سلام دوستان عزیزم نمیخواستم این داستانو تعریف کنم ولی دیدم با تعریف کردن این داستان کیر خیلیا بلند میشه وسعی کردم زیاد وارد جزئیات نشم پس میرم سر اصل مطلب بهزاد یکی از صمیمی ترین دوستای زندگیم بود ولی یه عیبی که داشت 2 سال از من کوچیکتر بود وچون خ خوشگل بود فکر میکردن ما گی هستیم ولی ما رفت وامد خانوادگی داشتیم واصلا بهر اینا نبودم چون بحدی با هم دوست بودیم که بهم میگفتیم داداش وبه مامانش میگفتم مامان سال سوم دبیرستان بودم که با بهزاد ومامانش صمیمی تر از گذشته شده بودم وزیاد خونشون میرفتم وبهزاد زیاد با من بیرون میومد این دلیل شده بود که مامانش برا اینکه اطمینان حاصل کنه زنگ من میزد تا مطمئن بشه کنار منه ویجورایی مامانش منو خ قبول داشت این روابط باعث شد هر روز من به سحرجون نزدیکتر مامان دوستم بشم سحرجون زیاد تنهایی میکشیدچون یه بهزادو بیشتر نداشت وپدر بهزاد هم همیشه ماموریت بود مامان بهزادم یه زن 34ساله با چشمان درشت وابی رنگ وپوست سفید متمایل به زرد بابدنی که کیر هر کسی امثال مارو بلند میکنه منم که یه پسر قد بلند وپوست سبزه وهیکلی چهار شونه بخاطر شنا کارکردن وچهره ای دوست داشتنی بودم روزها میگذشت تا یه روز صبح که من داشتم با ماشین تو خیابونهای شهر میچرخیدم که دیدم مامان بهزاد سوار یه پرشیای سفید کنار یه مرد میانسال هست تعجب کردم همان شب که یکی از شبهای زمستان بود که به سحر جون اس زدم وگفتم صبح دیدمتون وقتی پرسیدکجا گفتم سوار اون ماشین بهم زنگ زد وگفت امیر خواهشا به بهزاد چیزی نگو من بعدا برات توضیح میدم یه روز صبح که توی بهمن ماه بود بهزاد همراه مدرسه شون رفته بود اردو وباباشم طبق معمول ماموریت بود واون روزم دوشنبه روز تعطیلی ما بود سحرجون بهم اس داد که کجایی منم گفتم خونه گفت میتونی بیای خونه مون کمک من اجاق گاز رو جابه جا کنیم منم گفتم باشه تا نیم ساعت دیگه میام وقتی رفتم دیدم از هر روز خوشگل تر شده یک لحظه دلم هری ریخت وقتی رفتم داخل بهم گفت بشین تا برات چایی بیارم منم که اصلا تعارفی نیسم نشستم وقتی اومد بهم گفت به بهزاد که درباره اون روز چیزی نگفتی گفتم نه بعد پرسیدم راستی کی بو اون مرد خوشتیپ گفت میتونم بهت اعتماد کنم گفتم اره گفت اون مرد یکی از دوستاش بوده و جاخوردم ازش پرسیدم چرا دوست پسر داری گفت چون هیچوقت اقا نادر شوهرش نیست منم گفتم خب با زنای زیادی دوستی که گفت مردا چیز دیگه ان وچشاش حالتشون عوض شدمنم که فهمیده بودم قضیه از چه قراره کمی راست کرده بودم بهش گفتم بنظر من اشکالی نداره گفت خوشحالم درکم میکنی بعد بلند شدیم که گازو بلند کنیم بیشتر به بدنش نگاه میکردم وعاشقترش شدم بهش گفتم مامان سحرجون خ جوون موندیا گفت همه میگن گفتم حتی اون اقاهه گفت اون که دیونم هست گفتم منم همین طور نگاهاش بهم بیشتر شد و من با دیدن کون بزرگ اون راست کرده