سلام دوستان و دشمنان خوبه من خیلی با خودم کلنجار رفتم کدوم یک از ماجراهای سکسی خودم رو تعریف کنم و تصمیم گرفتم ماجرای خودم با زنی 60ساله رو تعریف کنم برام مهم نیست اینجا بعضی ها بگن با فسیل سکس کردی یا با بی بی سکس کردی یا هر چیزی چون مطمئنم اگه کسی این حرف رو بزنه یا از غرض گفته یا از بی خبری نسبت به اطراف خودش و مطمئنا اهل استان هایی از کشور هست که زن هاشون چهل سال نشده داغون و لش میشن که واقعا حق دارن چون بعضا استان هایی از کشور رو دیدم که از هر صد تا زنی که تو خیابوناشون میبینی دو سه تا قشنگ بیشتر دیده میشه و زن های سن بالاشون که واقعاااا افتضاح هستن ضمنا من از استثناهایی حرف میزنم که همه ما کما بیش میبینیم زن هایی که گاهی نزدیک شصت سالگی هم زیبا هستن هم خوش هیکل نه اون زیبایی که ته چشم بعضی زنای پیر میبینید و میگین مشخصه جوون بوده قشنگ بوده صحبت اشخاصی هست که آدم میگه اینااااااا الان اینقده قشنگن تو جوونیشون دیگه چی بودن بعضی از این زن های سن بالا از نظر زیبایی با خیلی از زن ها و دخترای خیلی زیباروی زیر 30سال برابری میکنن آقا اصلا شما باشین کادیلاک تروتمیز سی سال قبل رو سوار نمیشین خوب بعضی از این زنای سن بالا مثل همین کادیلاک میمونن کادیلاک که چه عرض کنم مثل هواپیماهای اف 14 تامکت که هنوزم صلابت دارن نمیدونم نمیخوام به روالی که همه میان ماجراشون رو راست یا دروغ تعریف میکنن تعریف کنم اما تو این داستانی که میگم اسمم اسم واقعی ام هست ترسی ندارم کسی منو بشناسه آخه اگه قرار باشه آشنایی داستان رو بخونه اینقده نشانه های دیگه تو داستان هست که میفهمه من کی هستم اگه نظراتتون منصفانه باشه ماجرای خودم با زنی زیباتر از این زن 60رو که اون56 سالش هست رو هم براتون میفرستم که چند ماه قبل اتفاق افتاد یه روز داشتم از خونه دوستم بر میگشتم حوالی جلال آل احمد بودم تو خیابون زنی چهل و هفت هشت ساله خوش قیافه رو دیدم که از روبرو میومد از همون قیافه هایی که آب دهن هر کسی رو راه میندازه ده متری که ازش رد شدم سرمو برگردوندم ببینم چه استیلی داره مانتویی نسبتا بلند داشت و با اینکه مانتوش تنگ نبود کون بزرگ و کمری متناسب با اون کون داشت قد متوسطی داشت شاید 165 میشد برای همین مسیری که اومده بودم رو برگشتم و آروم پشت سر زنه راه افتادم تو یکی دو تا مسیر دنبالش رفتم تو پیاده رویی خلوت افتادیم کمتر آدمی رد میشد گفتم الان بهترین موقع هست برم سر صحبت رو باهاش باز کنم اما یهو از روبرو دیدم که چند نفری آروم آروم دارن میان دقت کردم به سمت راستم متوجه شدم اینجا میدان تره بار هستش زنه هم رفت داخل منم داخل شدم هر جا زنه میرفت منم میرفتم که دیدم ای به خوش که شانس بی شرف با شوهرش قرار داشته به بخت بدم لعنت فرستادم اما نگو تازه وارد باغ هلو شدم تا حالا دقت نکرده بودم بازار تره بار میتونه اینقده زن و دختر خوشگل تو خودش جا بده یه سری تنها بودن یه سری هم با کسی یا خانوادگی بودن من فقط داشتم میگشتم تا چیز دلخوامو پیدا کنم تا اینکه فروشگاه شهروند که انتهای بازار بود رو دیدم و متوجه زنی سن بالا شدم که از دور خوش تیپ و قد بلند بود رفتم بالای پله ها که دیدم زنه پایین رو نگاه میکنه که میگه ماشین رو بیار اینجا اینم با پسرش بود و دختری که از ماشین پیاده شد تو دلم گفتم اه اه اه کیر تو این شانسمون کمی به قیافه زنه دقت کردم دیدم نه زیاد ام مال نیس چهره اش از دور قشنگ بود رفتم داخل خود فروشگاه اما زود اومدم بیرون رفتم جای خلوتی شماره امو پشت کارت ویزیتی نوشتم همراه با اسمی مستعار دوباره رفتم تو فروشگاه دخترای فروشنده عین مادر مرده ها بودن فقط آرایشی رنگ و لعاب دار به خودشون مالیده بودن که به چشم بیان با اون لباس های یکدستشون بیشتر شبیه عمله ها بودن تو غرفه ها چرخی زدم بیشتر به هوای این اومدم زنی سن بالا که تک و تنها باشه پیدا کنم اما چیز خاصی نبودش که یهو چشمم به کون زنی خورد که از رو پالتوش برجسته بود و قوس کمر جالبی داشت پالتویی قهوه ای روشن برگشت قفسه های شامپوها رو نگاه کنه دیدم لاکرداااار عجب نیم رخ نازی داره رنگ پوستش سفید مهتابی بود متوجه شدم سنش زیاده قدشم بلند بود با پاشنه سه سانتی که داشت قدش حدود172میشد استیلش جالب بود یه لحظه این ور رو نگاه کرد آخه داشتم از کنارش رد میشدم ثانیه ای تو چشاش زل زدم اونم یه لحظه زل زد که دیدم یکی صداش کرد یه پیرمرد کچل که موهای کمی داشت و رو قسمت کچل سرش لک و پیس قهوه ای دیده میشد اینو وقتی نزدیکتر شدم به پیرمرده دیدم قد کوتاهی داشت میشه گفت168 قیافه داغون اما با کلاس گفتش شهره سرکه داریم و دبه سرکه رو تو دستش تکون میداد از عصبانیت دوس داشتم لگد بزنم به قفسه ها از کناره پیرمرده رد شدم یکی دو دوری غرفه ها رو زدم گفتم کون لق همه چی امروز روز شانس ام نیست بندازم برم خونه که دیدم همین زن وشوهر توسالنی اومدن که من هستم نگاه کردم دیدم ا ی جاااان قیافه زنه از روبرو چقددد قشنگه چقد با کلاسه و همون یه مقدار موی طلائی اش که از شال بیرون زده بود جذابیتشو بیشتر کرده بود تو دلم گفتم حیفه که این ماله این پیری باشه نمیدونم اما حس کردم زنه هم خیلی کم بهم زل زد در حد دو ثانیه شایدم متوجه نگاه های من شده بود به بهانه دیدن وسایل نزدیک شدم اونا داشتن طبقه اجناس رو نگاه میکردن که پیرمرده گفت خانم من میرم نون فانتزی بگیرم خسته شدم که زنه گفت باشه جانم صدای زنه خش داشت یعنی یه جوری بم زنانه که ابهت توش داشت خوشم اومد بازم تو دلم گفتم رسووول شانس بهت رو کرده بهتره با زنه صحبت کنم یا اینا رو تعقیب کنم حیف این نیست ماله این پیرمرده باشه خدا خدا میکردم زنه تا الانش رفیق بکنی نداشته باشه والله من چنین عمه ای داشتم بهش رحم نمیکردم پیرمرده داشت دور میشد نگاه کردم دیدم شلوارشو خیلی بالا بسته بود یه هیکل قناس با پیراهن آستین کوتاهی که تا روی آرنجش بود اما از حق نگذرم لباساش لباس های شیک و با کیفیتی بود و اگه تو بدن