینما آفریقا تو خیابون ولیعصر اسم رستوران رو الان یادم نیست . وساعتش رو برام تعیین کرد.
وقت قرار که رفتم اونجا و منتظرش شدم ( البته یکم هم ترس داشتم) اومد. بیچاره با همون تیپی بود که تو مترو دیدش بودم منتها یکم با آرایش بیشتر و یه چادر نازکترو خوشگلتر . بعد از سلام و احوالپرسیهای معمولی رفتیم تو رستوران و نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم. اون از خودش میگفت منم از خودم و یه مشت کس شعر واسه هم می گفتیم. سه چهار بار دیگه هم با هم رفتیم بیرون و یه طوری از حرفاش فهمیدم که تو این 3 سالی که ازدواج کردن شوهرش زیاد بهش توجه نمیکنه.
یه روز که تو خوابگاه گرم درس خوندن بودم حدودای ساعت 12 ظهر بود که موبایلم زنگ زد و دیدم طرفه نمیخواستم جواب بدم ولی خیلی نامردی میشد جواب دادم بعد از سلام و احوالپرسی کردن منو دعوت کرد واسه شام برم خونشون تا به شوهرش معرفیم کنه من دیگه از تعجب شاخ دراورده بودم و تخمام جفت کرده بودن و به گه خوری افتادم که بابا غلط کردم و دیگه دختر بازی نمیکنم نمیخواد منو به شوهرت تحویل بدی ، عجز و ناله و التماس میکردم که دیدم گفت نه بابا تو رو به عنوان معلم ریاضی واسه خواهر شوهرم معرفی کردم و اون میخواد ببیندت و اگه تو گزینش قبول بشی یه پول خوبی واسه درس دادن گیرت میاد. قبلاً گفته بودم که ریاضیم خیلی توپ بود . ولی من قبول نکردم ولی یه طوری مطمئن حرف زد که دیگه گفتم یا خایه مال میشیم یا گشاد.
شب با یه تیپ خفن بچه مثبتی رفتم در خونشون که یه خونه ویلایی شیک توی شهرک غرب بود. درو زدم و انتظار همه چیز رو میکشیدم به غیر از ….. . که در باز شد رفتم تو یه خونه ویلایی توپ با استخرو باغچه بزرگ . کس کش شوهرش 32 سال نمیکنه معلوم نبود از کجا پول این ویلا رو اورده بود.
وقتی توی راه پله به استقبالم اومد از تعجب داشتم شاخ که چه عرض کنم دم هم در آوردم. خودش بود . با یه بلوز آستین سه ربع چسبون که رنگ سرخش با رنگ شلوارک سه ربعش هم جور بود پوشیده بود اینقدر سفیدو خوشکل شده بود که حد نداشت. موهای لختش که خیلی قشنگ مش شده بود داشت دیوونم میکرد.
داشتن چشمام در می اومدن که با صداش که میگفت چیزی شده به خودم اومدم و گفتم نه و دستشو کشید جلو و باهام دست داد داشتم بیشتر تعجب میکردم داخل ویلا از چیزها و وسایل لوکس هیچی کم نداشت بعد از مدتی پذیرایی مختصر شامل شربت و میوه بهم گفت بریم شام بخوریم گفتم صبر نمیکنید تا آقا بیاد گفت بعد از غذا میاد!! من هم بلند شدم و رفتم سر میز بعد از غذا کمکش کردم ظرفارو جمع کنه .
بعد رو کاناپه نشستم به صورت خیلی مودب و مشغول تماشای تلویزیون بودم که اومد پهلوم به فاصله 10 سانتیم نشت و شروع کرد به حرف زدن. داشت حرف میزد که گفتم خوش به حاتون عجب خونه بزرگی دارین!! که دیدم خندش قطع شد و با حالتی ناراحت گفت : هیچکدومشون بدرد نمیخوره وقتی تو ازشون لذت نمیبری . گفت که چی شده دیدم بغضش ترکید شروع کرد به درددل کردن که بله حاج آقا از 30 روز ماه یک هفته درمیون خونه نیستن و به کاراشون تو مانورها و پایگاه ها این جور جاها تو شهرستانها میرسن و اون دو هفته ای هم که تهران تشریف دارن شب تنها میان خونه و از صبح تا شب به خایه مالی برای بالا دستیها مشغولن و اصلاً به نیازهای خانمشون رسیدگی نمیکنن.
یه حالتی داشت که خودش رو برای بغل کردن فراهم میکرد منم دلو زدم به دریا و سرشو رو شونم گذاشتم که دیدم بله خانمم بدش نمیاد و من شروع به دست کشیدن تو موهاش کردم .
همون طور که تو بغلم بود گفت نمیدونم چه گناهی کردم که توی چنین خانواده ای به دنیا اومدم که همه چی باید زوری باشه به زور باید چادر بزنی به زور باید شوهر کنی همه چی باید طبق گفته آقایون باشه و سالی یکی دو بار بیشترم بهت نرسن. از گفتن این حرف شاخ در اووردم وهمون طور که سرش رو شونم بود سرش رو اورد بالا و لپم رو بوسید من جا خوردم و خودمو عقب کشیدم . مثل گچ سفید شده بودم و به کنج کاناپه پناه اورده بودم که دیدم دست وردار نیست و اومد به طرفم با دست جلوشو گرفتم و گفتم جون خودت بس کن الان شوهرت میاد بدبخت میشم و بقیه عمرمو باید تو کهریزک و اوین باشم. در حالی که سرش پایین بود گفت : شوهرم شهرستانه و تا آخر هفته نمیاد ، من پشت تلفن اون حرفا رو به تو زدم که بکشونمت اینجا آخه اگه همین طوری دعوتت میکردم و بهونه نداشتم عمراً میومدی . یکم آروم شدم و به طرفم اومد لبشو رو لبم گذاشت وای عجب لبی بود نرم و خوردنی داشتم لذت میبردم که یاد یه چیزی اوفتادم سریع عقب کشیدمش گفتم : اگه یه وقت کسی اومد چی کار کنیم ؟ گفت : نگران نباش. و یه درو اونطرف سالن بهم نشون داد گف اون در پشتیه حیاطه از اون میری بیرون و بعد از در کوچیکی که آخر حیاطه میری تو خیابون. من درو برات باز گذاشتم و قفلش نکردم .