بودم چون شلوار جین پوشیده بودم دید که راست کردم گفت حالتم که بد شده ویه خنده ملیح کرد منم گفتم باچیزایی گه شما میگید میخاید بد نشه خ میخواستم بجایی مرده بودم گفت خب باش گفتم با اون مرده چیکارا میکنی کفت میریم بیرون و گفتم چیه گفت بغلش میکنمو اینا گفتم منم میتونم بغلت منم میتونم بغلت بگیرم مخالفتی نکرد توی اشپز خونه بغلش گرفتم ودستمو گذاشتم رو باسنش بهش گفتم میای بریم رو کاناپه ممانعتی نکرد پاهاشو باز کرد نشست رو پاهام و تو بغلش گرفتم شروع به لب گرفتن همزمان با لب دادن سینه هاشم توی دست گرفتم وخوب میمالیدمش بهش گفتم میتونم بکنمت گفت قول میدی راز دار وامینم باشی گفتم اره گفت پس بیا بریم توی اتاق رفتم توی اتاق افتادیم روی تخت وشروع به لب گرفتن ومکیدن گوشش کردم بدنش داغ شده بود که یهو از روی شلوار کیرمو گرفت وگفت میخوامش منم سریع شلوارمو بیرون اوردم شورتمو خودش کشید پایین و بدون مقدمه شروع به خوردن کیرکلفت من کردم چه با اشوه وناز مک میزد و بهش گازای کوچیک میگرفت بهش گفتم تخمامو بخور تخمامو یکی یکی میکرد تو دهنش وبا اون دستش کیرمو میمالید داشت ابم میومد که گفتم بسه و نوبت منه پیراهن ودامنشو بیرون اوردم سوتینشو که کندم وای چه سینه هاوبدنی داشت مثل سگ هار شروع کردم به خوردن ولیسدن سینه هاش سینه هاش ودستمو بردم رو کسش داغ بود وخیس زبون زنان رفتم سمت نافش وبعد شورتشو بیرون اوردم یه کس بی مو ولزج که داشت بهم چشمک میزد که دهنمو روش تکون میدادم وشوروع به مک زدن لیس زدن کردم چه بوی خوبی میداد بادندونام چوچولاش گازای کوچولو میگرفتم خیلی خوش فرم وتپل بود بازبونم لای چوچولاش میکردم که صداش اه اهش بلند شد وگفت بیا جرم بده یه کاندوم بیرون اورد ازکشو وکشید روی کیرم پاهاشو باز کردم به صورت طاق باز وکیرمو اروم اروم کردم توش احساس گرمی کل وجودمو گرفت وشروع به تلمبه زدن کردم مدام میگفت نفسی جرم بدهسینه هاشو با دستام چنگ میزدم وازش لب میگرفتم وتلمبه میزدم حالت سگی رو خ دوست داشتم بهش گفتم چهار دستو پا بشینه وقتی از عقب گذاشتم تو کسش وشروع به تلنبه زدن کردم وقتی سینه هشو گرفتم حس عجیبی بهم دست داد تلمبه زدنمو تند تر کردم که حس کردم داره میاد ودرحین تلمبه زدن باصدای اه بلندی ابم اومد وقتی دیدم سحر ارضا نشده بر گردوندمش وبا دستمال کسشو تمیز کردم وشروع کردم به خورد کسش با انگشت کردنش که یک لحظه لرزید ووقتی دیدم داره میشه با انگشتم تند تر کردم که یه اه خشن گفت وارضا شدبعد اومد توبغلم بوسم کرد ویه ده دقیقه ای توی اون حالت بودیم که من بلند شدم ورفتم توی سرویس وخودمو شستم ووقتی برگشتم دیدم سحرجون لباساشو تن کرده بهش گفتم دوستت دارم واین روزو فراموش نمی کنم خوشتون اومده باشه اگه خوشتون اومد پیغام بذارید تا داستانهای بعدیمو بذارم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018