یه پیرمرد خوش تیپ بود معرکه بودش میدونستم دوربین های مداربسته فروشگاه کار میکنه برای همین تابلو کار نمیکردم کمی دورتر رفتم یکی دو دور زدم طوری زنه رو میپاییدم که محسوس نبودش اما گفتم غرفه بعدی بره میرم سمتش شماره ام رو میدم پنج دقیقه ای گذشت چند تا وسیله مثل اسپری خمیر دندون گرفتم زیاد تابلو نباشه که دارم کس چرخ میزنم تا اینکه تو غرفه ای تنها دیدمش این بار تو همون راسته ای بود که مثلا داشتم اجناس رو میدیدم نزدیکش شده بودم دو متریش بودم با اینکه روم به طرفه اجناس بود حس کردم سرشو چرخونده سمت من صدای چرخ دستی رو شنیدم احساس کردم نزدیکه از کنارم رد بشه که سرمو بالا آوردم گفتم عذر میخوام خانم خیلی شق و رق سرشو بالا گرفت با همون صدای بم و گیرا گفت بفرمائید گفتم خواهشی داشتم با حالت سر فهموند چی گفتم ببینید میتونم شمارمو بهتون بدم اگه کاری داشتین براتون انجام بدم خیلی خونسرد گفت آخه من چی بهتون بگم جای پسر منی چرا شما جوونا اینطوری شدین میبینی با شوهرمم بازم اینقد وقیح هستین گفتم آخه باور کنید خیلی زیبا هستین گفت واقعا نمیترسی من اینجا سرت داد بزنم آبروتو ببرم البته اگه آبرو داشته باشی همون لحظه یکی از کنارمون رد شد کس کش مادرجنده خیره شده بود نگامون میکرد زنه هم کمی سکوت کرد گفتم ببینید دوس داشتم صحبت میکردیم واست توضیح میدادم لابد اااینقدده واسم جذاب بودی که چنین ریسکی کردم وگرنه نه بی آبرو هستم نه اینقد ریسک میکنم اما اگه بهت الان باهاتون حرف نمیزدم هیچوقت خودمو نمیبخشموو تا چند شب هم خوابم نمیبره کمی لبخند اما لبخند تلخی که مثل فحش بود رو لبش اومده بود شماره امو گذاشتم روی سبدش گفتم خواستین پارش کنید یا بندازینش دور یا به شوهرتون نشون بدین اما من بدجووور دیوونت شدم یهو دیدم یکی از ته سالن داره نگاه میکنه یه لحظه هول کردم گفتم شو شو شوهرتون انگاراومده کمی سرمو سمت زنه بالا پایین کردم و خنده و به حالت اینکه ازش تشکر میکنم بدون اینکه دست و پامو گم کنم به سمتی رفتم که شوهره ایستاده بود شوهرش کمی بهم زل زد یهو صدا زد شهره و منم رفتم قسمتی دیگه از سالن اونا رفتن تو صف تا حساب کنن یکی دو دور دیگه غرفه ها رو زدم و اتفاقی از غرفه ای که با اون زنه حرف زدم رد شدم چیزی رو دیدم که اصلا انتظارشو نداشتم کاغذی که شماره روش نوشته بودم رو زمین افتاده بود فکرشو میکردم زنگ نزنه اما اینکه شمارمو بندازه رو نمیکردم خم شدم از رو زمین گرفتمش حس کردم کسی پشتم هستش برگشتم دیدم یه مرد که نگهبان فروشگاه هست از چند متری بهم زل زده منم از سمتی که نگهبان ایستاده بود رفتم و یه مسواک شیک ام گرفتم و رفتم قسمتی که حساب کنم که دیدم اون زن و شوهر حساب کردن اون ور باجه ها هستن زنه از دور منو دید با یه حالت که نه توش اخم بود نه خنده تقریبا میشه گفت بی تفاوت نگام میکرد خارج شدن از در خروجی نا خودآگاه نگاه به پشت سرم کردم دیدم نگهبان فروشگاه با یه نگهبان دیگه دارن نگام میکنن از نگاه کردنشون حس بدی بهم دست داد مطمئن بودم متوجه شدن که میخواستم مخ زنه رو بزنم اما گفتم کون لقشون به دو نفری که جلوم بودن گفتم میشه لطفا من زودتر حساب کنم ماشین رو بد جا گذاشتم چند تا جنس بیشتر ندارم قبول کردن تشکر کردم حساب کردم رفتم بیرون یه نفس عمیق کشیدم هوا سرد بود یعنی بیشتر سوز داشت اصلا به هوای اون زن و شوهر نرفته بودم فقط خواستم از اون جو فروشگاه بیرون بیام از بالای راه پله ها دیدم پایین کمی شلوغه یهو تو خودرو مگانی اون پیری رو دیدم یعنی شوهر همون زنه متوجه شدم صندوق عقب باز هست خیلی سریع از پله ها رفتم پایین قلبم مثل کونه گنجیشک میزد که یه وقت زنه صندوق رو نبنده وقتی رفتم دیدم زنه داره آخرین بارها رو میزاره صندوق عقب با اینکه صندوق عقب بالا بود اما خیلی با احتیاط طوری که از آینه توسط شوهرش دیده نشم رفتم کنار زنه پلاستیک بزرگی رو گرفتم گذاشتم داخل گفتم بزارین کمکتون کنم تا منو دید هول کرد بدجور شوکه شده بود خنده نمکی ای کردم بعد شماره رو گذاشتم روی بار خیلی آروم گفتم یه بار زنگ بزن یه چشمک زدم و همونطور که نگاش میکردم اونم نگاه میکرد عقب عقبی راه میرفتم و با دستم یه بوسه براش فرستادم و تا در پارکینگ رو دویدم صندوق عقب رو بست و چند بار چپ چپ نگام کرد و پشت فرمون نشست دم خروجی پارکینگ هم ایستادم قصدم فقط این بود دوباره منو ببینه وقتی دیدم یه لحظه شوهرش روش به سمت دیگس این بار با لبام براش بوسه فرستادم یهو نگام افتاد به ماشینی که بغل دستم پارکه و توش دو تا دختر و یه مادر بودن که این صحنه رو با تعجب نگاه میکردن هم خندم گرفت هم خجالت کشیدم اون روز گذشت قشنگ یادمه روز شنبه بود یعنی دقیقا دو روز بعد اون ماجرا محل کارم بودم که دیدم گوشیم زنگ میخوره از تلفن کارتی بودش راستش احتمال اینکه کی باشه رو نمیدادم چون مزاحم زیاد داشتم گفتم بله بفرمائید چند لحظه سکوت بودش فقط صدای ماشین های تو خیابون میومد الو بفرمائید گفت آقا خسرو تو کارت ویزیت اسمم رو خسرو نوشتم از مدل صداش سریع شناختمش گفتم سلام خوبین لطف کردین تماس گرفتین از صندلی بلند شدم از شرکت رفتم بیرون اون گفتش خوب هدفتون از اون کارچی بود گفتم هدفم به دست آوردن تو بود اینکه ماله من بشی چند ثانیه ساکت شد بعد گفت واقعا شوکه هستم آدم به پررویی شما ندیدم گفتم چطور گفتش واقعا زمانه عجیبی شده که یه نفر به زنی وقتی کنار شوهرشه بخواد شماره بده گفتم ببینید منظور بد نگیرین این چیزی که شما میگین درسته اما بستگی داره اون زن کی باشه و باهم چهارده دقیقه ای حرف زدیم و تاحدی تونستم قانع اش کنم و اینکه این آخرین تماس اش نباشه و البته زمان خاصی رو مشخص نکرد برای اینکه منتظر تماسش باشم بعد اولین تماس مطمئن شدم موفق شدم اما وقتی دیدم سه روز زنگ نزده مطمئن شدم نتونستم روش تاثیر بزارم چهارشنبه بود گوشیم زنگ خورد خط ایرانسلی بودش وقتی گرفتم دیدم خودشه چنان ذوق کردم و با خوشحالی حرف زدم که همکارام فکر کردن کی