دوباره طرفم اومد ولی ترس و رو تو چشام میدید که دستمو گرفت و برد تو اتاق خواب. بعد دیگه منم که خیالم راحت بود شروع کردم به لب گرفتن ازش شغول لب گرفتن بود که دستش رفت طرف کیر (معظم له) بنده و اون رو گرفت منم دستمو بردم زیر بلوزش کرست نبسته بود و خودشو آماده کرد بود با یک حرکت بلوزش رو در آوردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم دیگه داشت پرواز میکرد وبلند آه و آه میکرد و معلوم بود که مدت زیادیه سکس نداشته که دیدم که یه دفعه از زیرم در رفت و منو رو تخت نشوند و کیرم رو در آورد و گذاشت تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد . چقدر خوب ساک میزد !!!!!!! داشت آبم میومد که بلندش کردم تا دروازشو ببینم خوابوندمش رو تخت و شلوارشو در اوردم و به شرتش رسیدم از رو شرت شروع کردم به خوردن کسش بعد شرتشو درآوردم عجب کسی بود بدون مو و سفید و زیبا. شروع کردم به خوردن چوچولش و زبونم رو هی تو کسش میکرد و در می آوردم دیگه داشت پرواز میکرد می خواستم یه حال اساسی بهش بدم اینقدر براش خوردم که ارضا شد و یکم آب پاشید رو صورتم. بی حال اوفتاده بود
بعد از مدتی که به خودش اومد بهش گفتم از کجا بذارم گفت از هر کجا دلت میخواد منم گفتم از دو طرف . خندید و گفت : من در اختیارتم هر کاری میخوای بکن . از جلو مشغول شدم سر کیرم رو به سمت کسش هدایت کردم و آروم واردش کردم جیغ خفیفی زد و من آروم شروع کردم به تلمبه زدن. کسه خیلی تنگ و گرمی داشت معلوم بود باهاش زیاد بازی نشده. کم کم با اخ و اوخش و گفتن تندتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتر جرم بدههههههههههه. ریتم منم تندتر شد حدود چهار تا پنج دقیقه تلمبه میزدم که یه جیغ کشید و بدنش لرزید و شل شد و دوباره به اورگاسم رسید ولی من هنوز آبم نیومده بود
دوباره وایستادم تا حالش جا بیاد و من این بار از در عقب میخواستم وارد بشم یکم ترسید و گفت از عقب نه منم اخمی کردم و اون واسه اینکه دلمو نشکونه گفت باشه برو روغن زیتون رو بیار و آروم بذار توش. منم جنگی رفتم روغن زیتون رو اوردم یکم به کیرم زدم و یکم هم به سوراخ اون مالوندم بعد وارد عمل شدم اول یه انگشتم رو گذاشتم تو سوراخش بعد با دو انگشت میکردمش. وقتی یکم باز شد آروم سرش رو توش گذاشتم جیغی زدو گفت : آرومتر درد داره . منم آروم آروم کیرمو میکردم تو کونش وقتی نصف کیرم تو کونش جا دادم یدفعه یه تکون به خودم دادم و همه کیرمو تو کونش کردم یه داد بلند کشید و دستشو زد رو تخت و گفت وای کونم پاره شد داغونم کردییییییییییییی.. ولی من بدون توجه بهش تلمبه میزدم اونم محکم. دیگه اونم داشت لذت میبرد و اخ و اوخ میکرد. کونشم مثل کسش گرم و تنگ بود و اصطکاک کیرم با دیواره ی تنگ کونش لذت خاصی داشت. بعد حدود سه – چهار دقیقه تلنبه زدن بش گفتم داره میاد چیکار کنم گفت بریز تو کونم بعد از چند ثانیه آبمو با تمام شدت تو کونش ریختم و اونم با یه فریاد بلند ارضا شد. بعد دوتامون بی حال روی هم اوفتادیم و همون طور خوابیدیم.
صبح بود که پاشدم دیدم هنوز لخت رو تخت اوفتادم ولی اون بیدار شده بود رفته بود صبحانه درست کنه لباس پوشیدم و میخواستم برم که گفت تا آخر اون روزی که شوهرم بیاد پیشم بمون منم از خدا خواسته اونجا موندم.
یه دوماهی اونطور گذشت و هر وقت شوهرش میرفت شهرستان ما با هم بودیم تا اون میومد و بعداً هم رفتیم یه دفتر ازدواج و با پول دادن به دفتر دار اونجا کاری کردیم که حاج آقا ما رو عقد کنه و بدون نوشتن اسم همدیگه تو شناسنامه ( به کمک دفتر دار عزیز) ما با هم عقد شدیم و هنوز که دو سالی میگذره ماهی 7-8 شب پیش همیم و با هم میخوابیم .