داستان از اونجایی شروع میشه که یک روز سرد زمستونی داشتم از نانوایی برمیگشتم با دوتا نون سنگک داغ که یه دختری رو دیددم نفسم بند اومد با یه پالتو صورتی چند تا از تار مو هاشم از کلاه صورتیش افتاده بود بیرون شلوار گرمکن ورزشی هم پاش بود وقتی رد شد از بغلم چنان محو وجودش شده بودم متوجه سردی هوا نشده بودم از روی شلوارش برجستگی کونش تو چشم بود ولی آخه این دختر از کجا پیداش شده بود خلاصه راه افتادم سمت خونه صبحانه رو خوردم سر سفره همه بهم گفتن چرا تو لکی منم گفتم الکی گیر میدین چرا رفتم تو اتاقم که زنگ خونه به صدا در اومد رفتم درو باز کردم وای باورم نمی شدهمون دختر با یک کاسه آش دم در خونه ما سلام کرد جوابشو دادم اول اون شروع کرد که ما همسایه های جدیدتون هستیم منم بایک تشکر ظرف رو گرفتم و گفتم الان ظرف رو میارم وقتی ظرف رو بردم بازم تشکر کردم و تعارف کردم بیاد تو که اونم گفت ممنونم و رفت وقتی میرفت کونش داشت آتیشم میزد با هر قدمش لمبر های کونش بالا پایین میشد گذشت تا فردا که داشتم از باشگاه میومدم دیدم همون دختره تا منو دید چشماش برق زد گفت آقا گفتم اسمم امیره گفت بله امیر آقا من کلید رو تو خونه جا گذاشتم میشه درو باز کنید گفتم من هنوز اسم شمارو نمیدونم گفت اسمم زهراست راستی زهرا اینا واحد رو به رویی ما میشینن من کلید انداختم درو باز کردم باهم رفتیم تو گفتم کسی خونه تون نیست گفت نه پدر برای کار رفته سفر مادرم هم خونه ی مادربزرگ رفته شهرستان گفتم تنها نمیترسی گفت عادت کردم خیلی دلم براش سوخت وقتی رفتیم سوار آسانسور شدیم طبقه 7 رو زد تا آسانسور راه افتاد کیفش از دستش افتاد دوللا شدم براش بردارم سرم خورد رو مانتوش دقیقا نفهمیم کجاش خورد ولی حسابی قرمز شده بود وقتی رسیدیم طبقه 7 جیکش در نیومد ولی تا درب باز شد سریع رفت سمت خونه شون معلوم بود حالش خرابه رفتم خونه گوشیم زنگ خورد صدای مادرم بود گفتم چی شده مامان گفت مادر بزرگت حالش خرابه من و بابات تو راهه شهرستانیم تو نگران نباش تو یخچال همه چی هست و خدا حافظی حالم گرفته شد رفتم جلو تلویزیون نشستم دیدم حالم خوب نمیشه رفتم پایه سیستم روشنش کردم اینترنت رو فعال کردم اومدم شهوانی دوسه تا عکس دیدم حشری شده بودم که زنگ خونه به صدا در اومد با یه شلوارک وکیر سیخ شده که هر کاری کردم جمع و جور نشد رفتم دم در وای زهرا بود چه ناز شده بود با اون آرایش کودکانه یه شلوار کشی پاش بود یه بشقاب غذا هم دستش بود گفت بفرمایین منم گفتم از کجا فهمیدین کسی خونه مون نیست غذا درست کنه اون گفت از کجا باید میفهمیدم گفتم شوخی کردم وایسا ظرفشو برات بیارم گفت لازم نیس فردا بیار تشکر کردم و تعارفش کردم گفت ممنونم و رفت غذارو خوردم رفتم تو تخت که بخوابم چشمام تازه گرم شده بود دیدم یکی بی امون داره زنگ و در میزنه رفتم دم در دیدم زهراست گفتم چی شده گفت میترسم تنهای بخوابم گفتم قبلا که گفتی عادت کردم گفت دروغ گفتم خواستم فکر کنی من شجاعم این اولین شبیه که من تنها میخوابم گفتم قبلا چیکار میکردی گفت قبلا خونه مادر بزرگم نزدیک خونمه مون بود میرفتم یش اونا گفتم مادر بزرگ گفت آره اما مادر بزرگ پدری گفت حالا نمیخوای منو تعارف کنی تو گفتم آخه من تنهام با صدای بغض آلود گفت خواهش میکنم منم دلم سوخت گفتم بیا تو عزیزم گفتم پس تو توی اتاق بخواب من بیرون درو از تو قفل کن گفت باشه وقتی میرفت تو اتاق بالشش هم دستش بود گفتم ما خونمون بالش داریم ها گفت من نگفتم ندارین من رو بالش خودم عادت دارم بخوابم وقتی داشت درو باز میکرد بالشتش افتاد و اومد برداره پشتش به من بود وقتی قمبل کرد نزدیک بود کیرم شلوار جر بد تو چن سانیه کیرم شق شق شد اومد بلند شد با ناز کونشو تکون میداد که من آتیش میگرفتم برگشت یه نگاه بهم کرد وقتی کیرمو دید دوباره سرخ شد وقتی فهمی قمبل میکنه خوشم میاد دیگه همش قمبل میکرد میگفتم چیکار میکنی میگفت ورش شبانگاهیه همه اعتماد به نفسمو جمع کردم رفتم جلو بعد گفت این در چرا باز نمیشه رفتم پشتش دستمو از دورش بردم خودمو چسبوندم بهش گفتم دستتو بزار رو دستگیره فشار بده گفت نمیشه منم گفتم سعی کن منم داشتم از پشت بهش میمالوندم فک کنم چن دقیقه ای شد داشتم بهش میمالوندم که شلوارشو کشیدم پایین چوچولشو میمالیدم داشت برا خودش حال میکرد کیرمو میمالیدم رو چاک کونش گفتم برو بخواب رو تخت تا بیام رفتم کرمو برداشتم رفتم تو اتاق یه بالش گزاشتم زیر شکمش کیرمو با کرم مالش دادم رفتم سر وقت سوراخش خیلی تنگ بود به زحمت یه انگش توش کردم یه انگشتوکردم دوتا زهرا هم تو این مددت جیکش در نمیومد منم کیرمو تا ختنه گاه فرو کردم توش که زهرا تن تن نفس میکشید گفت آآآآآآآآآآ آآآآآآآآی درش آوردم کیرمو بیشتر بهش کرم زدم تا ته کردم تو که زهرا برای اینکه جیغ نزنه بالشو گاز میگرفت شروع کردم تلمبه زدن نفس های من بیشتر شده بود زهرا هم داشت برا خودش حال میکرد که آبم اومد ریختم رو کون زهرا باهم رفتیم حمام زهرا رو تو حمام دوبار دیگه کردم بعد همدیگه رو شستیم تا صبح هم تو بغل هم لخت خوابیدیم صبح که بلند شدم دیدم زهرا صبحانه درست کرده ولی لباس هاش تنشه من لخت بودم بلند شدم لباسامو تنم کرد یه لب از زهرا گرفتم دست و صورتمو شستم پایان فصل اول نوشته
0 views
Date: August 5, 2018