بهم زنگ زده رفتم بیرون شرکت با هم کمی حرف زدیم چون فهمید سر کار هستم گفتش هر وقت کارتون تمام شد زنگ بزنید گفتم بابا مهم نیست گفتش نه مزاحم نمیشم نیم ساعت زودتر از شرکت زدم بیرون خیلی خوشحال بودم بهش زنگ زدم و مشغول صحبت شدیم منم نیومدم جلوی قاضی ملق بازی در بیارم و کس و شر ببافم که تو فلانی بساری خیلی باشخصیت به نظر اومدی همین تفکرمم براش گفتم که خودشم گفت خوب مشخصه گفتم ببینید اسمتونم نمیدونم چیه گفتش فرقی میکنه گفتم نه اما یا اسمت رو نگو یا اگه هم میگی اسم اصلیت رو بگو که خندید گفتش آدم عجیبی هستی گفتم غلامتم خندش گرفت گفت شهره گفتم آااه بگو ای خدا همش این روزا فکر میکردم اسمتون چی بود یادم بود شوهرت اسمتو صدا زد اما هر چی فکر کردم یادم نمیومد گفتم راستی یه چی بگم گفت چی گفتم اسمم رسول هست گفتش پس چرا نوشتی خسرو گفتم خوب از اسم خسرو خوشم میاد گفتش رسولم اسم قشنگیه بعد کمی حرف زدن گفتم نظرتون چیه فردا همدیگه رو ببینیم گفتش نه من کار دارم گفتم خوب بعد کارتون ببینیم گفتش شوهرم دیالیز داره گفتم حیف شما نیستش گفتش یعنی چی گفتم ببخشید هیچی بعد خودش گفت اگه منظورت شوهرمه اون که از اول این طوری نبودش جوونی هاش خیلی خوش تیپ بود گفتم چند سالشونه گفت کی من یا شوهرم گفتم هم شما هم شوهرتون گفتش هاشم 66سالشه منم 60سال دارم گفتم برو دختررر جون بروو خیال کردی هالو هستم گفتش چطور گفتم تو خیلی باشی 52که با صدای بلندی خندید البته میدونستم سنش تا 55سال هم امکان داره باشه اما خداییش 60 ساله نمیخورد نمیام خالی ببندم براتون بگم عین زنای 35ساله نشون میداد چون حالت چهره زن های بالای50سال مشخصه پوست صورت شهره سفید و تمیز بود نمیدونستم پوست بدنش چطوریه ولی قبل اینکه با هم سکس کنیم تو با خودم میگفتم اگه پوست بدنش واقعا به تمیزی پوست صورتش باشه فوق العاده هست چهار روز بعد دومین تماسی که اون گرفت با هم قرار گذاشتیم اون گفت با ماشین خودش میاد وقتی سرقرار رسیدم از تیپش خیلی خووووشم اومد مانتویی آبی آسمونی با شالی سفید عینک دودی زده بود و شلواری سفید رنگ بیشتر تیپی زده که مناسب بهار یا تابستون بود تا اسفند ماه چون با اینکه هوا بارونی نبود اما هوا سوز داشت ماشینی هم که باهاش اومده بود یه کادیکلاک مشکی رنگ تروتمیز بود تو ماشین نشستم باهاش دست دادم گفتم چی شد مگان اتون خرابه گفتش نه دوست داشتم با این که مثل عضو خانوادمونه بیام گفتم که عااااشق این ماشینا هستم فقط مصرف بنزینش بالا هستش ماشین رو روشن کرد حرکت کردیم بر خلاف بار قبلی که پیراهن تنم بود این بار تی شرتی نقره ای چسبونی پوشیدم که برجستگی سینه هام حسابی نشون میداد شلوارمم جین بودش قشنگ شیش تیغ کردم البته شهره اون روز گفت بار اولی که دیدمت با ته ریش جذابتر بودی نمیگم بدنم ورزشکاری و تراشیدس اما پر هستش و سرشانه های پهنی دارم بدنی که تو لباس خیلی قشنگتره بدن کامل لختم از دید زن و دخترایی که باهاشون سکس داشتم عالیه اما از دید پسرا هیکل ورزشی حساب نمیام قدم178 و وزنم94کیلو پوستم تا حدی تیره چشامم سبز رنگه پاهامو سینه هام تقریبا پرمو هستش پاهای درشتی دارم که اکثر زن ها و دخترا عاشق پاهای درشت مرد هستن و تصور غلطی دارن فکرمیکنن مرد هایی که اینجور بدن دارن تو سکس قوی تر هستن و البته من قوی هستم اما زن ها فکر میکنن حتی مردای پاگنده چاق و چله قوی هستن خیلی تو خیابون چرخ زدیم شاید حدود دو ساعت چرخیدیم دوست داشتم ببرمش خونه اما دیدم زود هستش اون روز شهره از خودش گفت دو تا دختر داشت و یه پسر هر سه تا ازدواج کرده بودن دختراش تهران زندگی میکردن جز پسرش که به خاطره شرایط کاری با زنش تو شهری از استان های شمالی زندگی میکرد شهره لیسانس داشت اونم ماله سی سال قبل شوهرشم فوق لیسانس بود باورم نمیشد اون پیری خف خفو فوق لیسانس باشه بارها تو ماشین بهش گفتم شهره واقعاااا اگه اون روز بهت پیشنهاد آشنایی نمیدادم تا یکی دو هفته بهم میریختم گفتش ببین آقا رسول من آدم سرد وگرم چشیده ای هستم همه میدونن که زنو مردی دوست میشن با چه ذهنیتی دوست میشن و وقتی زن بگه لطفا به فکر رابطه جنسی با من نباش اون مرد میگه این زن اهلشه من گفتم نه همیشه اینطور نیست گفتش خوب اکثرا اینطوریه من آدم رکی هستم واقعا میگم با این فکر باهات آشنا نشدم شوهرم پیر هست مشکلاتی داره اما خوب این دلیل نمیشه بخوام بهش خیانت کنم برام موقعیت های زیادی بوده از کنارم رد شدن جلوم شماره انداختن لگد زدم یا خواستن حرف بزنن محلی نزاشتم و یا دم خیابون بودم واسم بوق میزدن یه بار یه راننده آژانس جوونتر از تو بهم پیشنهاد داد تو ادارات کارمند گرفته تا غیره اینکه چرا با تو آشنا شدم خودمم هنوز نمیدونم اما خوب چیزی که برام عجیب بودش تو اولین شخصی بودی که با وجود حضور شوهرم این جسارت رو داشتی و وقتی بار دوم اومدی کنار ماشین کنجکاو شدم ببینم چی میخوای بگی بزار واضح تر بگم من آدم مغروری بودم خیلی مغرور و هنوزم هستم از آدمای جسور خوشم میاد گفتم چاکرتم شهره زده بود زیر خنده و از دیدن دندوناش لذت میبردم دقت میکردم ببینم مصنوعی هست دیدم نه نیستش چون دندون مصنوعی مشخصه گفتم خیلی دندوناتون جالبه گفتش آخه چقددده تو فضولی پسررر من خیلی به دندونام اهمیت میدم گفتم همه چیت عالیه سعی میکردم جو دوستانه و صمیمی ایجاد کنم که باهم راحت باشه شهره جان تو توی مانتو که خیلی خوش هیکلی شاید زیر مانتو خوش هیکل نباشی که یه خنده باحالی کرد و گفتش پدرسوخته که بهت میگن تو چیکار داری من زیر مانتو چه هیکلی دارم گفتم ورزش میکردی گفت خیلی فکر میکنی چه ورزش هایی گفتم نمیدونم خوب لابد شنا گفتش آره بازم هست گفتم بوکس خندید گفتش نه دیوونه ژیمناستیک گفتم الان گفت نه جوونیم گفتم مگه اون زمان تو ایران ژیمناستیک بودش گفتش چی خیال کردی قبل انقلاب خیلی به ورزش اهمیت میدادن ما حتی میزبانی المپیک گرفته بودیم که مقارن شد با انقلاب و نه تنها المپیک برگزار نکردیم که دو تا المپیک