سلام بچه اسم من نیماست و الان 30 سالم هست شروع داستان سکسی من برمیگرده به حدود 5 سال پیش که دانشجوی ارشد بودم من ساکن تهران هستم و دوران دانشجویی ام رو در یکی از شهرهای دیگه ایران گذروندم موقع دانشجویی عاشق یه دختری شدم که رابطه مون به سرانجام نرسید و دچار افسردگی شدیدی شدم که قصه اش مفصله یکی از هم اتاقی هایم دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی بود و یکی از اساتیدیش رو بهم معرفی کرد که برم پیش مشاوره و گفت این بهترین دکتره تو این شهره من هم از خانم دکتر وقت گرفتم و رفتم سراغش توی مطب یه جای تر و تمیز و باکلاس رفتم داخل دیدم یه خانم دکتری با حدود 36 سال سن خوشرو و لاغر اندام گندمو گون قدش 160 سانت و حدودا فکر کنم 50 کیلو وزنش بود و سینه های درشتی نداشت سلام و علیک کردم و نشستم روی صندلی شروع کردم راجع شکست عشقی صحبت کردم و کلی برام حرف زد که همش چرت و پرت بود بعدش رفتم خوابگاه دوستم بهم گفت دکتر مطلقه هست و از شوهرش طلاق گرفته یه دختر 15 ساله داره همین حرف به ذهنم آورد چه میشه من این دکتر رو بکنم چند جلسه دیگه رفتم پیشش و آخر سر الکی گفتم مشکلم رو حل کردی و یه دسته گل خوشگل براش بردم بهش گفتم هر وقت کاری داشتی تهران بهم خبر بده من در خدمتت هستم اون هم خیلی خوشحال شد و گفت باشه یک سال گذشت که تلفنی باهاش در ارتباط بودم و کلا نامید شده بودم از کردنش گفتم بیخیال این به من پا نمیده و از ارشد رو گرفتم و اومدم تهران دیگه باهم دوست شده بودیم ولی نه صمیمی هر از گاهی باهاش مشورت میکردم و البته تو پس زمینه ذهنم هدف از مشورت کردن باهاش کردنش بودش و یه جوری ارتباط برقرار کردن گذشت و تو گیر و دار سرنوشت رفتم تو بازار فرش فروش ها و یه کاسبی با یکی از دوستام راه انداخت و یه چند ماه که گذشت بهش زنگ زدم و گفتم اومد تو کار فرش هر وقت خواستی فرش یا تابلو بخری بهمم زنگ بزن من آشنا خیلی دارم و میتونم برات حسابی تخفیف بگیرم دیگه انقدر درگیر کار شده بودم کلا فراموشش کرده بود یه سال بعدش بهم زنگ زد کلی حال و احوال و اینکه میخوام بیام تهران یه سمینار بیا ببینیم همدیگه رو فرش هم میخوام بخرم گفتم باشه و اومد تهران و رفتیم بازار و فرش خریدیم و تابلو و کلی براش تخفیف گرفتم جوری که رفته بود تو شهرشون قیمت گرفته بود تقریبا هفت میلیون زیر قیمت بود رفتیم رستوران تو بازار غذا خوردیم و بعدش هم خداحافظی کردم و رفتیم سه ماه بعدش رفتم شهرشون واسه یه مشتری و صحبت کاری بهش گفتم دارم میام اونجا کلی خوشحال شد و دعوتم کرد برم یه رستوران خوب و باهم ناهار خوردیم گفت خواهر کوچکتر یه خونه خریده تو تهران که میخواد براش فرش بخره و هفته دیگه میاد تهران تا برای خونه خواهرش تجهیزات بخره من هم هفته بعد که اومد تهران بردمش تمام بازار و تمام وسایل مورد نیاز خونش رو خریدم و بعدش بهش گفتم خسته ایم بیا بریم اینجا یه تائتر خیلی خنده دار هستش ببینیم میدونستم کلی شوخی سکسی توش داره اون هم استقبال کرد و یه رودربایسی خاصی باهاش داشتم دوست داشتم بکنمش ولی روم نمیشد حتی دستش رو بگیرم رفتیم تئاتر و کلی خندیدیم و بعدش بردمش دربند یه رستوران ایتالیایی بهش شام دادم و کلی باهام حرف زدیم و برگشتنی پیاده اومدیم تا میدان تجریش و دیگه صحبت ها راجع سکس بود و محترمانه میدونستم اون هم یه زن تنهاست و کلی دلش میخواست که یه نفر بکندش بهش گفت دکتر چرا دوست پسر نداری گفت اخه نمیشه تو شهر خودم ادم مطمئن پیدا نمیشه گفتم خب تهران پیدا کن گفت تو واسم پیدا کن گفتم مگه بیل به کمر خودم خورده و خندیدیم و من دستش رو گرفتم گفتم بیا بدویم انگار شوک شده بود ولی خوشحال دستش رو داد بهم و دوید و گفت خیلی وقت بود ندویده بودم و انگار احساس جوانی میکرد یه دربست گرفتیم و رفتیم در خونه خواهرش پیاده شدیم گفتم من میرم خونه گفت بیا یه چایی بخور بعد برو گفتم باشه از اینجا شروع شد داستان بکن بکن من رفتم تو دیدم رفت تو اتاق خواب و لباسش رو عوض کرد یه لباس پوشید که خط سینه هاش از بالا پیدا بود و از پایین تا نصف رونش پیدا بود وهمونجوری جلوم نشست گفتم با خودم الان وقتشه ولی باز روم نشد چایی رو خوردم گفتم من برم گفت بمون دیر وقته ولی رفتم دم در که باهام تا دم در اومد و من صورتمو اوردم جلو و بهش گفت خیلی بهم با تو خوش گذشت امروز خیلی دوستت دارم اون هم گفت من هم تو رو دوست دارم عزیزم و لبهاش گذشت روی لبهام شروع کرد به بوسیدن من و بغلش کردم و نمیدونم چطور گذشت که سر از رختخواب در اوردیم یه سکس عالی بود انگار تشنه کیر بود و جوری با حرص و ولع کیرم رو با دست می مالید انگار اگر نماله تموم میشه گفتم هل نکن همه مال تو هست الان میکنم تو کست عزیزم کسش خیس خیس بود سوتین رو در اوردم و سینه های نخودیش رو شروع کردم خوردن انقدر خوردم که داشت از حال میرفت و صداش داشت درمی اومد که گفت فریبا ارومتر همه بیدار شدن گفت ببخشید عزیزم دوستت دارم و بغلم کردم تا صبح تو بغل هم بودیم و حسابی حال کردیم و این شود شروع رابطه من و فریبا از اون به بعد هر ماه سه بار بلیط میگرفت با هواپیما می اومد تهران و حسابی سکس میکردیم و می رفت اسم دخترش ندا بود و من از عکس دیده بودش دخترش اصلا مثل خودش ریز اندام نبود اونموقع شده بود 18 سالش و دانشگاه تازه قبول شده بود خیلی سکسی بود سینه های درشت و هیکل مثل ما رونهای صاف و براق تو دلم قند آب میکردم ببینمش نزدیک عید گفت بیا بریم آنتالیا گفتم پول ندارم گفت پول نمیخواد من با رفیقهام میخوام بریم اونجا گفتم خب میخوای بگی با من دوست هستی گفت نه برات اتاق جدا میگرم و شب میام پیشت جرم بدی گفتم دخترت چی به اون چی میگی ادامه داستان مربوط به کردن دختر خانم دکتر که الان همسرم شده و خواهرش که خاله همسرم هست که بعدا براتون تعریف میکنم ادامه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018