سلام به همه ی دوستان خوبم ممنونم از همتون بابت داستان ها و خاطراتتون خاطره ای که من الان واست دارم مینویسم مربوط به فروردین پارساله ۲۲ سالمه و وقتی که دیپلم گرفتم مشغول به کار تو ی پاساژ شدم از خدمت هم معاف شده بودم و چسبیده بودم به کار هفت صبح از خونه میزدم بیرون تا نه و نه نیم شب صبحا حدود ساعتای هفت که از خونه میرفتم بیرون چند وقتی بود ی دختره حدود ۱۷ یا ۱۸ ساله با یونی فرم دبیرستانی توجهم جلب کرده بود قدش حدود ۱۶۰ بود و خیلی هم ناز و خوشگل و البته سر به زیر و مظلوم چند باری خواستم برم و بهش شماره بدم اما باز منصرف شدم و فکر آبرو خونوادگیمون کردم صبح سه شنبه بود مثل روزای دیگه راس ۷ از خونه زدم بیرون بیست قدمی دور نشده بودم که با فاصله ی حدود ده متری در خونشون باز شد و اومد بیرون منم سرعتم کم کردم بتونم بیشتر براندازش کنم همینطور که نزدیکش میشدم خیره شدم تو چشای قهوه ای رنگش و اونم صاف زل زده بود بهم هر دومون همینطور که به سمت همدیگه می اومدیم نگامون تو چشای هم بود فاصلمون کم و کمتر شد و از همدیگه رد شدیم بعد اینکه اون رفت برگشتم و از پشت براندازش کردم آخرای کوچه که رسید برگشت و پشت سرش نگاه کرد دو سه ثانیه ای مکث کرد و رفت اون روز سرکار کلا اعصابم خورد بود از بی عرضگی خودم که حتی ی شماره یا ی کلمه حرف هم نزدم باهاش شب که خونه رسیدم با خودم گفتم هرطور شده باید فردا شمارمو بهش برسونم شبشم تو اتاقم با اجازتون صورت و لبا و اندامش جلو چشام تصور کردم و ی جلق حسابی زدم و خوابیدم صبح قبل از اینکه گوشیم زنگ بخوره بیدار شدم موهامو تافت زدم و عطر ملایم زدم و صبحونه نخورده زدم بیرون هفت هشت دقیقه دیگه بیرون بودم که اومد بیرون سرعتم زیاد گردم و رفتم سمتش تا بهش رسیدم جلوش واستادم و گفتم سلام حالت خوبه جواب داد بفرمایید گفتم میشه باهات صحبت کنم خیلی سرد جواب داد نه و برو تا داداشم نیومده الاناست گه بیاد اونم گفتم باشه فقط شمارمو داشته باش همیتطور که شماره تو دستم بود خودم گذاشتم کف دستش و رد شدم چند روزی گذشت زنگ نزد منم به هوای اون دیکه صبحا منتظرش نموندم روز جمعه بود طرفای عصر از ی شماره ی ناشناس پیام اومد سلام جوابشو دادم و دیدم بله خودشه و سمیه خودشو معرفی کرد حدود ۳ هفته پیام بازی کردیم و فقط چند باری صبحا قبل مدرسش تو کوچه های خلوت میرفتیم و ی لبی میگرفتیم و از روی مانتو سینه هاشو میمالوندم خیلی رو مخش کار کردم ی روز بیارمش طبقه ی پایین خونمون گه هیچکس نبود اما راضی نمیشد منم زدم به در جدایی و تموم که بالخره بله رو گرفتم شب قبلش خیلی هیجان داشتم دفعه ی اولم بود دوست دخترمو میکردم اون شب تا صبح پیام دادیم و صبح حدود هفت اومد بیرون خیلی آروم در خونمون باز کردم و بردمش طبقه ی پایین در قفل کردم گوشیمن خاموش کردم خیالم از هربابت راحت باشه بماند گه با چه زحمتی از علی صاحب مغازه رضایت اون روز که مغازه نرم گرفتم طبقه ی پایینمون قبلا کارگاه بود و فقط کفش فرش بود سمیه از اول استرس داشت رفتم پهلوش نشستم و شروع کردیم به صحبت کردن باید تا قبل ۹ میرفت به کلاس دومش میرسید تا دردسری نشه واسش دستاشو تو دستام گرفتم و دست میکشیدم مقنعشو در آوردم و با دستم موهاشو مرتب کردم بعد خیلی آروم لبامو گذاشتم رو لباش اونم کم کم همراهیم کرد و ادامه دادیم با دست راستم سینه هاشو مشت میکردم و اونم با دستش سعی میکرد دستمو پس بزنه مانتو طوسی مدرسش در آوردم با پیراهن نارنجی زیر مانتو زیر پیراهنش ی سوتین آبی بود با گل های سفید بدجوری آمپرم زده بود بالا خوابوندمش کف زمین و سوتینش دادم بالا و سینه های بلوری سفیدش میخوردم و مشت میکردم سمیه هم حرفی نمیزد و گه گاه که نوک سینشو گاز میگرفتم و محکم فشار میدادم ی اخم کوچیک رو صورتش می اومد منم پیراهن و شلوارمو در آوردم و فقط شورت پام بود سراغ شلوار سمیه رفتم که کمی ناز میکرد اما بلاخره در آوردمش شورت قرمزش پس زدم و ی کس کوچیک و تمیز دیدم بوی بدی نمیداد دستمو خیس کردم ک آروم نوازشش میکردم کمی بعد با زبونم لمسش میکردم که سمیه معلوم بود آرومه و داره لذت میبره خیلی وقت نداشتیم ازش خواستم اونم ک بخوره اما قبول نکرد که نکرد فقط با دستش لمسش کرد و نازش میکرد به حالت سگی خوابوندمش و انکشت اشارمو خیس کردم و داخل سوراخ کونش کردم کمی آخ و اوخ کرد بعد هردو انکشتمو داخل کردم که قشنگ جا باز کنه کمی هم کرم نیوا زدم بلکه بهتر بشه خیلی وقت نبود آروم گلاهک بردم داخل کمی که داخل رفت دادش بالا رفت و کشید بیرون ازم خواهش کرد و گفت خیلی درد میکنه منم با هزار تا منت کشی و دوباره راضیش کردم این بار خیلی آروم بردم داخل و عقب جلو میکردم سی ثانیه که گذشت کمی بیشتر بردم که دردش متوجه شد سمیه و آخ و ناله میکرد کم کم که جلو میبردم تقریبا ک تا دسته تو کونش بود و بلند ناله میکرد سمیه معلوم بود درد داره اما واسش قابل تحمل بود تلمبه ها تند تر و تند میکردم ک لذت بیشتری میبردم حین کار همش قربون صدقش میرفتم و با دست راستم سینه ی راستشو میمالوندم چهار دقیقه ای گذشت آبمو با فشار تو کونش خالی کردم و بیحال افتادم چند دقیقه ای بیحال تو بغل هم بودیم که بلند شد و گفت دیرم میشه لباساشو کمک کردم بپوشه و کلی از لباش لب گرفتم رفتم تو حیاط دیدم کسی نیست و رفت دوستای گلم این اولین خاطره و سکسم با دوست دخترم بود هرآنچه که اتفاق افتاده بود گفتم نخواستم داستان سرایی کنم و ببافم ممنون از همتون نوشته فرید
0 views
Date: March 28, 2019