رو تحریم کردیم نرفتیم گفتم لابد عضو تیم ملی بودی گفتش نه دیگه تا این حد اما پشتک میزدم پاباز میرفتم و چند تا چیز دیگه گفت که الان حضور ذهن ندارم اون روز باهم کلی گپ زدیم و با ماشین دور زدیم فرصت اینکه خونه بیارمش نداشتم البته چند بار قاطی حرفام شوخی جدی گفتم یه روز باید برام غذا درست کنی که اون میخندید و میگفت من ازت خوشم میاد اما هیچوقت اینکارو نمیکنم گفتم آخه واسه چی واقعا فکر میکنی من کاربی خودی میکنم گفتش احتمال هر چی هست من فقط چون شوهرم بی حوصلس و همش عین بچه ها بهونه گیری میکنه نیاز داشتم با کسی حرف بزنم اما به هر کسی اعتماد نمیکنم تو واقعااا یه بچه پرروی جسور بودی ولی فکر اینکه بخوام باهات جایی بیام رو از سرت بیرون کن گفتم من که به خودم جرات نمیدم باهات کاری کنم با حالتی بامزه و مسخره گفتش آررره نه بابا هر چی احتمالش هست من یه زن زیبا هستم و برای ازدواج با من دوست نشدی گفتم خوب آره من دوست دارم با یکی مثل تو سکس کنم اما وقتی رضایت دو طرفه باشه با خنده گفت چه غلطااا و بعد خندید از دوستیمون دو ماه و نیم به همین منوال گذشت یه بار خونمون خالی شد نیومد خونه دوستمم جور بود نیومد بهانه می آورد خوبیش این بود دستمم خرج نمیزاشت که برام خرجم کرد مثلا چند تا تی شرت یه گردنبد نقره منم براش شورت و سوتین با نقش پوست پلنگ خریدم دامن کوتاه چهار خونه میخردیم خیلی ذوق میکرد و میگفت لابد میخوای اینا رو جلوی جلال بپوشم گفتم جلوی اون چرا جلوی شوهر کوچولوت بپوش که همیشه با خنده فحشم میدادم خفه شوو کثافت و میترکید از خنده آدم راحتی بود اما فکرشم نمیکردم اینقده بد قلق باشه تا اینجا فقط تونسته بودم دستاشو ببوسم مثل اونایی که دست شاه رو میبوسن و اما دادااا دادااااام روز موعود رسید چون همیشه باهم در تماس بودیم یه مدت گفتش کمتر تماس بگیر شوهرم تو بیمارستان بستری هستش بچه هاشم سر میزدن یه بار حتی روز ملاقات رفتم بیمارستان تو اتاقی که اونا بودن اتاق شلوغ بود یه لحظه خیلی ها سرشون رو برگردوندن گفتم ببخشید انگار اشتباهی اومدم شهره ساکت شده بود یه دختر خیلی زیبای خیلی قد بلند گفت خواهش میکنم و من رفتم از اون بخش خیلی باحال بود حس بازیگوشی اومده بود سراغم یه ساعت نشد شهره زنگ زد شاکی شد که این چه کاری بود کردی من بهت اعتماد کردم من گفتم ببخشید اما که امان نداد گفت دختر بزرگم روانشناسه خیلی تیزه حس ششم خیلی قوی ایی داره بعد رفتنت بهم خیره شد و من گفتم دلم برات تنگ شده بود چقده بی انصافی چقده بی معرفتی زنگی نزدی داشتم کس شر میگفتم چون از چند روز قبل توضیح داده بود سرش شلوغه شهره گفت من که گفتم رسول جان دیگه از این کارا نکن گفتم اون دختر قد بلنده کی بودش گفتش دیر اومدی شوهر کرد گفتم دخترت بودش گفتش آره دختر کوچیکمه و با خنده شدیدی گفت وقتی رفتی گفتش چه مرد خوشتیپی بود دامادم حرصش گرفت گفت کجاش خوشتیپ بود عین راهزن ها بود گفتم دست دامادتون درد نکنه گفتش راهزن که هستی منو دزدیدی گفتم خوب تو فرق داشتی عزیزم تو ماله منی گفت باشه باشه بس کن باید برم بالا الان تو محوطه بیمارستانم گفتم حالا باید همیشه تو همراه مریض باشی گفتش همیشه نیستم گفتم همیشه نیستی بعددد اصلا زنگ نزدی ناراحت نشووو اما برای کی اینکارو میکنی برای کسی که گفتی تو جوونیش بهت خیانت کرد کسی که رفیق باز بود هفته به هفته ولت میکرد میرفت دنبال شکار و تفریح با دوستای آمریکاییش واسه کسی که میگی دوست آمریکاییش گفته بودش بیا زنامون رو طاق بزنیم اما شوهرت میخندید که گفت رسوووول بس کن خوشم نمیاد از چیزایی که بهت گفتم سو استفاده کنی این شوهرمه بدی هاشو گفتم خوبی هم داشته پدر بچه هامه بحث امون کش دار شد ولی زیاد گیر ندادم قاطی کنه میدونستم خیلی دوستم داره راستش فکر نمیکردم دوستیمون تا این مدت طول بکشه و سکس نکرده باشیم فرداشب حدود ساعت نه و نیم شب بود بهم اس داد میتونی بیای دنبالم خونه برسونیم نیاز به وسیله ای دارم نمیخوام دخترامو بگم اذیت شن گفتم آره عزیزم حتما و سریع لباس پوشیدم زن بابام گفتش جایی میری شام حاضره گفتم گشنم نیست نهایت بیرون یه چی میخورم گفتش حالا چه عجله ای هستش پسرم خندم گرفت 13سال ازم بزرگتر بود پسرم صدا میکرد ولی خدا وکیلی زن خوبی بود چون اوایل برای اینکه بفهمم زن سالمیه و با آبروی بابام بازی نمیکنه یه سری توسط آدمی اطمینانی امتحانش کردم و برای محکم کاری با اینکه به دوستم مطمئن مطمئن بودم اما باز جنس عوضی مردا رو میشناسم خودم دورا دور مواظب بودم ببینم زن بابائه از دوستم شماره میگیره که دیدم برخورد خیلی بدی با دوستم کرد فقط تو صورتش کشیده نزد برای همین حرمت زیادی براش قائل بودم دوستم هم تو قیافه هم توی تیپ خیلی معرکه بود واقعا اوایل شکاک بودم دقت میکردم ببینم اس ام اس بازی میکنه یا خط ایرانسل مخفی ای داره و توسط آشنایی پرینت تماس هاشو گرفتم ببینم کدوم تماس بیشتر از حد هست که دیدم فقط خونه مادرش بیشترین تماس ها رو داره برای همین تا هشتاد درصد مطمئن شدم زن سالمی هستش لااقل تا اینجا از اصل داستان دور نشیم بیرون بیمارستان پارک کردم شهره گفته بود اومدی تک بنداز زود میام تک انداختم چند دقیقه ای گذشت دیدم پیداش نشد بازم تک انداختم خبری ازش نشد بیست دقیقه ای طول کشید که دیدم زنگ میزنه گفت سلام رسول جان شرمنده تو محوطه بیمارستانم ببخشید شوهرم کمی بی قراری میکرد ولی خوابیدش گفتم این حرفا چیه عزیزم چرا نفس نفس میزنی گفت هستی یا رفتی گفتم نه بابا کجا برم هستم گفتش دارم میدوم گفتم بی خیال دیووونه ساعت یه ربع به یازده بود اومدش براش بوق زدم سوار ماشین شد لباسش کلا مشکی بود گفتم هیچی نشده لباس مشکی عزا تن کردی رفتنیه حلوا رو خوردیم دیگه گفتش وای اینطوری نگو رسووول زشته گفتم شوخی میکنم اونم خندید گفت میدونم اما شوخیشم خوب نیست گفتم اما دوس دارم زودتر بره به دیار باقی تا ماله من بشی گفتش دیگه چی گفتم انشالله جان به جان آفرین تسلیم کنه چشاش گرد شده بود گفتم انشالله به دعوت حق لبیک بگه که با صدای بلند زد زیر خنده خداااا چیکارت نکنه رسول دستاشو تودستام گرفتم و آوردم بالا بوسیدم از خیابونایی میرفتم که زودتر به خونه اونا برسیم از خیابونی فرعی رد میشدیم که یه لحظه ماشین رو پارک کردم چراغا رو خاموش کردم خیلی خلوت بود لحظه ای دیدم که تو ماشین های اطراف کسی نباشه شهره گفت چیزی شده نگاش کردم سرمو بردم سمتش چند بار گونه هاشو بوسیدم گفت آی رسول زشته یکی میبینه گفتم خودت زشتی کجام زشته زد زیر خنده و با دستش نیشگونم گرفت گفت خیلی باحال بود از هر حرف یه چی تعبیر میکنی تو شوهر کوچولوی خوشگله منی گفتم مرده شور این شوهر رو ببرن که تا امشب ببوسدت در یه ساختمان باز شد ماشینم روشن بود چراغ رو روشن کردم حرکت کردیم متوجه بودم شهره از نیم رخ نگام میکنه وقتی رسیدیم خونش گفت یه ده دقیقه ای طول میکشه زود میام تو چیزی میخوری برات بیارم گفتم نه فدات شم اونم پیاده شد و رفت داخل ساختمان بدجور تو ذوقم خورده بود راستش فکر میکردم این نقشه رو چیده بریم تو خونه بکنمش آخه برام سوال پیش اومد اینا که دو تا ماشین دارن اینم که رانندگیش خوبه چرا منو این وقت شب صدا کرد بیام دنبالش خونه برسونمش وقتی رفت بالا آهنگ گذاشتم چند دقیقه ای گوش کردم احساس کلافگی میکردم با خودم گفتم الان زمان خوبیه برم خونش اگه زنگ بزنم بگم بیام داخل قبول نمیکنه یا میگه تو راه پله هستم یا بهانه ای دیگه میاره زنگ زدم گرفت گفتش جانم گفتم خیلی طول میکشه گفتش من چند دقیقه نیست اومدم باشه الان میام گفتم شهرره گفت جانه شهره گفتم دستشویی کوچیک دارم دارم میترکم چند لحظه سکوت کرد گفت واقعا دستشویی داری با حالت گرفته و جدی گفتم نه ندارم حتما باید شلوارمو خیس کنم گفتش باشه در حیاط رو میزنم باز بشه تو هم با آسانسور بیا طبقه چهارم گفتم باشه گوشی رو که قطع کردم گفتم ای جانم رسول این موقعیت هر دو هزار سال یک بار به وجود میاد باید بکنیش تو اون سکوت شب صدای باز شدن در خیلی مشخص بود پیاده شدم نمیدونم هیچی نشده کیرم شق شق شده بود قفل پدال و قفل فرمون رو زدم و در رو بستم رفتم تو راه پله سوار آسانسور شدم تو آسانسور آینه بود نگاه به خودم کردم گفتم عجب بی شرفی هستی دوباره خودم جواب دادم چیکار کنم ور دل تو بزرگ شدم طبقه چهارم وقتی پیاده شدم در خونه ای باز بودش شهره دم چهار چوب ایستاده بود شال سرش نبود رفتم داخل گفتم دستشویی کجاس گفتش این در هست رفتم داخل شیرآب رو باز کردم که مثلا مشغولم یه دقیقه نشد اومدم بیرون تا یه وقت آماده نباشه بگه بریم پایین اومدم بیرون رفتم اتاق ها رو سرک کشیدم دیدم جلوی یه کمدی خم شده تو همون حال برگشت گفت خسرو وای ببخشید رسول کارت تمام شد گفتم آره مثانه ام داشت میترکید گفتم شهره گفتش جان سرشو بالا آورد صاف شد گفتم بدون شال چقد خوشگلتری از روبرو بغلش کردم اونم بغلم گرفت ولی بعد جدا شد گفتش بزار سریعتر وسیله رو بگیرم گفتم این وسیله خیلی ضروری بود گفتش یعنی چی گفتم یعنی باید امشب حتما بری متوجه منظورم شد گفتش رسول چی میگی شوهرم یه وقت بیدار میشه گفتم اون که الان خوابه خوابه یه کم بیشتر بشینیم و حرف بزنیم و رو لبه تخت بزرگ خانوادگی نشستم دستشو آروم گرفتم سمت خودم کشیدم و نشوندمش گفت رسول نه باشه گفتم چی نه گفت هیچی گفتم چی میخواستی بگی گفت هیچی و خواست بلند بشه که از پشت بغلش کردم دوباره نشوندمش خواست یه چی بگه که پیشدستی کردم گفتم من زیر قولم نمیزنم اما اینقده زود نریم فکر کن من اونقد با سرعت نمیومدم و ازمیانبر نمینداختم تازه ده دقیقه دیگه میرسیدیم خونه بغلش کردم اونم بغلم کرد صورتمو مقابل صورتش گرفتم یه بوس از گونه هاش کردم گفتم بزار اون یکی هم ببوسم حسودی نکنه یه لبخند رو لباش اومد نمیدونستم عکس العملش چیه اگه بغلش کنم دراز کشش کنم ظاهر امر نشون میده بی میل نیست اما میترسیدم قاطی کنه بلند شدم اونم بلند شد که این بار با دستام بغلش کردم تا روی سینه ام بالا آوردمش گفت وای چیکار میکنی تو نکن رسول نکن تو همون حال با گوشه آرنجم کلید برق رو زدم خاموش کردم اینجا یه کس شر گفتم برای اینکه خامش کنم گفت چیکار میکنی تو آخه آی بزارم پایین گفتم یه سوال بپرسم گفتش بزارم پایین گفتم اگه زبونم لال روم به دیوار گلاب به روت شوهرت بمیره که خندش گرفت گفتش اوووف وای از دست تو خوب چی میخواستی بگی گفتم میشد صیغه ات کنم خندش گرفت گفت دیوونه تو همون حال ایستاده که شهره رو تو بغلم داشتم رفتم روی تخت و رو زانو نشستم و شهره رو روی تخت گذاشتم گفت رسول نه تو رو خدا نه رسول هم صدای نفس های من شنیده میشد هم صدای نفس های اون انگار میدونستیم قراره چی بشه گفتم ازت سکس نمیخوام ولی کمی ببوسمت و لباموبردم سمت صورتش وبوسه بوسه زدن روی چشاش گونه هاش و گردنش که گفت بسه دیگه دیدی زیر قولت زدی حرفی نزدم فقط لبامو بردم رو لباش چسبوندم و لباشو میخوردم اونم بعد چند ثانیه چند تا لب کوچولو گرفت بعد بهتر عمل کرد سریع رفتم سر وقت گردنش میمکیدم که آه و ناله میکرد تو کل بدنش گردنش بیشترین جایی بود که چروک داشت اما نه چروک عمیق چروک خیلی سطحی مشکل اینجا بود مانتوش باز نبود میدونستم برم سر وقت دکمه مانتوش کمی مقابله میکنه وچند دقیقه ای وقت میگیره دوس داشتم آدمی باشه که با خوردن گردن تحریک بشه وقتی گردنشو میخورم اووم اوی اووم میگفت که آروم دستمو بردم سمت دکمه مانتوش یکیشو باز کردم دومی رو باز کردم تو حین این کارا داشتیم لبای همو میخوردیم دومین دکمه رو که باز کردم با دستاش مانع شد گفت چیکار میکنی بلند شو گفتی فقط میبوسیم پدرمو در آوردی رسول گفتم میخوای برات یه مانتوی شیکتر از این بخرم گفتش لازم نکرده که این بار از پایین مانتوش یعنی قسمت دکمه های پایین دو طرف مانتوشو گرفتم با قدرت پاره کرده طوری که یکی دو تا دکمه کنده شد و تو اون تاریکی تاپش دیده شد کمی عصبانی شد با صدای خشنی گفت چیکار میکنی رسووول جنب و جوش افتاد فهمیدم کارم اشتباه بود از طریق دیپلماسی بهتر جواب میداد اما دیدم این جا جای این دست اون دست نیست رفتم سر شیوه خودم که رو بیشتر زن ها انجام میدم سرمو بردم پایین و تاپشو بالا دادم شروع کردم شکم نرم اش رو لیسیدن و بوسیدن اون نیم خیز شده بود اما من محکم گرفته بودمش و مشغول لیسیدن بودم با دستاش سعی میکرد سرمو از رو شکمش برداره که زورش نرسید و دیدم دیگه سرش ولو شد رو دشک صدای نفس نفس زدنش میومد گفتش خسرو نمیبخشمت خدا ازت نگذره زبونمو تو نافش کردم گفتم اینجا چه خبره حرفی نمیزد گفتم من رسولم خسرو دیگه کیه صدای خندش اومد دیدم داره کمی وول میخوره سرمو کمی بالا آوردم ببینم چیکار میکنه یه وقت تنگی گلدونی تو کله ام نکوبه جوونمرگ بشم متوجه شدم یه دکمه دیگه رو خودش باز کرد رفتم قسمت های بیشتر شکمشو لیس میزدم و میبوسیدم تو اون سکوت فقط صدای لب و آب دهن من بود که میومد و صدای خفیف آی آی گفتن شهره دستمو بردم بالاتر از زیر تاپشو سوتینش رد کردم و سینه هاشو میمالوندم اون از رو لباس دستاشو گذاشت روی دستای من که زیر تاپ و سوتین بود کمی صداش دراومد نکن دیگه تو رو خدا نکن رسول تاپشو بالا دادم سینه هاشو انداختم بیرون فکر کردم مقاومت کنه اما دیدم هیچ کاری نکرد کمی سینه سمت راستشو میک میزدم که یه اوووی کشید و گردنشو بالا آورد فهمیدم از اونایی هست که رو سینه حساسه ادامه دادم همینطوری میخوردم و لذت میبردم سینه هاش درشت و نرم بود اونم هی اووویی اوویی اووف میکرد اون یکی سینه اشم خوردم دیگه ناله هاش کش دار تر شده بود و آااااااااا آاااااااااااااه میکرد دست از خوردن کشیدم گفتم مانتوت رو در بیار صداش که حالت آدمی که از دست آدم ناراحته و نادمه رو داشت که میگفت نمیخواد نکن دیگه چیکارکردی تو آخه من نمیتونم تو چشات نگاه کنم آخ خدااااا اما من خودم دستمو بردم زیر کمرشو نیم خیزش کردم و خواستم مانتوشو در بیارم روشم ازم برگردونده بود گفت نمیخوادش خودم در میارم تا اون مشغول در آوردن بود منم تی شرت و رکابیمو با هم در آوردم خواستم وقتی روش خم میشم با خوردن پوست بدنم با بدنش بیشتر تحریک بشه گرفتم نشستم یه لحظه برگشت تو اون تاریکی نگام کرد کمی دست رو سینه هام کشید گفت چه سینه های درشتی داری دستمو بردم زیر تاپش که تا نیمه بالا بود و در آوردم سوتین کرم رنگش رو خواستم در بیارم که نزاشت و دراز کشید سینه هاش از زیرش افتاده بود بیرون گفتم درش بیار اذیت میشی گفت نمیخواد رسول ببین چیکار کردی شوهرم رو تخت بیمارستانه اونوقت گفتم بی خیال همیشه شعبان یه بارم رمضان همیشه ماله اون بودی یه بار ماله شوهر کوچولوت باش بهم گفت گوریل15متری اسم خودتو گذاشتی کوچولوووو خندم گرفت گفتم تو گوریل انگوری هم نگاه میکردی تازه خودت بهم گفتی شوهر کوچولو اونم شروع کرد خندیدن گفتم در بیار تو رو خدا خواهش میکنم دوباره نیم خیز شد پشت کرد بهم گفتش بازش میکنی براش باز کردم رو شکم خوابوندمش و مشغول بوسیدن کمرش شدم کمی ماساژش دادم کلی کیف کرد گفتش آخ چقده پنجه هات قوی هستش کمی ماساژ دادم بعد بدون اینکه برش گردونم تو همون حالت که رو شکم دراز کشیده بود دو طرف شلوارشو گرفتم به پایین میکشیدم گفت چیکار میکنی تو دیگه داری اذیت میکنی گفتم نه سکس نمیخوام تو ماساژ یه رگ اصلی تو باسن هست گفتش نمیخواد اما چون برنگشتش فهمیدم داره ناز میکنه تا نیمه شلوارشو از رو کون پایین کشیدم شورتشم با شلوارش پایین کشیده شده بود صداش میومد خدا بگم چیکارت نکنه رسول حالا شلوارشو تا ناحیه کسش پایین کشیده بودم برای اینکه یه کم باور کنه برای سکس نیست کمی کونشو ماساژ دادم اما حالا دور از هرچی ماساژ کون خیلی برای زن یا مرد لذت بخشه البته مرد هارو از شلوار ماساژ بدین کونشو ماساژ میدادم و اونم اعتراف کرد خیلی حال میده کمرشم چند مدل ماساژ دادم پوست کمرشو میگرفتم لای انگشتم میکشیدم دوباره مشغول ماساژ کونش شدم که شلوارشو بیشتر پایین کشیدم دیگه هیچی نمیگفت با سختی اما کامل شلوارشو با شورت در آوردم آخ که از دیدن اون کون برجسته گوشتی نرم سفید وحشتناک ذوق زده شدم کمی ران پاشو ماساژ دادم رفتم سر وقت ساق پاش یه لحظه با یه دست کمربندمو باز کردم از صدای کمربندم بود که گفت رسول داری چیکارمیکنی گفتم هیچی میخوام مثل شوهرای قدیمی با کمربند بزنمت دیگه هیچی نگفت خودش میدونست چه خبره ولی از حق نگذریم اهل این نبودش که از اول بده شلوارمو در نیاوردم فقط دکمه هاشو باز کردم و کمربند رو رفتم سر وقت کونش و ماساژ میدادم شهره کمی آه آه میکرد سرمو نزدیم کونش بردم جوری ماساژ دادم که دو طرف کونش از هم وا شه تا کسش رو ببینم بعد لبامو بردم سمت کسش و شروع کردم لیسیدن که کمی تکون خورد چیکار میکنی رسوول من بی توجه به حرفاش مشغول بودم دیدم تو این حال زیاد نمیشه کسشو لیسید برای همین برش گردوندم و رو کمر خوابید حالا لخت مادر زاد بود فقط یه جوراب مشکلی پاش بود خواستم سرمو ببرم لای پاش که گفت وای نه رسول تو رو خدااا نه کثیفه دیدم کسش یه مقدار پشم داره راستش گاهی کس پشمالو میچسبه و امشب از اون شبا بود اما خوب لیسیدن کس پشمالو کمی سخته اما کردن کس پشمالو حال میده برای اینکه حس خوبی بهش دست بده گفتم عاشق کس پشمالو هستم عزیزم و سرمو بردم لای کسش بوی گوشت خام میداد یه کس گوشتی تپل بودش شروع کردم لیسیدن گفتم اووووف لامصب چی هست کوفت اون شوهر کفتارت بشه چی هستی تو ززززن اون حسابی داشت کیف میکرد گفت رسول جوونم رسولم شهره فدات شه وقتی من کمی آه و ناله میکردم اون میگفت جانم عزیزم جانم فدات شم الهی دو سه دقیقه کسشو میلیسیدم چوچولشو زبون میزدم که خودش با حالت لرزونی گفت بیا روم گفتم چی گفت بیا روم مگه همینو نمیخوای بلند شدم نگام میکرد دیگه تو همون تاریکی قیافه اشو خوب میدیدم چون چشام به تاریکی عادت کردش با حالت جذابی نگام میکرد انگار لحظه شماری میکرد بپرم روش شلوارمو کامل در آوردم بعد شورتمو و جورابمو هم در آوردم شهره گفت اون چیه دیگه و از حالت درازکشیده خم شد و گفت رسول نه تورو خدا این خیلی بزرگه اینو واقعا راست میگه واقعااا کلفته برای همین 18سانت کیرم کوتاه نشون میده با دستاش گرفتش گفتم بکن دهنت یه لحظه مکث کرد انگار دو دل بودش اما دهن گرفت چند تا لیس باحال زدش آب دهنش از گوشه دهنش زده بود بیرون گفتم بی خیال دراز بکش وقتی درازکشید قبل اینکه کاری کنم جوراباشو در آوردم بدنشون با بدنم هماهنگ کردم روش خم شدم با دستم کیرمو گذاشتم داخل و اون یه هااااااااااا کشید و بعد یه داد نسبتا بلند کله اشو بالا آورده بود دهنش باز شده بود شروع کردم با شدته متوسطی تلمبه زدن شهره سرشو بالا آورده بود وبا چشاش که بیش از حد طبیعی بزرگ شده بود همونطور که دهنش باز بود آاااا آااا آ میکرد و گاهی آروم میشد لبای خودشو میخورد هفت هشت دقیقه ای تلمبه زدم دیگه طاقت نیاوردم و شدتمو بیشتر کردم طوری که حسابی از خوردن بدن هامون به هم صدا میومد صدای شوپ شوپ اون واقعاااا زیرم داد میکشید ولی گاهی آروم تر میشد کمی کیرم سخت تر داخل میرفت کف دستم تف کردم لای کسش مالیدم و کیرم با گرما و لذت بیشتری رفت خیلی حال میداد حسابی کیف میکردم دیگه تو آسمونا بودم واقعا لحظه ای رو تجربه میکردم که بیشترین حالت لذت بود حال نداشتم پوزشین دیگه ای رو امتحان کنم کلا سکس هامو نهایت با چهارمدل انجام میدم همین حالتی که میکردم بعد مدل سگی بعد مدلی که طرف روم میادش بالا پایین میکنه که میگن اسبی هست و مدلی که طرف ایستاده به دیوار تکیه میده کونشو عقب میده از کس میشه کرد تو این شیوه که با شدت میکوبیدم شهره حسابی داد و بیدادش بیشتر شده بود میدونستم اگه اون ور دیوار کسی باشه و دیوار نازک باشه همسایه ها میشنون صداشو خودمو کامل رو شهره خم کردم و با شدت کمتری تلمبه میزدم چون حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم ارضاع شدی اونم گفتش آره عزیزم آره فدات بشم گفتم داخل خالی کنم یا بکشم بیرون با حالت مهربون و لطیفی گفتش بریز تو عزیز بریز تو اشکال نداره بعد یه دقیقه آبم اومد اووووووووووووووف که واقعا الانم یادم میاد کیف میکنم واقعا ریختن آب کمر تو کس یه زنه زیبای درشت اندام اونم با اون سن و سال خیلی لذت بخشه آبمو که خالی کردم و اون آه آه میکشید روش ولو شدم بعد ده ثانیه به سمت چپ اون غلط زدم و چشامو بستم خسته شده بودم اونم مثل من نگاش رو به سقف بود به پهلو چرخیدم شهره رو بغل گرفتم و بوسیدمش گفتم لذت بردی همونطور که دستامو نوازش میکرد گفتش چیزی نپرس گفتم ارضاع شدی دیگه گفتش آره رسول اما ما چیکار کردیم ما چیکارکردیم گفتم خوب سکس کردیم دیگه گفتش من نمیتونم توچشات نگاه کنم گفتم نیم ساعت پیشم همینو گفتی اما نگاه کردی که گفتش گمشو دیوونه گفتم دیووونه تو هستم دیگه با اینکه خسته بودم تو دلم گفتم اگه این آخرین سکس باشه حیفه که کونشو نکنم برای همین گفتم پشت کن ماساژت بدم راحت برگشت بیچاره فکرشم نمیکرد من نقشه اینو دارم کونشو بکنم کمی کونشو کمرشو ماساژ دادم حس کردم باید برم دستشویی اما گفتم اول ترتیب کونشو بدم تو همون حال دیدم تو اتاق یه آباژور هست گفتم اون آباژور سالمه گفتش آره گفتم زودتر میگفتی گفتم تکون نخوریا گفتش باشه آباژور رو روشن کردم تازه اتاق فضای سکسی و خیال انگیزی شد یه رنگ زرد کدری از لامپ ساطع میشد شبیه خونه جادوگرا شده بود تازه رو میز آرایشش عکسای شوهرشو دیدم یه بیلاخ نشون دادم به عکس شوهرش که داشت میخندید کمی کون گوشتی شهره رو ماساژ دادم گفتش خسته شدی بیا استراحت کن زودتر بریم گفتم نه خسته نیستم راستش بودم اما نخواستم اعتراف کنم حال اینکه بعد این سکس مسیر اینجا تو بیمارستان رو رانندگی کنم نداشتم بعد کمی ماساژ لای کونشو باز کردم سوراخ کونشو دیدم شهره گفت داری چیکارمیکنی گفتم یه شیوه بلدم درد رو از تنت خارج میکنه گفت چی گفتم وایسا و کف دستم تف کردم کلی تف تو دهنم جمع کرده بودم لای کونش کشیدم خواست خودشو در ببره اما محکم گرفتمش گفتش نه رسول تو رو خدا اینو نه به جون بچه هام من تا حالا سکس از عقب نداشتم با فشار دستام قشنگ به دشک میخکوب شده بود نمیتونست دربره گفتم بابا میخوام کاری کنم دردت بره گفتش رسول نکن اینکارو گفتم باشه اما اگه یه لحظه فقط یه لحظه باور کن درد داشتی بی خیال میشم نمیخوام بکنم و سرمو بردم لای کونش واقعا سوراخش ترو تمیز بود شروع کردم لیسیدن سوراخ کونش و با لبام فشار دادن به سوراخ کونش آاااااایی کشید و اینکه نکن رسول جان نکن رسول اما وقتی ادامه دادم دیگه کیف میکرد و اوف اوووووف میگفت با زبونم رو سوراخش زبون میکشیدم دست از لیسیدن کشیدم با انگشت سبابه ام انگار که میخوام چیزی شوت کنم به سوراخش تقه میزدم بعد انگشت سبابه امو آروم آروم با سوراخش بازی دادم و کم کم تو کونش کردم کمی آخ آخ کرد دیگه حسابی انگشتمو تو کونش عقب جلو میکردم گفتم درد داشت گفتش یه کم گفتم عادت میکنی و بعد یه دقیقه دو تا انگشتی کردم کمی وول میخورد اما هیچی نمیگفت یکی دو دقیقه این مدلی کردم وقتی در آوردم دیدم سوراخ کونش بازه اما یه کم جمع شدش خوشحال بودم کونش گهی نبود ولی خوب حس خوبی نداشتم یه لحظه گفتم تکون نخور و دویدم تو دستشویی انگشتمو شستم برگشتم از تو آشپزخونه دنبال یه کاسه بودم پیدا نکردم یه لیوان آب ریختم برگشتم تو اتاق شهره هنوز رو شکم خوابیده بود کیرم دوباره شق شده بود لیوان رو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشتم کشو میز رو باز کردم شهره سرشو برگردوند گفت دنبال چی هستی گفتم هیچی یه پارچه گفت کشو آخرو باز کن کشو رو باز کردم یه رکابی نازک مردونه پیدا کردم و اومدم رو تخت اونم سرشو رو دشک گذاشت دوباره تف کردم لای کونش به خصوص سوراخ کونش انگار دوباره بسته شده بود انگشتمو تو کردم کمی بازی دادم بعد انگشتمو در آوردم تو لیوان کردم و با رکابی شوهرش یا هرکی بود پاک کردم آقا شما که منو نمیشناسین بخوام دروغ بگم اما واقعا کثیف نشده بود انگشتم فقط بازم از رو احتیاط اینکاروکردم تمیز باشه دستم روش خوابیدم سر کیرمو رو سوراخش تنظیم کردم هنوز نزاشته یه آاای بلند گفت گفتم شهره بابا من هنوز داخل نکردم گفتش نه نزار درد میاد گفتم درد اومد میکشم بیرون باشه عزیزم با کمی فشار ولی خیلی آروم آروم کیرمو بردم تو واقعا تنگ بود کلاهک کیرم که رفت دیگه طاقت نیاوردم عادت بدمه که سر کون کردن عجولم و این بلا رو سر خیلی ها آوردم و نمیتونم صبر کنم و ما بقی کیرمو یهویی فرو کردم تو که یه داد بد کشید و مثل مرغی سر بریده ای که جون میده زیرم دست وپا میزد اما من کیرمو که تا ته تو کونش بود نگه داشتم وقتی آرومتر شد چند بار کیرمو تو کونش آروم بالا پایین کردم و بعد شروع کردم تلمبه زدن البته شهره آروم نشد و کمابیش همش ناله میکرد آب کمرم اومد داخل کونش خالی کردم و دیگه واقعا جنازه شدم با اینکه خیلی بدن قوی ای دارم اما من دو نهایت سه بار ارضاع بشم واقعا خسته میشم و خیلی شدید خوابم میگیره تازه زمانی هم سکس کردیم که اون روز کلی تو اداره کار هم کرده بودم و آمادگی قبلی نداشتم چند تا بوس از رو کونش گرفتمو از رو کونش گاز آروم گرفتم و کلی از شهره تعریف و تمجید و تشکر کردم و اونم گفت نباید اینکارو میکردیم تو بچگی کردی آخه من چرا اینکارو کردم منم هی بهش تفهیم میکردم بابا این نیازته اون شوهرت دیگه اوراقی و کوپن باطل شده بودش گفتم یه چی بگم گفت چی گفتم میشه یه ساعت بخوابیم گفتش خسته ای گفتم خیلییییی تازه میترسم الان بریم تصادف کنم گفتش من پشت فرمان میشینم گفتم مگه حالا چی میشه دیرتر برسی اگه بمیره که قسمت این بوده اگه هم زنده بمونه که چیزی عوض نمیشه گفت ساعت چنده گفتم یک و نیم گفت باشه بلند شدم گفتم اشکال نداره با همین وضع پتو بگیرم مکثی کرد گفتش نه اما نه گفتنش انگار راضی نبود رفتم رو دشک دستمو بردم زیر کمرش بغلش کردم گفتش باز چت شده چیکارمیکنی کمرت درد میگیره واقعا هم کمی درد گرفت اما نخواستم ضعیف جلوه بدم از رو تخت آوردمش پایین از اتاق خارج شدم گفتم حموم کجا هست با حالت بامزه ای گفت میخوای ببریم تو حموم نگاهمون تو هم گره خورد واقعا چشاش زیبااااا بود بدون اینکه آرایشی داشته باشه یا خط چشمی کشیده باشه یا کلی دورش مالیده باشه گفتش تو دیووونه ای گفتم دوستم داری با حالت خاصی گفتش خیلییی گفتم حالا حموم اینه گفتش آره حموووووووووم نگو کاخ بگو کاشیکاری خوشگل که بعضی هاش نقوش کاراکترهای پاسور رو داشت مثل سرباز خاج شاه بی بی ده لول خوشگله و یه وان بزرگ خوشگل که دو تا مثل من توش جا میشدن حمومش فقط کمی از اتاق من کوچیکتر بودش اینم یادم رفت بگم با اینکه خونه آپارتمانی بودش اما 185متر وسعت داشت و دیوارایی که من فکر میکردم صدا بره نمیرفت چون یه طرفش یه اتاق دیگه خودشون بود وقتی داخل حموم رو زمین گذاشتمش که وایسه فهمید من محو حمومم تو اون نور زیاد تو حموم دیگه حسابی همو میدیدم گفتش چقده بدنت قشنگه چه پوست سبزه زیبایی داری و بدنمو نوازش میکرد انگار این میخواست منو بکنه گفتم تازه فهمیدی چه تیکه ای هستم شروع کرد صورتمو نوازش کردن گفتش حالا که کار خودتو کردی بزار بگم چشمات چشمات خیلی خشنه خیلی گیرا هستش ولی معلومه بچه بودی خوشگل نبودی و خنده ای کرد گفتم آره تو از کجا میدونی گفتش خوب دیگه بعد رفتش شیر آب رو باز کرد تو حمومش سه تا شیر آب سرد وگرم داشت یه جا هم اتاقکی شیشه ای با وان جدا داشت گفتش من میرم اونجا دوش بگیرم تو اینجا بگیر وقتی رفتش من نشستم تکیه دادم به دیوار آب داغ رو باز کرده بود و شیشه بخار گرفته بود فقط رنگ پوست بدنش و قامت بلندش دیده میشد نگید کس خلی اما نمیدونم چرا با دیدن بدن شهره از پشت اون شیشه بخار گرفته حشری شدم کمی دستمو کف صابونی کردم با کیرم ور رفتم و جق زدم دوس داشتم کیرم دوباره بلند بشه قلبم داشت تند تند میزد حس میکردم دیگه چنین جایی فرصت سکس پیش نمیاد با کیره نیمه شق ام بلند شدم رفتم برم داخل دیدم در بسته هست شهره اومد دررو باز کرد گفت چیه شوهر کوچولو گفتم میشه بیام داخل خنده ای کرد و گفت بیا تو کشتی منو گفتش چرا اینطوری حرف میزنی راست میگفت عین گیج وگولا حرف میزدم سحر شده بودم گفتش میبینم که کیرتو زودتر از همه جات شستی بغلش کردم اونم بغلم کرد رفتیم زیر دوش خودمون رو نمیشستیم انگارعین رقص عروس داماد ها که همو بغل میکنن آروم تکون میخورن ما همون طوری بودیم بعد چند لحظه اون جدا شد تنشو لیف تن منم لیف کشید چند بار همو بوسیدیم و لب گرفتیم گفتش رسول میری میخوام اصلاح کنم گفتم یه خواهشی دارم گفت جانم عزیزم گفتم میشه من برات اصلاح کنم با خنده گفتش برووو دیووننه گفتم خواهش میکنم اینقده اصرار کردم که قبول کرد ژل خاصی که آبی رنگ بود رو لای کسش مالیدم و کف کرد و با ژیلت خیلی شیکی براش پشماشو زدم البته یه جاهایی رو گفتش خودش میزنه و من رفتم بیرون وقتی اومدش بیرون رفت از کمدی که تو همون حمام بود حوله لباسی سبز کاهویی رنگ گرفت یکی هم آبی تیره برای من آورد که روش نقش سفید داشت و من خیلی از این حوله خوشم اومد که الانم دارمش چون وقتی فهمید خوشم اومده گفتش یکی برات میخرم گفتم نه همین خوبه گفتش این استفاده شده گفتم اشکال نداره تنمون رو که خشک کردیم رو تخت خوابیدیم فکر میکنید ساعت چند بلند شدیم با اینکه صبح ساعت5زنگ گوشیم خورده بود اما قطعش کردیم و تا ساعت هفت و نیم صبح پیش هم خوابیدیم اینکه بخواییم یه بار دیگه سکس کنیم اصلا حسش نبود اما بعد صبحانه کلی لب گرفتیم و سینه هاشو خامه مالیدمو خوردم وقتی اون داشت لباس می پوشید عکس هایی رو تو اتاقی دیگه از شوهرش دیدم که چقده خوشتیپ بودش و کچل نبود تو عکس ام قد بلند تر نشون میداد شهره رو رسوندم بیمارستان یه ساعت بعد بهش زنگ زدم ازش پرسیدم به شوهرت چی گفتی فهمید نبودی گفتش بهش گفتم نماز خونه رفتم نماز بخونم خوابم برد تو دلم گفتم این زنا چه جوونورای مکاری هستن با اکثر زن های شوهرداری که بودم دروغ های خاصی که به شوهراشون میگفتن که به عقل شیطان هم نمیرسه نوشته
0 views
Date: August 10, 2018